
شهيد سيد علي اندرزگو، نه تنها نامش علي بود، بلكه در مسلك زندگي نيز همان راهي را رفت كه مولايش حضرتعلي(ع) پيموده بود. در۱۳رجب، زاده شد و در ۱۹رمضان نيز به شهادت رسيد. زندگي او پس از ترور حسنعلي منصور وارد فاز جديدي شد و از آن تاريخ به بعد بودكه شهيد اندرزگو براي بيش از چهاردهسال در خفا زندگي كرد. سرانجام سيدعلي اندرزگو در دوم شهريور ۱۳۵۷ در حالي كه تنها ۶ ماه به ثمره مبارزات او و همرزمانش باقي مانده بود، توسط ساواك در تهران به شهادت رسيد. او در اين سالها توانست ضربههاي جبرانناپذيري بر پيكر رژيم پهلوي وارد كند كه از جمله آنها ميتوان به مسلح كردن نيروهاي چريكي، برنامهريزي براي قتل مستشاران آمريكايي و ... اشاره كرد. بيشك نقش شهيد اندرزگو در تحقق اين انقلاب، غيرقابل انكار است.
خالي از لطف نيست كه بدانيم او در اين ۱۴سال بيشتر اقدامات خود را بدون كمك هيچ حزب يا سازمان منسجمي و بيشتر به شكل انفرادي انجام داده است. شايد از همين رو باشد كه لقب چريك تنهاي انقلاب به او داده شده است. ويژگي شجاعت او در مبارزه، ويژگياي است كه بر ممتاز شدن شخصيت وي در ميان چهرههاي انقلاب ميافزايد. در سيونهمين سالگرد شهادت وي و با هدف روايت بخشي از زحمات شهداي كشور، به سراغ سومين فرزند شهيد،يعني سيد محسن اندرزگو رفتيم كه شرح گفتوگوي ما با او را در ادامه ميخوانيد.
۱۴ سال شهيد اندرزگو پنهاني زندگي كردند كه در نوع خودش در برابر سازمان مخوفي به نام ساواك،يك ركورد محسوب ميشود، چه تصويري از آن سالها به ياد داريد؟
صحبتهاي خودم را با دعاي افتتاح شروع ميكنم كه شهيد اندرزگو بسيار به آن علاقهمند بود. از مادر كه شرايط آن سال ها را ميشنويم به اين پي ميبريم كه شرايط سختي حكمفرما بوده است. سال ۵۶ شرايط به جايي رسيده بود كه شخص شاه براي دستگيري پدرم ۶۰ميليون جايزه گذاشت. دليل اهميت پدر، گردشكاري بود كه ساواك از مدتها به آن پي برده بود. وضعيت انقلابيون نيز در اواخر بسيار حاد شد و فشار مضاعفي به دوستان و نزديكان پدرم براي دستگيري وارد ميشد. ازاين رو پدر مجبور شدند كه براي فرار از دست ساواك به شهرها و كشورهاي فراواني نقل مكان كنند. از جمله كشورهايي كه پدرم به آن سفر كردند، انگليس بود كه در اين سفر، شهيد محمدمنتظري نيز پدر من را همراهي ميكرد. شرايط مبارزاتي سال به سال براي ايشان سختتر ميشد به گونهايكه مجبور بودند اسامي متعددي را از ابوالحسن نحوي تا دكتر حسيني براي گريز از ساواك انتخاب كنند. در طول اين سالها ما از ايشان عكسي نداريم كه عمامه سياه به سر داشته باشند. هميشه به مادرم ميگفتند كه كي ميشود كه من بتوانم سيادت خودم را به مردم نشان دهم. ساواك با تمام آموزشهايي كه از موساد و ... گرفته بود در نهايت نيز نتوانست پدر را زنده دستگير كند. در طول اين ۱۴سال، تمام دوستان ايشان دستگير شدند.
به مادرم ميگفتند كه در خانه هر كدام از دوستان رفتم، دستگير شده بود. آن اواخر وضعيت سياسي شاه به جايي رسيد كه كشورهاي حامي او پشتش را خالي كردند و با تضعيف شاه، كارايي مبارزات فرهنگي، مهم تر از قبل شده بود و از اين رو در سالهاي پاياني زندگي شهيد اندرزگو، مبارزاتش كمتر مشي مسلحانه داشت. لحظه شهادت نيز برخلاف آنچه كه در فيلم تيرباران مشاهدهميكنيم، شهيد اندرزگو مسلح نبود. شرايط به جايي رسيده بود كه مبارزان را با خانواده دستگير ميكردند. از دلايلي كه بسياري از مبارزان به خاطر آن به زندان و زير شكنجه رفتند، رديابي پدر من بود. شرايط اندرزگو به جايي رسيد كه ايشان مجبور شدند با خانواده دايم به سفر بروند چراكه مطمئن بودند اگر ساواك، همسر و فرزندانشان را دستگير ميكرد، از آنها به عنوان اهرمي براي فشار و تسليمشدن پدر استفاده ميكرد.
