بخشی از مصاحبه را می خوانید:
چه شد كه آن روز براي ديدار آقاي روحاني به ورزشگاه رفتي؟
من آقاي روحاني را خيلي دوست دارم، آقاي هاشمي خدارحمت كند را هم همينطور. چندين سال پيش روزي هم كه آقاي خاتمي آمده بودند توي ورزشگاه اردبيل خيلي دوست داشتم بروم و ببينمش اما دير رسيدم و رفته بود. به خاطر همين وقتي شنيدم آقاي روحاني براي سخنراني به ورزشگاه آمده بودند دويدم تا او را ببينم. آن روز صبح از ميدان بار با چرخ ٢٠٠ كيلو سيبزميني و پياز را به ميدان مادر برده بودم براي فروش. اما همين كه شنيدم آقاي روحاني دارد به باشگاه تختي ميآيد همه را كنار خيابان رها كردم و تا باشگاه دويدم.
چقدر عملكرد آقاي روحاني را در دولت دنبال ميكردي؟
چند روز قبل از اينكه آقاي روحاني به اردبيل بيايد من عكسهايش را گرفته بودم و روي چرخ دستي كنار سيب زمينيها و پيازهايي كه به مردم ميفروختم نشان ميدادم و ميگفتم كه به او راي بدهند. هر كسي از من سيب زميني و پياز ميخريد را قسم ميدادم كه تو را به خدا به روحاني راي بدهيد.
گويا قرار است به زودي آقاي روحاني را ببيني. به او چه ميگويي؟
من پسر جوانم را ١٧ ماه است كه نديدهام او تهران كار ميكند. امشب (ديشب) ساعت ٨ حركت ميكنم تا بيايم تهران و با هم فردا صبح زود به صدا و سيما برويم و مصاحبه كنيم. بعد هم برايمان قرار گذاشتهاند كه رييسجمهور را ببينيم. ميخواهم به آقاي روحاني بگويم كه براي پسرم كاري دست و پا كند.
چطوري متوجه شدي عكست در كانالها منتشر شده و تو را ميشناسند؟
آن روز طبق معمول صبح زود سيب زميني و پيازهايم را از ميدان اصلي خريده بودم و داشتم روي چرخ جابهجايشان ميكردم. كارمند جواني كه در بانك همان نزديكي كار ميكرد گوشياش را نشانم داد و گفت كه عكسم را در موبايلها انداختهاند.
وضعيت زندگيات الان چطور است؟
من يك دختر دارم كه ازدواج كرده و بچهدار هم شده. يك پسر هم دارم. پسرم هم با ٢٧ سال سن سالهاست كه به تهران رفته و آنجا كار ميكند. من از همان روزهاي جواني در ميدان مادر اردبيل با وانت كار ميكردم. تا همين چند سال پيش روي وانت ميوه ميفروختم تا اينكه يك روز شهرداري آمد سر بساطم و همهچيز را به هم ميريخت. البته كار هميشگي شان بود. ديگر پولي نداشتم تا به ميدان بروم و خريد كنم. خريد هم ميكردم اجازه نميدادند كنار خيابان ميوه بفروشم، ورشكسته شده بودم. يك وام چهار ميليوني با ٢٠ درصد سود گرفتم تا زندگيام را ادامه بدهم.
براي اين وام هر ماه صدو شش هزار تومان پرداخت ميكردم. زندگيام روي روال افتاده بود تا اينكه چند ماه پيش يكي از چرخدستيهايم را گرفتند و تكه تكه كردند و پشت كشتارگاه انداختند. يكي از چرخ هايم را هنوز دارم و با آن كار ميكنم. از وقتي كه دخترم ازدواج كرده و به خانه بخت رفته من زير بار قرضهايش هستم. با درآمد روزي ٢٠ تا ٣٠ هزارتومان كه نميشود يك زندگي را با آن همه قرض اداره كرد. اما باز هم خدا راشكر.
بيمه درماني هم داري؟
من جانباز ١٥درصد هستم و از طرف بنياد جانبازان بيمه درماني شدهام. اما بيمه شغلي ندارم.
- 15
- 5