«بدون لکنت و صریح» عبدالجواد موسوی با اژهای درباره الهه محمدی و نیلوفر حامدی
جناب آقای اژهای سلام علیکم. فرموده بودید با من بدون لکنت و صریح سخن بگویید. خواستم از این سخن حضرتعالی حسناستفاده یا سوءاستفاده کنم و چند کلمهای در باب همکاران دربندم، الهه محمدی و نیلوفر حامدی بنویسم. امیدوارم این حرفها را بشنوید و حداقل دقایقی در آن تأمل بفرمایید.
من نمیدانم در نظر شما ویژگی یک خبرنگار خوب چیست اما اگر صداقت، سختکوشی، امانتداری و دلسوزی را جزو ویژگیهای یک خبرنگار خوب فرض کنیم، باید بگویم این دو عزیز از مصادیق بارز همین چیزهایی هستند که خدمتتان عرض کردم. اگر هنوز چنین چیزهایی در نظر شما ارزش محسوب میشوند، دستور بفرمایید از اساس و با یک نگاه دیگری به پرونده آنها رسیدگی شود.
من توفیق این را داشتهام که با این خانمهای محترم در مقاطعی همکار باشم. به هرچه شما به آن اعتقاد دارید سوگند میخورم که جز صدق و تلاش برای ساختن ایرانی بهتر و سربلند، چیزی در آنها ندیدم. اگر نجابت شرط است، نجیب بودند. اگر صداقت شرط است، صادق بودند. اگر راستی و درستی و معرفت شرط است، به همه این صفات نیک آراسته بودند و همه همکارانشان شهادت میدهند به آنچه گفتهام. البته ممکن است با سلایق و عقاید سیاسی و فرهنگی من و شما، اختلافهایی داشته باشند که در این هم شکی نیست اما مهم این است که این اختلاف سلیقه و عقیده هیچگاه رنگ خصومت و بیاخلاقی نگرفت. هر کاری که کردهاند در چارچوب قوانین رسانههای رسمی بوده است. نه از رسانههای آنطرف حرفشان را به گوش کسی رساندهاند، نه در اینجا فعالیت خارج از قانون انجام دادهاند.
بیاعتنایی به سرنوشت این دو خبرنگار یا سختگیری بیجا درباره آنان، دو نتیجه در پی خواهد داشت که هر دوی آنها به ضرر و زیان کشور خواهد بود. یا فضای رسانهای داخل کشور را به سمت رادیکالیزم میبرد چراکه برخی گمان میکنند حتی اگر در چارچوب قوانین رسمی و رسانهای کشور فعالیت کنند، سرانجام خوشی در انتظار آنها نخواهد بود؛ پس بهتر آنکه لااقل حرفی بزنند یا کاری کنند که به فرجامش بیارزد یا آنکه فضای رسانهای داخل کشور را به سمتوسویی خنثی و محافظهکاری افراطی سوق میدهد که حاصلش رونق گرفتن رسانههای خارج از کشور است.گمان نمیکنم حضرتعالی یا دیگر همکارانتان در قوهقضائیه دوست داشته باشید خواسته یا ناخواسته به شکلگیری یکی از این دو فضا کمک کنید.
ممکن است کسانی در مقام مشاوره و دلسوزی به شما بگویند آزادی این دو خبرنگار و تبرئه آنها به شأن و منزلت قوهقضائیه لطمه خواهد زد. این سخن اگرچه ممکن است ظاهری دلسوزانه داشته باشد اما درنهایت به پایگاه و جایگاه شما بیش از همه آسیب خواهد رساند. شما هم خوب میدانید اگر خبط و خطایی در کارنامه این بندگانخدا بود، تا بهامروز برملا میشد. اصرار ورزیدن بیش از این بر بازداشت آنها، نه رضایت خلق را در پی خواهد داشت، نه رضایت خالق را.
