خاصتر از تولد ١٨سالگي وجود ندارد. بهترینها و بدترینهای یک جوان در همین سال رقم میخورد. يكي دانشگاه ميرود و ديگري سربازي، يكي هم ميتواند بعد از ١٨سال بيهويت ماندن به اتهام داشتن پدری غيرايراني، تقاضاي شناسنامه و مليت ايراني كند.
گاهي هم ١٨سالگي نحسي رقم ميخورد و بديمني دامن كودكي را ميگیرد كه به جرم قتل در كانون اصلاح و تربيت است و بايد شمع تولدش را پاي چوبه دار فوت كند يا دختري كه خبر رفتن از بهزيستي ميشود كادوی تولدش. در این بین قانوني براي حمايت از ١٨سالههای در معرض آسیب نداریم يا حداقل براي برخي از آنها كه آغاز دوران جواني برايشان به كابوسي تبديل شده است، تاکنون مراجع قانونگذاری کاری انجام ندادهاند.
آخر شهريور ١٨ساله ميشود و بيخانه. مستقلبودن يكي از روياهاي دوران نوجواني است، البته اگر در خانه و ميان خانوادهاي باشيد كه براي آسايشتان جانشان را ميهند. زندگي مستقل براي دختري ١٨ساله و محروم از خانه و خانواده معنايي جز رهاشدن در ميان هزاران آسيب در جامعه ندارد. ميترسند و ماههاست خواب راحت ندارند.
داستان دختران به سن ١٨سالگي رسيده بهزيستي سالها درحال تكرار است و خبري از بهبود اوضاع نيست.يكي از نبود حمايتهاي مالي ميگويد، ديگري از بياعتمادي خيرين، يكي هم از خلأهاي قانوني براي حمايت از اين دختران مينالد. گره اين درد ميتواند به آساني باز شود «اگر يكبار به ماجراهايي كه آنها تا امروز از سر گذراندهاند نگاهي بيندازيم، میپذيريم براي سلامت جامعه خود بايد از اين دختران حمايت كنيم تا ادامهدهنده راه والدين آسيبديده خود نباشند.» این جمله یک معلم هنر است که ٨سال است مربی این دختران بوده و با آنها زندگی کرده و از ماجراهایشان برایمان میگوید.
بريدن گلوي مادر مقابل چشمانش
«توان دفاع از خود را نداشت، چه رسد كمك به مادر، فقط نگاه كرد تا لحظه آخر كه مادر فرياد ميزد كه برود و از همسايهها كمك بگيرد. فقط به چاقوي تيز در دستان پدر نگاه ميكرد. تا گلوي مادر بريده شد و براي هميشه ساكت. دخترك با كابوس مقصربودن در قتل مادر بزرگ شده و اينروزها از ترس آوارگي خواب به چشم ندارد. از يك سو با گذشت ساليان خود را مقصر ميداند، از سوي ديگر نميداند براي رسيدن به آرزوهايش چه بايد بكند».
او سالها از اين موسسه به آن موسسه رفته، ميگويند دختر سختي (سركشي) است، خب نميتواند مانند يك كودك نرمال باشد، اگر او ناتوان در پذيرفتن نقش يك دختر معمولي است، ما كه ناتوان از درك آنچه او از سر گذرانده، نيستيم.
از ٦ سالگي معتاد بود
«٦ساله بود و معتاد به شيشه، حرفزدن را نياموخته بود و از زندگي نشئگي را ميشناخت و درد خماري را. مادر و پدري داشت معتاد به شيشه و غذايش موادي بود كه آنها مصرف ميكردند. او را به بهزيستي دادند. سالها زمان برد تا سخن گفتن بياموزد. حتي نميدانست براي رفتن به توالت بايد دمپايي پا كند يا با واژه استحمام غريبه بود. او فقط ٦سال داشت كه معتاد شد. حالا با گذشت چندين سال هنوز هم از درد وابستگي كه در دوران طفوليت به مواد داشته رها نشده است».
او هم در مرز رسيدن به ١٨سالگي است. دنياي او خشن بود و پر از درد. اگر رها شود بدون سرپرستي كه كنارش باشد و هدايتش كند تا زندگي را بياموزد، نه زنده ماندن را، چگونه ميتواند به سلامت روزگار بگذراند؟ توان نظارتي بهزيستي بعد از جدايي آنها براي همه اين دختران مگر تا چه ميزان است؟ آيا جدايي براي همه اين دختران راهحل مناسبي است.
