مشاورهها در مدارس عمدتا بر هدایت تحصیلی متمرکز شدهاند.«دانشآموزها به ما مراجعه میکنند و چون زمان نداریم، مأیوس بیرون میروند. کارهای مربوط به هدایت تحصیلی و کاغذبازیها اجازه نمیدهد به مشکلات بچهها برسیم.» ٢٤سال است در مدارس و کلینیکها مشاوره انجام میدهد و میگوید از زمانی که انتخاب رشته به پایه نهم منتقل شد و مشاوران را به متوسطه اول کوچاندند، عمده فعالیتهای مشاوران بر هدایت تحصیلی دانشآموزان متکی شده و مشاوران زمانی برای پرداختن به مسائل دیگر دانشآموزان ندارند.
دانشآموزان از کلاس هفتم باید به فکر انتخاب رشته تحصیلیشان باشند، چون معدل درسیشان در سالهای هفتم و هشتم در انتخاب رشتهشان موثر است. ٢٤ساعت کار مشاوران در مدارس علاوه بر هدایت تحصیلی به تدریس در کلاسهای درس میگذرد، نسرین بهمنپور، مشاور مدرسه میگوید: «فکر کنید در یک مدرسه ٥٠٠ نفری که دو روز مشاور دارد، یک روز هم به تدریس میگذرد و ساعتهایی هم به گزارشنویسی و کاغذبازیهای اداری، برای هر دانشآموز چقدر زمان میماند؟»
اردیبهشتماه سال ٩٣ مدیرکل امور تربیتی و مشاوره آموزشوپرورش خبر داد بیش از ١٧هزار مشاور در مدارس فعالیت دارند و به ١٤هزار مشاور دیگر در مدارس نیازمندیم. به گفته او درحالیکه استانداردهای بینالمللی مشاوره به دانشآموزان بهازای هر پنج تا شش نفر، یک ساعت است، در ایران بهازای هر ١٥نفر یک ساعت مشاوره وجود دارد. عیسی مراد آن زمان امیدوار بود در سال بعد این سرویسدهی بهازای هر ١٢نفر به یک ساعت برسد. اما بهمنپور میگوید هنوز این میزان تغییر نکرده است.
کمبود نیرو یکی از دلایلی است که مشاوران فکر میکنند دلیل انتقال آنها از مقطع متوسطه دوم به متوسطه اول بوده است: «چندسال است بهخاطر کمبود مشاور در اکثر مقاطع مخصوصا راهنمایی و ابتدایی، تعدادی از مشاوران متوسط دوم را به این مقاطع بردهاند که این باعث کمبود شدید مشاور در متوسطه دوم یا همان دبیرستان شده است. امسال در مدرسه ما را موظف کردند در متوسطه اول هم حضور داشته باشیم. من تنها دو روز به متوسطه دوم میرفتم و بچهها بشدت نیاز دارند.» او میگوید مشکل اینجاست که آنچه در متوسط اول وجود دارد، اسما مشاوره و درواقع هدایت تحصیلی است: «تمام وقت ما صرف این میشود که کدام دانشآموز توانست از تستها و آزمونها نتیجه خوب یا بد بگیرد.»
هدایت تحصیلی
احمدی، مشاوری با ١٨سال سابقه کار میگوید ما نمیدانیم آیا این هم یک سیاست بود که مشاورهها بیشتر به سمت تحصیلی بروند یا نه: «از مشاوره سازشی و تربیتی دور شدیم. قبلا مشاورهها نصفبهنصف بود. در دو سه سال اخیر آنقدر مشاوره تحصیلی پررنگ شده که کمتر میتوانیم به مشاوره سازشی و تربیتی برسیم.» سوری مشاور دیگری است که میگوید این خواستهای است که خانوادهها هم از مشاوران دارند: «کار ما طوری است که افراد با سوال پیشمان میآیند و خود خانوادهها هم بیشتر دغدغه تحصیل و مسائل تحصیلی فرزندانشان را دارند.»
