نه فقط ظاهر «نیلوفر» شبیه پسرهاست بلکه قیافه، صدا و رفتار و گفتارش هم به آنها میماند؛ او همه این داشتهها را به قول خودش مدیون سالها زندگی میان مردان خلافکار است، افرادی که باعث شدند او در ۲۷ سالگی رکورد ۹ بار دستگیری را داشته باشد وپنج بار آن را در یک سال به دست آورد.
از گذشتهات تعریف کن.
آخرین فرزند خانواده و به اصطلاح تهتغاری هستم. چهار خواهر و سه برادر دارم که همگی ازدواج کردهاند. پدرم کشاورز و دامدار و مادرم خانهدار است. هیچ کدام از آنان سابقه خلاف و زندان را ندارند و فقط من با این همه سابقه آبرویشان را بردهام. سال ۸۲ زمانی که ۱۷ ساله بودم، در خیابان با پسری به نام «مرتضی» آشنا شدم. این آشنایی و ارتباط پنهانی ما دور از چشم خانواده تا ۶ ماه ادامه داشت تا به خواستگاریم آمد. فکر میکردم او مرد رویاهایم است. خانوادهام به این وصلت راضی نبودند اما وقتی علاقه و اصرارم را دیدند، موافقت کردند و زندگی من و مرتضی شروع شد. بعد فهمیدم مرد رویاهایم، دزد است.
من از خلاف میترسیدم و به همین خاطر با بخشیدن همه حق و حقوقم طلاق گرفتم. زمان طلاق، سه ماهه باردار بودم و توانستم به سختی این موضوع را مخفی نگه دارم. همان اوایل ازدواجم خانوادهام برای همیشه به شیراز رفته بودند. پدرم میخواست مزرعه پرورش اسب خارجی راه بیندازد. هنوز هم این شغل را دارد.
بعد از طلاق چه کار کردی؟
نمیخواستم نزد خانوادهام در شیراز بروم. من در همین تهران، بزرگ شده بودم و میخواستم همین جا بمانم . یکی از خواهرانم ساکن تهران است. پیش او رفتم و چند ماه در خانهاش ماندم تا پسرم به دنیا آمد. پسری دوست داشتنی که میدانستم پدر سارقش نمیتواند زندگی خوبی برایش بسازد. تازه بعد از طلاق هم به خارج از کشور رفته بود. در ضمن خودم هم شغلی و پولی نداشتم. تنها دارایی من پول پیش خانهمان در شهرک غرب بود. خانه به نام من اجاره شده بود و پول پیشش را گرفتم و خانهای در خیابان نواب با پول پیش بسیار پایین رهن کردم و در همان دوران بعد از طلاق توسط دوستانم معتاد شدم و پول باقیمانده را صرف مواد مخدر کردم.
با چه موادی اعتیاد را شروع کردی؟
اول سیگار و مدت کوتاهی بعد سیگار را همراه حشیش مصرف کردم. بعد از آن مشروب، تریاک، شیشه و کراک!
خانوادهات از اعتیادت اطلاع داشتند؟
سه ، چهار سال پیش فهمیدند. مادرم مرا به کمپ ترک اعتیاد برد. بعد از برگشتن به خانهام، وانمود کردم ترک کرده و سالم هستم اما دوباره ادامه دادم.
فقط مادرت کمک کرد؟
بله، برادرانم خبر نداشتند. اگر بدانند هم معتاد شدهام و هم ۹ تا سابقه دارم، مرا زنده نگه نمیگذارند چون عزیز پدر و مادرم هستم، اجازه ندادهاند آنان از این مسائل خبردار شوند. برادرانم پی زندگیشان هستند و کاری با من ندارند.
سوابقت برای چیست؟
اولین سابقه من بعد از طلاق بود. یک روز در خیابان به خاطر بدحجابی دستگیر شدم. بیشتر سوابقم در زندان چند روز یا چند ماه ماندن بود. دومی به اتهام سرقت مقرون به آزار در یک درگیری خیابانی بود. یعنی با یک نفر درگیر شدم و او از من شکایت کرد که لوازمش را دزدیدهام.