مادر شما تا مدتي از هويت پدرتان بيخبر بودند، چه اتفاقي افتاد كه پي به هويت ايشان بردند؟
مادرم تعريف ميكند كه روزي پدرم آمد و گفت وسايل جمع كنيد بايد ازاين محله برويم. علت را كه پرسيد پدر در پاسخ گفت منبر تندي رفتهام و ساواك به دنبال من است، حتي آن زمان نيز هويت واقعي خود را نگفت. بار ديگر در اتاق در حال تميز كردن اسلحه خودشان بودند كه تيري از اسلحه شليك ميشود. وقتي از صداي تير مادر به اتاق ميرود پدر ميگويد كه راديو ناگهان منفجر شدهاست. از آنجا بود كه پدرمكمكم ماجرا را براي مادرم توضيح دادند.شايد پدر من تنها چريكي بود كه داراي خانواده است. ميدانيد كه در مرام چريكها نيست كه خانواده داشته باشند ولي پدر من برعكس بقيه، خانواده تشكيل داد و اعتقاد داشت كه خانواده نه تنها مانعي براي مبارزه نيست، بلكه فرد مجرد بيشتر مورد شك وشبهه مردم محلي و در نتيجه دستگاه امنيتي قرار ميگيرد. اين را نيز اضافه كنم كه نام پدر در قباله ازدواج، ابوالحسن نحوي است درحالي كه با نام عباس تهراني به خواستگاري مادر رفتهبودند.
گفته ميشود كه پدرشما در تدارك كشتن شاه بوده است، اين گفته را تاييد ميكنيد؟
پدر من سه بار طرح قتل شاه را برنامهريزي كرد. بعد از اينكه اين برنامه ها لو رفت. پدر من خدمت امام(س) رسيد و نظر ايشان را در اين باره جويا شد. امام(س) در جواب گفت شاه خودش ميميرد اگر شما او را بكشيد جاي او «خر» ديگري ميگذارند. حتي تا نزديك شاه نيز رفته بود كه او را ترور كند ولي در نهايت نتوانسته بود اين كار را انجام دهد.
پدرم قتل مستشاران آمريكايي را كه دستشان به خون مردم آلوده بود،طرحريزي ميكرد. مادرم تعريف ميكرد يك بار به خانه يكي از آنها به عنوان نقاش رفته و ماده منفجري را جا سازي كرده بود.
رابطه شهيد با ساير گروهها اعم از گروههاي با خط مشي مسلحانه و ... چگونه بود؟
شهيد اندرزگو در طول مبارزه، بسياري از گروههاي چريكي را مسلح كرد. بعد از آنكه تعدادي از آنها از خط انقلاب جدا شدند شخص پدرم در خلع سلاح آنها نقش داشت. حتي از بعضي از آنها نقل شده كه پدر نزد آنها مي رفته و با ترفندهايي سلاحهاي آنها را مي گرفته است.
بحث ترور سرويسهاي آمريكايي را مطرح كرديد، آيا پدر شما در ترور سرهنگ لوئيز هاوكينز كه توسط سازمان منافقين طراحي شده بود، همكاري داشته است؟
بعيد ميدانم چون شهيد اندرزگو به گروهها وارد نميشد.
اگر پدر زنده بودند، نسبت به شرايط فعلي جامعه انتقادي نميكردند؟
پدر من آرزوي تشكيل حكومت عدل اسلامي را داشتند. مشكلات در همه جوامع حتي زمان حضرتعلي(ع) نيز بود. الان نيز مشكلات وجود دارد. بي شك شهيد اندرزگو اگر بودند به يك سري مشكلات واكنش نشان ميدادند و اعتراض خودشان را ابراز ميكردند. ايشان كسي نبود كه با سياسيكاري حرف خودشان را نزنند. با تمام اين تفاسير ايشان بسيار مقيد به اطاعت از امر ولي زمان بودند. ايشان در تمام طول مبارزات خود نظرات امام(س) را فصل الخطاب خود قرار ميدادند. ايشان در زمان شهادت هيچ سلاحي نداشتند، چرا؟زيرا امام(س) به پدر گفته بودند لازم نيست با خود سلاح ببريد. پنج ماهي بود كه ايشان ديگر با خود سلاح حمل نميكردند.
