عليرضا بهشتي، محمدرضا بهشتي و ملوكالسادات بهشتي درباره زندگي پدر گفتهاند. بخشهاي مهم اين نشست در ادامه ميآيد.
محمدرضا بهشتي: ترسيم مرحوم شهيد آيتالله بهشتي به عنوان يک رهبر سياسي يک ترسيم کاملا يکجانبه است. شهيد بهشتي در وهله اول يک انديشهورز است که بخش عمدهاي از زندگياش را در عرصه انديشههاي اسلامي به سر برده است و در آن ميدان تلاش کرده که خودش را به يک شناخت خوب برساند. ثانيا او فردي بوده است که در عرصههاي اجتماعي قبل از اينکه لزوما به عنوان يک چهره سياسي وارد عرصه سياسي شود، فعال بودهاند. ايشان از کساني بودند که با انديشهاش زندگي کرده است بنابراين فکرش در زندگياش بازتاب دارد.
نتيجه اين موضوعات اين است که يک نوع آميختگي بين انديشهها و باورها و آرمانها با زندگي عملي از همان ابتدا در زندگي ايشان وجود داشته است... مرحوم بهشتي معتقد بود کساني ميتوانند پا به ميدان اجتماعي بگذارند که درون خانواده توفيقي داشته باشند. ما هيچ جا با تحکم پدرم روبهرو نميشديم. بهخصوص درباره فضاي ديني ايشان تحکم نميکردند. اينها نشاندهنده يک ظرافت و هوشمندي است در اينکه فرد توانسته است مناسبات سالمي را در خانواده برقرار کند. اين موضوعات نشاندهنده اين است كه مرحوم شهيد بهشتي تعادل خوبي را بين خانواده و فعاليتهاي سياسي خودشان برقرار کرده بودند...
حتي ايشان روز جمعه را مخصوص وقتگذراني با خانواده قرار داده بودند. در روز جمعه به کارهاي خانه مثل باغچهکاري مشغول بودند و البته پختن غذا هم در روز جمعه نوبت ايشان بود. حتي اين موضوع باعث شده بود عدهاي گلايه کنند که چطور آقاي بهشتي در روز جمعه تلفن خانهاش را ميکشد! حتي اين موضوع به يک روزنامه هم در اوايل انقلاب کشيده شد که شخصي گفته بود اين آقا اصلا انقلابي نبود! ما روزهاي جمعه به ايشان زنگ ميزديم و جواب ما را نميداد... ايشان با مرحوم مادرم روزهاي جمعه به صفائيه قم براي پيادهروي ميرفتند. آن موقع هم بيشتر درخت و باغ بوده تا الان که ديگر تبديل به ساختمان، پاساژ و مراکز تجاري شده است. آن زمان، اين رفتار در قم خيلي غيرعادي بود و ميگفتند طلبهاي پيدا شده که روزهاي جمعه با خانمش به صفائيه براي صفا ميرود! ولي مرحوم بهشتي وقتي اين را درست ميدانست، انجام ميداد... هميشه ميگفتند الان وقت پاسخگويي به اين من و توييها نيست.
براي ما يک چيز عجيب اين بود که مرحوم بهشتي درست متهم به چيزهايي شد که اتفاقا در او نبود! آخر وقتي يک چيزي در يک کسي هست که ميگوييم هست، ولي درمورد ايشان نبود. مثلا ايشان به داشتن ثروت آنچناني متهم شد. تنها دارايي مرحوم بهشتي همين منزل که الان بازسازي شده و ماشينش بود و دارايي ديگري نداشت. در واقع زندگي متوسط خوبي داشت و معتقد بود اگر بچهها و خانواده بخواهند در زندگي تعادل داشته باشند، بايد اينجوري باشند... حتي يادم است در مجلس خبرگان کسي که ايشان هم در سطح بسيار بالا بود، نوبت سخنراني ميخواست و مرحوم بهشتي به عنوان رئيس اجازه نميداد او وسط صحبتهاي ديگران صحبت کند. مرحوم بهشتي يک نظمي داشت و جزء خصوصيات خيلي مثبت ايشان اين بود كه از فرصت زندگي بيشترين استفاده را به خاطر نظم بکند.
