به گزارش دیپلماسی ایرانی، شکی نیست که ترامپ یک هیولاست. آدمی احمق، دروغگو، خودشیفته، منحرف، زجرآور و بیگانه ستیز. او یک آدم قُلدر، خودپسند، فاسد، نازک نارنجی است. این را هم باید اضافه کنیم که او فردی خسیس، عاشق پوتین، کینه جو و یک پوپولیست دست راستی است.
با وجود تمام این ویژگی های منفی در رئیس جمهور جدید آمریکا، طرفداران دوآتشه و سرسخت ترامپ وی را فردی شجاع و خارج از دایره مرسوم می دانند که به دنبال خرد کردن نخبگان لیبرال است؛ نخبگانی که هیچ منطقی ندارند و صرفاً به تمسخر و استهزاء دیگران می پردازند. مساله جدی تر در این میان آن است که اگرچه ما از رئیس جمهور جدید آمریکا خوشمان نمی آید و با افکار و عقاید وی مخالف هستیم، اما این نباید باعث شود که بدون دلیل و بی جهت وی را مورد انتقاد قرار دهیم. توهین و انتقاد نباید باعث شود که ما از یک سوال بسیار مهم در این میان غافل بمانیم و آن سوال این است که رهبر جهان غرب در حال حرکت به کدامین سو است. رئیس جمهور می تواند یک حرام لقمه دروغگو باشد ـ که اغلب این طور بوده است ـ اما در عین حال می تواند همچنان رهبری مؤثر قلمداد شود.
اما در حال حاضر، واژه «مؤثر» کمی برای ترامپ بزرگ است. پس از یک هفته ی پرتنش دیگر در واشنگتن، اکنون ترامپ به ماشینی زهوار دررفته و پر از مواد منفجره می ماند که در سراشیبی آمریکا و نظم نوین جهانی گیر کرده است. او در محاصره بستگان، خودی ها، ژنرال ها و تاجران بانفوذی قرار دارد که هیچ تجربه ای از مدیریت مشارکتی ندارند.
آنچه در این میان جالب توجه است، این است که چگونه دستگاه قدرت در واشنگتن همانند گربه ای که در کنج دیوار گیر افتاده است، به طور غریزی با این وضعیت دست و پنجه نرم می کند؛ قضات آمریکایی دستورات رئیس جمهور را غیرقانونی اعلام می کنند، اف بی آی اطلاعاتی را افشاء می کند تا «مایکل فلین»، مشاور امنیت ملی ترامپ به زیر کشیده شود، پنتاگون حمایت و پشتیبانی رئیس جمهور از شکنجه را ملغی اعلام می کند و رهبران کنگره نیز درباره معاملات مخفی ترامپ با روسیه تحقیق می کنند. تنها چیزی که در این میان ظاهراً در امان باقی مانده، طرح بیمه درمانی اوباما موسوم به «اوباماکر» است.
ترامپ یک انقلابی خونخوار و سنگدل است و مشخض است که انقلاب وی مورد دلخواه همه نیست. او در صدمین سالگرد ورود «لنین»، بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی و یکی از سردمداران انقلاب بولشویکی به سنت پترزبورگ، پا به کاخ سفید نهاد. وجه اشتراک لنین و ترامپ این است که هر دو به دنبال «خشک کردن باتلاق» بودند، هر دو تلاش می کردند تا مقامات حکومت سابق، قاضی ها، سرمایه داران خارجی و رسانه ها را به زیر بکشند، هر دو وحشیانه به دشمنان خود حمله می کرند و در این راه از مردم مناطق محروم یاری می گرفتند. این اشتراکات و شباهت ها را در نقل قول معروفی از لنین که از سوی ترامپ بارها تکرار شده می توان بیشتر درک کرد: «دورغی که زیاد گفته شود به حقیقت تبدیل می شود».
اظهارات و گفته های ترامپ در مسیر دستیابی به کاخ سفید چندان قابل اعتماد نبود. حتی او بخشی در خاطراتش عنوان می کند: «روزی که دریافتم سطحی نگر بودن می تواند هوشمندانه باشد، برای من تجربه ای عمیق بود». اگرچه بخش اعظم پلت فرم ترامپ و آن چه تا کنون در دفتر ریاست جمهوری انجام داده است، ناخوشایند، منزجرکننده و یا احمقانه بود اما برخی از اقدامات وی نیز معقول و حساب شده بوده است.