دلش شوهر ميخواست
« ١٤ساله بود و بعد از چندين سال زندگي تحتنظر بهزيستي از آرزويش كه ازدواج بود، سخن گفت. ١٥ساله كه شد عروسش كردند و گفتند (خودش دلش شوهر ميخواست) اين شد استدلال ازدواج اين كودك. حالا ١٦سال دارد و عاشق مردي ديگر در تلگرام است. از زندگي و خانهداري هيچ نميداند. فقط گفته بود دلش شوهر ميخواهد».
روياي پوشيدن لباس عروس براي بسياري از دختران در سنين نوجواني يك روياي زيباست، البته فقط يك رويا كه در آن خبري از مسئوليت اداره زندگي، خانهداري و زندگي زناشويي نيست و فقط يك جشن عروسي، پوشيدن لباسي سپيد و دنبالهدار همه آن چيزي است كه از زندگي مشترك ميدانند. حالا ترس از عواقب رفتار اين دختر آتش به جان مربياش انداخته و نميداند به كجا فرياد برد كه او آماده ازدواج نبوده است.
نميداند دختر است يا پسر
«زيباست و گهگُداري هم آرايش ميكند. رژ قرمز را دوست دارد. دلش با ديدن پسر جواني كه خوش برورو هم باشد، غنج ميرود اما پوششي مردانه دارد. موهايش را كوتاه ميكند و ميخواهد اينگونه متفاوت باشد، هرچند احساسات زنانه دارد، اما گاهي ميگويد دلش ميخواد پسر باشد. چندي پيش مدير موسسهاي كه در آن زندگي ميكند به او گفته ميتواند كمك كند تا با عمل جراحي پسر شود، زيرا قانون حامي تغيير جنسيت ترنسهاست».
اما مربي او معتقد است اين دختر در سن بلوغ كمي تفاوت دلش ميخواهد و رفتارهاي گاها خشن او اقتضاي سنش است، اگر قرار به تغيير جنسيت باشد او قادر به زندگي ميان جامعه مردان نيست. او از لحاظ رواني يك دختر است و فيزيكي هم تقريبا مشكلي ندارد و با چند جلسه رواندرماني ميتوان به خصلتهاي زنانه او پي برد، اما راهحل ساده تشويق كودك به ادامه رفتارهاي مردانه است و همين امر زندگي او را تباه خواهد كرد.
طناب خودكشي
«تنها در گوشهاي كز كرده بود كه پدر آمد، آرام به چشمانش خيره شد و گفت ميخواهد همهچيز تمام شود.دخترك نميدانست پدر از چه سخن ميگويد فقط از قبل از رفتن مادر، از او شنيده بود حال پدر خوب نيست. طناب را ديد كه پدر گرهاي محكم به آن زد و چون گردنبندي پلاستيكي كه مادر چند هفته پيش برايش خريده بود به گردن خود انداخت. خندان گفت، چه گردنبند قشنگي! اما لبخندش فقط چند ثانيه دوام داشت.
پدر خود را از همه دردهايش رها كرد و كودك را با كوهي از غمها تنها گذاشت. او ماند و غم بيپدري و روزهاي تنگ و تاريك درهمتنيدهشده از نداشتههايش». شهريور امسال كه نه اما زمان رفتن او هم خواهد رسيد، باز هم تنها در شهري كه براي او سرپناهي ندارد، رها خواهد شد.
دخترانم سالم هستند، نبايد آلوده شوند
در موسسات تحتنظر بهزيستي رنگينكمان زندگي جاري است، هداياي بسيار، غذا و پوشاك مناسب، كيف و كتاب مدرسه اما تا ١٨سالگي، بعدش دختر ميماند و احتمالا ١٨ يا ٢٠ميليون پولي كه براي شروع زندگي مستقل به او ميدهند. پولي که نه توان مديريت آن را دارد، نه سرپرستي كه برايش خانهاي اجاره كند و كمك كند روي پاي خود بيايستد. بماند كه كم نيستند دختراني كه در دوران نوجواني بارها خودزني كردهاند يا در كارنامه خود اعتياد به موادمخدر را يدك ميكشند.
دختران سالمي هم در اين بين هستند كه آلوده نبودهاند و زندگي سالمي داشتهاند، اما همگي با چالش ١٨سالگي روبهرو هستند. هم دختري كه بارها از موسسات تحتپوشش فرار كرده يا تجربه موادمخدر و دزدي و... جرایمي از اين دست را داشته نيازمند هدايت و مراقبت است و هم دختري كه تاكنون زندگي سالمي داشته است. به گفته مربي چند نفر از اين دختران، براي دختراني كه آسيبديده هستند،
موسسه بسيار است، اما اين دختران سالم هستند كه شرايط سختتري دارند، زيرا نبايد در كنار آنهايي كه تجربههاي تجاوز، موادمخدر، دزدي يا فرار و زندگي در پارك و خيابان را دارند بمانند. بهزيستي تا حد توان بسياري از دختران را بعد از ١٨سالگي هم سرپرستي ميكند و تا ٥سال بر روند زندگي آنها نظارت دارد، اما اين امكان براي همه دختران فراهم نيست، بهخصوص اگر در شهرستانها باشند و امكانات محدود باشد.