هدایت تحصیلی از همان زمان مطرحشدن چالشبرانگیز شد و حتی بحث تحمیل و انتخاب اجباری رشته دانشآموزان پیش آمد. امسال اعلام شد فرمها از ٢٠تیرماه صادر میشوند و خانوادهها و دانشآموزان میتوانند فرمها را از مدارس دریافت کنند. فرمهایی که هم توصیهنامه هستند و هم زمانبندی دارند. زمانبندی یعنی از بین اولویتهای ١٢گانه، اول آنهایی که سوابق تحصیلی بهتری دارند، میتوانند برای رشتههای مورد علاقه ثبتنام کنند و بعد به ترتیب دانشآموزان دیگر.
بهمنپور میگوید هدایت تحصیلی برای حل برخی از مشکلات اینترنتی بود و باعث شد عدهای از دانشآموزان فرمها را پر نکنند: «هدایت تحصیلی همان سنجش سوابق تحصیلی و استعدادسنجی است. نمرات بسیاری از دانشآموزان در دوره راهنمایی به خاطر نوع سیستم آموزشی نمرات واقعی نیستند. از اکثر بچهها بپرسید میبیند معدلها بالای ١٨ است. بیشتر خانوادهها فکر میکنند فرزندانشان پزشکها و نخبههای آینده هستند و استعدادهای واقعی بچهها دیده نمیشود. وقتی به فرم هدایت تحصیلی هم توجه نمیشود، خود دانشآموز باید انتخاب کند که کدام رشته برود و انگار در هدایتتحصیلی اصلا استعدادیابی نشده است.
این یک دور باطل شده و خود مسئولان هم نمیدانند چطور باید هدایت تحصیلی را انجام دهند. مشکلات نظام آموزشی و مشکلات بازار کار باعث شده بیشتر خانوادهها بخواهند فرزندانشان تجربی بخوانند.» اما هدایت تحصیلی پیش از این هم انجام میشد و مشاوران عمدتا در مدارس تستهای رغبت و تستهای ریون را انجام میدادند تا دانشآموزان رشته تحصیلیشان را انتخاب کنند: «هدایت تحصیلی، تست هوش، استعدادسنج و ... همیشه بود، اما در کنارشان کار تربیتی هم انجام میشد. یکی از بهترین کارهایی که مشاوران میتوانند در مدارس انجام دهند، کار تربیتی و سازشی است، به شرطی که خوب آموزشدیده باشند و باسواد باشند، زیرا بچهها شدیدا به این مسأله نیازمندند. قبلا اگر سه روز مشاور داشتند، الان یک روز هم به زور میتوانیم کار مشاوره تربیتی انجام دهیم و کار تربیتی عملا کنسل است. قبلا نیروها بیشتر بودند و بچهها بیشتر فرصت داشتند با مشاور ارتباط بگیرند. هفتهبههفته مجبورم به بچههایی که به اتاقم مراجعه میکنند، نوبت بدهم و به بیشترشان هم نمیتوانم وقت بدهم. جالب اینجاست که از من میخواهند به خاطر کمبود نیرو در کلاس اول راهنمایی هم درس تفکر را تدریس کنم. کتابی که لازم نیست حتما یک مشاور آن را تدریس کند.»
انتقال مشاوران به متوسطه اول، نارضایتی آنها را هم در پی داشت. مسئولیتها زیاد و پیچیدگی شغلیشان بیشتر شد. مشاورها مجبورند تمرکز بیشترشان را روی کاری بگذارند که سیستم و مسئولان مدرسه از آنها میخواهند که همان هدایت تحصیلی است. احمدی میگوید البته که بخشی از کار مشاور در مدرسه هدایت تحصیلی است، ولی اداره کل، برنامه جامعی برای هدایت تحصیلی نداشت و کارها مدام به تعویق میافتاد: «در متوسطه دوم اصلا بحث هدایت تحصیلی و انواع تستهای رغبت برای مشاورها جا افتاده بود و نتایج آن را هم استفاده میکردیم، اما تغییراتش درست به اطلاع مشاورها نمیرسید و در جلساتی هم که با مشاورها میگذاشتند، این مسأله را باز نمیکردند که چه کار کند. فرمها سالبهسال تغییر میکرد و مشاور در مدرسه مقابل اولیا و مسئولان مدرسه متهم میشد که اطلاع ندارد و بد راهنمایی میکند. اینها کارهای کارشناسینشده بود.»
