بشدت از مسئولان دانشگاه آزاد شاکی است، قصد شکایت از آنها را دارد و میخواهد بعد از تمامشدن مراسم ترحیم تنها فرزندش به تهران بیاید و کارهای شکایتش را انجام دهد. تنها خواستهاش مجازات تمام عاملان این حادثه است و دیگر به هیچ چیزی فکر نمیکند. حادثهای که تنها فرزندش، یک دانه دخترش را برای همیشه از او گرفت؛ دختری که بعد از دو سال رفتوآمد به تهران درنهایت خبر مشخصشدن تاریخ دفاع از پایاننامهاش را به پدرش داده بود. نگار بابالحوائج چند ساعت پیش از حادثه با پدرش تماس گرفته و با خوشحالی خبر تمامشدن کارهای پایاننامهاش را داده بود. قرار بود روز ١٥ دی دفاع کند و مدرک فوق لیسانسش را بگیرد.
از پدرش خواسته بود که به فکر تهیه گل و شیرینی برای جشن دفاعش باشد؛ اما چند ساعت بعد خبر تلخی به گوش سیدامیر بابالحوائج رسید. پدری که از گرفتن مدرک تحصیلی دخترش شاد بود، حالا سراسیمه داشت به تهران میرفت تا شاید بتواند دخترش را در بیمارستان ملاقات کند؛ اما روی تخت بیمارستان دخترش را پیدا نکرد و درنهایت او را به پزشکی قانونی بردند. نگار آنجا بود، در میان کشتهشدگان حادثه؛ صدای فریادهای این پدر نشان از نابودشدن همه زندگیاش میداد. پدری که پیش از این هم یک بار دیگر شاهد از دست دادن عزیزی از خانواده شان در یک حادثه بود. پسردایی اش را در سقوط هواپیمای آسمان در کوه دنا از دست داده بود و می دانست که چقدر سخت است در یک لحظه همه زندگی آدم بی دلیل نابود شود. سیدامیر حالا در گفتوگو با خبرنگار «شهروند» ماجرای کشته شدن دخترش را با اشک روایت کرد.
نگار چند ساله بود؟
او متولد تیرماه سال ٧١ بود.
در چه رشتهای درس میخواند؟
رشته صنایع غذایی؛ اما خیلی وقت بود که درسش تمام شده بود. دو سالی میشد که به دنبال کارهای پایاننامهاش بود؛ مرتب به علوم تحقیقات میرفت و میآمد. من مانده بودم که چرا کار دفاع آنقدر باید طول بکشد.
روز حادثه نگار چرا به دانشگاه رفته بود؟
او دو روز پیش از حادثه یکشنبه صبح به تهران رفت. خودم ساعت ٥ صبح او را راهی تهران کردم؛ میخواست برای کارهای آخر پایاننامهاش به دانشگاه برود. او به خانه بهاره که دوست صمیمیاش بود، رفت. بهاره هم در همدان زندگی میکرد و دوست ١٠، ١٢ ساله نگار بود. تازه دو سال میشد که در تهران ساکن شده بود. همان روز وقتی به تهران رسید به دانشگاه رفت، ظهر با من تماس گرفت و با خوشحالی گفت بابا بالاخره کارهای پایاننامهام تمام شد و تاریخش را مشخص کردند؛ ولی گفت چند امضا از استادان مانده است که باید در تهران بماند و آنها را هم بگیرد؛ روز حادثه این امضاها را گرفته بود. خودش با من تماس گرفت و با ذوق و شوق زیاد گفت بابا کارهایم تمام شد. دارم برمیگردم باید به فکر گل و شیرینی جشن دفاعم باشی. من هم خوشحال شدم. تا اینکه چند ساعت بعد پدر بهاره با من تماس گرفت و گفت که دخترم تصادف کرده است؛ با عجله خودم را به تهران رساندم. آن موقع اصلا نفهمیدم چطور تا تهران آمدم. وقتی رسیدم به بیمارستان رسول اکرم رفتم اما دخترم آنجا نبود. به تمام بیمارستانهایی که مجروحان را برده بودند، سر زدم اما دخترم نبود تا اینکه از پلیس آگاهی آمدند و مرا به پزشکی قانونی بردند؛ تنها دخترم در میان کشتهشدگان بود.
از کسی هم شکایت کردهاید؟
در این مدت مردم از سراسر کشور و همشهریانم به ما سر میزنند؛ از همه آنها ممنونم. در این چند روز آنقدر حالم بد بود که نتوانستم به تهران بیایم ولی شکایت دارم؛ از مسئولان دانشگاه شکایت دارم. دلم میخواهد همه مسببان این حادثه مجازات شوند و تا آخرین لحظه هم پیگیر این اتفاق هستم. هیچ چیزی خوشحالم نمی کند. حتی میلیاردها تومان پول هم به من بدهند بدون نگار این پول ها را می خواهم چکار؛ من فقط آرزوی مجازات دارم که دوباره چنین اتفاقاتی نیفتد. این اولین بار نیست که حادثه ای عزیزمان را از ما می گیرد. پسردایی من جزو قربانیان سقوط هواپیمای دنا بود. تمام خانواده سرگردان و داغون شدند. اما هیچ اتفاقی نیفتاد و هیچ مسئولیتی گردن کسی نیفتاد.
بابت پول دیه و هزینههای کفن و دفن صحبتی با شما شده است؟
پول به درد من نمیخورد؛ من خودم با هزینه خودم دخترم را به همدان منتقل کردم. با کمک دوستانم هزینههای کفن و دفن را پرداخت کردیم؛ کلی پول دادم ولی من پول نمیخواهم فقط باید آنهایی که زندگی ما را نابود کردند و تنها فرزندم را از من گرفتند، مجازات شوند. دخترم درسخوان و باهوش بود. او میتوانست زندگی خوبی داشته باشد اما بیدلیل به چنین سرنوشتی دچار شد و ما هم زندگیمان نابود شد. دخترم که ذوق پایاننامه و گرفتن مدرکش را داشت، حالا زیر خروارها خاک خوابیده است.
- 107
- 35
ر.عساکره
۱۳۹۷/۱۱/۱ - ۱۷:۲۲
Permalink