به گزارش خبرآنلاین، محمد مهاجری، فعال رسانه ای اصولگرا، در کانال تلگرامی خود نوشت: باید کرکره دکان اصولگرایی را پایین کشید
آقای حدادعادل، بالاخره پس از سالها باید به این نکته رسیده باشد که اصولگرایی به دکان بی متاع تبدیل شده و باید کرکره اش را پایین کشید.
نه الان اینجوری شده باشد؛ ماهها قبل از دوم خرداد ۷۶ سقوط آزادش شروع شده بود، اما با رئیسجمهورشدن آقای خاتمی، کشتی به گل نشسته جریان راست به سختی از لای گلها نجات پیدا کرد و از صدقه سر جریان مقابل توانست چندسالی سرپا بماند.
سال۸۲ احمدی نژاد آمد، پایش را روی دوش مااصولگراها گذاشت و شهردار شد. قند توی دلمان آب شده بود که چه هلویی رفته توی گلویمان. دوسال بعدش سر همهمان را شیره مالید، زیر میز زد و همه را به هیچ حساب کرد و پاستورنشین شد.
دیری از حکومتش نگذشت که سر نخواستنش دعوا شد. سال ۸۸ از ترس رقیب، رفتیم پشت سرش و همه جوره برایش مایه گذاشتیم. او اما نه گذاشت و نه برداشت و در جمله ای ناجوانمردانه گفت اگر بزرگان از من حمایت نکرده بودند ۵میلیون رای بیشتر داشتم!
فهمیدیم رکب خوردهایم اما چاره ای جز تحمل نداشتیم. استخوان درگلویمان بود و تیر در چشممان. او فاتحه اصولگرایی را خوانده بود. دینامیت گذاشته بود وسط اردوگاه اصولگرایی و منفجر کرده بود.
بعضی ها سال ۸۲ چیزهایی حس کرده بودند اما اکثر مااصولکراها خواب و خام بودیم و متوجه نشدیم. اصلا خودمان را زده بودیم به نفهمی. وقتی در تبلیغات سال۸۴ طومار۲۷ساله انقلاب(از۵۷تا ان روز) را پیچید و کل آن تاریخ را زیر علامت سوال برد، کک مان نگزید و چون به هاشمی و خاتمی بد میگفت، خوشخوشانمان می شد.
او میفهمید چه میگوید و ما حالیمان نبود. بعدا در مناظره های سال۸۸ نه فقط به موسوی و کروبی که وقتی به محسن رضایی و دفاع مقدس پرید، دوریالیمان تا حدودی افتاد، اما بازهم دستمان را توی جیب شلوارمان کردیم و سوت زنان ، قدم زدیم و بیخیالی طی کردیم.
روزگار کم کم تلخ شد. او حسابی داشت ازمان کولی می گرفت که تصمصم گرفتیم حالش را بگیریم اما به شیوه نرم! سفره امالبنین نذر میکردیم که هرچه زودتر زمان بگذرد و زحمتش را از پاستور کم کند. و بالاخره کرد.
حالا خوشحال بودیم که رفته اما نمی دانستیم این غصه را کجای دلمان بگذاریم که ۷۰۰-۸۰۰ میلیارد دلار پول نفت مملکت به یغما رفته. همه پولهایی که می توانست خرج سرمایه گذاری در صنایع بالادستی شود خرج "اتینا" شده بود. بعلاوه هر کسی چه اصولگرا و غیراصولگرا که در برابرش ایستاده بود بی حیثیت کرده بود و ما - از جمله جناب آقای حداد - سکوت کرده بودیم و بیشتر وقتها حمایت.
نوبت انتخابات ۱۳۹۲ شد. اصولگرایان آمدند پای کار. دیگر احمدینژاد نبود اما سعید جلیلی که بود. دقیقا نقش عکسبردان احمدینژاد را بازی کرد. دکتر ولایتی و قالیباف و محسن رضایی هم آمدند. تلاشها برای وحدت نتیجه نداد و حتی توصیه مرحوم آیت الله مهدویکنی به جایی نرسید و کسی به حرفش گوش نداد. و او پس از این انتخابات، عملا گوشه نشین شد.