هدایت تحصیلی و تدریس درس تفکر و سبک زندگی، جلسات اقناع اولیا و دانشآموزان باعث میشود وقتی بچهها برای مشکلات غیرتحصیلی به دفتر مشاور مدرسه مراجعه میکنند، به کلینیکهای مشاوره که در برخی مناطق آموزشوپرورش فعالند، ارجاع داده شوند: «مدیران مدارس از این اتفاق استقبال نمیکنند، چون دلشان نمیخواهد مشکلات مدرسهشان به بیرون منتقل شود. یک کلاف سردرگم است.» مشاوره در متوسطه دوم به گفته مشاوران نیاز دانشآموزان است. قبلا مشاوران فرصت داشتند با دانشآموز جلسات فردی داشته باشند و در چند جلسه با دانشآموز به نتیجه برسند.
او میگوید امیدواریم با آمدن وزیر جدید به این مسأله توجه شود: «چون حتی اگر ما بتوانیم به پنج دانشآموز در حل شدن مشکلاتشان کمک کنیم و مثلا مهارت کنترل خشم یا مهارتهای زندگی را به آنها یاد بدهم، درواقع به پنج خانواده در آینده کمک کردهایم.»
انتقال مشاوران از یک پایه به پایه دیگر، یعنی از یک گروه سنی به گروه سنی دیگر، آن هم زمانی که بچهها سالبهسال به دلیل بلوغ، تغییر میکنند و نگاه و خواستههایشان عوض میشود. کسی که در مقطع متوسطه دوم کار مشاوره انجام میدهد، لزوما نمیتواند همان مشاوره را برای کودکان دبستانی انجام دهد.
فاطمه قاسمزاده، کارشناس و روانشناس کودکان میگوید درست است که مشاوران هم برای ارتباط با کودک آموزش میبینند، اما کارشان بیشتر راهنمایی و مشاوره است تا روانشناسی: «روانشناس بیشتر میتواند مشکلات بلوغ و رفتاری را حل کند. مثلا روانشناس کودک بهتر میتواند خودمراقبتی جنسی را به کودکان آموزش دهد تا مشاوری که قبلا در مقطع دیگری کار کردهاست. با توجه به بحثهایی هم که پیرامون سند ٢٠٣٠ مطرح شد، لازم است بگوییم که این سند اصلا بحث آموزش جنسی نبود، بلکه خودمراقبتی بود، یعنی همان آموزشهایی که باید به کودکان بدهیم تا اعضای بدنشان را بشناسند و بدانند چطور باید از آنها مراقبت کنند تا ماجرایی مانند ماجرای آتنا برایشان پیش نیاید. متاسفانه این سند بعد سیاسی پیدا کرد و به آن توجهی نشد. به این نکته هم باید توجه کنیم که آموزشهایی مثل خودمراقبتی جنسی در دروس دانشگاهی گنجانده نشده است و مشاوران نمیدانند چطور باید این مسأله را به کودک آموزش دهند، مگر اینکه در کارگاهها آموخته شوند.»
او به مسأله دیگری هم در زمینه آموزش مشاوران و روانشناسان کودک اشاره میکند که ناشی از سیستم آموزش عالی است: «در آموزش کشورمان تمرین و کار عملی جایی ندارد. فارغالتحصیلان بعد از چهارسال یا پس از کارشناسی ارشد، بعد از ششسال درس خواندن وقتی وارد کار میشوند، نمیدانند در مقابل یک مورد چه کار کنند. اطلاعات دارند، ولی تمرین نکردهاند. درحالیکه در کشورهای دیگر، از ترم دوم رشته مشاوره یا روانشناسی به مدارس، مهدکودکها و مراکز کودکان بیسرپرست میروند و تا پایان تحصیل هفتهای یک بار آنچه را که خواندهاند به محک تجربه میگذارند و اشکالات را از استادشان میپرسند. اینجا فارغالتحصیل کارشناسی ارشد حتی یک بچه را هم ندیده.» بهمنپور نیز به شکل دیگری این صحبتها را تایید میکند.