از محله چيذر كه شهيد اندرزگو سالها تحت عنوان عباس تهراني در آن زندگي كردند برايمان بگوييد؟
ايشان از طريق حاج آقا هاشمي اوليا به حوزه چيذر راه پيدا كردند. حتي هاشمي اوليا نيز از هويت ايشان باخبر نبودند. در محله چيذر كه محله مذهبي بود اقامت كردند تا از چشم مردم عادي به دور باشد. در چيذر مستاجر بودند كه روزي در خانه زده ميشود، شهيد در را كه باز ميكند با سرهنگ ارتشي مواجه ميشود كه با مالك خانه ارتباط داشته است. همان لحظه شهيد تصميم ميگيرد كه دست به اسلحه ببرد ولي در همان حين سرهنگ ساعتچي نام صاحب خانه را ميبرد.
پدر كه از امن بودن شرايط مطمئن ميشود از تصميم خود مبني بر تيراندازي منصرف ميشود ولي فرداي آنروز، پدر به همراه خانواده براي هميشه محله چيذر را ترك ميكنند.
نظر شهيد اندرزگو نسبت به مرحوم شريعتي چه بود؟
آقاي شريعتي فرد تاثيرگذاري بودند. هم تفكر اسلامي را ميدانستند و هم بر فلسفه غرب اشراف داشتند. هميشه در مواجهه تفكرات غرب و اسلامي، مشكلاتي به وجود ميآيد. با تمام تفاسير، آن زمان جوانان نظرات شريعتي را ميپسنديدند. من از شخص مادر و دوستان پدر، سخني به نقل از پدر نشنيدهام كه موضعگيري مشخصي نسبت به دكتر شريعتي كرده باشند.
پدر شما مدتي را در مشهد سپري كردند،روابط شهيد با حلقه انقلابيون خراسان از جمله مقام معظم رهبري چگونه بود؟
بسيار نزديك بود. حدود هشت سال با حضرت آقا(مقام معظمرهبري)، همسايه ديوار به ديوار بوديم. پدر هميشه به مادرم ميگفتند كه كار سيد درست است. پشت تنها كسي كه نماز ميخواندند، آقا بود. چون معتقد بودند كه بعضي از آقايان در قبل انقلاب، آخوند درباري هستند.
از سفر پدرتان به همراه خانواده به افغانستان براي ما بگوييد؟
آن سفر به خاطر جابهجايي مهمات بوده است. علت همراهي خانواده، جايز نبودن تنها سفر كردن پدر بود. چون اين سفر به منظور وارد كردن تعدادي سلاح صورت گرفته بود. آن زمان مادرم باردار بود، در همين حالت اسلحهها را به شكم خود بسته و از مرز گذشته بود. مادر به پدر گفته بود چرا بچه تكان نميخورد؟ مشكلي پيش نيامده باشد؟ پدر در كمال آرامش گفته بودند كه ما با خدا معامله كردهايم و خدا محافظ او است. در آن سفر مادرم تعريف ميكند كه در برگشت، مرزبانان حتي زنان را ميگشتند. بسيار نگران شدم ولي شهيد بدون هيچ واهمه اي گفت همه چيز را به من بسپار. پدرم نزد فرمانده پاسگاه رفته بود خود را پزشك معرفي كرده بود و گفته بود براي كمك به مرزنشينان به اين منطقه تردد ميكند. بعد از آنكه سر بحث را با او باز كرده، گفته بود همسرم كمي بيمار است و ممكن است گرمازده شده باشد كه در همان لحظه فرمانده پاسگاه بهجاي بازرسي، آنها را به داخل پاسگاه منتقل ميكند. به اين شكل از اين ماجرا جان سالم به درميبرند. همچنين در داخل پاسگاه، عكس پدرم به ديوارهاي آنجا نصب شده بود كه پدرم با لحن تمسخرآميزي نسبت به اين صحنه ميگويد كدام يك ازاين عكسها الان شبيه من است.