معنای این اتفاق چه بود؟ بی صاحب شدن جریان اصولگرا. همین وقتها بود که تندروها سربرآورده بودند و به بهانه مخالفت با پدرسالارهای اصولگرایی، پای مرحوم آیت الله مصباح را وسط کشیدند و عملا او را در برابر دیگر بزرگان اصولگرا قرار دادند.توهین به بزرگان اصولگرا و حتی چهره های فراجناحی مثل آیت الله جوادیآملی مد روز شد و هرکه گستاخانه تر ناسزا می گفت ارج و قرب بیشتری پیدا می کرد. حتی وقتی به رئیس مجلس کفش پرتاب کردند، بزرگان اصولگرا و از جمله آقای حدادعادل، مهرسکوت بر لب زدند . و آنها که باید این سکوت را حمل بر رضایت میکردند،کردند.
جریان اصولگرا داشت توی باتلاق فرو میرفت اما بزرگان جناح، همچنان سرخوش از اینکه تندروها دارند به رقبا می تازند خوشحال بودند. در داستان برجام هم رفتند توی بازی تندروها و بلایی به سر کشور آوردند که الان کاسه چه کنم دست گرفته اند که با این حجم از تحریم و عقب افتادن از کشورهای همسایه چه باید کرد؟
انتخابات ۱۳۹۸دوباره محل دعوا بود. جریان قالیباف و پایداری به تیپ هم زدند اما شب انتخابات، با هم دوست شدند و لیست مشترک دادند. قهر حدود ۵۸درصدی مردم به نفعشان شد و لیست شان رای آورد.
در ۱۴۰۰یک انتخابات مثله شده شکل گرفت و ردصلاحیت، تیغ همین مثله گری بود. مردم هم انگار فهمیده بودند حضورشان خیلی مهم نیست. نتیجه اینکه رئیسی با دو سه میلیون رای کمتر از انتخابات ۲۶سال قبلش (۲خرداد۷۶) رئیس جمهور شد. رئیسی گویی نذر کرده بود از منتهی الیه اصولگرایان ناکارآمد، آدم انتخاب کند و کرد.
قولها و وعده هایش این روزها مایه طنز فضای مجازی است و محصول عملکردش انتخابات اسفند۱۴۰۲ با مشارکت ۴۱درصدی.
قبل از انتخابات،نه فقط اصلاح طلبها که اعتدالگراها هم سیگنال را گرفتند که این د.وره ، دوره آنها نیست. جوری آهسته آهسته آمدند که گربه شاخ شان نزند. اصولگراها اما برایشان بره کشان بود. پیرهای سیاست وارد میدان شدند اما باور نکردند که دوره شان گذشته و دیگر چیزی به نام اصولگرایی باقی نمانده که آنها توسن را زین کنند و بتازند. این بار نورس های سیاست آمده بودند تا افسار اسب سیاست را در دست خودبگیرند.
آقای حدادعادل ، ادبیات "چنار و پاجوش " را برساخت تا به زعم خود میدان را مال خود کند. اما پاجوش ها این بار ، چنار را واقعا چنار دیدند! آنها با جای دیگری بسته بودند. تلاش چندسالهشان برای خلوت کردن صندوق رای جواب داد و با اندک رایی در پایتخت و بعضی شهرهای بزرگ و کوچک ، بازی را بردند. قالیباف دهانش باز ماند و لشگری که برای انتخابات آماده کرده بود ، از مجلس بازماند.بقیه اصولگراهای سنتی هم بور شدند.
آقای حداد هم پیام توهین هایی را که به او شد گرفت و ترجیح داد سکوتی را که باید۲۵سال پیش شروع می کرد، شروع کند.او سزای سکوت و بلکه همراهی اش با تندروها را در طرفه العینی دریافت کرد.
حالا ماییم و مجلسی که حداکثر نماینده ۶-۷درصد مردم است. در همین تهران که ۱۰میلیون میتوانستند رای بدهند با آنهمه تبلیغات حدود یک و نیم میلیون آمدند و نفر اول هم با حدود ۵۰۰هزار رای نماینده ۵درصد مردم است. در سال ۱۳۵۸ (اولین دوره مجلس در۴۴سال پیش) رای نماینده اول تهران ۴برابر نفر اول مجلس دوازدهم است.
اگر این اتفاقات اسمش شکست و اضمحلال اصولگرایی نیست پس چیست؟ باز هم می خواهیم سرمان را زیر برف کنیم؟ بازهم می خواهیم بگوییم ایشالا گربه ست؟!
آقای حداد! باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم. حقمان همین است. نوش جانمان. نوش جانتان
- 15
- 1