دكتر علي شريعتي در تاريخ معاصر ايران معمايي پيچيده است كه هميشه رازها و ناگفتههاي خاص خود را دارد. ميراث شريعتي مانند افكار او نيز پر رمز و راز و هميشه مناقشه برانگيز است. علي شريعتي در سنت روشنفكري ايران جايگاهي به خود اختصاص داده است كه كمتر كسي ميتواند اهميت آن را انكار كند و اين بيش از هر چيز به دليل همسو بودن نام شريعتي در كنار بزرگترين تحول و تجربه ايران در صد سال گذشته يعني انقلاب اسلامي ٥٧ است. شريعتي را معلم انقلاب ايران ميدانند؛ معلمي كه نماند تا ثمره درسهاي خود را مشاهده كند و درباره آن به قضاوت بنشيند. رابطه شريعتي و انقلاب اسلامي را ميتوان يكي از مناقشهانگيزترين مباحث دوران پس از انقلاب دانست. چگونه شخصيتي را ميتوان يكي از رهبران فكري يك انقلاب دانست بدون اينكه در آثارش حتي يك بار به انقلاب سياسي اشارهاي نكرده باشد؟ چرا بايد شريعتي را معلم انقلاب دانست؟ اساسا نگاه شريعتي به مفهوم انقلاب چگونه شكل گرفت؟ و بسياري سوالهاي ديگر كه نسل امروز ما مطرح ميكند.
در راستاي اين موضوع روزنامه اعتماد سوالات خود را با احسان شريعتي در ميان گذاشت و طي گفتوگويي كه با وي داشت، رابطه شريعتي و انقلاب را سنجيد. دكتر احسان شريعتي فرزند ارشد علي شريعتي است و فارغالتحصيل رشته فلسفه از دانشگاه سوربن فرانسه.
در اين گفتوگو احسان شريعتي با فروتني وصفناشدني و حوصله بالا سوالات را شنيد و آنها را پاسخ داد.
ارزيابي كلي شما از نقش شريعتي در انقلاب اسلامي ايران چگونه است؟ آيا ميتوان براي شريعتي در انقلاب ٥٧ نقشي قايل شد؟
در آغاز با اين موضوع بايد به شكلي كرونولوژيك يا به عبارتي گاهشمارانه برخورد كرد تا به لحاظ تاريخي مشخص شود چه اتفاقات و رويدادهايي رخ داده است و متناسب با آنها وارد ارزيابي و تحليل شد. شريعتي پيش از انقلاب يعني در سال ١٣٥٦ از دنيا رفت و مانند بسياري ديگر در آن زمان هيچوقت پيش بيني نميكرد كه به زودي در كشور انقلابي روي خواهد داد، چرا كه زماني ايران را ترك كرد كه همچنان در كشور خفقان حاكم بود اما پس از مرگ او بلافاصله حركتهاي انقلابي در ايران شروع شد و اين مساله همه را غافلگير كرد. از اين نظر ميتوان گفت كه شريعتي هيچ ربطي به انقلاب ندارد. هر چند زماني كه شريعتي ايران را ترك كرد گشايشهاي هر چند اندك در فضاي سياسي كشور ايجاد شده بود و نامهاي كه حاجسيدجوادي نوشته بود و دستگير نشده بود كه خود دكتر شريعتي از اين نامه خيلي تعريف ميكرد. دكتر شريعتي در تلاش براي ايجاد يك جمعيت دفاع از حقوق بشر بود كه مهندس بازرگان و جمعي از وكلا نيز در آن مشاركت داشتند اما هيچكس به يك پروژه سياسي راديكال برانداز فكر نميكرد.