اعتیادم، تیپ بدم و تنها زندگی کردن باعث شد حرف او را قبول کنند! سومی دوستم از خانه فرار کرده و به خانه من آمده بود و خانوادهاش از من به اتهام آدمربایی شکایت کردند! با همین سوابق هر جا دستگیر میشدم، یک آدم سابقهدار بودم. به طور کلی تا چشم به هم زدم، در طول یک سال، پنج بار زندان رفتم. بعد از آن یکی دو سال مواظب بودم تا دستگیر نشوم و از طرفی خلاف میکردم تا خرج اعتیادم را جور کنم.
البته من هیچ وقت برای مواد دست به فساد نزدم اما با فریب مردان هوسران؛ پول میگرفتم به این صورت که سوار ماشینشان میشدم و به عناوین مختلف مانند این که تازه از خانه فرار کردهام و به مردها اعتماد ندارم، اول پول میگرفتم و بعد از آنان میخواستم برایم قرص قلب یا آبمیوه بخرند و اینطوری با پیاده شدن از ماشین فرار میکردم.
پسرت پیش خودت بود؟
نه، وقتی معتاد و خلافکار شدم، او را به خواهرم دادم و حالا فکر میکند خواهرم مادرش است و من خالهاش! خواهرم به نام خودش برای او شناسنامه گرفته است.
برای مواد سابقه نداری!
غیر از یک سال اول که پنج تا سابقه داشتم، مدتی زندان نرفتم و سال ۸۷ زندانی و آزاد شدم. بعد سال ۹۰ به خاطر نگهداری مواد دستگیر شدم؛ صد گرم کراک بود که زمان دستگیری توانستم ۸۰ گرمش را در خانه بهروز جا ساز کنم و ۲۰ گرمش ماند که با همان دستگیر شدم؛ از آن سال زندانی هستم. سه سال حبس و یک میلیون و ۱۰۰ هزار تومان جریمهاست.
بهروز؟
ساقی است؛ پدر و مادرش طلاق گرفتهاند و او با مادرش زندگی میکرد. مادر بهروز سر کار میرفت و من با صیغه محرمیت در خانهشان بودم. بهروز مواد به من میداد و من خرده فروشی میکردم و پولش را به او میدادم و سهمم را میگرفتم.
چطور دستگیر شدی؟
پلیس از پنج سال قبل دنبال بهروز بود؛ خودم هم در خیابان دماوند شناخته شده بودم و پلیس دنبالم میگشت. نمیدانم چه کسی مرا لو داد، وقتی دستگیر شدم هر چه پلیس از من شماره یا آدرس بهروز را که فراری شده بود، خواست ندادم. او شوهرم بود، فکر نمیکردم تنهایم بگذارد. چند روز بعد خودم به بهروز زنگ زدم. تشکر کرد که شمارهاش را ندادهام و گفت روز دادگاه، غافلگیر میشوی و با کمکی که میکنم همان روز آزاد میشوی. خیالت راحت باشد. روز دادگاه رسید و من مثل قبل، بهروز را معرفی نکردم و ۲۰ گرم کراک گردن من افتاد! بهروز نامرد هم شمارهاش را عوض کرد و تنها ماندم.
کسی به دیدنت میآید؟
مادرم و گاهی خواهرم... چند وقت پیش پسرم را هم با خودش آورده بود.
صحبتی مانده که بخواهی بگویی.
خیلی شرمنده پدر و مادرم هستم. میخواهم زودتر آزاد شوم و پیش پدر و مادرم بروم. هر روز زندان برایم یک سال میگذرد، پدر و مادرم بهخاطر رفتارهای من پیر شدهاند، میخواهم بعد از این درست و سالم زندگی کنم. حتی برای این هدف، من که با هنر آشنایی نداشتم، کلاس میروم تا کاری یاد بگیرم و دست به خلاف و اعتیاد مجدد نزنم.
امینه افروز
- 9
- 5