تكنيكهاي فرار پدر شما از دست ساواك،بعد از چهل سال همچنان تعجب برخيهارا برميانگيزد. آيا قبل از ترور منصور پدرشما، در كشور يا گروه خاصي آموزش ديده بود؟
شهيد اندرزگو دوره چريكي خود را در لبنان زير نظر فتح و امل ديده بود. خودش نيز از لحاظ رزمي فرد توانمندي بود. همچنين از لحاظ چابكي زبانزد بود. در دورههاي چريكي نيز از نزديك با افراد و تجارب آنها آشنا شده بود. در بحث هويتهاي مختلف، پدر از شناسنامههاي متوفيها استفاده ميكردند. ايشان در سيستم آن زمان رژيم، دوستاني داشتند كه كمك زيادي به او براي گزير از دست ساواك ميكرد. بعدها من از دوستان پدر شنيدم كه حتي رييس دفتر «علم» نيز از دوستانش بود. مدتها شهيد اندرزگو با نام دكتر حسيني به دفتر علم رفتوآمد داشت و حتي در آنجا شنيده بود كه علم با مسئولان ساواك بر سر ناتواني آنها در دستگيرياش جروبحث كرده است.
در بحث تغيير چهره نيز حاج مرتضي صالحي، كسي بود كه گريمهاي متفاوت پدر را انجام ميداد. پدر در حال عزيمت به منزل برادر ايشان بودند كه در خيابان ايران كوچه سقاباشي به شهادت رسيد.
خانواده مادري شما از تولد نوهها به جز برادر بزرگترتان بيخبر بوده اند، چه شد كه حتي هويتهاي متفاوت شهيد اندرزگو نيز باعث نشد كه ايشان به زندگي طبيعي خود ادامه دهد؟
بله خانواده مادري من، مدتها از سرنوشت ما بيخبر بودند. مادربزرگم از آن زمان خاطرهاي نقل ميكند. ميگويد روزي در محله اختياريه كه منزلشان بود، مردي كراوات زده را همراه با سگي ديدند كه از ماشين مدل بالاي آمريكايي پياده شده و به سمت خانه ايشان پيش مي رود. مادربزرگم ميگويد اول فكر كردم، ساواكيها دوباره در پي پدرت آمدهاند ولي بعد متوجه شدم كه خود پدرت است و آمده كه خبر سلامتي خانواده را به ما بدهد.
در سالهاي آخر، پدرتان با كدام يك از مشاهير انقلاب بيشترين ارتباط را داشت؟
ما هشت سال در مشهد بوديم. بيشترين ارتباط را با حضرت آقا (مقاممعظم رهبري) داشتيم. همچنين با مرحوم طبسي و اديب نيشابوري نيز در ارتباط بودند. لحظه شهادت نيز كه پدر در تهران بودند، خانواده ايشان در مشهد ساكن بودند. فرداي شهادت پدرم، ساواك به منزل ما آمد. دقيق آن صحنه را به ياد دارم، لحظهاي كه در را باز كردم و ساواكيها به خانه ريختند و مادر را دستگير كردند. همان روز ما را به آمل بردند و از آنجا به اوين تهران منتقل كردند. مادر از آن روز تا انقلاب در زندان بازداشت بودند.
جايي بيان شده بود كه مادر شما تا بعد از انقلاب از شهادت همسرش بيخبر بوده است. اين ادعا صحيح است؟
بله، همان روز كه به خانه ما ريختند، مادر تصور ميكرد كه آمدهاند تا ردي از پدر پيدا كنند. اين تصور كه ساواك در پي پدر است تا بعد از انقلاب در ذهن مادر بود تا اينكه به مدرسه رفاه نزد امام (س)رفتيم و خبر شهادت را از حضرت امام(س) شنيديم. حدود ۶ماه از شهادت پدر مطلع نبوديم.
چرا تا آن زمان آشنايان از شهادت پدرتان خبر نداشتند. مگر رژيم خبر شهادت پدرتان را بهعنوان دستاورد، رسانهاي نكرده بود؟
خير، چون قصد داشتند از طريق پدر به مابقي همراهان و همفكران ايشان برسند. براي همين ماجرا را اعلام نكرده بودند.
از سرنوشت ساواكيهايي كه نقش مستقيم در شهادت پدرتان داشتند، برايمان بگوييد؟
بسياري از افراد شاخص آنها دستگير و محاكمه شدند. من و مادرم در محاكمه تهراني كه از شكنجهگران مهم ساواك بود، شركت داشتيم. در عكسهاي دادگاه من و خانوادهام حضور داريم. در آن دادگاه تهراني به اعدام محكوم شد. بعد از محاكمه از دادگاه خواست كه نماز بخواند. نماز او حدود يك ساعت به طول انجاميد. اظهار پشيماني كرد و گريههاي او جو دادگاه را متاثر كرد، اما چون دستش به خون بسياري از مبارزان آغشته بود، حكم او اجرا شد.