او میگوید شیوه مشاوره و آموزش مهارتها به کودکان مقطع ابتدایی با مقاطع دیگر متفاوت است: «امسال بحث مهارتها را با بچههای دبستانی کار کردم، اما سنشان پایین بود و من مشاور دبیرستان هستم. برای این کودکان باید روشهای ابتداییتر و با مشارکت خانواده کار شود. پیشنهاد دادم اگر قرار است برای مقطع ابتدایی مشاور بگذارید حتما روانشناس کودک باشد. من که فقط با بزرگسال کار کردهام در سطح ابتدایی باید آموزش روانشناسی کودک ببینم. متاسفانه متخصص خرابکردن هر تخصصی هستیم. اگر مشاوری هم خوب بلد باشد، دستش را در مسائل تربیتی بستهاند. قانون به ما میگوید که چه کار کنید و چه چیزهایی آموزش بدهید یا ندهید. اگر بخواهیم درباره مهارتهای نه گفتن و مزاحمتهای خانوادگی و محارم صحبت کنیم، خیلی راحت کارمان را زیر سوال میبرند و میگویند چرا در این زمینه وارد شدهاید. درحالیکه ٨٠درصد مشکلاتی که بعدا دانشآموزان متوسطه با آن مواجه میشوند در مقاطع پایینتر به وجود آمده.» مهمترین مشکلات دانشآموزان از نظر او ارتباطات فردی است، برای همین باید انواع مهارتها در ارتباطات، در سطح ابتدایی آموزش داده شوند: «من همیشه از معضلات آمار میگیرم، الان مشکل ارتباطات آسیبزا با دیگران و نحوه برخورد و آسیبندیدن در رابطههاست که نیاز مبرم جامعه است. متاسفانه کسانی که تصمیمگیرنده هستند، ١٠سال عقبترند و معضلات را نمیبینند و آنقدر تابوها زیاد است که کاری نمیتوانیم انجام دهیم.»
مسأله مدارس خاص
تصویر دانشآموزانی که برای مشکلاتشان به دفتر مشاور مدرسه مراجعه میکنند و پاسخ نه میشنوند، چون مشاور وقت ندارد، برای مشاوران عادی است. آنها به دلیل مسائل دوران بلوغ احساس میکنند نیاز به کمک دارند. اگر مشاوران فرصت هم داشته باشند، مسأله دیگری به میان میآید، اینکه چقدر مشاوران میتوانند به معنای واقعی کار مشاوره انجام دهند.
قاسمزاده میگوید منهای بخشی محدود از مدارس غیردولتی، به ندرت در مدارس مشاوره به مفهومی فراتر از مشاوره و هدایت تحصیلی اجرا میشود: «بقیه دانشآموزان برای مسائلشان یا به مراکز مشاوره آموزشوپرورش میروند یا اینکه اگر عدهای اعتماد نداشته باشند به مراکز خصوصی میروند. مراکز خصوصی هم گران هستند و خدمات مشاوره جزو بیمه نیستند و همه نمیتوانند از هزینههایش بربیایند. بنابراین در مدارس دچار کمبود مشاور و مددکاری هستیم که رابط بین خانواده و دانشآموز در مسائلش باشد.» این مسأله در شهرهای کوچک بیشتر است. به گفته یکی از آموزگارانی که در هنرستانی در شیراز تدریس میکند.
شهرستانهای اطراف بیشتر مشکل مشاور دارند. آنها نهتنها روزهای کمتری میتوانند در مدارس حضور داشته باشند، بلکه از مشاوران مجربتری که در شهرهای بزرگ هستند هم بیبهرهاند: «در شهرستانهای شیراز اکثرا مشاوران ضعیفاند به خاطر اینکه مجبورند بیایند در شهرستانها کار کنند و ارتباط با بچهها برایشان سختتر است. حتی در شیراز بیشتر ارتباط بچهها با معلمها نزدیکتر است و من بهعنوان معلم بیشتر از جزییات زندگی خانوادگی و خلقیاتشان میدانم. آنها میگویند مشاور برای ما کاری نمیکند، بگوییم که چه بشود؟ در شیراز یا جاهایی که بزرگترند یا مشاور خودش پیگیرتر است و روشهای قشنگتری به کار میگیرند، فرق دارد، اما چون تعداد دانشآموزان زیاد است، مشاوران نمیتوانند به همه بچهها به اندازه لازم رسیدگی کنند.