ترامپ در زمینه اعمال محدودیت های مدت دار در کنگره و حمله به لابی گران واشنگتن کمی تعلل کرده است. اظهارات او درباره وال استریت گاهی اوقات بازگوکننده اهداف «جنبش تسخیر وال استریت» است. نگرانی او درباره ایجاد مشاغل در مناطق شهری ایالت های شمالی و تغییر زیرساخت ها از سوی بسیاری مورد استقبال واقع شده است. همچنین ترامپ درباره تجدید نظر در اهداف و بودجه ناتو مصمم بوده است. او در برابر جنگ و مداخلات آمریکا در منطقه خاورمیانه و ارتباطات ضعیف و ناشی از عجز این کشور با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس نیز مواضع شفاف و صریحی را اتخاذ کرده است. تمایل او برای تنظیم مجدد روابط میان غرب با روسیه، برای توازن قدرت در حال تکامل اروپا بسیار حساس تر از تحریکات خصمانه ناتو بوده است. و در نهایت این که پس از سال ها مواضع غیرلیبرال و منجمد روسای جمهور قبلی در قبال منطقه یورو، خصومت و دشمنی با این منطقه با روی کار آمدن ترامپ دوباره جان تازه ای به خود گرفته است.
ممکن است این گونه تصور کنید که چگونه مردی که رفتار خصمانه ای در قبال مکزیکی ها و مسلمانان و موضوع کنترل تسلیحات دارد، به همان اندازه می تواند با سازمان سیا، اف بی آی، بانک مرکزی ایالات متحده آمریکا (فدرال رزرو) و جنگ عراق خصمانه برخورد می کند. این سیاستی جدید است که باورهای سنتی و هویت ها را از بین می برد. ترامپ احساس می کند به آمریکای سعادتمندی دست خواهد یافت که سال هاست از سوی لیبرال ها نادیده گرفته شده است. همان طور که «پل کروگمن»، اقتصاددان چپی، پس از انتخابات شجاعانه گفت: «ما حقیقتاً کشوری که در آن زندگی می کنیم را درک نکرده ایم». با این حال، این سیاست جدید شامل وعده های بی معنی، توخالی و ریاکارانه نیز هست.
هیچ رئیس جمهوری خودکامه و مستبد نیست. او برآوردی از نیروهای اطرفش است اما نمی تواند همه این نیروها را کنترل کند. برخلاف انگلستان، آمریکا دموکراسی متعادلی دارد. قدرت اجرایی توسط کنگره، قاضی ها و ایالات مستقل کنترل می شود؛ مورد آخر نباید دست کم گرفته شود همان طور که کالیفرنیا خود را برای سرپیچی از احکام و دستورات اجرایی ترامپ به ویژه در بحث مهاجرت آماده می کند. با این تفاسیر به نظر می رسد که جنگ داخلی جدیدی در آمریکا در شرف جریان است.
ترامپ تاکنون با دست و پا زدن در جنگ با بازوی اجرایی خود، تصوری از یک انقلابی را نشان نداده است. این موضوع تعجب آور نیست زیرا او برای این کار تجربه یا صلاحیت لازم را ندارد. او در انتخاب پرسنل و اعضاء کابینه خود بسیار بد عمل کرده است، و این بی تجربگی خود را با به کارگیری سه مدیر در کمپین انتخاباتی اش به خوبی نشان داد.
تلاش ترامپ چه با قصد و چه از روی غریزه باشد، وی تلاش می کند تا شکل جدیدی از دولت را ایجاد کند. او دستوراتی نسنجیده می دهد، در شبکه های اجتماعی از آنها دفاع می کند و سپس آنها را تعدیل می کند. نکته جالب قضیه در این است که یک غیرخودی می تواند بدون دریافت حمایت از گرایشی خاص، وارد کاخ سفید شود.
اکنون، جهان در انتظار آمریکا است. در حال حاضر و با آن که مخالفان از درون سیستم به وضوع جلوی ترامپ را گرفته اند، اما اتقافات بد و ناخوشایندی در حال وقوع است. می توانیم فرض کنیم که اتفاقات خوبی نیز خواهند افتاد اما باید امیدوار باشیم که سیستم در برابر آنها نایستد. ترامپ عجیب و غریب و خطرناک است، اما شاید حتی او هم به این اصل که هر انقلابی روزی به یک محافظه کار تبدیل می شود، پایبند باشد.
نویسنده: سیمون جنکینز
- 10
- 2