نکته آخر اینکه: همکاران این دو عزیز تا به امروز چندبار و بسیار محترمانه از حضرتعالی، آزادی آنها را طلب کردهاند. در مقام یکی از حکمرانان جدی نظام، نشان دهید که راه گفتوگو مابین منتقدان و اهل فرهنگ با اهل سیاست فراهم است که اگر این راه بهکلی مسدود شود، اتفاق خوشایندی در انتظار هیچکس نخواهد بود. با ادب و احترام.
به اندازه یک نیمساعت هواخوری/ ۲۰۰ روز بازداشت موقت الهه محمدی به روایت خواهرش
الناز محمدی، خواهر الهه محمدی که در جریان حوادث بعد از فوت مهسا امینی بازدداشت شد، در یادداشتی نوشت:
موزاییکهای کف حیاط را اگر دقیق میشمردی، میشد ۲۳ تا. موزاییکها تمیز و مرتب کنار هم چیده شده بودند. یعنی هیچجور ایرادی در آنها پیدا نبود. طوری نبود که بشود شیب یا کج و معوجی خاصی بین آنها پیدا کرد. حتی در آن بعدازظهر زمستانی در میانه بهمن، ساعتی بعد از باریدن باران، جایی آب جمع نشده بود که آدم بتواند تصویر خودش را بعد از چندروز بیآینگی، در آن ببیند. هیچ چالهای نبود. زمین، صافصاف بود. درست مثل آسمان که ابرها را از هم تارانده و خورشید را در گوشه غربیاش جا داده بود. روز رو به تاریکی گذاشته بود و هالهای نارنجی از نور روی دیوارهای سفید آن مربع بزرگ افتاده بود.
حیاط هواخوری، دقیقا یک مربع بود؛ یک چهارضلعی برابر که اگر موزاییکهای خاکیرنگش را دقیق میشمردی، میشد ۲۳ تا. برای شمردن موزاییکها یا باید یکییکی پایت را میگذاشتی وسط آنها یا با چشم دنبالشان میکردی. راه اول آسانتر بود اما به آدم حس دیوانهها را میداد. حس میکردی حالا که بعد از چندروز حبس در سلول انفرادی، تو را به هواخوری آوردهاند، اگر چادر رنگیات را زیر بغل بزنی و - با آن شلوار بلند که مجبور بودهای برای اینکه اندازهات شود چند لا آن را در کمر تا بزنی- قدمهای کوچک برداری و یکییکی موزاییکها را با دمپاییهای آبیات دنبال کنی، آنها که دارند تو را با شش دوربین نصبشده روی دیوار که یکی از آنها ۳۶۰ درجه فیلم میگرفت، میبینند، با خودشان میخندند و میگویند: این دیوانه را ببین.
بعد، همه ماجرا هم این نبود. وقتی موزاییکها را تنهایی و بدون هیچ همراهی برای اینکه با تو همکاری کند و با هم بخندید و صدایتان به آسمان صاف آن روز زمستانی در میانه بهمن برود، یکییکی میشمردی و میشد هر ضلع، ۲۳ تا، تازه باید ابعاد هر موزاییک را تخمین میزدی تا بتوانی ضرب وجمع کنی و برسی به متراژ مربع هواخوری. آن مربع، بزرگترین مربع جهان بود آن روز. هرچه به ذهنت فشار میآوردی، یادت نمیآمد که مربعی به این بزرگی را تا بهحال دیده باشی. اگر هم دیده بودی، در خانهای، ویلایی، جایی بود که پر از وسایل بود. بکر نبود. خالی نبود. ۲۳ تا موزاییک آن را نپوشانده بود که صاف باشد و هیچ چالهای نداشته باشد و آب باران تویش جمع نشود و نشود خودت را در آن ببینی.
