حسام خوشبینفر در گفتوگو با ایسنا، اتفاقات روز حادثه تروریستی مجلس را به شرح زیر تعریف و تشریح کرد:
ساعت ۱۰:۱۵ صبح روز چهارشنبه ( ۱۷ خرداد) بود که بنده به همراه دو ارباب رجوع در دفتر آقای بروجردی واقع در ابتدای راهروی طبقه چهارم نشسته بودم. یکی از این مراجعه کنندهها خانومی بود که برای پیگیری کارش و گرفتن نامهای به دفتر آقای بروجردی مراجعه کرده بود. دیگری یکی از شهروندان بروجردی بود که برای پیگیری کارش به تهران آمده بود. زمانی که صدای تیر آمد فکر نمیکردم که به مجلس حمله شده چون اصلا کسی چنین فکری به ذهنش خطور نمیکرد. با خودم فکر کردم شاید صدای تعمیرات باشد به خاطر همین به کارم ادامه دادم. آن خانم نامهای که میخواست نوشتم و به او دادم و آن خانم از آسانسور پایین رفت. آن آقا نیز به همراه یک نفر دیگر از راه پلهها به سمت طبقه همکف رفت.
در شرایطی که من هنوز از حمله به مجلس اطلاعی نداشتم ظاهرا آن خانم از آسانسور که پیاده میشود با تروریستها مواجه شده و حتی در معرض تیراندازی آنها قرار میگیرد اما پناه گرفته و خوشبختانه صدمهای نمیبیند. آن آقای مراجعه کننده و همراهش نیز که از راهپلهها به پایین میرفت با تروریست دیگری روبرو میشود یکی از آنها خود را از طبقه دوم به اول پرت میکند که خوشبختانه تیر نمیخورد اما به خاطر آسیب دیدگی زانو دچار شکستگی پا میشود اما همراه او تیر خورده و زخمی میشود.
بنده در تمامی این اتفاقات در اتاقم مشغول بودم، با تلفن صحبت میکردم و باز هم فکر نمیکردم که حمله شده چون در ابتدا تیراندازیها پشت سر هم نبود و با خودم تصور میکردم که قسمتی از مجلس در حال تعمیرات است. در این هنگام آقای فلاح؛ آبدارچی مجلس از راه پله طبقه سه وارد اتاق بنده در طبقه ۴ شد و گفت که حمله تروریستی شده، در اتاق را قفل و موبایلت را بیصدا کن و صدای تلفنها را قطع کن. من هم همین کار را کردم. شهید فلاح بعد در راهروی طبقه ۴ به بقیه بچهها هم با فریاد گفت که حمله تروریستی شده، شوخی نگیرید و در اتاقهایتان بروید. شهید فلاح در همین زمان که میخواست از راه پله برود با یکی از تروریستها روبرو میشود فکر میکند که یک نفر به مجلس حمله کرده پس میخواهد اسلحهاش را بگیرد اما تروریست دیگر او را به رگبار میبندد. اگر شهید فلاح نبود تعداد زیادی از کارمندان و مسئولان دفاتر نمایندگی در طبقه چهارم شهید میشدند. او بود که با از خودگذشتگی همه ما را از حمله تروریستی مطلع کرد و ما نجات جانمان را مدیوناش هستیم.
