کافیست یکبار گذرتان به میدان انقلاب و کتابفروشیهای اینک کساد آن بیفتد، از جمله مواردی که حتما نظرتان را به خود جلب میکند فروش پایاننامه، نگارش مقالات علمی و نظایر آن است؛ پدیدهای زشت و نکوهیده که دانشگاه و فضای علمی از رونق افتادهمان را بیش از پیش در سراشیبی سقوط سوق میدهد. دکتر مصطفی اقلیما جامعهشناس در گفت و گو با همدلی ضمن اشاره به اشکالات قواعد آموزشی موجود در ایران، از نقش استاد و دانشجو در این معضل سخن گفته و بیاعتباری علم و نبود آینده برای آن را از جمله علل دخیل در این حوزه بر میشمارد.
فکر میکنید بار جامعهشناختی معضل سرقت علمی در کشورمان چیست؟
وقتی جرمی در یک جامعه به وجود میآید نمیگویند کسی که این جرم را کرده محکوم است، میگویند شرایطی که به وجود آوردیم او را مجرم کرده است. این جرایمی که عین یک کتاب را تهیه میکنند، بعد هم در وزارت ارشاد مجوز میگیرد بدون اینکه کسی حتی به آن نگاه کند در میان محققان و اساتید دانشگاهها بسیار زیاد است. حتی برای کتابی که مال خودم بوده هم این اتفاق افتاده است، من ۷ سال پیش در حدود ۷۰۰ صفحه کتاب نوشتم، بعد یک استاد دو سال پیش ۳۵۰ صفحه از آن را برداشت و با آن یک کتاب دیگر نوشت.
چرا؟ چون دانشگاهها بر اساس سواد استاد به او پایه حقوق نمیدهند، میگویند باید کتاب نوشته باشید، حتی این مقالههایی که امروزه اساتید با عنوان ISI در نشریات کشورهای خارجی مینویسند هیچکدام دخالتی در نگارش آن ندارند، بلکه شاگردان را مجبور میکنند مقاله بنویسند، دانشجو هم ناچار است پول بدهد و مقاله را در یک نشریه خارجی چاپ کند، بعد اسم آن استاد را روی آن بگذارد و استاد از آن امتیاز بگیرد و بگوید من ۱۰ مقاله علمی پژوهشی دارم، یا من استاد راهنمای فلان پایاننامه بودم که در واقع هیچکاره آن بودم.
وقتی ما چیزهایی را از استادان میخواهیم که در حد آنها نیست، آنها هم به کس دیگری واگذار میکنند، کسی هم نمیگوید آقای فلانی شما این مقاله را کجا نوشتید؟ یا این مقاله را شاگردتان نوشته و اصلا ربطی به شما ندارد. متاسفانه دانشگاهها هم دانشجویان را مجبور میکنند که حتما مقالات ISI چاپ کنند، کشورهایی هم هستند که با پول کم این مقالات را چاپ میکنند، و شاگرد هم چارهای جز این کار ندارد و نهایتا محبور است اسم استاد را بالای آن بگذارد، حتی در کتابها هم این اتفاق میافتد، و اگر در دانشگاهها این اتفاق میافتد به این خاطر است که اساتید میفهمند، رئیس دانشگاه هم میفهمد ولی نمیگویند این کتاب چطور نوشته شد یا حتی اگر در دانشگاه چاپ شد یک نگاه به آن بیندازند و تیتر و عنوان کتاب را با باقی کتابهای مشابه مقایسه کنند و ببینند فرد در کتاب خود، چیزی از اثر دیگری برداشته یا برنداشته. اساتید میتوانند در تالیف کردن کتاب، اسم کتاب دیگر را رفرنس بزنند یا چند خط از آن را بیاورند، نه اینکه ۵۰ صفحه عین آن را بنویسند.
اینجاست که اگر ما این کار را کردیم، اشکال آن به سیستمی بر میگردد که در مملکت ما حکمفرماست، سیستمی که من را به کار خلاف وادار میکند و خودشان علاوه بر اینکه از کار خلاف چیزی نمیگویند، بلکه شاگرد را وادار میکنند تا پایاننامه بنویسد، بعد میگویند پایاننامه تقلبی است.
هیچکجای دنیا اول به شاگرد نمیگویند که موضوع انتخاب کن، استاد راهنما مشخص کن، بعد جلسه گروه تشکیل میشود و دانشگاه موضوع را تایید میکند و دانشجو پروپوزال میدهد، بر عکس، موضوعی که شاگرد میخواهد روی آن کار کند را استاد ابتدا تایید میکند، بعد دانشجو سر وقت پایاننامهها میرود و پیشینه آن را بررسی مینماید. در ایران موسسهای مثل ایران داک هست که میبیند آیا این موضوع با مشخصات حاضر، قبلا ثبت شده یا نه، اگر ثبت شده باشد باید ۵ سال از آن بگذرد تا دانشجو بتواند دو مرتبه البته از زوایای جدید آن را تنظیم کند و بنویسد وگرنه میگویند قابل تایید نیست.