آن مربع که آن روز بزرگترین مربع جهان بود، حیاط هواخوری بند ۲۰۹ زندان اوین است. حیاطی با دیوارهای سفید و بلند که آنطور که پیداست، دیوارهایش قبلا کوتاهتر بوده و حالا دیوار دیگری سوار آن کردهاند. روی دیوارها شش دوربین نصب است که یکی از آنها ۳۶۰ درجه تصویربرداری میکند و آدم را هر لحظه به یاد نظریه سراسربین «جرمی بنتام» میاندازد: «ساختار سراسربین درواقع گونه ویژهای از معماری بود که اواخر سده هجدهم توسط فیلسوف فایدهگرای انگلیسی، جرمی بنتام طراحی شد تا به زندانبانها اجازه دهد که تمام زندانیها را زیر نظارت خود داشته باشند بدون اینکه آنها بتوانند مطمئن شوند که در کدام لحظه تحت نظارتاند.»
آن روز اما آدم با آن شش دوربین روشن در سرتاسر مربع هواخوری، میدانست که در هر لحظه تحتنظر است. برای همین هم بود که اگر دفعه اولت بود که به هواخوری میرفتی - در عین اینکه ذوق کرده بودی که آسمان را بعد از چندروز دیدهای و در هوای تازه بارانخورده، نفس کشیدهای و حرکت باد را روی پوست خستهات که چندروز است حمام نرفته چون هنوز روز حمام نرسیده، حس کردهای- باز هم راحت نبودی و فکر میکردی حالا که چند جفت چشم تو را از بالا میپایند، چطور میتوانی نهایت استفاده را کنی. بعد هم باز یاد بنتام و نظریهاش میافتادی و به روحش یک صلوات میفرستادی و میگفتی: «آخر مرد، این همه کار در دنیا؛ شما آمدی به این نظریه سراسربین پروبال دادی که چه؟ شاید اگر تو این موضوع را به دیگر کشورها صادر نمیکردی، الان زنی مثل من به این اندازه، همزمان هم ذوق زده و هم خجالت زده و بیچاره نبود که نداند باید در یک مربع که آن روز بزرگترین مربع جهان بود، چه کند.»
تا پیش از آن سهشنبه، قصههای زیادی درباره هواخوری در زندان شنیده بودم. فیلمهای زیادی دیده بودم. دیده بودم که در یک حیاط بزرگ، زندانیها با دمپاییهای پلاستیکی، زمین را گز و اغلب به زمین نگاه میکنند. در این حیاطها معمولا توری برای بازی والیبال بسته شده و زندانیها با سر و صدا، اینطرف و آنطرف آن بالا و پایین میپریدند و صدایشان به آسمان میرفت. هواخوری در زندان در ذهن من مثل روزهای ملاقات بود. یکی از کمترین امتیازهایی که به زندانی داده میشود تا بتواند ادامه دهد. البته هنوز معلوم نیست این حق را برای این میدهند که زندانی زنده بماند یا برای این است که اگر او را از این حداقلیترین حقوق هم محروم کنند، او اعتصاب و اعتراض میکند و دردسر میشود. روزهای ملاقات و هواخوری، تنها نقطههای اتصال زندانی با دنیای بیرون است. وقتی است که او از سلول نمورش بیرون میآید و میبیند که هنوز آسمان هست و هنوز خورشید میتابد و هنوز پرندگان پرواز میکنند و هنوز باد میوزد و هنوز شهر سر جای خودش است و مردم هنوز در ماشینهایشان به اینطرف و آنطرف میروند، با هم حرف میزنند و بعضیشان هم میآیند ملاقات عزیزانشان در زندان.