من از ساعت ۱۰ و ربع تا ۲ ظهر داخل اتاق در بسته خود را محبوس کرده بودم. آن طرف در یکی از تروریستها بود که در ابتدای راهروی یعنی مقابل دفتر ما کمین کرده بود. موقعیت دفتر آقای بروجردی طوری است که بین پاگرد و ابتدای راهرو قرار دارد. اگر تروریستها میخواستند فرار کنند باید از راه پله و اتاق آقای بروجردی فرار میکردند و راه دیگری نبود به خاطر همین یکی از آنها سه ساعت پشت در من بود و من صدای حرف زدنشان و حتی ناسزا گفتنشان را آن هم به زبان فارسی میشنیدم. معجزه خدا این بود که این تروریست در اتاق را نشکست. فقط امتحان کرد دید که اتاق قفل است و بعد هیچ کار دیگری نکرد. من فقط اشهد را گفتم و به امام حسین و اهل بیت (ع) توسل کردم البته با فردی تماس گرفتم که به من روحیه بسیاری داد. ما در بروجرد مداحی به نام آقای ترابی داریم که بنده ارادت خاصی به او دارم، در تماسی به او گفتم به مجلس حمله شده که در واکنش بهم گفت قدرت شش ماهه امام حسین(ع) از همه عالم بیشتر است بعد هم برایم حضرت علی اصغر نذر کرد، شوخی میکرد و روحیه میداد و مدام در تماس بود. او فردی بود که بسیار به من روحیه داد. در طول زمانی که من در اتاق بودم آقای بروجردی زنگ میزد و شرایط را میپرسید و از من میخواست زیر میز خود را مخفی کنم.
ساعت ۲ که صدای تیراندازی زیاد شد و بچههای سپاه به طبقه چهارم یورش آوردند. در این هنگام این تروریست خواست که در اتاق من را بشکند که بچههای سپاه به کمک آمدند و این تروریست سمت دیگر راهروی طبقه چهار پشت سرویس بهداشتی پناه گرفت و تیراندازی میکرد. در این هنگام یکی از بچههای سپاه در اتاق آمد و پرسید که کسی هست. من خودم را نشان دادم و از من خواست از اتاق خارج شوم او با از خودگذشتگی خود را سپر من قرار داد و خواست که از راه پله به سمت پایین بروم. در آنجا بود که محل شهادت شهید فلاح را دیدم و بسیار منقلب شدم. البته که وقتی خواستم از اتاق بیرون بیام آن تروریست شلیک کرد که جای گلولهها در انتهای راهرو و نزدیک دفتر ما وجود دارد. به هر صورت با رشادت بچههای سپاه من به طبقه همکف رفتم. در آنجا با سردار عزیزی روبرو شدم. او از من پرسید که آیا آنها به زبان فارسی صحبت میکردند من هم گفتم آنها کلا تمامی صحبتها حتی فحشهایی که لایق خودشان بود را به فارسی میگفتند. وقتی که وارد همکف شدم دو جنازه شهید را دیدم که در حال انتقال به بیرون بودند. در نهایت نیز به سمت کمیسیونهای مجلس رفتم که آقای بروجردی را دیدم. او من را بغل کرد و خدا روشکر گفت و در کمیسیون امنیت ملی نماز جماعت خواندیم. آن طرف ماجرا مادر و پدرم که خبر تیراندازی در مجلس را شنیده بودند به دم در مجلس میآیند که نیروهای امنیتی اجازه ورود به آنها را نمیدهند. مادرم با شنیدن هر صدای تیر احساس میکرد که تروریستها من را هدف گرفتهاند و حالش هر لحظه بدتر میشود. در نهایت که به او خبر سلامتیام را میدهم به دلیل حال بد در بیمارستان برای ساعاتی بستری شد.
در این حادثه شهید فلاح جانفشانی کرد و ما را نجات داد و بچههای سپاه آنهایی که همسن و سال من بودند، با وجودی که تاکنون جبهه و جنگ را ندیده بودند اما با روحیه بسیار بالایی جلوی تروریستها ایستادند و از جانشان گذشتند. حتی شنیدم یکی از ماموران حفاظت مجلس چند ساعت به تنهایی طبقه چهارم را حفظ کرد. شهید تیموری را هم که دم در شهید کردند. تروریستهایی که به هیچ چیز رحم نمیکردند و فقط میخواستند وارد صحن شوند ولی با مقاومت مثال زدنی بچههای سپاه موفق به انجام نقشهاشان نشدند.
- 10
- 6