اگر شريعتي مانند ديگر افراد در آن زمان به انقلاب فكر نميكرد چرا ما بايد شريعتي را معلم انقلاب بدانيم؟
بعد از شهادت دكتر شريعتي در سال ١٣٥٦، تشييع جنازهاي در خود لندن براي دكتر برگزار شد كه اين خود يك حالت و مدل تظاهراتي به خود گرفت و عكس دكتر شريعتي دركنار شخصيتهايي مانند آيتالله خميني، آيتالله طالقاني و شهداي انقلابي آن زمان قرار گرفت. همين موضوع باعث شد فضاي منفي كه عليه نيروهاي مذهبي به واسطه تغيير ايدئولوژيك سازمان مجاهدين ايجاد شده بود، شكسته شود و جنبشي در خارج كشور به راه افتاد كه از همين تظاهرات شروع شده بود. همچنين در چهلم دكتر شريعتي در لبنان شخصيتهاي سياسي حضور پيدا كردند و در آنجا امام موسي صدر عنوان كرد ما بايد اين حركت را ادامه دهيم. چون در آن زمان مراسم ختم بزرگي براي ايشان در بيروت گرفته شد كه شخصيتهايي مانند ياسر عرفات حضور پيدا كردند و اين نشان ميداد كه افكار محدود به ايران نمانده و تبديل به يك پروژه سياسي در كل جهان اسلام شده است. بعد از اين قضايا بود كه در خانه موسي صدر در لندن تصميم گرفته شد، روحانيون مبارز براي آزادي آيتالله منتظري و آيتالله طالقاني اعتصاب غذا كنند كه اين موضوع مصادف با درگذشت آقا مصطفي خميني و چهلمها در ايران شد كه در نهايت انقلاب در ايران شكل گرفت. از اين جهت ميتوان گفت شهادت دكتر شريعتي و مناسبتهاي گرفته شده براي او از جرقههاي اوليه انقلاب بود كه متصل شد به حركتهاي انقلابي. همچنين اگر در ايران به عكسها و فيلمهاي تظاهراتهاي آن زمان دقت كنيد نام شريعتي و از بعضي از جملات وي، مانند «آنان كه رفتند كاري حسيني كردند آنان كه ماندند بايد كاري زينبي كنند» و «شهيد قلب تاريخ» حتي آهنگهايي كه ساخته ميشد مانند «دكتر علي شريعتي معلم شهيد ما، جان به كفش نهاده بود، اللهالله نصر منالله» و همچنين عكسهاي بسيار در تظاهراتهاي مردمي انقلاب مشاهده ميشد كه بيش از هر چيز نشان نفوذ او در بين مردم به عنوان يك معلم انقلاب داشت.
اين موضوعاتي كه عنوان كرديد بعد تاريخي ماجراست، اما در بعد معرفتي، آيا كسي كه در آن زمان كتابهاي شريعتي را مطالعه ميكرد حتما تفكري انقلابي كسب ميكرد؟
شريعتي هر چند به طور كامل به لحاظ سياسي در پيروزي انقلاب نقشي نداشت اما مانند شخصيتهايي مثل ولتر و روسو كه در انقلاب فرانسه نقشي فكري داشتند، شريعتي نيز چشماندازي براي جامعه ايجاد كرد كه مردم به خصوص طبقه متوسط وارد جريان انقلاب شوند. افقي به وجود آورده بود كه مردم به استقلال، آزادي و توسعهاي فكر ميكردند كه در بطن فرهنگ ايراني و اسلامي ما شكل ميگرفت. به اين معنا ميتوان گفت شريعتي نقش زمينهساز و ايدئولوژيپرداز انقلاب ايران بود. چهبسا اگر دكتر شريعتي نبود اصلا انقلاب پيروز نميشد. براي نمونه ميتوان به قيامهاي زيادي در تاريخ ايران مثل ١٥ خرداد اشاره كرد ولي بديل فكري و آلترناتيو ايدئولوژيك نداشتند كه به ثمر بنشينند.
يعني شما اعتقاد داريد اگر دكتر شريعتي را از چرخه انقلاب ايران حذف كنيم امكان پيروزي انقلاب نبود؟
منظورم شخص شريعتي نبود. بلكه اين جريان فكري مذهبي بود. كساني مانند مهندس بازرگان، آيتالله طالقاني و بسياري از روشنفكران مذهبي نيز در آن نقش داشتند. بله، اعتقاد دارم اگر اين جريان فكري نبود انقلاب پيروز نميشد. اما شريعتي تبديل به يك نماد شد.
انقلاب در پروژه فكري شريعتي به چه معنا بود؟
انقلاب نزد شريعتي به معناي عميق كلمه نوعي تحول فكري- شخصيتي يك انسان بود. انقلاب نوعي دگرگوني در جهانبيني بود. همه ابعاد يك انسان را دربرميگرفت، روح و روان، سبك زندگي، تفكر و ديگر مسائل انسان. از نظر متد زماني كه شريعتي در اسلام بعثت پيامبر (ص) را با انقلاب مقايسه ميكند از آن به عنوان يك راه سوم ياد ميكند. در راه سوم هدف اين است كه انقلاب ساختاري صورت بگيرد، ولي در شيوه تفكر انقلاب يك نوع نگاه رفرميستي است. يعني دانش گذشته را ميگيرد و اصلاح ميكند و قصد ندارد كه گسست ايجاد كند. انقلابات جديد به قول هانا آرنت بر خشونت مبتني هستند براي اينكه قصد دارند با گذشته گسست راديكال ايجاد كنند و يك امر نو آفريده شود از اين نظر حتي به شكل نمادين بايد گيوتين ساخته شود و با يك انقطاع ارگانيك رابطه با گذشته قطع شود.