این حرفها را پیش از من آدمهای زیادی زدهاند. دربارهاش نوشتهاند. خوب هم نوشتهاند. جایزه بردهاند. از خاطراتشان فیلمها ساخته شده و اینها آنقدر زیاد بوده که قبل از اینکه دست به کار نوشتن این متن شوم، به خودم حق نمیدادم در برابر آنها که سالها زندان و انفرادی را تجربه کردهاند، دست به قلم شوم و از آن یک هفته حبس در سلولهای بند ۲۰۹ زندان اوین بنویسم. اما اتفاق ویژه آن روز، چارهای جز نوشتن نگذاشت؛ وقتی در مرکز و محصور میان چهاردیوار که عمود بر چهارضلع ۲۳ موزاییکی بودند، ایستاده بودم و به آسمان نگاه میکردم، رد رو به غروب آفتاب را روی دیوارهای سفید دنبال میکردم، چشمهایم را میبستم و با نور نارنجی پشت پلکهایم، شکلک میساختم و لبخند میزدم، رد سفید جامانده از هواپیماها را در آبی آسمان سرد بهمنماه دنبال میکردم، با موزاییکهای کف هواخوری، لیلی فرضی درست میکردم و با دست راستم سنگ فرضی را میانداختم و در میان خطهای فرضی آن درحالیکه چادرم را زیر بغلم زده بودم، میپریدم...؛ وقتی همه این کارها را در یک تنهایی محض که تا آن روز شبیهش را ندیده و هیچوقت حس نکرده بودم، تجربه کردم، تازه نابترین اتفاق زندگیام از راه رسید.
۱۰دقیقه مانده به پایان زمان هواخوری، وقتی در مرکز آن مربع که آن روز بزرگترین مربع جهان بود، ایستاده بودم و صدای شهر را دنبال میکردم و فکر میکردم که آدمها حالا دارند از سر کار برمیگردند خانههایشان و لابد در ترافیک بزرگراهها گیر کردهاند و اصلا چه خوب که من اینجا ایستادهام و در یکی از آن بزرگراهها، کلافه سرم را به شیشه ماشین نچسباندهام و...، دو کبوتر، ویژهترین اتفاق زندگیام را رقم زدند.
آن روز نزدیک به پنجماه از بازداشت خواهرم، الهه محمدی میگذشت. تا آن روز توانسته بودم فقط یکبار در ملاقات حضوری بغلش کنم، ببویمش و ببوسمش. او سهماه را در همان سلولهایی گذرانده بود که حالا من در آنها زندانی بودم. سلولهایی که دوستانش نامش را روی آنها نوشته بودند و شبها دست روی اسمش میکشیدم و به خواب میرفتم. آن چندروز بازداشت، داستانهای زیادی دارد اما هیچکدام بهاندازه وقتی که آن دو کبوتر پریدند و لبه دیوار هواخوری جا خوش کردند، ویژه نبود. یعنی اولش دو تا نبودند. یکی بودند. بعد شدند دو تا. قصه با تعلیقی خیلی کوتاه اتفاق افتاد. اول یک کبوتر پرید و لبه دیوار روبهرو جا خوش کرد. من هنوز در مرکز آن مربع بزرگ ایستاده بودم و عمیق نفس میکشیدم. بعد آن کبوتر را دیدم. دیدم یک کبوتر دیگر روی یک دیوار دیگر با زاویه دیدی دیگر نشسته و به روبهرو نگاه میکند. یادم است بیمعطلی، بیاینکه هیچ تعلیقی در داستان ذهنیام باشد، با خودم گفتم اگر کبوتر دوم که بر لبه دیوار سمت راست آن مربع بزرگ نشسته بود، بپرد و زیر بال آن دیگری قرار بگیرد، به معنی این است که من الهه را به زودی خواهم دید و او را بغل خواهم کرد. چندثانیه بعد، آن دو زیر بال هم نشسته بودند. بالهایشان را باز کرده بودند. هم را بغل کرده بودند. نوکهایشان را به نوک هم داده بودند و سرخوشانه میخندیدند و چنددقیقه بعد، وقتی خانم مراقب در را باز کرد، داستان من تمام شد.
۲۴ساعت بعد، من و الهه هم را بغل کرده بودیم. هم را در یکی از اتاقهای زندان اوین بغل کرده بودیم. روی هم را میبوسیدیم. هم را میبوییدیم. دقیقا ۱۰دقیقه به اندازه همان ۱۰دقیقهای که آن دو کبوتر هم را بغل کرده بودند.
