یکی از مغازهداران بانه که فروشگاه عطر و لوازم آرایشی دارد میگوید: «خودمان میرفتیم چین یا دوبی، جنس را میخریدیم و تا همین بازارچههای مرزی کردستان عراق راحت حمل میکردیم.
شب چند ماشین باری برمیداشتیم میرفتیم آن طرف، همه را بار میزدیم و برمیگشتیم، هیچ کس هم کاری به کارمان نداشت، همه چیز به همین سادگی بود. گاهی تا ۳ هزار ماشین از همین جادههای آسفالته که تا لب مرز میرود جنس میآمد داخل، اما حالا چند سالی است که سختگیری میکنند.»
هر دری که بسته شود، یک پنجره جایی باز میشود. در بانه از هر کسی که بپرسید، ۶ -۵ آشنا را نام میبرد که شغلشان «ضمانتچی» است.
هرچه واردات غیرقانونی سختتر، کار ضمانتچیها پررونقتر. یک ضمانتچی در گفت و گو با «ایران» توضیح میدهد: «هر کدام از ضمانتچیها آشناهایی دارند که بارشان را به او میسپرند. وقتی بار میرسد پشت مرز، ما با چند ماشین کولبر میرویم سروقتاش،کولبرها از راههای مالرو مرز را رد میکنند و آن طرف پای انبار، کولههای آماده را تحویل میگیرند.»
پس از وضع قوانین سختگیرانه برای ورود کالای قاچاق، پلیس مرزی نیز تمام تلاش خود را به کار بسته تا با ایجاد پاسگاههای مرتبط به یکدیگر و پستهای دیدبانی روی خط مرزی، حفاظت از مرزها را سختگیرانهتر دنبال کند اما هنوز توفیق چندانی برای محدود کردن ضمانتچیها به دست نیاورده است. ضمانتچی که نمیتوانیم نامش را فاش کنیم میگوید: «نیروی انتظامی ماشین و برج دیدبانی دارد، علاوه بر این، خیلی وقتها از ورود ما خبر دارند، اما ما هم کار خودمان را میکنیم.»
هفتهای نیست که خبر درگیری در مرزهای غربی و احتمالاً تیراندازی به «کولبران» شنیده نشود، چرا سه چهار سال پیش از این خبرها نبود؟ جواب این سؤال را باید در شهرهای مرزی غرب کشور پیدا کرد از جمله بانه.
در هر جادهای که به سمت بانه حرکت کنید، اتومبیلهای رو به رو را خواهید دید که صندلی عقب و باربندهایشان پر از «جنس» است، میگویند «در بانه همه چیز ارزان است» اما حتی در بانه هم اوضاع مثل سه چهار سال قبل نیست.
هنوز در خیابانهای اصلی شهر همه جور لهجه و گویش و زبانی شنیده میشود. بانه یکی از ثروتمندترین و پررونقترین شهرهای مرزی کشور به حساب میآید، مغازهدارها میگویند: «دو سه سالی هست که کار و کاسبی رونق سابق را ندارد.»
تکههای پازل را چگونه کنار هم بگذاریم؟ «جنس» در بانه ارزان است و مشتری فراوان اما کاسبی رونق گذشته را ندارد. نتیجه اینکه بخش قابل توجهی از اجناس بانه کالای قاچاق است و چند سالی است که مبارزه با قاچاق کار را در این شهر مرزی پیچیده کرده.
کالاهای مارکداری که در بانه میبینید، به سفارش تاجران کوچکی وارد میشود که سالی ۳- ۲ بار به چین و امارات و ترکیه سر میزنند و اجناسشان تا اقلیم کردستان و پشت مرزهای ایران براحتی حمل میشود، اما از آنجا به بعد چارهای نمیماند جز قاچاق.
در قوانین وارداتی کشور، وارد کردن لباس زیر زنانه و خشکبار ممنوع است و واردات بعضی کالاها مثل لوازم آرایشی و بهداشتی نیازمند مجوزهای بهداشتی و گرفتن تأییده از وزارت بهداشت که آن هم از طریق یک شرکت قانونی قابل پیگیری است.
محصولاتی هم هستند که در ایران بازار دارند اما به دلیل برخی قوانین تجاری هنوز نتوانستهاند نمایندگی رسمی ایجاد کنند، در نتیجه از مرزهای غیر رسمی وارد میشوند. بسیاری از مارکهای لوازم خانگی و وسایل آشپزخانه در این دسته قرار میگیرند.
