یکشنبه ۰۲ دی ۱۴۰۳
۱۵:۰۰ - ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ کد خبر: ۱۴۰۳۰۲۰۳۲۱
سیاست داخلی

میزان بازداشتی بیشتر، پاداش هم بیشتر

روایت دختران و زنانی که در «طرح نور» بازداشت شدند؛ حرف‌هایشان همانند یک تجاوز روحی بود/ ما منبع کسب درآمد آن‌ها هستیم

بازگشت گشت ارشاد در طرح نور,حجاب اجباری
از سرگیری فعالیت مجدد گشت ارشاد و حجاب‌بان‌ها همانند سابق، واکنشات زیادی را از سوی صاحب‌نظران به خودت اختصاص داده است دیده‌بان ایران با تعدادی از شهروندان بازداشت شده توسط گشت «طرح نور» گفت‌و‌گوهایی انجام داده است.

دیده‌بان ایران؛از سرگیری فعالیت مجدد گشت ارشاد و حجاب‌بان‌ها همانند سابق، واکنشات زیادی را از سوی صاحب‌نظران به خودت اختصاص داده است و این روند تا جایی پیش رفته که حتی میان سیاسیون نیز اختلاف‌نظر ایجاد کرده است. از سوی دیگر روایت‌های بسیاری از این جریانات در شبکه‌های اجتماعی در حال نشر و پخش است. برای شفاف‌سازی بهتر و تصویرسازی درست، دیده‌بان ایران با تعدادی از زنانی که از زمان آغاز طرح «نور»، برخورد گشت ارشاد را تجربه کرده‌اند، به گفت و گو نشسته است. 

با وجود اینکه بیمار بودم، مرا محاصره کردند

روایت اول: ساعت حدود چهار بعد از ظهر بود، ناگهان سه آقا از پشت و سه خانم از جلو دور من حلقه زدند و مرا محاصره کردند، دو خانم از سویی دستم را گرفتند و به سمت خود کشیدند، از آن‌ها پرسیدم: «کجا؟» و در پاسخ گفتند که «یک تعهد می‌دهی و تمام» من نیز در ادامه گفتم که «تعهدی نمی‌دهم». پس از پاسخ من دستم را محکم‌تر گرفتند، من که ترسیده بودم صدایم را بلندتر کردم و از این رو توجه مردم به سمت ما جلب شد؛ با این وجود در حالی که جمعیت به سوی ما آمده بود، مجددا پلیس خانم به من گفت که «مانتویت را درست کن»، اما پوشش من هیچ ایرادی نداشت، با این وجود دوباره گفتم: «پوششم درست است» چراکه من مقنعه، کت و شلوار رسمی به تن داشتم. با وجود اینکه نترسیدم و محکم برخورد کردم، اما حالم به شدت بد شده بود. مقنعه من فقط برای ثانیه‌ای از سرم افتاد و این در حالی بود که من با حال بیمار و مریضم از داروخانه با یک کیسه دارو به بیرون آمدم. آن‌ها با وجود اینکه من مریض احوال بودم، دورم حلقه زدند و مرا محاصره کردند. من تا چند دقیقه می‌لرزیدم و گریه می‌کردم. لباسی که به تن داشتم، لباس کار بود. چرا؟ به چه دلیل؟ همان لحظه بود که با خود گفتم هنگامی که درسم تمام شد ثانیه‌ای در این مملکت نمی‌مانم و برای همیشه از اینجا خواهم رفت.

روایت دوم: سمت متروی تجریش بودیم، دو طرف پیاده‌رو یک گروه از لباس شخصی‌ها، متشکل از مردانی سالخورده و زنانی با پوشش چادر به همراه ماسک و عینک آفتابی، ایستاده بودند؛ همچنین در آن محدوده هیچ ماشین گشتی دیده نمی‌شد فقط یک سری ون با شماره ۱۱۳ وزارت اطلاعات پارک شده بود که فقط مامورها در داخلش بودند.

ماموران برخوردی با من نداشتند چراکه سعی می‌کردم زیاد نزدیکشان نشوم اما دختری را دیدم که به علت بی‌اعتنایی به تذکر یک مامور، با حجاب‌بان‌ها درگیر شده بود و پس از اعمال توهین از سوی مامورین، بین حجاب‌بان‌ها و همراهان آن دختر زد و خورد شکل گرفت. آن لحظه به شدت دچار اضطراب شده بودم و با این حال به راه خود ادامه دادم و همچنین به قدری عصبانی بودم که شال خود را دور انداختم. وجود گشت ارشاد به جز ترس هیچ تاثیری بر جامعه نخواهد گذاشت و مردم فقط برای فرار از دردسر مجبور به رعایت برخی از عناصر ظاهری می‌شوند، من هم نه تنها ظاهرم را تغییر نخواهم داد بلکه تنها تلاش می‌کنم تا در خیابان‌هایی رفت‌وآمد داشته باشم که گشت ارشاد وجود نداشته باشد.