ضمن اینکه این استاد راهنماست که با آن شاگرد روی موضوع کار میکند. اما کارمان این شده که هزار نفر را آن وسط علم کنیم که نان بخورند و فقط گیر بدهیم که جهان سومی هستیم، ده تا کمیسیون میگذاریم تا وقتی یک دانشجو باید ظرف ۶ ماه کارش را انجام دهد ۳ سال کارش را طول بدهیم، از آن طرف هم هزینه از او میگیریم که چرا درسش عقب افتاد، چون هر کس هر کاری را که دلش خواست میکند. اینجاست که اگر بگوییم چرا فلان استاد یا دانشجو یا بقیه از روی فلان کتاب میدزدند و کار خلاف میکنند باید به اشکالات سیستم برگردیم وگرنه استاد یا دانشجو محکوم نیست، استاد یا دانشجو هم معلولی از علتهاست.
اگر سیستم درست باشد من به خودم اجازه این کار را نمیدهم. اما متاسفانه ما اساتید تقلبی هستیم. کافیست ببینید که امروز چقدر برای اساتید دانشگاه پارتیبازی میشود. ما دانشجویانی را داریم که در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری شاگرد اول هستند، اما آنها را هیئت علمی نمیکنند، در مقابل کسی را که کلی پارتی دارد، از طرف وزارت بهداشت یا وزارت علوم، هیئت علمی میکنند. وقتی دانشگاهها را بر اساس این ضابطه اداره میکنیم و کسی نمیآید سیر درسخواندن این فرد را بررسی کند و با بیآگاهی از سابقه، او را هیئت علمی میکند، همه کارهایشان را فرمالیته انجام میدهند و نباید توقع بیجا در مورد اصالت و امانتداری علمی داشته باشیم. قطعا آن افرادی که این کار را میکنند صلاحیت ندارند چیزی بنویسند، حتی داستاننویس شوند، ما زوری زوری آنها را استاد کردهایم.
معضل سرقت علمی را میتوان برخاسته از بیاعتباری علم در ایران دانست؟
هر کسی در هر کجای دنیا درس میخواند، میداند برای چه درس میخواند، کجا باید کار کند و مراحل پیشرفتش را هم میداند. اما در ایران، ما فقط مدرک میگیریم. وقتی دانشگاه علمی کاربردی را باز کردیم یعنی میخواهیم بیخود به هرکسی مدرک بدهیم، فقط میخواهند افراد را جایی گرد هم بیاورند و پول بگیرند. کسانی که مدرس این مراکز هستند و درس میدهند یا لیسانس یا فوق لیسانس و کارمند اداره هستند یا حتی در کسوت معلمی کار میکنند، با این وجود، دانشگاه پیام نور باز میکنیم که یک تعداد شاگرد امتحان بدهند و پولی از آنها بگیریم.
این کار اصلا علمی نیست. میگوییم چرا شاگرد علم نمیآموزد، وقتی فقط یک کاغذ پاره دست دانشجو دادهایم و بابت آن پول گرفتهایم نتیجه بهتری هم حاصل نخواهد شد. دانشگاه آزاد را تاسیس میکنیم که در هر شهرستان کوچک یک واحد باز میکند، چند نفر دانشجو میگیرد و از آنها پول دریافت میکند، افراد هم به خاطر آن مدرک پول میدهند، چون در کشور ما بر اساس مدارک کار داده میشود. کسانی که در ایران مدرک تحصیلی میگیرند ۱۰ تا ۱۵ درصدشان خوب هستند، ۸۰ درصدشان مشکل دارند، همان ۱۰ درصد هم کار پیدا میکنند، چون پدرشان یا مدیر کل است یا وزیر است، یا سفارش از بالا آمده. کسانی که در این مملکت درس میخوانند، درس را میخوانند که شاید جایی به آنها کار بدهند، مدرک را میگیرند و میگویند سواد نمیخواهیم، این کاغذ پاره را میگیریم که بگوییم فوق لیسانس یا دکترا هستیم تا اعتباری کسب کنند و سر کار بروند.