همانطور که اشاره کردم تاريخ را معکوس نمينويسند و نميتوان گفت چه اتفاقي ممکن بود رخ دهد. اصلا اين طرز برخورد با تاريخ يک برخورد اشتباه است. اينکه مرحوم بهشتي ميبود و ادامه پيدا ميکرد و اوضاع چطور ميشد را نميدانيم. يکي از چهرههاي حوزوي را که فرد باسوادي هم هست و از مدرسين بود و هنوز هم در قيد حيات است به ياد دارم که نواري از ايشان داشتيم که صحبت کرده و گفته بود «اگر ما از بهشتي در مقابل بني صدر دفاع ميکنيم از باب دفع افسد به فاسد است»! يعني ميخواهم بگويم حتي در دايرهاي گفته ميشد که بايد موضع مرحوم بهشتي در مسائل درک ميشد ولي وقتي ميبينيم چنين واکنشهايي وجود دارد پس نميدانيم چه اتفاقاتي ميافتاد. اما همانطور که گفتم به هر حال يک عنصر اهل فکر و اهل عمل و دستهجمعي آيندهنگري را در کشور بعد از حوادث هفتم تير از دست داديم که آثار آن به نظر ميرسد پيدا بود.
جملهاي را از مرحوم آيتالله موسوياردبيلي نقل ميکنم. يک بار از ايشان پرسيدم که شما قبل از سال ٦٠ با امام جلسه داشتيد، بعد از آن هم داشتيد؛ آيا تفاوتي بين اين جلسات بود يا نبود؟ ايشان گفت وقتي قبل از سال ٦٠ خدمت امام ميرفتيم، امام يک رأي بود در جمع ولي رأي محترم، اما بعد از سال ٦٠ و حوادثي که اتفاق افتاد، طوري شده بود که آقايان ميگفتند برويم ببينيم امام چه ميگويند و تفاوت اين دو، يکي از عمدهترين تفاوت فقدان حضور مرحوم بهشتي بود و اينکه امام براي رأي افراد از جمله رأي ايشان احترام قائل بود و به نظرشان ميرسيد که از وزني برخوردار است. عمق و تجربهاي پشت اين خوابيده بود كه باعث ميشد مرحوم بهشتي بتواند حضور مؤثري داشته باشد... بله همينطور است. به ياد دارم که با مرحوم بازرگان رفتيم و با ايشان مصاحبه کرديم. ايشان وقتي راجع به جلسه شوراي انقلاب صحبت ميکرد، گفت خب، جلسه شوراي انقلاب تشکيل شد و رئيس شوراي انقلاب هم قرار بود کسي ديگر باشد که نيست ولي با فاصله کمي بالاخره آقاي بهشتي طبق معمول شد رئيس! ولي راستش را بخواهيد ما بدمان هم نيامد که ايشان رئيس شد، براي اينکه ايشان اهل يک نظمي بود و اداره جلسه طبق حساب و کتابي پيش ميرفت و بعد جمعبندي ميکرد و روي جمعبنديها ميشد حساب کرد که قرار است به دستورالعمل اجرائي کشور تبديل شود، آن هم در کشور بحرانزدهاي که بعد از انقلاب بود.
ميگفت که ما هم بدمان نيامد چون بعضي از آقايان حتي براي حرفزدن هم نوبت نميگرفتند و صحبت ميکردند... اين را هم عرض کنم که با شهادت ايشان، يکباره فضاي جامعه ما برگشت. ايشان فردي بود که در جامعه مورد ترديد کاملا جدي و هجمه واقع شده بود. در واقع ترور فيزيکي ايشان، دنباله ترور شخصيتي ايشان بود؛ اول ترور شخصيتي شده بود و بعد عادي به نظر ميرسيد که ترور فيزيکي هم بشود و اين کاملا حسابشده بود. درست انگشت را جايي گذاشته بودند که اگر اينجا ترور شخصيتي شود، در معرض ترور فيزيکي هم قرار ميگيرد. ميخواهم عرض کنم جامعه ما طوري شد که چند روز بعد در معرض اين بوديم که افراد ميآمدند و اذعان میکردند که درباره ايشان اشتباه داوري کرديم. اين همفکريها در حوزههاي ديگر هم بود؛ مثلا درباره انتخاب رشته تحصيلي هم مطرح بود. من در آن زمان معدل خيلي خوبي داشتم و ميتوانستم در هر رشتهاي که ميخواهم وارد دانشگاه بشوم. در معرض اين بودم که دانشجوي پزشکي بشوم يا دنبال علاقه شخصي خودم که فلسفه بود بروم؛ ايشان به من گفتند برو با افرادي که در عرصه پزشکي يا اجتماعي هستند، مشورت کن.