فقط كمك حقوقي ميخواهيم
نميخواهد نامي از او منعكس شود، چند دختر دارد كه سالم هستند، بدون آلودگي به مواد يا هر نوع جرم ديگري. ميترسد شهريور رها شوند و نتواند سقفي برايشان مهيا كند. ميخواهد تا زماني كه توان ايستادن روي پاهاي خود را دارند به آنها كمك كند و مراقبشان باشد. ميخواهد وكيلشدن دخترك خوشسرزبانش را ببيند.
اين مربي هنر دختران ميگويد كه حرفزدن تبعات سنگيني دارد، اگر مشكل ما رسانهاي شود، نميتوانيم به دختران كمك كنيم. هزاران انگ به ما ميچسبانند كه چرا يك مربي ميخواهد وقت بگذارد و از كودكان اينچنيني حمايت كند، بهخصوص كه برخي از دختران بسيار سخت هستند. تاكيد ميكند نامش فاش نشود.
فقط ميخواهد وكيلي باشد بيايد مشكلات حقوقي اين بچهها را رفع كند و خيري پيدا شود به نام خود خانهاي براي این ٥ دختر ١٨سالهاش رهن كند. اگر هر زمان از سال مشكلي هم بود و رضايتي از عملكرد اين ٥دختر نداشت، پول رهن خود را پس بگيرد.»
«ميگويد يكي از دخترانش شب عيد ميخواسته خودزني كند و در تماسي با او از ترس و نااميدي خود از زندگي مستقل گفته، از اينكه نتواند زندگي خود را اداره كند، از اينكه به سرنوشت پدر معتاد و مادري كه در كودكي رهايشكرده دچار شود».
اين دختر ميخواهد درسش را تمام كند، ديپلم بگيرد و اگر شد دانشگاه برود، هرچند هنوز ديپلم نگرفته، پس محكوم به جدايي از موسسه است، مگر اينكه امسال ديپلم بگيرد و دانشگاه هم قبول شود. او ميخواهد شغلي با آبرو دستوپا كند تا اگر روزي ازدواج كرد و مادر شد به فرزندش هر آنچه خود نداشته هديه دهد.
حالا مربي راوی گزارش ما دربهدر دنبال ساختن خانهاي براي چند دختر بعد از ١٨سالگي است، فقط كمك حقوقي ميخواهد تا راهحلی برایش بیابند، زیرا کودکان بعد از ١٨سالگی دیگر صغیر نیستند و درصورتی که محجور نباشند یا رشیده باشند، دیگر نمیتوان برایشان قیم تعیین کرد و بحث حضانت منتفی است.
کودک بعد ١٨سالگی بزرگ شده و خود باید بتواند زندگیاش را اداره کند که این امر در رابطه با برخی از دختران کمی مشکلساز است، زیرا آمادگی ورود تنها به جامعه را ندارند، وقتی نتوانستهاند حتی دیپلم بگیرند و شغلی مناسب هم دستوپا کنند، ناخودآگاه بیم از آینده وجودشان را تسخیر کرده است.
خلأ قانوني براي حمايت از دختران بیسرپرست
ایوب میلکی، وکیل دادگستری و عضو هیأت علمی دانشگاه| خانواده، مهمترین نهادی است که بنیان اجتماعیشدن فرد در آن گذاشته میشود، بنابراین اصلیترین پایههای سرمایه اجتماعی از درون خانواده سرچشمه میگیرد. دختران بيسرپرست يا بدسرپرست همانهایی هستند که از مواهب كانون گرم بنياديترين نهاد اجتماعي يعني خانواده محروم بودهاند يا عمدتا بخش قابلتوجهي از دوران رشد و تكامل خود را در خانوادههاي نابسامان و پرتنش سپري كردهاند.
این اقشار آسیبپذیر و آسیبدیده كه در کشور ما تحت حمايت سازمانهایی نظیر بهزيستي قرار ميگيرند، علیالقاعده بعد از رسيدن به سن ١٨سالگي از چتر حمايتي اين سازمان خارج و ظاهرا با پرداخت مبلغي تسهيلات، ترخيص ميشوند؛ حال آنکه نميتوان انتظار داشت كه به محض ترخيص از مراكز نگهداري تحتنظر بهزيستي، زندگي بيدغدغه و شرافتمندانهاي را از سر گيرند.