حالا ۲۰۰روز است که الهه در بند است و من سر جمع او را ۳۰دقیقه بغل کردهام. دقیقا به اندازه یک نیمساعت هواخوری.
عباس عبدی: الهه محمدی را آزاد کنید/ این اطاله دادرسی خلاف آشکار قانون است
عباس عبدی نوشت: امیدواریم که با الهه محمدی و همه زندانیان همانگونه برخورد شود که چشمان
عباس عبدی، نویسنده و پژوهشگر افکار عمومی در مطلبی نوشت:
نحوه مواجهه بنده با پروندهها و بازداشتهای سیاسی و مطبوعاتی قدری متفاوت از برخوردهای متعارف است. درباره پروندههایی که علیه خودم هم باز شده یا میشود، همین رویکرد را دارم. به این معنی که نسبت به اصل پرونده اعتراضی ندارم، این حق دستگاه قضایی است که اگر اتهامی را وارد دید، رسیدگی کند. البته بهشرطی که نسبت به همه یکسان و مثل الهه عدالت بدون سوگیری و با چشمان بسته انجام شود. این حق از کجا آمده؟ از قانون و نه زور. اگر چنین است باید تمامی اجزای قانون، بهطور کامل رعایت شود و اگر نشود، هرگونه پروندهای یا بازداشتی غیرقانونی و خودسرانه تلقی میشود و نامشروع است. درباره همکارمان خانم الهه محمدی هم فارغ از جنسیت ایشان یا اتهام انتسابی تمامی مراحل را تا آنجا که بهخاطر دارم ذکر میکنم.
۱. وی را احضار میکنند و او هم میرود و پس از بازجویی مرخص میشود. تا اینجا مسئلهای نیست.
۲.دوباره او را احضار میکنند، در حال حرکت به سوی دادسرا بوده که وسط راه او را از ماشین همسرش پیاده کرده و بازداشت کرده و با خود میبرند. این قطعا غیرقانونی است.
۳.مدتها را در انفرادی به سر میبرد که با توجه به اتهام مطبوعاتی و اتهامات عادی این کار غیراخلاقی و نارواست. ضمن اینکه بازداشت موقت برای او خلاف است. هیچ نیازی به این کار نبوده، نه بیم فرار دارد و نه بیم امحای مدارک و مستندات جرم احتمالی.
۳.کیفرخواست نوشته به دادگاه میفرستند، خوب طبیعی است که همه چیز در مرحله دادسرا تمام شده، باید تا رسیدگی نهایی با قرار مناسب آزاد شود. این کار نیز نشده است. تمدید حکم بازداشت خلاف قانون و خلاف اخلاق و مروت است و اصولا پس از مدتی غیرقابل قبول است.
۴.دهها هزار نفر را عفو کردند که کموبیش همین اتهام را دارند. حالا اینها را نمیخواهید عفو کنید، مسئلهای نیست، چرا آزادشان نمیکنید؟ چرا هنوز امکان دسترسی کامل به پرونده نیست؟ چرا دادگاهی نشده است؟ این اطاله دادرسی خلاف آشکار قانون است.
با توجه به این نکات و مشکلات دیگر که ذکر آنها نیازمند حضور دقیق در پرونده است؛ به نظر من برخورد با خانم محمدی نمودی از دارا بودن قدرت نیست. قدرت مسئولان آنجایی است که مطابق مُر قانون عمل کنند، اضافه بر آن ضعف است.
اگر اتهام وی خبررسانی است که مسئولیت آن با مدیرمسئول است که بارها پذیرفته و اگر چیز دیگری است، باز هم این نحوه برخورد مجاز نیست. لطفا هر چه زودتر آنان را آزاد کنید. اگر شما حق دارید که برخورد کنید، مردم نیز حق دارند که از همه حقوق برخوردار شوند. امیدواریم که با الهه محمدی و همه زندانیان همانگونه برخورد شود که چشمان بسته مجسمه الههی عدالت در دادگستری دستور میدهد.
- 9
- 6