ریش سفیدهای اصولگرا عصا زنان بار دیگر به میدان آمده و میکوشند، عمود خیمه را کوبیده و چترش را بر سر گروهها و چهرههای مختلف بگسترانند و همه را به وحدت دعوت کنند. اما جوانترها همچون یک دهه گذشته با ناسازگاریهایشان، آنچه که بزرگان در خشت خام میبینند را در آینه پیش رو نمیبینند.
آینهای که نشان میدهد این جریان اگرچه خود را پیروز رقابت ریاست جمهوری ۸۴ و ۸۸ و مجالس هشتم و نهم میدید؛ اما جرقههای افتراقی که منجر به شکستش در انتخابات ریاست جمهوری ۹۲ و مجلس ۹۴ شد؛ از همان سال بالا گرفت. دیوار وحدت اصولگرایی که خشت خشتش در انتخابات شورای سوم و مجلس هفتم بنا نهاده شده بود، از انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ با حضور چهار نامزد از سوی این جریان، ترک برداشت و اتفاقا نامزد پیروز همان کسی بود که بیش و پیش از دیگران به وحدت پشت کرد!
محمود احمدینژاد نه تنها حاضر به تمکین از میثاق اصولگرایی برای ورود با یک نامزد واحد نشد، که حتی پس از پیروزی هم دیگر خودش را اصولگرا نمیدانست. البته جام شوکران جدایی طلبی را او یک تنه سر نکشید. حامیانش هم رفته رفته مرزشان را با دیگر اصولگراها پررنگتر کرده و با معرفی خودشان به عنوان «اصولگرایان ناب» دیگران را با برچسبهایی مانند «ساکت فتنه» و «بی بصیرت» از جرگه این جریان اخراج میکردند. یک روز هاشمی به دلیل رقابت با احمدینژاد و ناطق نوری به دلیل حمایت از نامزد رقیب او -علی لاریجانی- در انتخابات ۸۴، هدف طعن و کنایههای آنان بودند و روز دیگر علی مطهری و حمیدرضا کاتوزیان را به خاطر پیگیری سوال از رئیس جمهور در مجلس، خط قرمزشان برای بستن لیست اصولگرایان در انتخابات اعلام می کردند.
هرچه دامنه اصولگرایی تنگ تر میشد، چهره های اخراج شده دست کم در فضای رسانه ای به جریان رقیب نزدیکتر می شدند. کار به جایی رسید که این جریان با شکست ناباورانه ای در انتخابات اسفند ۹۴ روبرو شد و در کلان شهرها بویژه پایتخت تمام کرسیهای خانه ملت را واگذار کرد.
کمتر از یکسال از آن شکست گذشته و علی رغم آنکه سران این جریان از لزوم تحلیل نتیجه آن انتخابات و باز تعریف جریان اصولگرایی در روزهای پس از اعلام نتایج سخن میگویند؛ هنوز چنین نشده است. در عوض یک روز احمدی نژاد بار سفر می بندد و سودای نامزدی به سرش می زند -که با توصیه رهبری کنار می رود و این روزها برای بقیه خط و نشان می کشد که تنورتان گرم نیست، روی من هم حساب نکنید-؛ یک روز رقبای شکست خورده از روحانی در انتخابات ۹۲ همچون محمدباقر قالیباف و سعید جلیلی تلویحا اعلام نامزدی می کنند؛ یک روز حدادعادل هشدار می دهد که «از یک سوراخ نباید دوبار گزیده شد، به هوش باشیم» و روز دیگر باهنر از دوستانی که احساس می کنند باید کنار زمین خودشان را گرم کنند؛ خواهش می کند منصرف شوند! یک روز شیخی از جامعه روحانیت مبارز از لزوم حمایت از نامزدی حسن روحانی به عنوان یک چهره اصولگرا در انتخابات آتی سخن می گوید و روز دیگر یک چهره نزدیک به جبهه پایداری -که ید طولایی در وحدت شکنی میان اصولگرایان و دست نیافتن به فهرست مشترک در چندین انتخابات دارد-؛ در تنور لزوم یک دوره ای شدن دولت روحانی می دمد!