ايشان من را سراغ افرادي فرستادند و من رفتم با دکتر پيمان و چند نفر ديگر صحبت کردم. ايشان به من گفتند اگر بخواهي فلسفه بخواني، آخرسر بايد معلم شوي و من از معلمي اصلا خوشم نميآمد. يک نکته ديگري هم در اين زمينه گفتند که اگر بخواهي در اين رشته درس بخواني، ممکن است درباره آن چيزي که در باورهايت به آن رسيدي و بين معيشت و زندگيات فاصله بيفتد، ببين ميتواني در اين موقع هم باورهايت را حفظ کني و هم زندگيات را کني يا خير. در آخر به رشته پزشکي رفتم و بعد از سه سال تغيير رشته دادم و همان فلسفه را خواندم... يادم هست يک آقايي بود به اسم محمود جعفريان که در حوزه هنر کار ميکرد که خانواده بسيار مذهبي داشت؛ اما با توصيه شهيد بهشتي، به دانشکده هنرهاي زيبا رفته بود و فعاليت ميکرد. يک روز نزد مرحوم بهشتي آمد و گفت پدر من مدام سر سجاده نشسته است و من را نفرين ميکند که چرا در حوزه هنر درس ميخوانم! يادم هست مرحوم بهشتي بلافاصله بعد از شنيدن حرفهاي آن جوان که در حوزه عروسکسازي فعاليت ميکرد، تلفن را برداشت و به پدر او زنگ زد و ٢٠ دقيقه با او صحبت کرد و گفت کار پسر شما کار بدي نيست و ما به چنين افرادي در جامعه نياز داريم و اين هم منافاتي با دينداري او ندارد. بالاخره پدر اين جوان با صحبتهاي مرحوم بهشتي متقاعد شد و آن جوان هم کارش را ادامه داد... در اين انتخابات از شهيد بهشتي سوءاستفادههايي کردند که بايد درباره آنها روشنگري ميشد. هر دو کانديداي اصلي انتخابات از شاگردان شهيد بهشتي در حوزه و دانشگاه بودند که در آن شکي نيست؛ اما اينکه مظلومنمايي کنند مسئله خوبي نبود.
ملوکالسادات بهشتي: من ساعتها با ايشان بحث ميکردم و هرگز به منِ دخترشان نگفتند حتما بايد روسري سرت کني يا حتما بايد پوشيده باشي يا حتما بايد جوراب مشکي بپوشي. هرگز ايشان به من نگفتند چه نوع لباسي يا چه رنگي بايد بپوشي. ايشان واقعا به آن کتاب نقش آزادي در تربيت کودکان اعتقاد داشتند؛ يعني موضوع حجاب را به انتخاب دختر ميگذاشتند و اين خيلي مسئله مهمي بود... ايشان حتي ما را در بسياري از جلسات همراه خود ميبردند. من از ١٠سالگي همراه مادرم به جلسات مختلف مهندسين، پزشکان، بازاريها و مؤتلفه ميرفتم. يادم هست جلسهاي بود که خانمها هم به همراه آقايان حضور داشتند؛ از انتهاي اتاق، يکي از خانمها بلند سؤال کرد، پدرم آن خانم را تشويق کردند که سؤالش را بلندتر بپرسد.
در آن زمان اگر زنان در جلسات سياسي شرکت ميکردند، سکوت ميکردند و فقط مستمع بودند و کمتر کسي اجازه صحبتکردن به زنان را ميداد. اين تشويق باعث شده بود زناني که اطراف ايشان يا آشناي ايشان بودند، اعتمادبهنفس پيدا کنند. من فکر ميکنم اين خيلي مؤثر بود که دخترهاي خانواده هم اين اعتمادبهنفس را پيدا کنند تا در جامعه حضور پيدا کنند... من در يک دوران بسيار بحراني يعني در دوران بلوغ، در آلمان بودم. در آنجا پوشيدهبودن مسئله بود. من يادم هست که در آن زمان، يک لباس کاملا سفيد خريده بودم و وقتي ايران آمدم، همان لباس را پوشيدم و يک چادر هم رويش پوشيدم. همه دوستانم تعجب کرده بودند که تو چرا اين مدلي آمدي؟ تو چرا کفش سفيد ميپوشي؟!... من يادم هست که در سال ٥٩، من و آقا محمدرضا نزد پدر بوديم و آقا عليرضا هم جبهه بود؛ ما از ايشان پرسيديم چرا به اين سطح از هجمههايي که درباره شما وجود دارد، پاسخ نميدهيد؟! آخر شب هم بود و ايشان خيلي خسته بود؛ اما نکته خيلي جالبي گفتند؛ گفتند باباجان ميدانيد همه اين هجمهها به خاطر حسادت است! وگرنه من کاري به کار کسي ندارم و وظيفه خودم را انجام ميدهم. ايشان ميگفت آنقدر زمان ما کم است که نبايد فرصت را براي پاسخگويي به تهمتها بگذاريم.... من آن زمان معلم بودم و بين تعطيلي دانشگاه تدريس هم ميکردم.
