مردی که بیش از نیمی از عمر خود را پشت دیوارهای زندان گذرانده است از خیران و مردم نوع دوست کمک خواست تا بتواند بعد از ٢٣ سال حبس به جامعه بازگردد. شمسعلی مرد ٤١ سالهای است که از ١٨ سالگی به اتهام قتل عمد زندانی شده است. خواهر شمسعلی میگوید: غیر از او یک برادر معلول ذهنی و جسمی ٢٢ ساله و چهار خواهر دارم اما هیچکدام بیشتر از چندمیلیون تومان نتوانستیم کمک کنیم تا پول درخواستی اولیایدم فراهم شود، ما فقط توانستیم ۲۶میلیون به حساب دادگستری بریزیم، پدرم حتی فرش زیر پایش را فروخته.
دولت هم گفته شاید ۴۰میلیون تومان کمک کند، اما مطمئن نیستیم دولت کمک میکند یا نه. هر جا نامهای بردیم هیچکس کمک نکرده پدرم پیش پنج، شش خیر هم رفت اما فایده نداشت. حالا اول خدا را داریم و بعد روی کمک خیران و هموطنان نوعدوست حساب میکنیم. او خطاب به خیران میگوید: تو را به خدا به داداشم کمک کنید، التماس میکنم به برادرم کمک کنید. پدرومادرم و خودم میآییم به پایتان میافتیم. در ادامه مصاحبه با شمسعلی را که از زندان با شرق تماس گرفت، بخوانید:
ماجرای قتل را تعریف کن.
من برای آن بنده خدا کار میکردم، سر اینکه پولم را میخواهم و این حرفها با هم درگیر شدیم، آن بنده خدا هم آدم خیلی خوبی بود، یک درگیری لفظی با هم داشتیم اما خود قتل را یادم نمیآید و فقط یادم است که یک جنازه جلویم بود، نمیدانم چه حالی داشتم.
ماجرا مربوط به چند سال پیش است؟ با چه چیزی او را کشتی؟ شغلت چه بود؟
حداقل ٢٣ سال، من از پنج دی ماه سال ٧٣ در زندان هستم و با چاقو مرتکب قتل شدم و شغلم کارگری ساختمان بود، گچکاری کردهام، شاگرد کبابی بودهام، هر کاری که پیش میآمد انجام میدادم.
چرا از مقتول طلبکار بودی؟ چه مدت بود او را میشناختی؟
حدود دو ماه بود مقتول را میشناختم، دنبال کار میگشتم و در مراجعه به مغازهاش پذیرفت برایش کار کنم، او کبابی داشت و من در کبابی او کار کرده بودم. قبل از آن نمیشناختمش.
از ماجرای دعوا تعریف کن، در مغازه دعوایتان شد؟
داخل مغازه بودیم، اصلا جزئیاتش را هر کاری میکنم خودم هم یادم نمیآید، من فقط درگیری لفظی که قبلش داشتم را یادم میآید و زمانی که جنازه روبهرویم بود، بقیهاش را یادم نمیآید و نمیدانم چه حالتی داشتم، البته آن بنده خدا خیلی آدم خوبی بود.
چاقو در جیبت چه میکرد؟
چاقو در جیبم نبود، چاقو مال مغازه کبابی مقتول بود.
خودت اهل دعوا بودی؟
نه، اصلا اهل دعوا نبودم، من الان در این سالها که در زندان هستم حتی یک مورد دعوا یا خلاف قانون یا حرکت ناپسند نداشتهام.
زمان قتل چندسال داشتی؟ کلاس چندم بودی؟
فکر میکنم ١٨سالم بود، به خاطر وضعیت پدرم که از سپاه بیرون آمده و شیمیایی و جانباز بود وضعمان خوب نبود و هنوز کلاس سوم راهنمایی را تمام نکرده بودم که ترک تحصیل کردم و بعد از آن دنبال کار میگشتم.
در این ٢٣ سالی که در زندان بودی چه کردهای؟
در این سالها معرق و منبت، پیرایش و سنگتراشی یاد گرفتهام و قرآن یادگرفتهام.
یعنی در این کارهایی که میگویی برای خودت استاد کار شدهای؟
بله الان کارهای معرقم در اینترنت هم هست.
اگر کسی بخواهد کارهای معرق تو را ببیند، با چه عنوانی باید جستوجو کند؟
اینجا ارتباط چندانی با مردم نداریم و بیشتر کارهایمان را تحویل خانوادههایمان میدهیم یا خانواده دوستانمان میآیند از آنها میگیرند.
اما اگر کسی بخواهد دو کار من را ببیند، باید در اینترنت «تابلو معرق نذر کربلا زندانی رجاییشهر» را جستوجو کند.
پس چه کسی کارهای تو را در اینترنت منتشر کرده است؟
فکر کنم از طرف بخش فرهنگی بود. من دو تابلو فرستاده بودم که برای امام حسین(ع) برود ولی مجوز خروج از کشور برای آن دو تابلو ندادند؛ یکی تابلوي «ظهر عاشورا»ی استاد فرشچیان بود، یکی هم «علمدار» که اشاره به حضرت ابوالفضل(ع) دارد که فکر میکنم در اینترنت منتشر شده ولی تابلوها هنوز در خانه است و هنوز نتوانستهایم بفرستیم.