حرف‌هایشان همانند یک تجاوز روحی بود

روایت سوم: من از حضور مامورها خبر داشتم و برای همین حجابم را درست کردم چراکه حوصله هیچگونه درگیری را نداشتم، با این وجود یک دامن بلند به تن داشتم، دامن آن قدری بلند بود که هیچ بخشی از پاهای من دیده نشود و با این حال هنگامی که داشتم با تلفن صبحت می‌کردم دو خانم به سمتم آمدند و گفتند که «تلفن را قطع کن، کارت داریم». به آن‌ها گفتم که «صحبتم تمام شد قطع می‌کنم» اما بی‌توجه به حرف من، بدون خواست و اراده من تلفن را از من گرفته و قطع کردند. پس از آن به من گفتند که «این چه طرز لباس پوشیدن است؟ دولا شو و نشان بده که شلوار داری یا نه» من هم گفتم که «دولا نمی‌شوم، اگر می‌خواهید خودتان دولا شوید، اینجا پر از مرد غریبه است».

در همین حین یکی از حجاب‌بان‌ها چادرش را روی سرم کشید و گفت «می‌گویم دولا شو» و من مجددا گفتم که «من دولا نمی‌شوم، این همه آدم اینجا ایستاده است، چرا اینطوری با من صحبت می‌کنی؟ می‌رویم یک گوشه خودت دولا شو و شلوارم را نگاه کن» پس از این ماجرا شش نفر دیگر به سمتم آمدند؛ چهار نفر آقا و دو نفر خانم، دورم حلقه زدند. یک آقا با داد به من گفت که «داد نزن اگر ادامه بدهی می‌بریمت» طی همین جریان یک آقا و یک خانم از مامورین من را بردند به سمتی دیگر و دقیقا چهل دقیقه با من صحبت کردند. آن‌ها فکر می‌کردند که دارند امر به معروف و نهی از منکر می‌کنند اما چیزی که کاملا مشخص بود، این بود که آن شخص عملا داشت به من توهین می‌کرد. آن‌ها به من گفتند: «چون تو دختر سالمی نیستی این طوری لباس پوشیدی، من هم دختر هم‌سن تو دارم اما او به گونه‌‌ای تربیت شده است که اصلا مانند تو نیازی به جلب توجه ندارد» .

آن مامور به من، خانواده‌‌ام و نحوه تریبیتم توهین کرد. همچنین گفت که «اگر یک مرد به لحاظ بیولوژیکی سالم باشد، با دیدن تو با همسرش به مشکل بر می‌خورد، حتی ممکن است من نیز با دیدن تو با همسرم دچار مشکل شوم» حرف‌های آن‌ها گاهی حتی بیشتر به جای اینکه توهین باشد، شبیه به یک تجاوز روحی بود و این به قدری زننده بود که باعث شد من گریه کنم، اما نه از سر ترس بلکه به این علت که چگونه یک شخص به خودش اجازه می‌دهد که به زنانگی و تربیت خانوادگی من توهین کند؟! تمام مدت از شدت فشار روانی بهم وارد شده بود سکوت کرده بودم و این بدترین حسی بود که در این چند وقت به من دست داده بود. در همان لحظه که مامورین دور من حلقه زده بودند، چهار نفر دیگر را دیدم که با مامورین درگیر شده بودند، یکی از دخترها در حالی که تلاش می‌کرد از دست مامورین فرار کند، به سمت مترو دوید اما یکی از مامورها مقنعه‌ آن دختر را گرفت و به سمت خود کشید.

ما منبع کسب درآمد آن‌ها هستیم؛  هرچه میزان بازداشتی بیشتر، پاداش هم بیشتر

روایت چهارم: با دوستم در مترو بودیم، او شالش از سرش افتاده بود و من کلاه به سر داشتم، ناگهان مامورین به سمتمان آمدند و با لحن بسیار توهین‌آمیز از ما خواستند تا حجابمان را درست کنیم، در این حال من با اینکه سعی داشتم تا فضا را آرام نگه دارم، دوستم به شدت عصبی شده بود. رفته رفته درگیری لفظی به درگیری فیزیکی منجر شد تا جایی که دوستم را با شوکر برقی زمین‌گیر کردند. پس از آن به ما دستبند زدند و بازداشت شدیم. در همین حین من سعی داشتم تا کلاهم را دوباره سرم بگذارم اما یکی از مامورین کلاه را با شدت از سرم کشید و گفت: «دیگر لازم نکرده، همانطوری که بودی باش». در آن چند ساعتی که آنجا بودیم، به شدت به ما توهین شد. در آن بین همچنین می‌شنیدم که چند نفر از مامورین سر این موضوع که چه کسی ما را بازداشت کرده است دعوا می‌کنند، چون ظاهرا هر چقدر میزان بازداشتی‌ها بالاتر باشد، درآمد و پاداشی که کسب می‌کنند نیز به مراتب بیشتر خواهد بود. آن‌ها به ما به عنوان یک شکار و صید نگاه می‌کردند، نه چیز دیگری!

