بخش عظیمی از مطالبی که این روزها میخوانیم، یا مربوط به رسواییهای سیاسیاند که در صدر آنها، رسواییها و جنجالهای «دونالد ترامپ» قرار دارد یا تفاسیری جدید از وقایع تاریخی را ارائه میدهند. شاید بههمیندلیل است که امسال کتابفروشیها پر شدهاند از کتابهای جدیدی درباره اهمیت انقلاب روسیه؛ اما آیا این کتابهای جدید درباره انقلاب بلشوییکی میتواند به درک رسواییهای ترامپ کمک کند؟ ممکن است از شنیدن پاسخ، متعجب شوید.
بسیاری از نویسندگان معاصر، انقلاب ١٩١٧ روسیه را بیشتر طرح و نقشه آلمانیها میدانند. این نگرش در خود روسیه نیز طرفداران زیادی پیدا کرده است؛ کشوری که این روزها «انقلاب» در آن کلمهای ناخوشایند محسوب میشود. مردم بهندرت میخواهند انقلابها را با استفاده از منطق سیاسی عرف و معمول توضیح دهند.
بههمیندلیل است که این رخدادهای تاریخساز به موضوعات عجیب گره میخورند؛ اینکه انقلابها تحتتأثیر مداخله قدرتهای خارجی روی میدهند. درباره شبح کمونیسم نیز بسیاری از مورخان انقلاب روسیه، توجه خود را از خیزش تودهها به سمت روایتهایی جاسوسکارانه منعطف کردهاند؛ روایتهایی که در آن نشان داده میشود چطور آلمانها طبق گفته چرچیل، لنین را در یک واگن مهرومومشده از سوئد به روسیه منتقل کردند.
امروز نیز افراد بسیاری پیروزی ترامپ در انتخابات را بیشتر نتیجه مداخله روسها میدانند. در چنین شرایطی اگر درک درستی از چرایی و علل کمک آلمانها به بلشوییکها در سال ١٩١٧ و اتفاقات بعد از آن داشته باشیم، شاید بتوانیم درک بهتری از این داشته باشیم که چرا روسیه به حمایت از ترامپ وسوسه شد و اینکه در مقابل مسکو ممکن است چه انتظاری داشته باشد. قیاس انتخابات ریاستجمهوری آمریکا با انقلاب ١٩١٧ نشان میدهد روسیه نه به خاطر علاقه به ترامپ، بلکه به خاطر نفرت از هیلاری کلینتون ممکن است در سیاست آمریکا مداخله کرده باشد. یقینا، قیصر آلمان نیز هیچ علاقهای به رؤیاهای انقلابی ولادیمیر لنین نداشت چراکه اگر این انقلابی بلشویک آلمانی بود و بدون شک باید سالهای زیادی از عمرش را پشت میلههای زندان سپری میکرد. ولی لنین روس بود، در آن زمان از نظر آلمانیها، انقلاب روسیه به سود آلمان در جنگ تمام میشد. پس هدف اصلی مسکو در سال ٢٠١٦ از مداخله در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا را باید در همین زمینه تحلیل کرد و هرگونه تلاش برای توجیه این مداخله براساس پیوندهای ایدئولوژیک یا مسائلی از این دست میان کرملین و رئیسجمهور آمریکا گمراهکننده خواهد بود.
تاریخ روسیه همچنین به ما یاد میدهد که برای یک سیاستمدار انقلابی مثل لنین، دشمن اصلی، دشمنی داخلی است. به همان سیاقی که آلمان، بلشویکها را ابزاری برای دستیابی به اهداف خود در جنگ میدید؛ از نگاه لنین نیز آلمان وسیلهای بود برای پیروزی انقلاب؛ امری که به نظر درباره ترامپ نیز صادق است. هرچند بعید به نظر میرسد ترامپ شخصا با روسها همدستی کرده باشد ولی احتمالا مانع هم نشده که دیگران برای پیروزی در انتخابات، از روسیه کمک نگیرند. گذشته از شعار «نخست آمریکا»، تنها اولویت دیگر ترامپ پیروزی در انتخابات بود.