همچنین یک سری کالاهای دیگر علاوه بر مرزهای رسمی از مرزهای غیر رسمی هم وارد میشوند اما چون تعرفه وارداتیشان زیاد است قیمت تمام شده بالا رفته و قاچاقشان به صرفهتر است. بهعنوان مثال تعرفه واردات روسری به ایران، ۱۰۰ درصد است، یعنی مطابق قیمت هر روسری، باید تعرفه وارداتی پرداخت شود. درنتیجه واردات غیرقانونی آن همچنان رونق دارد.
یکی از مغازهداران بانه که فروشگاه عطر و لوازم آرایشی دارد میگوید: «خودمان میرفتیم چین یا دوبی، جنس را میخریدیم و تا همین بازارچههای مرزی کردستان عراق راحت حمل میکردیم.
شب چند ماشین باری برمیداشتیم میرفتیم آن طرف، همه را بار میزدیم و برمیگشتیم، هیچ کس هم کاری به کارمان نداشت، همه چیز به همین سادگی بود. گاهی تا ۳ هزار ماشین از همین جادههای آسفالته که تا لب مرز میرود جنس میآمد داخل، اما حالا چند سالی است که سختگیری میکنند.»
سختگیری یعنی اینکه دیگر نمیشود به همان راحتی گذشته با ماشین، کالا را از مرز رد کرد، اما هر دری که بسته شود، یک پنجره جایی باز میشود. در بانه از هر کسی که بپرسید، ۶ -۵ آشنا را نام میبرد که شغلشان «ضمانتچی» است.
هرچه واردات غیرقانونی سختتر، کار ضمانتچیها پررونقتر. یک ضمانتچی در گفتوگو با «ایران» توضیح میدهد: «هر کدام از ضمانتچیها آشناهایی دارند که بارشان را به او میسپارند. وقتی بار میرسد پشت مرز، ما با چند ماشین کولبر میرویم سروقتش، کولبرها از راههای مالرو مرز را رد میکنند و آن طرف پای انبار، کولههای آماده را تحویل میگیرند.
یک رسید هم به آنها داده میشود و ۶۰۰- ۵۰۰ متر این طرفتر بار را به ماشینها میرسانند و بر اساس رسیدی که آن طرف گرفتهاند، پولشان پرداخت میشود. بعد با همان ماشین هم برشان میگردانیم خانه، بار را هم میرسانیم به شهر و همه جای کشور توزیع میکنیم.»
پس از وضع قوانین سختگیرانه برای ورود کالای قاچاق، پلیس مرزی نیز تمام تلاش خود را به کار بسته تا با ایجاد پاسگاههای مرتبط با یکدیگر و پستهای دیدبانی روی خط مرزی، حفاظت از مرزها را سختگیرانهتر دنبال کند اما هنوز توفیق چندانی برای محدود کردن ضمانتچیها به دست نیاورده است.
ضمانتچیای که نمیتوانیم نامش را فاش کنیم ،میگوید: «نیروی انتظامی ماشین و برج دیدبانی دارد، علاوه بر این، خیلی وقتها از ورود ما خبر دارند، اما ما هم کار خودمان را میکنیم. گاهی هم میشود کسی را پیدا کرد و مثلاً چند ساعتی راه را خرید.
هرچند معمولاً مأموران دیگری وارد میشوند و همه چیز را کنترل میکنند. ما برای شرایط سخت هم البته راه حل داریم، ؛ بار را اسکورت میکنیم و در تمام مسیر، هر جا که لازم باشد، نگهبان میگذاریم و به محض اطلاع از ورود پلیس جمع میکنیم که درگیری پیش نیاید.»
«ل» یکی از همین کولبرها بود؛ کولبری خارج از تعداد توافق شده. همسر «ل» را در یک رستوران بین راهی میبینم، تازه ۴۰ روز از مرگ شوهرش میگذرد و هنوز چشمهایش از گریه سرخ است. دختر بزرگش که ۱۹ سال دارد، بهار امسال ازدواج کرده.
همسر «ل» یک دختر و یک پسر دیگر هم دارد: «کار شوهرم کولبری بود، کار دیگری نداریم، زمین نداریم... شوهرم از اول کارگری میکرد، چند سالی هم کولبری کرد. یک شب هم خبر آوردند که زدهاند به سرش، بعد گفتند دور و بر جسدش شیشههای آبجو ریخته بوده که مثلاً قاچاق مشروب میکرده. من هم گفتم اگر من از اینجا تا مرز بروم، هزار تا از این شیشههای مشروب توی کوه پیدا میکنم، شوهرم مشروب نمیآورد و نیاورده اما شما چرا به سرش زدهاید؟»
خانواده «ل» حالا تحت پوشش کمیته امداد هستند و پسرعمویش وکیل گرفته و امیدوار است بتواند دیه او را بگیرد تا لااقل کمی از بار مالی و هزینههای زندگی این خانواده کم شود. هر چند که داماد خانواده و همسر «ل» خوشبین نیستند. همسر «ل» میگوید: «هر کسی که شکایت میکند، حرفش را نمیشنوند. آن قدر ما را سر میدوانند تا خسته شویم. خون یک نفر بیگناه روی زمین ریخت و تمام.»
