میشل اوباما، بانوی اول سابق ایالات متحده آمریکا در کتاب خاطرات خود از شرایط سخت کار و زندگی در زمان کارزار انتخاباتی همسرش، باراک اوباما و ایجاد تعادل بین کار و بزرگکردن دخترانشان حرف زده است. او نوشته، همواره تلاش میکنم راهی پیدا کنم که هم کارم را انجام دهم و هم مادری برای مالیا و ساشا باشم. در ژانویه ٢٠٠٨، میشل اوباما تصمیم گرفت تا از شغلش در بیمارستان برای مدتی کنارهگیری کند، چراکه نمیتوانست بیش از این هم کار کند و هم به کارزار همسرش کمک کند و برای دخترانش مادری کند.
کمپین انتخاباتی به سختی پیش میرفت. او در آن روزها مینویسد: «من یک مادر و همسر تماموقت بودم. حالا اما یک همسر و مادری هستم که میخواهد از فرزندانش در مقابل اتفاقات و تغییرات ایجادشده در زندگیاش محافظت کند. کنارکشیدن از کار برایم مشکل بوده اما هیچ چارهای جز این ندارم؛ خانوادهام به من احتیاج دارند و این از همه مهمتر است.»
روزها میگذرد و میشل به رفتار و عکسالعملهای دخترانش به همه این اتفاقات نگاه میکند. افراد غریبه حالا آنها را میشناسند و به اسم صدا میکنند. میخواهند با آنها عکس بگیرند و نازشان کنند. زمستان آنسال، دولت تشخیص داد که میشل اوباما و دخترانش به اندازه کافی امنیت ندارند و باید تحت نظارت بیشتر سرویسهای امنیتی قرار بگیرند. این به آن معنا بود که ساشا و مالیا که پیشتر با خودروی مادربزرگشان به مدرسه میرفتند، حالا باید با خودروی سرویس مخفی به مدرسه بروند. میشل اوباما مینویسد: «اما خدارا شکر که دخترانم نیروهای امنیتی را کمتر از سربازان میبینند و با آنها دوست شدهاند. ساشا به انها «آدمهای مخفی» میگوید.
برای من و باراک، حضور این بچهها در کنارمان، آرامشبخش است. ساشا و مالیا به حضور نیروهای امنیتی در اطراف پدرشان و تلاشی که او برای دموکراسی در آمریکا میکند، اهمیتی نمیدهند؛ چیزی از این موضوع متوجه نمیشوند. آنها فقط میخواهند باراک برایشان پدر باشد.» باراک اوباما یک شب پیش از اینکه مالیای ٨ساله به رختخواب برود، از او سوالی پرسید: «اگه بابا رئیسجمهوری بشه، چه احساسی داری؟ به نظرت فکر خوبیه؟» مالیا به باراک میگوید: «البته بابا!» سپس گونههای پدرش را میبوسد و میخوابد.
- 13
- 1