امروزه در کشور ما سالانه چیزی در حدود ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر فارغالتحصیل روانشناسی از دانشگاهها بیرون میآیند اما راجع به روانشناسی یک کلمه هم اطلاعات ندارند، حتی آنهایی که دکترا دارند. ما برای روانشناسان هیچکجا کار عملی در بیمارستانهای روانی نکردهایم. نمیدانند بیمار روانی چیست بعد میخواهند مشاوره بدهند، خب معلوم است که مملکت از هم میپاشد. کسانی که آموزش میدهند و آن کسی که مدرک میدهد خودش اصلا یک بار هم مشاوره نکرده، فقط یک تئوری دارد که آن هم تماما خارجی است و هیچ ارزشی ندارد. یک سری افراد که در رشتههای فنی، ریاضی، شیمی، پزشکی و ... درس خواندهاند بر اساس موازین بینالمللی تحصیل کردهاند و چون در ایران برایشان کار نداریم به خارج از کشور میروند.
کسانی که در ایران، دکترای ریاضی یا فیزیک میگیرند، معلم میشوند، در حالی که یک دکتر ریاضی باید اختراع کند اما در ایران کاری برایش نیست.
مهندسان کارخانههای ما تولید نمیکنند و قطعهای نمیسازند، عین جنس را از روی مدل آن تولید یا مونتاژ میکنند. به همین خاطر است که تحصیلکردگان این حوزه اصلا در ایران نمیمانند و به خارج از کشور میروند، چون در ایران نیازی به آنها نیست چون کاری برایشان نیست و چون در ایران تولید وجود ندارد. ما همه چیز را از خارج گرفته و نمونه آن را کپی کردهایم، چرا علم ما پیش نمیرود؟ شما یک اداره را در وزارت بهداشت یا دیگر سازمانها و دانشگاهها در نظر بگیرید، چرا کسی که معاون اداری و مالی است و باید فوق لیسانس یا دکترای مدیریت داشته باشد، پزشک عمومی است؟ چرا رئیس سازمان بهزیستی که متخصص آسیبهای اجتماعیست پزشک متخصص میشود و معاونش پزشک عمومی است؟ در حالی که معاون یک تخصص در همان زمینه میخواهد.
هیچکدام از افراد ما در این مملکت بر سر پستها و تخصصهای خود نیستند. در جایی کار میکنند که هیچ اطلاعی از آن ندارند. اگر میگوییم پیش نمیرویم چون افراد میدانند که سواد و داشتن علم به آنها کار نمیدهد، شارلاتانبازی، حقهبازی و مدرک است که به آنها کار میدهد. ما روز اول که دانشگاه علوم بهزیستی را تاسیس کردیم گفتیم برونداد این دانشگاه برای ما مهم است، استاد که خوب کار کند دانشجو نتیجه خوبی میگیرد و در مدارج بالاتر تحصیل میکند و این نشان میدهد که استاد چقدر خوب کار کرده و باید بر این اساس، پایه گروه بگیرد.
در رشته مددکاری اجتماعی تمامی دانشجویانی که زیر نظرمان بودند سر کار رفتند و استخدام شدند، اما در این میان، آقای اقلیما که وقت نکرد چهار تا کاغذ تقلبی از روی این و آن پر کند، استادیار ماند، کسی هم که هیچوقت درس نداده بود و شاگردی هم زیر نظر او آموزش ندیده بود استاد تمام شد، چون چهار تا از آن کاغذها را پر کرد و گروه پایه گرفت.
در خارج از کشور ملاکها و معیارهای بسیاری برای استادها هست، ولی در ایران اصلا چنین چیزی وجود ندارد. در خارج از کشور فعالیتهای استاد را بررسی میکنند که در این مدت چه کار کرده، باید نشان دهد که در طول این سالها از بین دانشجویانش چند نفر دکترا تربیت کرده است و آن دانشجویان چقدر در جامعه مفید بودهاند، اما در این میان برونداد ما چیست؟ برونداد استاد ما چیست؟ شاگرد به کجا رسیده است؟
آیا سرقت علمی در علوم انسانی بیشتر است؟
بیشتر است، چون کتابها را از روی هم کپینویسی میکنند، اما در گروه پزشکی دانشجویان و محققان مجبورند یک چیز جدید ارائه دهند، پس امکان دادن چیزهای تکراری و کپی وجود ندارد، اما در علوم انسانی راحت سرقت علمی میکنند، مطالب فرد دیگر را بر میدارند یک کلمه بالا و پایین میکنند و می نویسند، به کسی هم پاسخ نمیدهند. جامعهشناسان ما هر چه کتاب نوشتهاند ترجمه یا گرتهبرداری از دیگران است، به جای اینکه نظر خودشان را بنویسند یا خلاصهای از کتب خارجی بیاورند، فقط ترجمه میکنند، تالیفات را هم از کتابهای دیگر میآورند، اینها همه سرقت است. اما همانطور که اشاره کردم در گروه پزشکی کسی نمیتواند زیاد سرقت کند چون باید روشی را ابداع یا چیزی را به ثبت برساند. برای درستکردن یک چیز جدید هم هزینه میکنند.