هرچند مدیران سازمان بهزیستی مکررا اعلام داشتهاند که اقدامات حمایتی به دوران بعد از ترخیص نیز تسری مییابد و بهزیستی علاوه بر پرداخت تمامی هزینههای تحصیل تا مدرک دکتری و نیز جهیزیه دختران، ماهانه کمکهزینهای برای مخارج روزمره این افراد به مدت پنجسال به حسابشان واریز میکند و گفته میشود دختران بالای ١٨سالگی که فاقد خانواده و اقوام باشند تا پایان تحصیلات و تا ٦ماه پس از استقلال اقتصادی در مراکز بهزیستی نگهداری میشوند، اما آنها هرگز نمیتوانند منکر این واقعیت شوند که در اغلب موارد، فرزندان بهزیستی سرانجام زمانی که به سن ١٨سالگی برسند، از مراکز نگهداری ترخیص خواهند شد و گذشته از مخارج مادی، این فرزندان برای تشکیل زندگی مستقل، بیش از پیش، نیازمند کسب مهارتهای زندگی و نیز حمایتهای روحی و روانی هستند و از آنجایی که در شرایط خاصی بهسرمیبرند و از پشتوانههای معنوی و مادی مناسبی برخوردار نیستند، بیشتر در معرض آسیبهای اجتماعی قرار دارند.
اشكال اينجاست كه سازمان بهزيستي براي دوران پس از ترخيص اين دختركان بيپناه، استراتژي مدون یا دستورالعمل جامع و مستمری را دنبال نميكند و فرآيند حمايت يا مراقبت مستمر بعد از ترخيص، جايگاه چنداني در سياستگذاريهاي كلان اين سازمان ندارد. در واقع، منتقدان و برخی از کودکان تحتپوشش اظهار میدارند که سازمان مزبور به مجرد حصول به سن ١٨سالگي، مسئوليت قانوني خود را در قبال اين اشخاص تمام يافته ميداند؛ غافل از آنكه رهاسازي بيهدف اين انسانهاي بيپناه و بيگناه در سطح اجتماع، آنها را در چنگال قهرآميز اعتیاد، کارتنخوابی، سرگرداني و بيهويتي گرفتار ميسازد.
نداشتن شغل مشخص و فقدان مسكن امن و مناسب، حيات اجتماعي ايشان را به مخاطره انداخته و آيندهاي تاريك و موهوم را برايشان رقم ميزند. آنها يا ناگزيرند به محيطهاي خانوادگي نابسامان قبلي بازگردند يا در خوشبينانهترين حالت، تن به ازدواجهاي زودهنگام و اجباري داده يا متمسك به شيوههاي غيراخلاقي و نامتعارف براي گذران زندگي شوند و مورد اقسام سوءاستفادهها و آزارهاي روحي و جسمي قرار گيرند.
متاسفانه قوانين خاص حمايتي در اين حوزه وجود نداشته و معدود قوانين موجود نيز بسيار نارسا و مبهم هستند.به نظر ميرسد همانگونه كه حتي زندانيان نيز در سيستمهاي زندانباني، تحت فرآيند خاصي به نام «مراقبت بعد از خروج» هستند، بايد تدبيري انديشيده شود كه دختران جوان تحتنظارت بهزيستي نيز به حال خود واگذار نشوند و در دوران بعد از ترخيص، مستمرا تحتحمايتهاي ويژه مالی، اجتماعي، پزشكي و عاطفي قرار گيرند.
بدیهی است رسيدن به سن قانوني خاص، تكليف سازمانهاي دولتي و حتي نهادهاي عمومي و مردمنهاد را در بذل توجه و حمايت همهجانبه از چنين انسانهايي كه از استانداردهاي حداقلی يك زندگي متعارف بيبهره بودهاند، ساقط نميكند. مراجع قانونگذاري و قوه مجريه عميقا مسئولند و حتي قوهقضائيه نيز بايد در راستاي سياستهاي پيشگيرانه از جرم، تدابيري وضعي و حمايتي را اتخاذ کند كه دختران مزبور قرباني جرایم خشونتآميز نشوند.
قوانين خاص حمايتي در حوزه كودكان تحتحمايت بهزيستي بعد از ١٨ سالگی وجود ندارد.
معدود قوانين موجود بسيار نارسا و مبهم هستند.
قوه قضائيه در راستاي سياستهاي پيشگيرانه از جرم، تدابيري وضعي و حمايتي را اتخاذ كند.
بايد مانع شد كه دختران مزبور قرباني جرایم خشونتآميز شوند.
حتي زندانيان نيز در سيستمهاي زندانباني، تحت فرآيند خاصي به نام «مراقبت بعد از خروج» هستند.
وحیده کریمی
- 14
- 3
ناشناس
۱۳۹۶/۵/۲۳ - ۲۲:۴۷
Permalink