خانواده طاهری یکی از پانصد خانواده اتباع افغانستانی هستند که در محله افغانآباد گنبدکاووس زندگی میکنند. افغانآباد محلهای است که ساکنان آن با آنکه مهاجران افغانستانی هستند، اما بیشتر آنان در ایران متولد شدهاند و خود را ایرانی میدانند. آنها سالها در این کشور زندگی کردهاند و به آن خو گرفتهاند؛ مردمی که ایرانیان را هموطن خود میدانند و با وجود هزاران مشکل و غمی که دارند، حاضر نیستند به کشور اصلی خود بازگردند. خانواده طاهری نزدیک ٤٠ سال است که در ایران زندگی میکنند، اما هنوز مانند دیگر اتباع، نه شناسنامهای دارند و نه حق شهروندی. مشکل آنها به همینجا ختم نمیشود، اعضای خانواده بهدلیل مشکل ژنتیکی و نداشتن امکانات و هزینه درمان، پس از دوسال اول زندگی، دچار معلولیت شدهاند و رشد آنها متوقف شده است. معلولیت، نداشتن شناسنامه، بیمه و هزینه درمان مشکلات کمی نبود، اما سیل نیز به آن اضافه شد و زندگی را برای این مردم سختتر کرد.
دوستمحمد، سه خواهر و دو خواهرزادهاش دچار معلولیت هستند. وقتی از او میخواهیم خود را معرفی کند و از مشکلاتش بگوید، اینگونه شروع میکند: «دوستمحمد طاهری از استان گلستان، شهرستان گنبدکاووس و محله افغانآباد هستم. هشت نفر هستیم در خانواده. پس از تولد تا دو سالگی سالم هستیم، اما بعد دچار معلولیت میشویم. ٦ نفر معلول در یک خانواده بسیار سخت است. نگهداری از یک معلول بسیار سخت است، چه برسد به ٦ نفر. دکتر نمیتوانیم برویم، دفترچه بیمه نداریم، یک کارت شناسایی داریم که به دردمان نمیخورد. از تمام وزارتخانهها و مسئولان تقاضا دارم کارت شناسایی ما را تبدیل به کارت ملی کنند تا بتوانیم از بهزیستی هزینه زندگی و درمان بگیریم. اگر کارت ملی داشته باشیم، میتوانیم دفترچه بیمه بگیریم. البته بیمه سلامت داریم، اما فقط ١٠ تا ٢٠درصد در هزینه درمان کمک میکند که بسیار ناچیز است. ما بشدت به کارت ملی، دفترچه بیمه و حقوق برای گذراندن زندگی احتیاج داریم.»
چهل سال است که در ایران زندگی میکنیم، اما هنوز شهروند ایرانی نشدهایم
چهل سال است که در ایران زندگی میکند و در اینجا به دنیا آمده است و خود را ایرانی میداند. «من با سه خواهر و دو خواهرزاده همگی این مشکل را داریم. هنوز شناسنامهای به ما ندادهاند. اگر افغانستان هم جنگ تمام شود، ما بازنمیگردیم، چون ایران را وطن خودمان میدانیم. زمانی که به کشوری دیگر مهاجرت میکنید، پس از چندسال میتوانید اقامت بگیرید. ما ٤٠ سال است که در ایران زندگی میکنیم، اما هنوز شهروند ایرانی نشدهایم. فقط کارت آمایش داریم. میخواهیم عابربانک بگیریم، نمیشود؛ سیمکارت میخواهیم بگیریم، نمیدهند.» وقتی از دوستمحمد درباره شرایط تحصیل و مدرسهرفتن سوال میکنیم، میگوید: «چندسال مدرسه میرویم، اما چون مسیر دور میشود هزینه رفتوآمد را نداریم، به همین دلیل ادامه تحصیل نمیدهیم. بچهها مدرسه خوب نمیتوانند بروند. حسنیه، خواهرزادهام، نزدیک هشتسالش است، دوست دارد مدرسه برود، اما دستش مشکل دارد؛ نمیتوانیم درمانش کنیم. عبدالحکیم، خواهرزاده دیگرم هم تا کلاس ششم بیشتر نتوانست درس بخواند.» او ادامه میدهد: «بهجز من، پنج معلول دیگر هم در خانواده هستند. نگهداری آنها برایمان سخت است. به بهزیستی هم نفرستادیم، خودمان از آنها نگهداری میکنیم.»
اتباع در رفتوآمدهای خود به شهرهای دیگر مشکل دارند و نمیتوانند بدون داشتن نامه خروج، از محل زندگی خود خارج شوند و به شهر دیگر بروند. درباره نحوه آمدنشان به تهران میگوید: «از طریق صداوسیما کارهای آمدن ما به تهران و هماهنگیهای لازم با پلیس و دیگر نهادها انجام شد.»
