یکی از اقوام مادری کیان پیرفلک به هممیهن میگوید که آنها شرایط توضیح درباره ماجرا را ندارند. هر چه هست به صورت ویدئو در فضای مجازی منتشر شده. این عضو خانواده پیرفلک که نمیخواهد اسمش گفته شود، صبح روز گذشته در مراسم خاکسپاری کیان شرکت کرده و میگوید: «دو سه هزار نفری در این مراسم حضور داشتند. پیکر او را ابتدا همراه با سایر افرادی که در حادثه جانشان را از دست داده بودند، از اهواز تشییع کردند و سپس خانوادهها پیکرهای عزیزانشان را تحویل گرفتند و در منطقه خودشان دفن کردند. پیکر کیان هم در قبرستان روستای پرچستان گوروئی به خاک سپردند. گوروئی طایفه پیرفلک است و تمام اقوام در این قبرستان دفن میشوند.»
روز پنجشنبه تصاویر و ویدئوهایی از پیکر نیمهبرهنه کیان منتشر شد که نشان میداد خانواده او را به خانه برده، روی تختی قرار دادهاند و دورش را با قالبهای یخ پوشاندهاند؛ تصویری که بسیاری را تحت تاثیر قرار داد. این عضو خانواده پیرفلک به هممیهن تاکید میکند که این وضعیت فقط برای یکی دو ساعت ادامه داشت. پس از آن پیکر کیان به بیمارستان شهدای ایذه منتقل شد و از آنجا برای کالبدشکافی به اهواز فرستاده شد.
او ادامه میدهد: «در پزشکی قانونی اهواز، اینکه شلیک از کدام تفنگ جنگی صورت گرفته و دلیل اصلی مرگ چه بوده، بررسی و سپس پیکر برای تشییع تحویل داده شد.» به گفته این عضو خانواده کیان پیرفلک، تیر به سمت چپ سینه کیان، شلیک شده و ظاهرا همان گلوله منجر به مرگ او شد. او درباره وضعیت پدر کیان هم که گفته میشود سه گلوله به کمرش شلیک شده میگوید، در بیمارستان گلستان اهواز در بخش آیسییو بستری و تحت درمان است.
مادر هم در خانه است، براساس رسوم بختیاری، وقتی کسی عزادار میشود، تمام بستگان دور او جمع میشوند و تا چند روز تنهایش نمیگذارند. حالا هم مادر کیان در این وضعیت است. این عضو خانواده پیرفلک میگوید که تا این لحظه (بعدازظهر روز جمعه) مسئولی برای پیگیری وضعیت یا جویا شدن از حالشان مراجعه نکرده است. اما ظاهرا رئیسجمهوری دستور پیگیری پرونده را داده و موضوع در جریان است. حتی محسن رضایی، همراه با تعدادی از مسئولان روز گذشته در مراسم خاکسپاری حضور داشت.
درباره عکسی از چند قالب یخ؛ دمت سرد
امیر جدیدی، روزنامه هم میهن: قالب یخ را توی لیوان میاندازم و رویش آب میریزم. از جایش تکان میخورد. ترک بر میدارد. صدا میدهد. انگار توقع نداشت چنان شوکی به او بدهم. لیوان را بلند میکنم. چشم در چشم یخ میشوم. صدایش میزنم، میگویم تو که سختتر از این را به چشم دیدی. این اداها چیست؟ میگوید من عمر درازی ندارم. خیلی وقتها از سر طبیعتم ترک بر میدارم. صدایم در میآید و آب میشوم. در طول تاریخ آدمیزاد چه بلاها که بر سرم آوار نکرده. کار به جایی رسیده که به خانه اجدادیام هم حمله کرده است. اخبار را که دنبال کنی میبینی هر روز تکهای از یخهای قطب جنوب یا شمال دود میشود و هوا میرود. با خودم میگویم لابد سرنوشتم اینچنین رقم خورده است. با این حال خودم را دلداری میدهم. شیره جانم را به آب و شربت میدهم تا آتش جگر آدمیزاد را گلستان کنم. اما دیگر طاقتم طاق شده است. حق من این نبود.
نمینویسم نفسم بند آمده و خفه شدهام. پوستکلفتتر از آنم که بغضم بترکد. لیوان را پایین میآورم. دستم را در لیوان میکنم. سرمایی احساس نمیکنم. چشمم را میبندم و یخ را بین انگشتانم فشار میدهم. میگویم حق با توست هیچکس درد تو را نمیفهمد. حکما خیلی برایش عزیز بودی. اینقدر عزیز که تن بیجانش را به دست تو سپرد. دمت سرد که سنگ تمام گذاشتی و دیر آب شدی.
میگوید، بلا چنان سهمگین بود که اقتضای طبیعتام را از یاد بردم و از خجالت آب نشدم.
- 15
- 31
کاربر مهمان
۱۴۰۱/۸/۳۰ - ۹:۰۹
Permalink