فرد باید ۵۰ نفر متخصص و کارشناس بیاورد و با خود همراه کند تا طراحیهای جدیدی صورت گیرد، ولی ما فقط کپیبرداری میکنیم و چون دست به ابداع و اختراع نمیزنیم، کار شاقی هم انجام نمیدهیم. البته در داخل، آدمهای مبدع و مخترع زیاد داریم ولی کسی به حرفشان گوش نمیدهد، به همین خاطر افراد ابداعگر از ایران به کشورهای خارجی میروند و حقوقهای خوبی هم میگیرند. ولی در ایران مثلا به فارغالتحصیل ریاضی نیاز ندارند و میگویند برو معلم دبیرستان شو، اینجاست که میگویم از فرد به آن اندازه که زحمت کشیده استفاده نمیکنیم.
الان آنهایی که دکترای ژنتیک گرفتهاند حتی ماهی ۶۰۰ هزار تومان هم دریافت نمیکنند. میدانید من چند نفر از آنها را میشناسم که در مترو لوازم آرایشی میفروشند؟و ظاهرا سرقت علمی در پایاننامهها بیشتر رواج دارد.
یکی از مشکلات بزرگ ما این است که هیچ کجای دنیا برای دوره کارشناسی، پایاننامه تعریف نمیکنند، بلکه به آنها روش تحقیق یاد میدهند، این دیگر دزدی پایاننامه نیست. به دانشجو میگویند موضوع یا مطلبی را تهیه کن تا به تو نشان بدهیم تحقیق و روش تحقیق را یاد گرفتهای و از آن موضوع استفاده میشود.
در کارشناسی ارشد هم همینطور است، در این مقطع میگویند موضوعی را که میخواهی در مقطع دکتری کار کنی باید در دوره کارشناسی ارشد انتخاب و روی آن مطالعه کنی و بعد ادامهاش را در دوره دکتری بررسی نمایی. اما ما در ایران از فرد یک کار کامل میخواهیم. در دوره کارشناسی ارشد میخواهیم کار تحقیقی انجام دهد که اصلا در آن حد و اندازه به او چیزی یاد ندادهایم. او هم میخواهد پایاننامه بنویسد، بعد یک مقاله پژوهشی جور کند و اسم من استاد را در آن بگذارد، در غیر اینصورت میگویم نمرهات را نمیدهم. طبیعی است که دانشجو مجبور میشود تقلب کند، اساتید هم میدانند که دانشجو تقلب میکند، فقط میخواهند کارش تمام بشود و برود. خود ما افراد را به این سمت میبریم. کسانی که در خارج از کشور کار تحقیقی انجام میدهند از موسسات تحقیقی و پژوهشی پول دریافت میکنند یا بورسیه میشوند که برای انجام طرحهای پژوهشی خود هزینه کنند، بعد آن سازمانها از نتیجه آن تحقیقات استفاده میکنند.
مثلا ما اگر در ایران بخواهیم در مورد آسیبهای اجتماعی یا اعتیاد کار کنیم، چه سازمانهایی باید به ما پول بدهند و از من حمایت مالی کنند؟ این وظیفه سازمان بهزیستی یا وزارت آموزش و پرورش است که بخشی از پول خود را برای این دانشجویان که روی این موضوعات کار کنند اختصاص دهد، بعد که نتیجه تحقیقات روشن شد، جوابش را در آن سازمان برای پیشبرد اهداف مشخص شده استفاده کنند، اما متاسفانه آن سازمان بودجه پژوهشیاش را به دوستانش میدهد. اما در دانشگاه، چه دانشجو بدزدد، چه خودش خرج کند، نتیجه تلاشهایش به قفسه کتابخانهها میرود و بعد آن را دور میریزند، لذا هیچ ارزش کاربردی ندارد. در این میان فقط دانشجو میخواهد نمره بگیرد، هیچ چیز خاصی هم در آن نیست. اگر میخواهیم تحقیق کنیم و دزدی هم نشود، باید سازمانهایی که بودجه دارند و کارهای تحقیقاتی میکنند، بخشی از آن را به دانشجوی دکتری بدهد که روی موضوع مرتبط کار کند، بعد دانشجویان جوابش را به سازمان بدهند و سازمان هم از نتایج آن تحقیق استفاده نماید. در این حالت هرگز در حوزه علم دزدی نخواهد شد.
رضا دستجردی
- 54
- 4