پس نتيجه ميگيريم كه شريعتي به گسست و انقطاع از گذشته اعتقاد نداشت؟
شريعتي از نظر متدولوژي يا استراتژي انقلاب به يك انقلاب آگاهيبخش اعتقاد داشت. آگاهيبخشي به معناي معنوي كلمه كه در آن مثلا پيامبران ميآيند تا انسانها را عوض كنند تا راه رهاييبخش خود را پيدا كنند. درواقع نوعي خودسازي انقلابي مدنظر او بود كه از فرد شروع ميشود و با تكيه بر سه مفهوم آزادي، برابري و عرفان تحولي كيفي در جامعه ايجاد كند و از اين طريق جامعه سمت و سوي عقلانيتري بيابد. ولي آنچه به عنوان يك انقلاب در بهمن ٥٧ رخ داد خيلي زودرس بود و شريعتي به انقلابهاي ديرهنگام و طولاني مدتتر اعتقاد داشت.
به نظر شما آيا در نقش شريعتي در انقلاب ٥٧ با نوعي بزرگنمايي مواجه نيستيم كه باعث ميشود نقش اشخاص و گروههاي ديگر انقلاب كمرنگتر شود؟
اين بزرگ نمايي محدود به شريعتي نيست بلكه در مورد بسياري ديگر از گروهها و شخصيتهاي مبارز تاريخ ايران نيز هست، اما نكته مهمي كه درباره انقلابات وجود دارد اين است كه افراد به طور كامل در ساخت يك انقلاب دخيل نيستند. درواقع انقلابات يك زمان اجتماعي خاصي دارند كه دست نيروهاي انقلابي نيست بلكه در دست ضرورتهاي تاريخي و اجتماعي است. مثلا تروتسكي عنوان ميكند اگر ما يك روز پيشتر و بعدتر قيام ميكرديم انقلاب اكتبر ما شكست ميخورد. به اين معنا گروهها و جريانها در آن لحظه تاريخي بايد قيام كنند و انقلاب را به پيروزي برسانند براي ما هم ٢٢ بهمن بهترين زمان براي پيروزي انقلاب بود.
بنابراين آيا قبول داريد كه نسل ما امروزه با ايماژ شريعتي مواجه است و گاهي تصويرهايي كه از شريعتي و رابطه آن با انقلاب گفته ميشود بيشتر يك بزرگنمايي است تا خود واقعيت؟
بله اساسا نگاه شريعتي به انقلاب يك چيز متفاوت بود. در نگاه او انقلاب يك امر بلندمدت است كه تاثير عميق روحي و رواني دارد. در يك انقلاب سياسي هرچند هيات حاكمه بطور كل دگرگون ميشود اما شايد به لحاظ عمقي و فكري با تحول چنداني مواجه نباشيم .
در زمان انقلاب كدام گروهها و جريانات تحتتاثير شريعتي بودند؟ از گروههاي خاصي ميتوان نام برد (مانند مجاهدين خلق) يا انديشه شريعتي را بايد يك انديشه همهگير دانست؟
در واقعيت به لحاظ فرهنگي و فكري، شريعتي بر تمام نيروهاي مذهبي تاثير داشته است. بعد از انقلاب نيز بيشتر گروههاي مذهبي چه آنهايي كه وارد حاكميت شدند و چه كساني كه اپوزيسيون نظام شدند به نحوي تحتتاثير شريعتي بودند اما از نظر استراتژي بود كه اختلاف وجود داشت. مثلا استراتژي مجاهدين خلق استراتژي شريعتي نبود.
ميدانيم كه شريعتي بعد از اعدام بخش عمدهاي از نيروهاي مجاهدين ، سخنراني تاثيرگذاري در ياد مبارزان مجاهد بيان كرد. آيا اين به معناي تاييد آنها و راه مبارزه مسلحانه نبود؟
نه اصلا. سخنرانيهايي كه در تاييد مبارزان مجاهد داشتند در واقع مهر تاييدي بر صداقت و انسانيت آنها بود. شريعتي اعتقاد داشت در «اصل نتوانستن»، «بايستني» هست كه ما فقط بايد گواهي دهيم و اين ايجاد فلسفهاي براي شهادت بود. ولي به لحاظ متدولوژي مبارزه، شريعتي به شيوهاي چريكي كه از امريكايي لاتين وارد ايران شده بود، نقد داشت و ميگفت آنها خودشان با اين روشها در كشورهاي لاتين موفق نشدهاند چگونه ميتوانند اينجا پيروز شوند.