عموی دوستمحمد که از اصفهان برای همراهی خانواده خود به تهران آمده است، درد دل این خانواده را ادامه میدهد: «ما فقط کارت منطقهای داریم. کارت آمایش فقط برای تردد در گنبد اعتبار دارد. هر یک از اتباع اگر بخواهند از شهر خارج شوند و به استان یا شهر دیگر بروند باید برگه تردد داشته باشند. همه اتباع این وضع را دارند. در گنبد ٥٠٠ خانواده از اتباع افغانستانی هستند. مشکل اصلی که دوستمحمد و خانوادهاش دارند این است که معلول هستند و اگر بخواهند به تهران یا شهر دیگر بروند حتما باید نامه بگیرند، اما اگر یک شب مریض شوند و نیاز به دکتر داشته باشند، چطور باید نامه بگیرند؟ ٦ نفر از اعضای خانواده این مشکل را دارند. رفتوآمد برایشان بسیار سخت است. در کل مشکلاتی که دارند، یک بحث خروج است و دیگر اینکه چون مشکل معلولیت دارند، حداقل یک مدرک شهروندی به آنها بدهند که بتوانند از حقوق شهروندی و درمان استفاده کنند.»
به همهجا نامه نوشتیم و عکس و فیلم از خودمان فرستادیم
دوستمحمد از تلاشهایش برای گرفتن شناسنامه میگوید: «چندسال پیش از طریق سفارت افغانستان و سفارت ایران اقدام کردم. میخواهیم شرایط برای خانوادههای دیگر که معلولیت دارند نیز بهتر شود. اوضاع کار هم خیلی ضعیف است؛ درواقع هیچ کار خاصی نداریم. منبع درآمد خانواده پدر پیرمان است که بالای ٧٠سال دارد. مگر چقدر میتواند کار کند.» عموی دوستمحمد اشاره میکند که این برنامه بهترین فرصت بود تا این خانواده بتوانند مشکلاتشان را به گوش مردم و مسئولان برسانند: «از صداوسیما که برای سیل آمدند، خانواده دوستمحمد را دیدند و با آنها مصاحبه کردند. قول دادند که برایشان برنامهای میسازند تا مردم و دولت از طریق تلویزیون مشکلات آنها را ببینند و کمکشان کنند.»
«سیل آمد و همه جا را ویران کرد. جایی سالم نمانده است. همه خانهها فرو ریخت. هر کجا میخوابیم نم دارد. همه جا گل و آب است.» دوستمحمد از اوضاع و احوال افغانآباد بعد از آمدن سیل میگوید و ادامه میدهد: «افغانآباد محلهای فقیرنشین است. خانههای آنجا از نظر زیرسازی محکم نیست. وقتی سیل آمد، همه خانهها نم کشید؛ بسیاری از خانهها تخریب شد. خانه ما هم ترک برداشت و نم دارد. همین حالا هم با دلهره زندگی میکنیم. زمین استان گلستان بهدلیل نزدیکی به دریا نمناک است. وقتی هم که سیل آمد، بیشتر از یک متر آب در خانهها بود. با آنکه به مرور آب فروکش کرد، اما باز هم آب از کف خانهها بالا میآید.»
هزینه درمان حسنیه هفتساله ٢٥میلیون تومان است، نباید زمان را از دست بدهیم
در پایان گپ با دوستمحمد، از او میخواهیم از آرزوهایش برایمان بگوید: «آرزو! از چی بگم. آرزو دارم کارت ملی و شناسنامه داشته باشیم. آرزو دارم بچهها بتوانند به مدرسه بروند، در یک ساختمان خوب زندگی کنند. آرزو دارم دفترچه بیمه داشته باشیم و بتوانیم سالم زندگی کنیم. پای خواهرم درد میکند، نمیتواند بهخوبی راه برود، هزینه دکتر رفتن را ندارد. بزرگترین مشکل برای ما درمان است که پول میخواهد. دفترچه بیمه هم نمیتوانیم بگیریم چون کارت ملی نداریم. خواهرم ٢٥سالش بود، برای درمانش به هر دری زدیم بسته بود، یک قفل نه پنج قفل داشت، آخر هم فوت کرد.» او به خواهرزاده هفتسالهاش اشاره میکند و ادامه میدهد: «حسنیه هفتساله است، هزینه درمانش نزدیک ٢٥میلیون تومان میشود، اگر میتوانستیم هزینه درمان را فراهم کنیم، دچار معلولیت نمیشد. هر چقدر سنش بالا میرود، بیماریاش پیشرفت میکند. به همین دلیل باید کارهای درمانش زودتر انجام شود. وقتی به سن رشد برسد، دیگر نمیشود او را درمان کرد.»
- 20
- 2