«در سهسال و نیمگیام، خمپارهای که بدنت را درید، کودکیام را کُشت و من هنوز روح سرگردان کودکی هستم که از جنگ هراسان است و هدیه تولد هر سالش آرزوی عبثی است از بازگشت تو و آخرین دیدارمان، ملاقاتی بود با استخوانهای دوستداشتنیات، پس از هفت سال سرگردانی هر دویمان.
کودکت بزرگ شد، انتخابهایی داشت و امروز هم دنبال معجزه نیست،کور نیست که تفاوتها را نبیند، بیانصاف نیست که همه را یکی بداند و تظاهر کند روشنفکری این است که خانه بنشیند و دل در گرو مملکتش نداشته باشد.
کودکت اینبار هم به تفکری رأی میدهد که سایه جنگی محتمل و مجاز را از سر او و خانوادهاش برداشت. هر که نداند تو میدانی، شبها به جای خواب به این فکر میکردم که کجای خانه میتواند مخفیگاهی باشد برای پنهان کردن کودکم از دست یکی از آن سربازهای غولپیکری که اجازه دارند وطنم را زیر و رو کنند و حرمت ندارند و بدتر از همه اینکه تو و امثال تو از دیروز تا حال جنگ را از مرزهای سرزمین من دور کردید و بعد... عدهای با تزویر و وعده و دروغ، جنگ را با تندخویی به بیخ گوش من نزدیک کردند.
چه درمانده بودم که باید اعتراف میکردم فرقی بین من و زنان عراقی نیست که جنگ را با مجوز به خانههایشان بردند و حرمت و عشق و همه چیز را با مجوز از خانههایشان ربودند. من دختر توام. ترسو نیستم اما به کسانی که نمیفهمند جهان جای قلدری و فریاد زدن نیست، رأی نمیدهم.
جمعه خانه نیستم که صبح به تو فکر کنم. جمعه در تکاپویم که کسی را انتخاب کنم که فرشته نیست. انتخابهایی داشت شاید نهچندان خوب، اما چنان هوشمند بود که انتخابهای بینظیری هم داشت برای برگرداندن آرامش خاطر به میهنم. چهره ایرانم را دوباره با لبخند به جهان نشان داد و با اینکه پشتش را هر شب خالی کردند و هی سیاهنمایی کردند و هی به او تاختند باز ایستاد، و من کور نیستم که فرق او را با خیلیهای دیگر نبینم.
انتخاب من، انتخاب بین دیو و پری نیست، از روحانی معجزه نمیخواهم، پیش از این هم نخواستم اما... معجزه کرد.... درست بهموقع و پیش از آنکه واقعا دیر باشد وطنم را از جنگ نجات داد. من به او و ظریفش مدیونم. اگر این تنها دلیلم باشد که نیست، باز او انتخاب صددرصدی من است، من دختر قدردان توام هنوز و این انتخاب من خواهد بود.»
معصومه قلیپور فرزند شهید یدالله قلیپور- رشت
- 11
- 3