با ما همانند یک مجرم رفتار می‌کردند

روایت پنجم: تازه از دانشگاه آمده بودم بیرون که شنیدم چند نفر موتور سوار به من تذکر می‌دهند که حجابم را درست کنم، من حتی متوجه نشده بودم که آن‌ها مامورین گشت ارشاد هستند. چند نفری دورم را محاصره کردند و از من خواستند تا سوار ون گشت ارشاد شوم، اما من نمی‌خواستم، پس مقاومت کردم اما چند مامور زن دستم را محکم گرفتند و به کمک پنج یا شش نفر دیگر از حجاب‌بانان به زور من را سوار ون کردند. سوار ون که شدم چند نفر دیگر را دیدم، اما نه آن قدر زیاد. ولی هنگامی که وارد پاسگاه شدیم، اکثریت مقنعه به سر داشتند و اوضاع نیز کمی فرق می‌کرد، دختری را دیدم که با کیف به صورتش ضربه زده بودند و این ضربه به قدری محکم بود که جای آرایش پوستش روی کیفش مانده بود.

بازگشت گشت ارشاد در طرح نور,حجاب اجباری

شخص دیگری را صرفا به این علت که عکاس بود، دستگیر کرده بودند، او حتی «مشکل حجاب» هم نداشت و صرفا به دلیل داشتن دوربین دستگیر شده بود و دوربینش را از او گرفته بودند. دختر دیگری را هم دیدم که به علت درگیری کیفش پاره شده بود. تمام آن پنج ساعتی که آنجا بودم، بیشتر احساس نفرت داشتم تا هر گونه ترسی! با ما همانند یک مجرم رفتار می‌کردند و مجبورمان کردند که یک فرم تفهیم اتهام پر کنیم و نیز اعلام کنیم که آیا زخمی در بدن یا بیماری زمینه‌ای و روانی داریم؟ پس از آن، چند مرد میان‌سال آمدند و از ما خواستند تا اظهارتمان را بنویسیم، در این بین چندین بار از ما پرسیده شد: «علت اینکه کشف حجاب کردید چه بود؟». بعد از بازجویی نیز برای ساخت پرونده، از ما به همراه یک تابلو که روی آن نوشته شده بود «طرح نور (حجاب و عفاف)» عکس گرفتند و در این میان هم سعی داشتند تا پرونده دانشجوها را از افراد معمولی جدا کنند.

مامورین با پا به من لگد زدند

روایت ششم: سمت تئاترشهر بودم، داشتم در خیابان قدم می‌زدم که چند مامور پیاده‌رو را بستند و من را سوار ماشین گشت کردند، ابتدا درگیری لفظی پیش ‌آمد اما پس از اینکه به زور من را سوار ماشین کردند، درگیری فیزیکی ایجاد شد و من مورد حمله و ضرب و شتم مامورین قرار گرفتم. در آن بین به شدت به من توهین کردند، ناسازا گفتند و چند بار با پا به من لگد زدند. من آن لحظه به شدت مضطرب شده بودم و نمی‌دانستم که چرا این اتفاقات دارد رخ می‌دهد؟! احساس سرخوردگی و ناتوانی می‌کردم و به همین دلیل هیچ مقاومتی از خود نشان ندادم. اما با وجود تمامی احساسات بدی که آن لحظه تجربه کردم قطعا نه رفتارم و نه عقیده‌‌ام هیچ تغییری نکرد و نخواهد کرد. من به همان شکل سابق در سطح شهر رفت و آمد خواهم کرد.

وجودم پر از نفرت شده بود

روایت هفتم: در حال عبور از خیابان بودم که چند مامور دورم حلقه زدند، لباسی که بر تن داشتم بسیار ساده و پوشیده بود، اصلا نمی‌دانستم چرا این اتفاق دارد می‌افتد؟! ناگهان سرم داد زدند و به من توهین کردند. به شدت عصبی شده بودم و احساس ناامنی می‌کردم چراکه می‌دانستم حتی در انتخاب نوع پوشش نیز آزادی ندارم. وجودم پر از نفرت شده بود، اما همچنین باید بگویم که این امر نه تنها منجر به تغییر پوشش و نگرش من نمی‌شود، بلکه میلم را نسبت به داشتن آزادی بیشتر می‌کند.

پریسا مقیلان

  • 13
  • 6
۵۰%
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱۲
غیر قابل انتشار: ۱۰
جدیدترین
قدیمی ترین
این وضعیت زیاد دوام نخواهد آورد
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش