متولد تهران است، اما چهره باصلابت و اقتدارش هنگام حرفزدن، شما را یاد زنان عشایری میاندازد که تفنگ بر دوش میگیرند، روی اسب مینشینند و به شکار میروند. البته او، هم روی اسب مینشیند و هم از روی اسب تیر میاندازد. هنرهای رزمی سواره، ورزشهایی است که سوارکار باید بهحدی از توانایی برسد تا بتواند روی اسب علاوه بر سواری، کارهای رزمی هم انجام دهد، با تیر و کمان، نیزه و شمشیر.
او از کودکی سوارکاری کرده اما ١٩سال است که بهصورت حرفهای سوارکاری میکند: «٦ ساله بودم که برای نخستین بار در شمال اسب دیدم، پرش اسبها و حرکاتشان برایم خیلی جالب بود.» نزدیک شدنش به اسب به این دلیل بود که زنان برای رشتههای دیگر کمتر میتوانند از کشور خارج شوند و در مسابقات برونمرزی شرکت کنند: «من قهرمانی شنای استان تهران را در ١٣سالگی به دست آوردم. نخستین رشته ورزشی که شروع کردم شنا بود، اما شنا خیلی ورزش بستهای است و هیچ حرکتی نمیتوانید انجام دهید و در نهایت در تهران و مسابقات کشوری میتوانید شرکت کنید. من هم شرکت کردم و مقام کشوری را گرفتم.»
١٧ سالش بود که احساس کرد نمیتواند با این رشته (شنا) مسابقات بینالمللی دهد، همین هم شد تا، از آنجا که علاقه زیادی به مسابقات بینالمللی داشت، دنبال رشته ورزشی دیگری برود.
از مسیر دور تیراندازی تا اسبسواری نزدیک خانه
در گیر و دار گشتن دنبال رشتهای بینالمللی، به او رشته تیراندازی را پیشنهاد کردند، آن هم با تفنگ بادی. در آن زمان مجموعه ورزشی حجاب، سالن تیراندازی داشت و تیم ملی زنان هم همانجا تمرین میکرد. اما از آنجایی که خانهشان در آن زمان تهرانپارس بود، برایش خیلی سخت بود که این مسیر را تا فاطمی و حجاب برود. همین موضوع باعث شد که نتواند این رشته را ادامه دهد: «اتفاقا بد هم شلیک نمیکردم.»
بعد از آن، با توجه به اینکه سوارکاری را دوست داشت، به باشگاه سمند در شرق تهران رفت: «به من گفتند که اگر شجاع و نترس باشی، میتوانی در این رشته مقام بیاوری. در آنجا بود که من کار با تیر و کمان را هم آغاز کردم.» خیلی زود تیراندازی با تیر و کمان را یاد گرفت. سواریاش هم خوب بود؛ پس خیلی زود توانست این دو را با هم تلفیق و از روی اسب شلیک کند. در سال ٨٦، هنرهای رزمی سواره را بهصورت حرفهای آغاز کرد. در آن زمان این رشته تازه وارد کشور شده بود. سعیده میگوید که در این رشته کمان سنتی، افراد کمانی شبیه کمانی که در دست رابینهود بود را به دست میگیرند. این کمان سنتی، دو نوع مسابقه دارد، یکی روی اسب است و دیگری در دشت که به اهدافی در فاصله ٦٠ متری، ١٠٠ متری، ٥٠٠ و ٦٠٠ متری شلیک میکنند. در ایران نمیدانستند که این رشته روی اسب هم وجود دارد. زمانی که این رشته در ایران احیا شد، سال ٨٦ بود. سعیده هم از همان سال، کار را شروع کرد و در همان سال وارد تیم ملی این رشته شد. در ابتدا دو، سه زن بودند، اما ناگهان تعدادشان زیاد شد و به ١١ نفر رسیدند. هرچند بعد از آن هم بهتدریج «چون فشار کار زیاد شد و مسأله شجاعت هم مطرح بود» تعداد دوباره ریزش کرد. چشمانش برق میزند وقتی که میگوید سرانجام موفق شد وارد تیم ملی شود: «تیم ملی این رشته، ٦ مرد بود و یک زن. آن زن من بودم.»
ایرانیها خطرناکند
سعیده میگوید آرزو داشته که یک زن آمریکایی همرشتهاش را که از قضا بسیار قدرتمند بوده، از نزدیک ببیند، اما نمیدانسته که این زن او را در شبکه اجتماعی فیسبوک دنبال میکند. این آرزو هم روزی محقق شد؛ آنها یکدیگر را در کره جنوبی ملاقات کردند: «باورم نمیشد که کنار او ایستادهام.» آنها در مسابقه با هم رقابت کردند و نتیجه حیرتانگیز بود. لبخند میزند و با احساس غروری که در صدایش میتوان آن را حس کرد، میگوید: «در آن مسابقات من دوم شدم و آن زن آمریکایی، سوم. او از همان اول هم میگفت ایرانیها خطرناکند. میگفت ایرانیها یا برای مسابقه نمیآیند، یا اگر بیایند، قطعاً مقام میگیرند.»
بسیاری از مردم جهان، از جمله آمریکاییها اعتقاد دارند که ایرانیها «سوارخوب» و «سوار بلد» هستند. اینها اصطلاحات سوارکاری است. آنها معتقدند چون ایرانیها عقبه تاریخی سوارکاری دارند، سوارکارهای خوبی هستند. به همین دلیل هم سعیده صادقی موفق شد قهرمانی جهان را در سال ٢٠١١ به دست آورد: «تا الان تنها زن ایرانی هستم که توانستهام در این رشته در سطح جهانی مقام بیاورم.» او اما در مسابقات ٢٠١٤ کره نتوانست مقام بیاورد، تنها به این دلیل که اسبش باردار بود. اسبها را بهصورت قرعهکشی به شرکتکنندگان میدهند و از شانسش، این اسب به او افتاد: «طبق قانون اجازه نداشتم اسب باردار را بزنم که سرعتش بالا برود. اگر هم قانونی وجود نداشت، خودم دلم نمیآمد این کار را بکنم. از طرف دیگر هم اسب باردار، دائماً حواسش به اطرافش است که مبادا به جایی بخورد. بنابراین خیلی آهسته و محتاطانه حرکت میکرد. اینطور شد که آنجا مقامی کسب نکردم.» انگشت اشارهاش را بالا میآورد و حرفش را بهسرعت ادامه میدهد: «اما ایرانیها خطرناکند!» و میخندد.
همه میدانستند مهد چوگان کجاست
فدراسیون جهانی هنرهای رزمی در کره جنوبی است. برخلاف رشتههای دیگر که ورزشکاران باید لباس بخصوصی بپوشند، در این رشته در مسابقات جهانی، ورزشکاران باید لباس سنتی کشور خود را به تن کنند تا برای کشورهای دیگر تصویری از عقبه تاریخی و فرهنگیشان به نمایش بگذارند. در کره، کشورها هر سال موظفند در سمیناری شرکت و در ١٠ دقیقه خودشان را معرفی کنند و درباره سابقه این رشته در کشورشان به حاضران توضیح دهند. در سال ٢٠١٤، نوبت ایران بود که خودش را معرفی کند و این وظیفه به سعیده واگذار شد. به گفته خودش زبان انگلیسیاش بد نیست و بهراحتی توانست به همه اثبات کند که ریشه این رشتههای ورزشی به ایران برمیگردد: «اصلا کار سختی نبود. انگار همه این را میدانستند و قبول داشتند که مهد رشتههایی مثل کمانگیری روی اسب، نیزه و شمشیر روی اسب و چوگان، ایران است و از اینجا به سایر نقاط جهان رفته است.» او که اطلاعاتی تاریخی در مورد ورزشهای مورد علاقهاش دارد، میگوید که چوگان، ورزش شاهان در زمان هخامنشیان بوده و در آن زمان سوارهنظامهای آنها برای استفاده از سلاح روی اسب، این کار را انجام میدادند. کمی تُن صدایش پایین میآید و بهآهستگی میگوید: «متاسفانه الان در چوگان که ایرانیتر از این رشته نداریم، از هندیها و پاکستانیها عقب افتادهایم.»