چطور به شما رضایت دادند؟
تا سال ٩٠ من زیر قصاص بودم و اول آذر سال ٩٠ برای اجرای حکم اقدام کردند و من هم پای چوبه دار رفتم. اول که رضایت نمیدادند، مسئولان زندان که با آنها صحبت میکردند خیلی شدید میخواستند حکم قصاصم را اجرا کنند تا اینکه یک بنده خدایی بود به نام آقای «امیریان» و میدانست اولیای دم مقتول آذریزبان هستند و ارادت خاصی به حضرت عباس(ع) دارند و اسم حضرت عباس که آمد، آنها گفتند حکم را اجرا نمیکنیم و ما هم فکر کردیم بیقیدوشرط گذشت کردند تا ١٩ تیر امسال که من دوباره پای چوبه دار رفتم ولی خود خانواده شاکی برای اجرا نیامدند و فقط یک نامه گذاشتند که اگر دیه را پرداخت کنی، ما رضایت میدهیم.
یعنی طناب را هم به گردن شما انداختند و بعد منصرف شدند؟
دفعه اول بله.
در آن لحظه چه چیزی در ذهنت بود؟
آن لحظه فقط به خودم فکر میکردم که چه چیزی در انتظار من است، ولی امیدوار بودم و اصلا ناراحت رفتن و مردن نبودم.
پس علاوه بر این شما قرنطینه هم رفتهای؛ درست است؟
بله دو، سه روز قرنطینه هم میرویم که ملاقات با خانواده هم میدهند.
در آن دو، سه روز انفرادی چه میکردی؛ به چه فکر میکردی؟
من هیچوقت حسی مشابه این دو، سه روز را تجربه نکرده بودم، نمیدانم چطور بگویم، قابل وصف نیست. حالت عجیبی بود، یک طرف به سمت دنیاست و یک سمت به طرف خدا و هر لحظه در یک حال خاصی هستی، خیلی قشنگ است.
میخواهی دوباره آن را تجربه کنی؟
من سری دومی که به قرنطینه رفتم، دلم میخواست آن حالت را دوباره تجربه کنم، اما نشد.
یعنی دوباره آدم میکشی که بروی در آن شرایط قرار بگیری؟
نه، خدا نکند، نه نه نه. من اینجا گنجشکی را میبینم که زخمی است دلم یکجوری میشود. منظورم این است که باخدابودن حالت قشنگی است.
الان خواستهات چیست؟
نمیدانم چه بگویم، من الان نزدیک به ٢٣ سال است که زندان هستم؛ پدرم هم شیمیایی و جانباز است و وضعیت اقتصادی خوبی نداریم و طبق نامهای که از شعبه اول اجرای احکام شهرری برایم آمده، ٢٦ میلیون تومان پول بوده که همه را جمع کردهاند و ریختهاند به حساب دادگاه و اولیای دم هم خیلی پیگیر هستند که اگر دیه را پرداخت کنیم، رضایت میدهند و اگر نه که فکر کنم دوباره قصاص برمیگردد سر جایش؛ یعنی قصاص هست ولی خب، باید پول داشته باشیم که رضایت بدهند.
مبلغ چقدر است؟
نوشته یک دیه کامل که میشود ٢١٠ میلیون تومان.
چطور میخواهی مبلغ را فراهم کنی؟
امیدوارم به خدا. همیشه امیدم به خدا بوده.
بر فرض هم که این پول به کمک خیران جمع شد و بیرون آمدی؛ بعد از آن میخواهی چه کنی؟ آنهایی که میخواهند به تو کمک کنند چطور بدانند که پولشان را دور نریختهاند؟
من اینجا معرق و منبت را یاد گرفتهام، اگر بیایند میتوانند تابلوهای من را ببینند، من همیشه تابلوهای امام حسین(ع) را میزنم، قرآن میزنم، «وإن یکاد» میزنم بامعرق، اگر بیرون بروم، انشاالله همین کار را ادامه میدهم چون این کار را دوست دارم واقعا.
حالا اگر آنها لطف کنند پول را به حساب بریزند، برای رضای خدا انجام دادهاند، آینده را نمیتوانم بگویم چه میکنم، چه نمیکنم، من فقط میتوانم برای آنها دعا کنم و آینده هم دست خداست.
بههرحال اینکه آدم خوبی باشی و دوباره خلاف نکنی، یکی از نگرانیهایی است که در این موارد کمککنندهها دارند.
من اگر میخواستم حالت نگرانکننده داشته باشم، در این ٢٤ سال حداقل یک مورد خلاف در زندان انجام میدادم، شما میتوانید از مسئولان زندان استعلام بگیرید و ببینید آیا در پرونده من چیزی هست یا نیست؟
۶۰۳۷۹۹۱۷۴۴۳۵۶۸۲۹ شماره کارت بانک ملی به نام زینب عبدلی متعلق به خواهرم است و خواهش میکنم هرکس میخواهد کمکم کند به این کارت پول واریز کند.
شاهد حلاج نیشابوری
- 9
- 6