«ل» یکی از کولبرانی است که در ماههای اخیر جان خود را از دست داده اما بسیاری هستند که زخمی شدهاند و البته خیلیها هم هستند که تصمیم گرفتهاند لااقل برای مدتی، کولبری را کنار بگذارند. رضا، ۴- ۳ سال گذشته را کولبری کرده است.
زمستان گذشته اما وقتی همراه ۴۰۰ کولبر دیگر از مرز رد میشد، هدف گلولهای قرار گرفت که دستش را شکافت: «۱۵ روز بود که کار نکرده بودم. آن شب هم من بین ۴۰۰ نفر، نفر صد و پنجاهم بودم که زدند. وقتی به بیمارستان رسیدم، پرسیدند میخواهم شکایت کنم یا نه؟ شکایت نکردم.
شکایت کردن ۸- ۷ میلیون هزینه دارد. من اگر از این پولها داشتم، خرج خانوادهام میکردم. هزینه بیمارستانم یک و نیم میلیون شد، اما صاحب بار برای اینکه زخمی شده بودم، فقط ۲۰۰ هزار تومان اضافه داد.»
رضا سه بچه دارد؛ ۸ ساله، ۴ ساله و ۴ ماهه. تا سوم ابتدایی بیشتر درس نخوانده و سربازی هم نرفته، اما تصمیم گرفته دیگر سراغ کولبری هم نرود: «گفته بودند اگر دفعه بعد بیایم، سرم را میزنند. پول هم داشته باشد، باز نمیصرفد.»
رحمان که ۵ فرزند یکساله تا ۱۸ساله دارد، خوششانستر از رضا بوده، اما از کولبری راضی نیست: «پول یک شب کولبری به اندازه ۵-۴ روز کارگری است، اما مأمورها هم اذیت میکنند، نمیگذارند کار کنیم. من همه جور کارگری کردهام، از کارگری مرغداری گرفته تا کوره، اما وقتی کار نیست چه کار کنیم؟ باید برویم ۱۵ روز در کوه بمانیم، بار قاچاق بیاوریم که زندگیمان بگذرد.»
کولبرها بر اساس هر کیلو باری که حمل میکنند، پول میگیرند، نوع بار و وضعیت راه هم قیمت را بالا و پایین میکند اما به طور معمول هر کیلو بار ۶یا ۷ هزار تومان است. گاهی هم پیش میآید که تا ۱۰ هزار تومان میگیرند. خودشان میگویند هرچه هوا خرابتر باشد برای کار بهتر است: «وقتی هوا خوب است، ماشینهای نیروی انتظامی میتوانند چند ساعت توی کمین بمانند، آن وقت ما نمیتوانیم کار کنیم، اما وقتی هوا خراب است و مثل زمستان باران و برف میبارد و سرد است، مأموران نیروی انتظامی هم نمیتوانند بخوبی کارشان را انجام بدهند.»
همه کولبرها البته کار غیرقانونی نمیکنند، خیلی از تاجران محلی که در مناطق مرزی زندگی میکنند، دفترچه دارند و میتوانند روزانه تا ۱۲۰ کیلو بار وارد کنند. بیشترشان اما دفترچههایشان را به تاجران دیگر اجاره میدهند و کولبرانی را استخدام میکنند که با دفترچه آنها بار بیاورند.
ایوب که ۲۹ ساله است و دو بچه ۹ و ۲ ساله دارد میگوید: «پنج شش سال است کولبری میکنم، در تمام این مدت یکی دو بار اتفاق افتاده که کولههایمان را گرفتهاند اما غیر از آن مشکلی نبوده، اشکالش این است که کار هر روز نیست. روزهایی که کار هست، بین ۶۰ تا ۱۰۰ هزار تومان در روز پول درمیآوریم.»
ایوب در مورد کولبر شدنش میگوید: «زمینهای روستایمان رفت زیر آب سد، پولی که به ما دادند اندازه ساختن یک خانه در بانه بود؛ ۴ تا برادریم و بعد از آن مجبور شدیم هر کدام در یک مرز کولبری کنیم، اما کارمان قانونی است، بار قاچاق هم نمیبریم. درآمدمان کم است اما سالم برمیگردیم خانه.»