نظر شما در مورد واژه ژن خوب كه به تازگي در سطح جامعه مطرح شده، چيست؟
به نظرم بزرگنمايي شده است. شخصيت افراد متفاوت است. ما هيچ سهمي از انقلاب نميخواهيم. حضرت امام(س) فرمودند بگوييد براي انقلاب چه كردهايد نگوييد انقلاب براي شما چه كرده است. اين جمله هميشه در گوش ما بوده است. ما زندگي ولي فقيه را ديدهايم. به خانه رهبري رفتهايم و از اين جهت رويمان نميشود دراين باره صحبت كنيم. افرادزيادي به خانه ما آمدهاند و زندگي ما را ديدهاند و ميدانند زندگي ما متمولانه نيست.
شما و برادرانتان امروز در چه اموري فعاليت داريد؟
من و برادرانم كارمند هستيم. آقا مهدي در بيت رهبري هستند، من خودم در سازمان اقتصادي كوثر فعاليت ميكنم، آقا محمود و آقا مرتضي، استاد دانشگاه هستند. هيچ كدام از ما، كار مالي سنگيني نداريم.
اگر امروز همچنان رژيم پهلوي بر ما حكمفرما بود و پدرتان نيز در قيد حيات بود، مانع از اقدامات انقلابي شهيد اندرزگو، نميشديد؟
نميدانم. ما ياد گرفتهايم كه تابع امر بزرگترمان باشيم. بعيد به نظر ميرسد كه به پدر ايرادي ميگرفتيم.
لقب «چريك تنهاي انقلاب» را چه كسي براي اولين بار به پدرتان اطلاق كرد؟
فكر ميكنم حضرت آقا(رهبرمعظم انقلاب) در تريبون نمازجمعه اين عنوان را براي اولين بار به پدر نسبت دادند.
به نظر شما رسيدگي به خانواده معزز شهدا اين روزها چگونه است؟
خدا كند بيشتر از اين به آنها رسيدگي شود. ما خانواده شهيد معروفي هستيم. دو خيابان و پنج مدرسه به نام پدرمان درج شدهاست. ولي يك سري از خانوادههاي شهدا ناشناخته ماندهاند. جانبازاني داريم كه در كنج خانه افتادهاند.
وضعيت مالي،دارويي و ...دچار مشكلات عديده است. ما احساسمان اين است كه شهيد اندرزگو انقلاب نكرد كه خداي ناكرده ظلمي شود يا كمبودي براي اين عزيزان كه از جانشان گذشتند بهوجود بيايد. كسي كه جان، چشم، اعصاب، پا و ... را براي اين انقلاب فدا كرد بايد سطح رفاهش بهتر از اينها باشد. مادر من وقتي با مسئولان بنياد شهيد روبهرو ميشود، بارها ميگويد كه به خانواده شهدا و جانبازان برسيد. مادر هميشه ميگويد من خانواده شهدايي كه سرپرست خود را از دست دادهاند، درك ميكنم. بايد به آنها بيش از اينها بها داده شود.
از منظر شما خيانت به خون شهيد چيست؟
خيانت به انقلاب،رهبري،دولت و مردم، همه اينها مصاديق خيانت به خون شهداست. مردم در لواي خون شهدا زندگي ميكنند. مردم به خون شهدا خود را متعهد ميدانند. اگر تعرضي به كشور شود، شما خواهيد ديد كه چگونه جلوي دشمنان ميايستند. خون امثال شهيد حججي است كه افرادي را كه شايد تا ديروز مخالف رفتن به سوريه بودند، امروز در موضعي قرار داده است كه معتقدند بايد ما به جنگ با دشمنان در آن سوي مرزها برويم و خون شهيد حججيها را زنده نگه داريم. من معتقدم كه مردم ما احترام خون شهدا را نگه ميدارند و اين آرمانها را حفظ ميكنند. مسئولان هستند كه بايد نگرششان از انقلاب برنگردد. من مسئول نبايد در جايگاه خودم رانتي بخورم يا احساس كنم كه نسبت به ديگران برتري دارم. اين هاست كه به ما ضربه ميزند. من، پسر شهيد اندرزگو، اگر با عنوان خود تخلفي كنم تاثير بدي بر ديد مردم عادي ميگذارد. اينجاست كه شايد بگويند اين فرد كه فرزند شهيد يا مسئولي بود، چنين كرد و به خون پدر خود خيانت كرد، ما كه جاي خود داريم.