چرا جريانهاي راست راديكال فكري امروزه سعي دارند تفكر شريعتي را با جريان تروريستي همسو كنند و به نحوي شريعتي را تئوريپرداز تروريست ميدانند و براي استدلال سخنان خود ارجاع به تئوري مفهوم شهادت در انديشه شريعتي دارند؟ نظر شما در اين باره چيست؟
من فكر ميكنم جريانهاي اينچنيني اصلا شريعتي و مفهوم شهادت را درست نفهميدهاند. نگاه شريعتي به شهادت به معناي گواهي دادن است يعني زماني كه شما هيچ راهي نداريد با تمام وجود به ميدان آمده و ميگوييد «نه» مانند حركتي كه امام حسين(ع) كردند كه با خانواده و هست و نيست خود به ميدان جنگ وارد شد و به قدرتمندان و فرصتطلبان نه گفت. در واقع آن ميدان دادگاه بزرگي استو گواهي بر امري ميدهند كه بيش از هر چيز جنبه آگاهي بخشي دارد. چون ما در اسلام خودكشي نداريم پس تا آخرين قطره خون مقاومت ميكنيم اما تن به ذلت نميدهيم اين معنايي شهادت است در نزد شريعتي و با معناي كشتن داوطلبانه كاملا متفاوت است. شريعتي در كتاب شهادت رسالت خود را به عنوان يك روشنفكر تبيين و عنوان ميكند كه وظيفه من ايجاد آگاه بخشي است. پيامرساني وظيفه هر روشنفكري است. جمله «زماني كه نميتواني بميراني بمير» از دكتر شريعتي نقل شده و به تبليغ خودكشي تعبير شده است در حالي كه او ميگويد در زمانهاي هستيم كه اصلا نميتوانيم بجنگيم و بميرانيم بنابراين تنها راهي كه ميماند اين است كه حرفمان را بزنيم و بميريم. در حالي كه در اين عملياتهاي تكفيري امروزه شاهد آن هستيم كه نوعي جنگ مبتني بر خودكشي است كه كاملا با اسلام هم مغايرت دارد. درواقع اينجا قصد ندارد پيامي بدهد بلكه ميخواهد يك خسارت عميقي به دشمن وارد كند مانند كاري كه خلبانهاي ژاپني در جنگ جهاني دوم انجام ميدادند، اين مردن نوعي ادامه جنگ است و پيام خاصي ندارد.
شنيدههايي هست در بيان بعضي از خاطرات كه شريعتي در مقطعي از تاريخ حيات خود با رژيم پهلوي همكاري كرد و مقالاتي هم در اين زمينه در روزنامه كيهان چاپ كرد. آيا اين موضوع صحت دارد؟
نه به هيچوجه صحت ندارد. در اينجا دو مطلب وجود دارد يكي مطالب و تحليلهايي است كه آقاي روحاني زيارتي عنوان كرده است كه هيچ سنديتي ندارد. در زندان شريعتي با تكنويسيهايي از سوي ساواك مواجه بوده است و شريعتي نيز مطالبي مينوشته تا آنها را بيشتر گيج كند. مطالبي درباره انقلاب سفيد و اصلاحات و مسائل ديگر اساسا براي ساواك نقش گمراهكننده داشته است اما آقاي روحاني زيارتي عنوان ميكند كه اساسا شريعتي مطالبي نوشته كه اصلا در زندان و بازجويي نبوده است و به رژيم خط و مشاوره ميداده است كه هيچ اعتباري ندارد. مطلب به مقالاتي بازميگردد كه شريعتي با سفارش الجزايريها بعد از معاهده الجزاير از زندان آزاد شد و ساواك ميخواست شريعتي را به تلويزيون بكشاند و او را بدنام كند. ساواك بعد از آزادي شريعتي نيز براي به ثمر رساندن پروژه خود بدون اجازه برخي از دست نوشتههاي دكتر شريعتي را در روزنامه كيهان چاپ كرد كه بعدا شريعتي هم همراه با آقاي حاج سيد جوادي رفت و عليه اين قضيه شكايت كرد.