اما اساسا بحث بر سر این نیست که کهنه اصولگرایانی مثل غلامرضا مصباحی مقدم می توانند میخشان را سفت بکوبند که «اصولگرایان باید در انتخابات ۹۶ به وحدت برسند» یا نو اصولگرایانی چون حسین طلا که نسخه «کثرت در عین وحدت» را می پیچند و ورود با چند نامزد را مجاز می شمرند. یاس از پیروزی را می توان از خلال سخنان برخی کهنسالان این جریان جست. آنجا که حسن غفوری فرد عضو دو حزب کهنه کار موتلفه اسلامی و جامعه اسلامی مهندسین گفته است: «اگر چهره جدیدی برای انتخابات معرفی کنیم شانس رای آوری خواهیم داشت». نسخه ای که در انتخابات مجلس دهم جواب نداد و با وجود نام آشنا نبودن پنج نفر (اردکانی، عامری، قریشی، وکیل پور و عبدالملکی) حتی یک نفر هم از آن لیست در پایتخت نتوانست راهی خانه ملت شود. هرچند نو اصولگرایانی چون جبهه یکتا، زودتر برای اجرای دوباره این ایده محکوم به شکست، داوطلب شده و از نامزدی رستم قاسمی سخن گفته اند!
روشهای آینده؟
اما استراتژی جریان اصولگرا برای آینده بر اساس چه تحلیلی از گذشته تدوین شده که حالا برخی درباره تاکتیک های اجرایی آن اختلاف نظر دارند؟ سوال همین است که اصلا استراتژی ای وجود دارد؟ شعارهای گذشته بازخوانی شده و دلیل عدم اقبال عمومی به آن شناسایی شده که شعار جدیدی در دستور کار قرار گیرد؟ بی توجهی افکار عمومی به نامزدهای این جریان به دلیل تکراری بودنشان است یا تکراری بودن مواضعشان؟ آنهایی که در یکسال گذشته از لزوم «پوست اندازی» جریان اصولگرایی دم می زدند، کی و کجا از شر پیله تنیده شده به دور این جریان خلاص شدند؟ پیله ای که نه تنها آنقدر در سالهای گذشته تنگ شد که برخی را از دامنه خود خارج کرد بلکه آنقدر کدر و کلفت شده که دیگر از ورای آن نمی توان اصول اساسی اصولگرایی را به درستی تشخیص داد. در چنین شرایطی است که هر کس تعریف خود را از این جریان دارد و از ظن خودش یار آن شده است.
البته تعریف های متعدد، تحریف های متعدد را نیز در پی داشته است؛ تا آنجا که موضع گیری برخی چهره های تندرو نه تنها جریان اصولگرا را مخالف آزادی و حقوق مدنی معرفی می کند، بلکه در برخی اظهارات متعصبانه، حتی خمیرمایه این جریان را مخالف اندیشه ورزی و کرسی های آزاد اندیشی جلوه می دهد.
در چنین شرایطی به نظر می رسد که بیش و پیش از هرچیز جریان اصولگرا نیازمند باز تعریف دوبار در اصول، دامنه و حدود و ثغور خویش بوده تا با پوست اندازی مجدد، چهره اصیل این جریان را با ایده هایی نو به نمایش بگذارد. امری زمان بر که ممکن است تا انتخابات سال ۹۶ به نتیجه نرسد اما می تواند زمینه های وحدت حداکثری برای انتخابات ۱۴۰۰ را فراهم آورده و دیوار ترک خورده این جریان را بند بزند.
جریان اصولگرا امروز "سر" ندارد و هزار سودا دارد. سوداهایی که معلوم نیست به کدام ناکجاآباد، راه می برد.
- 10
- 5