من نظرم اين است كه بايد ابتدا مسئولان حرمت را حفظ كنند تا مردم به تبع آنها در حفظ حرمت خون شهدا همگام آنها باشند.
درس پدر شما براي نسل جوان انقلاب چه بوده است؟
شهيد اندرزگو جواني خودش را براي انقلاب گذاشت. دوران نوجواني و جواني خودش را صرف مبارزه با رژيم پهلوي كرد. عمر چهل ساله خود را براي انقلاب و كشور خرج كرد. جوانان نيز بايد بيشتر به ياد شهدا باشندكه بزرگترين سرمايه خود را وقف كشور و نظام كردند. شهداي دفاع مقدس و مدافع حرم شايد بيشتر از شهداي قبل از انقلاب ياد شوند. جوانان اين نسل از انقلاب بايد خلأ جامعه را با تلاش خود پر كنند و انقلاب را در مسير رشد قرار دهند. شهيدان و خانواده شهدا نيز توقعي جز حفظ انقلاب از اين نسل جوان ندارند. ما اگر امروز روي پا هستيم، به خاطر رهبري و خون همين شهداست. امروز تمام دنيا عليه ماست ولي همين اطاعت از مقام معظم رهبري است كه باعث شده دشمنان جلوي ما زانو بزنند. همانگونه كه امام(س) گفتند پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا به مملكت شما آسيب نرسد.
بعد از انقلاب حق پدرتان ادا شد؟
حق شهداي قبل از انقلاب آنگونه كه بايد ادا نشد. براي شهداي دفاع مقدس مجموعهاي تشكيل شد كه شامل سينماي دفاع مقدس،حفظ و آثار دفاع مقدس و نشريات دفاع مقدس و ...ميشود.البته این عزیزان نیز مشکلاتی دارند و نمیگویم در آن زمينه كمبودي نداريم ولي به نسبت شهدا قبل انقلاب از كاستيهاي كمتري برخوردار است. شهداي قبل انقلاب بسيار مظلوم هستند. جز تعدادي كتاب و خاطرات چيز زيادي درباره آنها منتشر نشده است. سريالي مانند معماي شاه را ببينيد. با آن همه هزينه ساخته ميشود ولي در آن فيلم يك بار نامي از شهيد بخارايي،اندرزگو و ...ذكر نميشود. كسانيكه كارهاي سنگين براي اين انقلاب كردند. اگر نام فيلم معماي شاه است، بايد كسي مثل شهيداندرزگو كه شاه را به ستوه درآورد و شاه را مجبور كرد كه براي دستگيرياش جايزه تعيين كند، براي نسل جوان معرفي شود، ولي ميبينيم كه اصلا يادي از پدر نميشود اگر هم شده آنقدر كوتاه بوده كه كسي به ياد ندارد. نميخواهم گلهاي كنم، ميخواهم از آن زمان چيزي براي گفتن به نسل جديد كه آن دوره را لمس نكرده، باقي بماند. براي نسلي كه قرار است پرچمدار انقلاب باشد، بايد زندگي افراد الگو همچون شهيد اندرزگو گفته شود. اين حقي است كه بايد ادا شود. غير اين ما هيچ فرصت يا حقي اعم از مالي و ... نميخواهيم.
نا گفتهاي نداريد كه بخواهيد براي مردم آن را بيان كنيد؟
شهيد اندرزگو و امثال شهيد او كه رفتند، بيشك هدفي را دنبال ميكردند. ميدانيم كه بالاتر از جان انسان چيزي وجود ندارد.
كسيكه جانش را در طبق اخلاص ميگذارد و ميرود و در راه آرمانش شهيد ميشود، وظيفه سنگيني را براي نسل بعد به جا ميگذارد. براي حفظ انقلاب بايد دشمنشناسي خودمان را تقويت كنيم، مطيع رهبر باشيم و بصيرت خود را افزايش دهيم تا اين خونهايي كه ريخته شد را پايمال نكنيم. اميدوارم از راهي كه رهبر تعيين كرده است، خارج نشويم تا انقلاب ما مسير رستگاري را به اميدخدا طي كند.
- 18
- 3