از هم بنديهاي دكتر شريعتي خاطراتي نقل شده است زماني كه در زندان بودند خدمات بيشتري به دكتر شريعتي ارايه ميشد مثلا سيگار برايش ميآوردند در حالي كه براي زندانيان ديگر نميآوردند و اين بعضيها را نسبت به دكتر بدگمان كرده بود واقعيت امر چه بوده است؟
قضيه اين بود زنداني كه الان به موزه عبرت تبديل شده است شكنجهگاهي براي اطلاعاتگيري از انقلابيون و براي زندانيها جايي موقتي بوده است، ولي دكتر شريعتي تمام مدت زنداني خود در آنجا بود به همين دليل شرايطش با ديگر زندانيان فرق داشت. درواقع آنجا محل زندگي وي بود و بعد از شش ماه خدمات اوليه يك زنداني را اختيار او قرار دادند كه به هر زنداني ميدادند.
نقدي كه به دكتر شريعتي وجود دارد اين است كه شريعتي يك متفكر شفاهي بود كه صرفا از طريق خطابه و ضرباهنگهاي كلامي مخاطبان را مسحور ميكرده است و توان عقلاني و اصلاح گرانه را در بين آنها از بين ميبرده است. چه ميزان اين نقد را قبول داريد؟
اين هم يك درك غلطي از دكتر شريعتي است كه امروزه شايع شده است چرا كه شريعتي بعد از يك سخنراني درباره شهادت با اين عنوان «امروز شهيدان رفتهاند و ما زندهايم و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد» در جامعه شناخته شد و اينگونه فرض شده است شريعتي بيشتر يك روشنفكر شفاهي و سخنور با شور عارفانه بوده در حالي كه شما اگر زندگي شريعتي را بخوانيد ايشان اصلا سخنران نبوده است اتفاقا بسيار منزوي و گوشهگير بودهاند، ولي يك دورهاي دانشگاهها از او دعوت ميكنند كه سخنراني كند و اين استعداد نهفته شكوفا ميشود اما همان سخنرانيها هم حالت درسگفتاري داشته است، تعداد سخنرانيهاي اندكي حالت خطابه و هيجاني دارد. شريعتي در كل يك نويسنده بود كه روي پاكت سيگار يا ديوار و هر جا كه گيرش ميآمد مينوشته است. بنابراين اگر مجموعه كارهاي ايشان را مشاهده كنيد بيشتر آثارشان مكتوب است برخلاف آنچه فكر ميكنند روشنفكر شفاهي است. اصلا دوستان همدوره شريعتي در فرانسه تعجب ميكردند زماني كه ميشنيدند شريعتي در حال ايراد سخنراني است، به قدري در بين آنها به سكوت و منزوي بودن مشهور بوده است.
اخيرا در برخي رسانهها و مجلات روشنفكري سعي دارند پروژه دكتر شريعتي را همسو با پروژه ماركس كنند و به همين منوال انقلاب ايران را يك انقلاب ماركسيستي تفسير كنند؛ آيا ميتوان شريعتي را يك ماركسيست مذهبي دانست؟
اگر از شريعتي به عنوان رقيب ماركسيست ياد ميكردند درستتر بود. واقعيت امر اين بود كه شريعتي به شكل سلبي تحت تاثير ماركسيسم بود و هميشه آن را نقد ميكرد و به دنبال آلترناتيوهاي ديگري بود. اما ماركسيسم را به عنوان يك علم ماترياليست قبول نداشت. اما ماركس را به عنوان يك متفكر قبول داشت و مورد مطالعه قرار ميداد و اصولا سه نوع ماركسيسم را از هم تفكيك ميكرد؛ ماركسيسم دولتي، ماركسيسم علمي، ماركسيسم سياسي. ولي به طور كل به ماركسيسم يك نگاه انتقادي داشت. البته دكتر شريعتي اگر قرار بود بين چپ و راست جرياني را انتخاب كند؛ چپ بود، يك سوسياليست خداپرست. اما به ماركس به دلايل مختلف از جمله ماترياليسم و سانتراليسم نقد داشت. نكتهاي كه امروزه بدان توجه نميكنند منابع ماركسشناسي شريعتي بود كه تحت تاثير منابع اروپايي است نه ماركسيسم شرق مانند ماركسيسم لنينيسم، مائوئيسم و... بلكه ماركسيسمي كه در اروپا در زمان ارنست بلوخ و لوكاچ تا زمان آلتوسر و گرامشي مطرح بوده است.
به عنوان سوال آخر اگر نكته خاصي مد نظر داريد درباره شريعتي و انقلاب با مخاطبان در ميان بگذاريد.
نكته مهمي كه مدنظر دارم ايستادن در مقابل كليشهها درباره شريعتي است. شريعتي را بايد دقيقتر شناخت و از هرنوع اتهام و نگاه غيرتاريخي به شخصيت و افكار شريعتي بايد پرهيز كرد.
مرتضي ويسي
- 16
- 6