این مسئله من را مجاب میکند تا خلاف ترسهای بسیاری از منتقدان ترامپ، چنین نتیجه بگیرم که حتی اگر ترامپ و تیم انتخاباتیاش دانسته یا ندانسته در دوران انتخابات با مسکو همکاری کرده باشد، این مسئله به هیچ عنوان به این معنی نیست که دولت جدید آمریکا باید رابطه دوستانهای با روسیه داشته باشد یا تحت کنترل مسکو درآید. از اینها گذشته، برای اینکه روسها بتوانند کنترل ترامپ را در دست بگیرند، او باید تا حدودی بتواند خود را کنترل کند؛ موضوعی که در او دیده نمیشود. به شکلی تناقضآمیز، خود اتهام مداخله روسیه در انتخابات آمریکا بهنفع ترامپ، احتمال همکاری میان روسیه و ایالات متحده را کمرنگ میکند. ترس کاخ سفید از هرگونه نرمش در برابر روسیه و انتقادات متعاقب آن، باعث خواهد شد تا دولت ترامپ عطای همکاری با روسیه را به لقایش ببخشد. درواقع هرگونه تلاش برای نزدیکی به روسیه، به لکه ننگی برای سیاست خارجی دولت ترامپ بدل میشود.
از این گذشته دموکراتها نیز باید از انقلاب ١٩١٧ درس بگیرند و از رؤیای استیضاح ترامپ دست بکشند. آنها باید بدانند افشای ارتباط ترامپ با روسیه خودبهخود مشروعیت رئیسجمهور را از بین نمیبرد. داستان رسیدن لنین به روسیه از طریق یک واگن مهرومومشده را همه در روسیه میدانستند. دولت موقت حتی جواز بازداشت رهبر بلشویکها را صادر کرد اما این مسئله برای مشروعیتزدایی از او و انقلاب در نگاه حامیانش هرگز کافی نبود. در فضای انقلابی و در فضای دوقطبی سیاست، مردم به رهبران سیاسی نه به خاطر آن چیزی که هستند، بلکه به خاطر دشمنانی که دارند، اعتماد میکنند. از نگاه بسیاری از جمهوریخواهان و طرفدارانشان، ترامپ ممکن است شخصیت درستی نداشته باشد ولی دشمنان درستی دارد.
داستان انقلاب ١٩١٧ روسیه برای ولادیمیر پوتین نیز میتواند آموزنده باشد. استراتژی آلمان در حمایت از نیرویهای انقلابی در روسیه با هدف رسیدن به اهداف استراتژیک آلمان ازقضا پایان ناخوشایندی برای این کشور داشت: انقلاب در روسیه باعث شد این کشور از جنگ جهانی اول کنار بکشد اما تب انقلابی را در سراسر اروپا پخش کرد و حتی جنگ داخلی را به آلمان کشاند. روسیه تحت حاکمیت پوتین با خطر و تهدید مشابهی روبهروست. گزارش اخیر از سوی اتاق فکری نزدیک به کرملین درباره خیزش و قدرتگیری پوپولیسم حاکی از آن است موج پوپولیستیای که امروز دموکراسیهای غربی را دربر گرفته، میتواند خیلی زود به روسیه برسد و به تهدیدی جدی علیه نظم سیاسی این کشور در جریان انتخابات آتی روسیه بدل شود.
طنز وضعیت کنونی این است که یک قرن بعد از انقلاب بلشویکی، مسکو با این باور که انقلابیها میتوانند متحدانی قابل اعتماد برای رسیدن به اهداف ژئوپلیتیک کرملین باشند، بهنظر ریسک تکرار همان اشتباهی که آلمان در سال ١٩١٧ مرتکب شدند را به جان خریده است. از دیگر سو، نکتهای که آمریکاییها از آن غافلند این است که انقلاب کنونی در واشنگتن را نمیتوان صرفا با مداخله روسیه توضیح داد. این انقلاب بیش از هر چیز و ابتدابهساکن، ریشههای داخلی دارد و موضوعی وطنی است.
منبع: نیویورکتایمز
- 17
- 6