حتي دانشآموزان من سر کلاس نامه مينوشتند که شما ما را ببخشيد ما گول اين حرفها را خورديم. حتي بد و بيراه گفتيم، تهمت زديم. اين نامهها از سوي بچههاي ١٥، ١٦ساله بود. من سر کلاس گفتم اگر راست ميگوييد از خودشان حلاليت بطلبيد وگرنه الان در اين موقعيت بعد از اين اتفاق چه فايدهاي دارد؟
عليرضا بهشتي: آقاي بهشتي زندگي سياسي و اجتماعياش را توأم کرده بود و براي ما اين نوع زندگي، زندگي معمولي بود... وقتي آقاي بهشتي ميگويد انسان يک موجود انتخابگر است که بايد خودش راهش را انتخاب کند که به راه خير برود يا به راه شر، درباره خانواده هم همين فکر را ميکند. من يادم هست که قبل از انقلاب تلويزيون داشتيم؛ درحاليکه خانوادههاي مذهبي کمتر تلويزيون داشتند... ايشان هيچ وقت ما را کنترل نميکرد که چه چيزي را ببينيم و چه چيزي را نبينيم. گويي اين کنترل کمکم درون ما رشد کرد که مثلا فلان چيز را ميديديم يا فلان چيز را نميديديم و تلويزيون را خاموش ميکرديم. خود آقاي بهشتي از همان زماني که وارد زندگي شده، شروع به انتخابگري کرده است. آن چيزهايي که احساس کرده خوب است، حفظ کرده است و آن چيزي را که به نظرش بد بوده، کنار گذاشته است... ؛ مثلا آقاي باهنر، آقاي مفتح، آقاي مطهري و آقاي طالقاني هم نوع زندگيشان شبيه ما بود... .
اين موضوع در مقطعي مسئلهساز هم شد؛ زماني که ايشان در سال ۱۳۴۹ گزارش مرکز اسلامي هامبورگ را در حسينيه ارشاد ارائه کرد، درباره نوع پوشش همسر و دختر شهيد بهشتي از ايشان سؤال کردند که ايشان هم گفت نوع زندگي در آلمان با ايران متفاوت است و آنها روسري و مانتو داشتند. البته عدهاي ميگويند که شهيد بهشتي در اواخر زندگياش عوض شد، اما يک نواري موجود است که ايشان چند روز قبل از شهادتشان در آخرين جلسات حزب به موضوعي که يک نفر درباره رعايت حجاب کامل زنان فعال در حزب تذکر ميدهد، جواب ميدهد. ايشان ميگويد يک بار براي هميشه ميگويم که هم روسري و مانتو حجاب کامل است و هم چادر و بههيچوجه هم متعرض خواهران فعال در حزب نشويد. اعتدال را در منش و روش ايشان بهراحتي ميتوان ديد.
آقاي بهشتي براساس يافتههاي فکري و فقهي خودش زندگي ميکرد، نه براساس آن چيزي که جامعه ميپسنديد يا نميپسنديد... . يادم است به پاريس و ساختمان اپراي پاريس رفتيم که از جاهاي ديدني آنجاست. خودِ ساختمان خيلي ديدني است و افراد با تهيه بليت از آنجا ديدن ميکنند. مرحوم بهشتي هم گفت بايد اين ساختمان را ببينيم؛ حالا اينکه من روحاني هستم و اگر کسی با اين لباس بنده را ببيند که به ديدن اپرا رفتهام، چطور خواهد شد، برايش مهم نبود... . او يک روحاني بود که درعينحال که محل رجوع مردم بود، زندگي ضابطهمندي داشت و زندگياش بههم نميخورد. دفتر، دستک، پيشگام و پيشران نداشت. همينجا بود و اين منزل؛ چون مرحوم بهشتي خيلي منظم بود، آدمها عادت نداشتند که به منزل يک روحاني بروند و به آنها گفته شود که مثلا الان نميشود ايشان را ببينيد و روزهاي چهارشنبه از ساعت چهار به بعد براي ملاقات بيایيد. ساعت آزاد ايشان همين بود. آقاي بهشتي مخالف اعدامهاي اول بود و در شوراي انقلاب هم اين موضوع را مطرح ميکند، اما به دليل تکثر مراکز قدرت، تصميم ديگري گرفته ميشود؛ بنابراين مشکل ما جوابدادن نيست، مشکل ما اين است که اول صورتمسئله درست فهميده شود.