آخرین صحنهای که دیدم، آسمان بود
وقتی صحبت از اسب میشود، شوق و ذوقش را در حرکاتش میتوان به وضوح دید. کمی از جایش میپرد و میگوید: «مگر میشود کسی که سوارکاری میکند، زمین نخورد؟» شانهای بالا میاندازد و ادامه میدهد: «البته من خیلی کم زمین خوردم.» نخستینبار همان سال ٨٦ بود که زمین خورد. «اسبهای باشگاهی، تمریندیدهاند و کاری ندارند که سوارکار مبتدی است یا ماهر. آنها به صدای دستزدن یا سوتزدن مربی عادت میکنند. من آن روز نشسته بودم پشت اسب که مربی ناگهان دست زد و اسب شروع کرد به تاختن. آنقدر ناگهانی بود که من آمادگیاش را نداشتم. در حال افتادن، دستهای جلوی اسب (بندهای جلو) را گرفتم و اسبم که ظاهراً دستهایش آسیب دیده بود، دستش خم شد و از جلوی حیوان افتادم روی زمین.» او یک بار دیگر در زمین چوگان، خیلی بدتر از این زمین خورد. در چوگان اسبها خیلی تند و تاخت میروند، سوارکاران با اسبهایشان به هم تنه میزنند و احتمال زمینخوردن کم نیست: «یک روز یک سوارکار به من تنه زد و دستهای جلوی اسب او، دور پاهای من افتاد، من فریاد زدم: «دست جلو! دست جلو!» او هم ترسید و فاصله گرفت و من برگشتم و آخرین صحنهای که دیدم، آسمان بود. دیگر متوجه نشدم که چطور زمین خوردم و برای دقایقی بیهوش شدم.» با این همه انگار افتادن از اسب هم برای او لذتبخش است که با لبخندی بر گوشه لب میگوید: «خدا را شکر، برایم اتفاقی نیفتاد.»
اسبهایی شبیه آدمها
از قدیم گفتهاند که اسب، حیوان نجیبی است. آنها حیواناتی باهوش و دوستداشتنیاند. از نگاه سعیده هم اسبها از گربه و سگ، خیلی باهوشترند و انرژی مثبت عجیب و زیادی دارند. همین ویژگیها آدمها را به اسبها جذب میکند: «خیلی اسبها را دوست دارم. عاشقشان هستم. من معتاد اسبم.» سرش را بالا میگیرد و تصویر روی دیوار را تماشا میکند؛ خودش کنار اسبش ایستاده: «اگر نبینمش اذیت میشوم.»
او میگوید که در روانشناسی امروزی در بسیاری از نقاط جهان، برای درمان افسردگی از اسبسواری استفاده میکنند: «شما بعد از یک ماه سوارکاری، دیگر معتاد آن حیوان و انرژیای که او را احاطه کرده، میشوید و برای دیدنش لحظهشماری میکنید.» به اینترتیب است که با همان انرژی مثبت این حیوان، میتوان افسردگی را از میان برد. اخلاق اسبها، خلاف خلق و خوی گربهها و سگها که نمیتوان آن را به انسانها تشبیه کرد، بسیار شبیه آدمهاست: «ما اسب لجباز داریم که حرف، حرف خودش است و اگر بخواهد اذیت کند نمیتوانی از او سواری بگیری که خدا نصیب نکند! اسب مغرور، مهربان، یا اسب عجول که سوارش میشوی، میپرد و میرود. اسبها هم مثل آدمها یک روز حالشان خوب است و یک روز حالشان خوب نیست و دلشان میگیرد. اسبهای ماده، محتاطتر و لجبازترند و اسبهای نر، بیتوجه و غیر محتاطند. آنها جامعه دارند و روحیهشان هم مثل آدمها روحیه گروهی است. وقتی یک اسب تازهوارد را به محل نگهداری اسبها ببرند، همه اسبها سراغش میآیند. اول بویش میکنند تا بفهمند که با آنها دوست است یا میخواهد دعوا کند. بعد در گروهشان راهش میدهند.» او میان توصیههایش به اسبسواری، قیمتها را هم مرور میکند: «قیمت اسبها نسبت به کاری که میکنند، متفاوت است. اسبهای چوگانی از ٢٠میلیون شروع میشوند تا ٧٠ یا ٨٠ میلیون. اسبهای پرشی از ٤٠میلیون شروع میشوند به بالا. یک اسب پرشی در تهران داریم که یکمیلیارد و دویستمیلیون قیمت دارد. بر اساس پرشی که میکند و مقامی که برای صاحبش میآورد، قیمتش تعیین میشود.» گفتوگو که تمام میشود، چشمش هنوز خیره به تصویر اسبش روی دیوار است؛ اسبی ٦ ساله از نژاد «دوخون». بعد میگوید: «اسبها با زنان ارتباط بهتری میگیرند. انگار ارتباط عاطفی آنها با یکدیگر سادهتر پیوند میخورد و راحتتر احساسات هم را میفهمند.»
- 13
- 6