درست است که درآمد کولبری برای خیلیها تنها کمی بیشتر از درآمد کارگری است و بازارش آن قدر داغ هست که نه تنها از شهرهای دور و بر بلکه از جایی مثل اصفهان هم برای کولبری به مناطقمرزی غرب بیایند و همه کولبرها هم فقیرانی نیستند که زیر کوله ۴۰-۳۰ کیلویی بار خم شده باشند.
در یکی از روستاهای سردشت کنار هر خانه محوطههای سقفدار بزرگی برای نگهداری قاطر و اسب ساختهاند و عدهای هم در این طویلهها کار میکنند. مهتر یکی از طویلهها میگوید: «شغل بیشتر مردم روستا کولبری است. بعضیها هستند که با کول بار میآورند، اما بیشتر مردم هم قاطر و اسب دارند. بعضیها ۵ تا بعضیها ۱۰ تا، بعضیها هم بیشتر. فرقش این است که هر اسبی را میشود تا ۱۲۰ کیلو بار زد و پول بیشتری گرفت. اما احتمال گیر افتادن اسب و قاطر هم بیشتر است. برای همین کولبری با دوش بیشتر شده.»
بیشترین باری که در این منطقه از طریق کولبری و با کمک حیوانات باربر جا به جا میشود، لوازم آرایشی و بهداشتی، لباس و خرده ریزهای خانه است، اما این به آن معنی نیست که نمیشود لوازم خیلی بزرگ را جا به جا کرد؛ بعضیها هستند که سالی دو سه خودرو از همین راه وارد میکنند و با پرداختهای غیرقانونی ماشین را پلاک میکنند و میفروشند، در سردشت یکی از ضمانتچیها به ما گفت که واردات هر ماشین به این شیوه، بسته به ارزش ماشینی که وارد میشود، میتواند تا ۴۰ میلیون تومان سود داشته باشد، اما داستان حتی این جا هم تمام نمیشود.
اطراف مرزهای غربی، اسلحه، بیسیم و وسایل دفاع شخصی مثل شوکر و اسپری فلفل را هم میشود براحتی تهیه کرد. علاوه بر اینها، واردات مشروبات الکلی هم رونق خوبی دارد، با این حال سردشت، برای واردات و تهیه و توزیع چیز دیگری مشهور است. اگر آشنا و بلدی در این شهر داشته باشید، میتواند کارگاههای تولید «شیشه» را نشانتان بدهد.
مردم سردشت میگویند یکی از بهترین محصولات شیشه دنیا در سردشت تولید میشود و داستانهایی افسانهای از قیمت شیشه سردشت در اروپا برایتان تعریف میکنند که حیرتانگیز است. به غیر از آن، خیلی از مردم شهر آشنایانی در زندان دارند که به خاطر حمل با اطلاع یا بیاطلاع شیشه دستگیر شدهاند.
رحمان، که در یکی از بازارهای سردشت با او آشنا شدم میگوید: «در همسایگی ما دو باجناق بودند که توی کار شیشه بودند. هر دو را هم درحال حمل شیشه به تهران گرفتند، یکی که جنس مال خودش بود آن یکی را راضی کرده بود جرم را گردن بگیرد، حالا خودش راست راست در شهر میچرخد درحالی که باجناقش ممکن است اعدام شود.»
حسین که شغلش رانندگی است هم داستان مشابهی تعریف میکند: «اینها که شیشه تولید میکنند از نادانی مردم سوء استفاده میکنند، به یکی از اقوام ما گفته بودند اگر این ساک را ببری تهران به صاحبش تحویل بدهی، یک پژو برایت میخریم، آن بنده خدا هم از همه جا بیخبر، قبول کرده بود. قم دستگیر شد و حالا حکم اعدام برایش بریدهاند.»
مردم میگویند به دلیل حساسیت به شیشه، نیروی انتظامی ماشینهای پلاک سردشت را در جادهها بسیار با دقت تفتیش میکند. همین شهرت بد باعث شده سردشت و مرزهای اطرافش یکی از خطرناکترین مرزها برای کولبری باشد.
آمار تأیید شدهای در مورد اینکه سالانه چند نفر در مرزهای غربی کشور هنگام کولبری کشته میشوند وجود ندارد. مردم منطقه هم اطلاعاتی بیش از شنیدههای پراکنده نمیتوانند در اختیار ما بگذارند.
با این حال دولت در تلاش است به حساسیتهای اجتماعی در این زمینه پاسخ دهد؛ طرح بیمه کولبران قانونی، یکی از اقدامات عملی دولت در این زمینه است اما به نظر میرسد مشکل جای دیگری است؛ تا زمانی که عطش خرید جنس خارجی وجود دارد و تولید داخلی نمیتواند با کالای خارجی رقابت کند، همچنان باید شاهد مرگ کولبران در کوهها و درههای مرزی باشیم.
فاطمه کریمخان
- 12
- 1