وقتي صورتمسئله باز ميشود خيلي از شبههها حل ميشود... . آقاي بهشتي به رهبري فردي اعتقاد نداشت؛ بنابراين اگر بعد از امام ايشان زنده بود عليالقاعده شورايي شکل ميگرفت و بعد احيانا آقاي بهشتي هم جزء آن شورا بود؛ چون بهصراحت ايشان اين مسئله را بازگو کرده بود. خيلي نميتوان گفت اگر ايشان زنده ميماند چه اتفاقي ميافتاد. بستگي داشت که ايشان چقدر ميتوانست آن ايدههاي خودش را پيش ببرد و چقدر ميتوانست آن نگاه و تفسير خودش از جمهوري اسلامي را عملي کند. اگر ميتوانست پيش ببرد، با آنچه امروزه ميبينيم، متفاوت بود؛ اگر هم نميتوانست علي القاعده يک گوشه منزوي ميشد و يا به کار ديگري ميپرداخت. در اين مورد خيلي نميدانيم که چه اتفاقي براي ايشان ميافتاد؛ منتها فکر ميکنم بههرحال شايد در يک شرايط متفاوتتري بوديم. انقلاب ما با يکسري آرمان و ارزشها شروع شده که مرحوم بهشتي بر حفظ آنها تأکيد داشت.
فکر ميکنم خيلي از اين ارزشها و آرمانها در طول مسيري که آمديم، يک مقدار براي برخي افراد تغيير کرده و آن ارزشها، ديگر آن ارزشهاي اوليه نيست. بالاخره مردم در تاريخ يکسري مطالبات داشتند که در انقلاب ما هم شکل گرفت؛ مثل آزادي، عدالت، حفظ استقلال، کرامت انساني که يکسري مطالبات ملي است و مرحوم بهشتي نسبت به اينها نگران بود که فراموش شود و دستخوش تفسيراتي شود. اگر تشکيل حزب ميدهد هم به خاطر همين است. هم مطالعات تاريخي و هم تجربه سيوچند ساله سياسي- اجتماعياش نشان ميدهد اين اتفاق ميتواند بيفتد؛ بنابراين حزبي را تشکيل ميدهد تا از اين اتفاق جلوگيري کند. اما الان درباره منشأ مشروعيت حاکم اسلامي دو ديدگاه داريم؛ يک ديدگاه بود که مرحوم آقاي بهشتي و مرحوم آقاي مطهري و خيلي از افراد ديگري که پيشگامان اين انقلاب و به يک معنا معماران اين نظام بودند، داشتند و آن اينکه بههرحال مشروعيت رهبران در عصر غيبت امام معصوم به مردم برميگردد و منشأ مشروعيت انتخاب مردم است. آقاي بهشتي هم صريحا همهجا عنوان کرده و فيلم و صوت آن موجود است.
يک ديدگاه ديگر هم همان موقع بود که اين مشروعيت را به مردم برنميگرداند؛ همان نظريه کشف که ميگويد که اين مشروعيت مستقيما از جانب خدا به فرد داده ميشود. اين دو ديدگاه آن موقع هم وجود داشت، ولي طبيعتا وقتي مرحوم آقاي بهشتي و امثال ايشان بودند، ديدگاهشان بر جامعه غلبه داشت. حالا که نيستند، طبيعتا دفاع از آن مشکل شده و خروج از چارچوبهاي شرعي، ديني و فقهي شمرده ميشود که اينطور نيست. بههرحال آنچه مهم است به نظر ميرسد آقاي بهشتي به يک مسئله توجه داشت و آن اينکه جامعه به لحاظ ديدگاههايش متکثر است و حکومت قرار نيست اين تکثر را از بين ببرد. بايد يک عرصه سالمي باشد و اين ديدگاهها رقابت کنند؛ يعني دوطرفه باشد؛ نه اينکه با اجبار از جانب حکومت، اين کار انجام شود و نه از آن طرف يک هرجومرجي در جامعه به وجود بيايد که افراد در پيداکردن راهشان دچار مشکل شوند. مثل همان وضعيتي که دو، سه سال اول انقلاب بود و آقاي بهشتي قرباني همان جو هم شد.
- 12
- 4