من گاهی دانشآموزان را مثلا برای مشکل تمرکز به مشاور معرفی میکنم، اما آخر سال که میشد میدیدم تغییری نکردهاند و مجبور میشدم خودم بروم در متن ماجرا و پیگیری کنم. دانشآموزی که هر روز در هفته من را میبیند، راحتتر میتواند ارتباط برقرار کند تا مشاوری که تنها دو روز در هفته در مدرسه حضور دارد.» ریحانه اسلامی که آموزگار درس گرافیک و ١٥سال است در هنرستانهای شیراز تدریس میکند، میگوید: برخی مسائل را خودم مجبور شدم در کلاس درس برایشان توضیح دهم که در ارتباطاتشان آسیبی نبیند. به گفته او برخی از مشاوران پست اصلیشان مشاوره نیست: «گاهی بهخاطر اینکه میخواهند به جای بهتری منتقل شوند یا درس راحتتر داشته باشند، مشاور مدرسه میشوند.» سال ٩٣ نیز عیسی مراد خبر داده بود که حدود ٢٠درصد از مشاوران تخصص مستقیم مشاوره و روانشناسی ندارند.
سوری مشاور دیگری است که بعد از ١٨سال کار مشاوره در مدارس در انتقاد به انتقال مشاوران از یک مقطع به مقطع دیگر میگوید: «مثل این است که وسایل یک ساختمان را به ساختمان جدیدی منتقل کنید که اعتباری به آن ساختمان جدید نمیدهد. نگاه جامع باید این باشد، حتی قبل از ابتدایی کودکان با مشاوره آشنا شوند. باید توجه شود تکنیک تخصصی یک مشاور چیست و آیا اطلاعات آن گروه سنی خاص را دارد یا نه. مثل این میماند که شما مسیر کلی را میدانید، اما اطلاعات دقیق کوچهها را نمیدانید. آن مشاوران هم اطلاعات ریز همه گروههای سنی را ندارند.»
بهگفته او مسأله هدایت تحصیلی هنوز برای بعضی خانوادهها ابهامهایی دارد که نیاز است برنامههایی از رسانهها برای رفع این ابهامها پخش شود: «رویکردمان این است که طرف با سوال میآید و وقتی سوال اصلیاش درباره مسائل تحصیلی است، ما هم به همان صورت پاسخ میدهیم. مثلا به جای اینکه روی اضطرابش کار کنند میگویند اولویت نخستشان هدایت تحصیلی است. نخستین و مهمترین پیامدهای این نوع برخورد و نادیده گرفتن مشکلات نوجوانان، بحرانهایی است که اگر خوب هدایت نشود، آسیبزاست. در مدرسه دانشآموزان زیادی به ما مراجعه میکنند، آنها اغلب احساس میکنند خانوادهها حرفشان را نمیفهمند و خانوادهها هم همین احساس را دارند. اما از نظر اداری برایمان تعریفشده که برای مسائلی خارج از هدایت تحصیلی باید آنها را به مراکز مشاوره آموزشوپرورش ارجاع دهیم، چون مشاور کارش آنقدر زیاد است که فرصت این مسائل را ندارد. ».
مسائلی که او از آنها حرف میزند، انواع آسیبها مثل اعتیاد و مسائل عاطفی، شخصیتی و اجتماعی نوجوانان است. علاقه دختران نوجوان به گل و شیشه به دلیل جذابیتهایی که در کمکردن وزن و حالت متفاوت چشمها برایشان دارد و فقر عاطفی که نوجوانها در بسیاری از خانوادهها با آن مواجهاند، وجود تیمهای بزهکار و انواع ارتباطات آسیبزا که بین نوجوانان زیاد شدهاند: «باید به جای اینکه سعی کنیم آنها را کنترل کنیم، راهکار و برنامه بدهیم و خانوادهها و بچهها را در زمینه مهارتهای زندگی آموزش دهیم.»
پرداختن به کنکور و اهمیت آن بین دانشآموزان و خانواده جای مسائل دیگر را گرفته است. قاسمزاده میگوید: «دوره نوجوانی غیر از تحصیل، خیلی مسائل دیگر هم دارد. متاسفانه مسأله کنکور خیلی در این نگاه نقش دارد. بهگفته خود آموزشوپرورش از کلاس چهارم ابتدایی تستزدنها شروع میشود و کنکور هیولایی است که سایهاش را به کل زندگی بچهها میاندازد و خواب و سلامت و روان آنها را مختل میکند.»
دانشآموزان علاوهبر کنکور درگیر ورود به مدارس خاص نیز هستند. تلاشهای خانوادهها برای ورود آنها به مدارس تیزهوشان و استعداد درخشان و طرح تازهای به نام شهاب که شناسایی و هدایت استعدادهای برتر است، وقتی برای پرداختن به مسائل شخصیتی، عاطفی و اجتماعیشان نمیگذارد. آن هم در زمانی که در دنیا طرحهای آموزش فراگیر مطرح است و دنبال این هستند که تا جای ممکن بچهها را از هم جدا نکنند تا حتی بچههایی با کمتوانی جسمی کنار بچههای دیگر درس بخوانند تا ایزوله نشوند. قاسمزاده میگوید ما برعکس داریم بچهها را با عناوین مختلف از هم جدا میکنیم: «در کلاس درسهای نرمال است که یاری کودک به کودک معلوم میشود. ما آنها را جدا میکنیم و فقط رقابت را در آنها تقویت میکند. در مقابل آنها از نظر اخلاقی و اجتماعی ضعیف میشوند. یک آسیب این مسأله در مورد خود بچههایی است که تیزهوش هستند، آنها تکبعدی بار میآیند که فقط در بعد آموزش حافظهمحور و نه خلاق است. رشد اجتماعی و عاطفیشان بهدرستی انجام نمیشود و نمیتوانند خوب ارتباط برقرار کنند و میخواهند از بقیه جلو بیفتند. آسیب دیگر متوجه بچههایی است که جزو این دسته نیستند و دچار بیعدالتی آموزشی میشوند. معلمانی که چندان ورزیده نیستند به مدارس آنها میفرستند و امکانات آموزشی کمتری در اختیارشان قرار میدهند و این بچهها با یک نوع تبعیض و بیعدالتی بزرگ میشوند.»
قاسمزاده از کنار گذاشتن مهارتهای زندگی در آموزشهای مدارس میگوید و همچنین از اینکه بیشترین گروهی که به مراکز مشاوره مراجعه میکنند، کودک و نوجوان هستند، چون والدین آنها نمیدانند چطور با آنها برخورد کنند. زیرا ابعاد پرورشی را به آنها یاد نمیدهیم: «در کشورهایی که فکر میکنیم به خانواده اهمیت نمیدهند، در دوره متوسطه انواع مراقبت از کودک و ابعاد پرورشی آن را به دانشآموزان یاد میدهند. اینجا هم والدین نمیدانند چه کار کنند و هم بچهها مشکل دارند. ما جامعهای درحال تحول داریم و مشکلمان بیشتر است و بیشتر مراجعان ما کودک و نوجواناند. باید توجه کنیم که یک نوجوان از حل یک مشکل ساده هم ناتوان است، چون ما سالهاست مهارتهای زندگی را کنار گذاشتهایم. زمان وزارت آقای حاجی در کنفرانس داکار آموزش مهارتهای زندگی بهخصوص برای نوجوانان را اجباری کردند، زیرا در کاهش مشکلات نوجوانها اثرگذار است.»
او از نوجوانانی میگوید که نمیدانند مسأله یعنی چه و توانایی حل آن را یاد نگرفتهاند. ارتباط موثر را نمیدانند. بچههایی که وقتی مراجعه میکنند اول باید والدینشان به کلاسهای رفتار مناسب با کودک فرستاده شوند و از طرفی همزمان باید روی فرزندان کار شود تا مشکل برطرف شود. او میگوید شاید حتی بهتر باشد معلمها هم این دورهها را ببینند، زیرا با وجود کم شدن تعداد دانشسراها و مراکز تربیت معلم، کمتر با معلمهایی مواجهیم که در ارتباط با کودک آموزش دیدهاند. آنها اغلب تنها تحصیلات دانشگاهی در رشته تدریسشان را دارند، اما نمیدانند چطور باید با نوجوانانمواجه شد.
- 9
- 6