وزیر دفاع دولت یازدهم گفت:احمدینژاد الان درب مسجد است. نه میشود کند و نه میشود سوزاند. در دوران حکومتش هم همین بود. یک مثالی میزدند و میگفتند احمدی نژاد یک گلوله آتش است در دست حاکمیت ولی او کار خودش را دارد انجام میدهد.
سردار حسین دهقان درباره برخی خبرها مبنی بر تصمیمش برای نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری اواخر دوران وزارت گفت: در ۹۶ هیچوقت اراده ای برای این کار نداشتم. برای ۱۴۰۰ بسته به زنده بودن دارد.
متن سخنان دهقان در گفتگو با سالنامه نوروزی مثلث به شرح زیر است:
بعد از دوران وزارت اینجا تشریف آوردید؛ خیلی کارتان فرق دارد؟
نسخ و ماهیت کار متفاوت است. آنجا در وزارت ما در یک پست یا جایگاه اجرایی قرار داشتیم و باید فعالیتهایی را برنامهریزی میکردیم و آنها را به اجرا میگذاشتیم. اینجا هم باید تولید فکر کنیم. به عبارتی برای معضلات و گلوگاهها و مسائلی که در حوزه مسئولیتی امروز من است، برای اینها کار کنیم و راهکار قابل اجرا، قابل اتکا و منتج به نتیجهای که ارتقای توان دفاعی در کشور را بهدنبال داشته باشد را به محضر مقام معظم رهبری پیشنهاد کنیم. پس اینجا بیشتر کار جنبه فکری و اندیشهای و به عبارتی حرکت در سطح راهبردی برای حل و فصل مسائلی است که اگر پیشنهادات خوبی برایش تهیه شود، منجر به ارتقای توانایی میشود. بنابراین بهطور طبیعی کار متفاوت است؛ البته باید بگوییم مراجعی که با آنها کار میشود، قاعدتا وسیعتر است. بهطور عام ما باید دنبال راهحلهایی در سطح ملی باشیم برای رفع مشکلاتی که میتواند در نیروهای مسلح در حوزه تامین اقلام و نیازمندیهای دفاعی باشد یا حتی در بحثهای پشتیبانی. یعنی ما چگونه میتوانیم سهلتر، ارزانتر، سریعتر و به صورت فراگیر واکنش سریع، منطقی و موثر به تغییرات احتمالی که در کشور به وجود میآید، داشته باشیم. یک بخشی از اینها تجهیزات است، اما همه آنها این نیست. اگر بخواهیم وزندهی کنیم بین تجهیزات ابزار و سایر عوامل، تجهیزات یک سهم ۲۰ درصدی دارد، بنابراین از آن ۸۰ درصد نباید غفلت کنیم. ما ابزار نیاز داریم، ولی همه جنگ ابزار نیست، همه دفاع ابزار نیست. دفاع بسیار فراتر از ابزار است و دعینحالی که باید دنبال اینها برویم. اینکه بیشترین، بهترین و کارآمدترین ابزار را هم تهیه کنیم. به مصداق آیه شریفه «واعدوا لهم مااستطعتم من قوه و من رباط الخیل»؛ جامعه اسلامی باید همواره آماده دفاع از خودش باشد، چه در مقابل دشمنان موجودش، چه در مقابل کسانی که ممکن است در آینده در مقابل او قرار بگیرند. بنابراین ما باید با نگاه بلند، با تحلیل درست، با برآورد منطقی و واقعی بتوانیم تحولات را ببینیم. ببینیم میخواهیم کجا قرار بگیریم، چه کسی دشمن ماست، چه صحنهای صحنه نبرد و درگیری خواهد بود، عامل تهدیدکننده چه خواهد بود و با چه ابزاری باید به صحنه آمد و ما باید به چه سازمانی و با چه ابزاری به چه راهبردی دست پیدا کنیم که در آن صحنه نبرد غافلگیر نشویم و طرف پیروز باشیم. اینها بیشتر کارهای فکری و تحلیلی است. کارهای رصد و پایش است که باید انجام دهیم. چیزی است که حضرت آقا خواستند.
در خبرها آمده بود که حضرتعالی در اواخر دوران وزارت تصمیم داشتید نامزد ریاستجمهوری شوید.
من؟ حرف در دهان آدم میگذارند.(خنده)
تکذیب میکنید؟
من در ۹۶ هیچوقت ارادهای برای این کار نداشتم.
برای ۱۴۰۰ چطور؟
بسته به زندهبودن دارد.
پس منتفی نیست و ممکن است چنین تصمیمی داشته باشید.
افرادی مثل من (حالا من شاید یک مقدار اغراق کنم در رابطه با خودم) هیچ وقت به اینکه در کجای این نظام در حوزه کار و مسئولیت باشیم، فکر نکردیم. ما میگوییم کجا باری روی زمین مانده که از ما برمیآید که آن بار را برداریم. تشخیص را گذاشتیم با رهبری، چون ما یک سرباز بیشتر نیستیم، یک ظرفیت و توان هم داریم و هر کجا بگویند بفرمایید کمک کنید، ما حتما خدمت میکنیم.
حتی مطرح شد که حضرتعالی جایگزین آقای شمخانی در شورای عالی امنیت ملی میشوید.
این صددرصد جدی بود، یعنی آقای رئیسجمهور بنایشان این بود که این کار را بکنند و حتی از نظر ایشان یکی از دلایلی که من از وزارت دفاع جدا شدم، همین بود. ولی من مایل نبودم بروم بهجای آقای شمخانی. بههر حال من، آقای شمخانی، آقای رضایی و این دوستان یک مناسبتهای فردی فراتر از این مسائل ظاهری کاری داریم. یک تعاریفی بین ما است، یک روابطی بین ما تعریف شده که من نمیروم کاری را بگیرم که آقای شمخانی آنجا بوده و کار میکند. حالا اگر به آقای شمخانی میخواهند جای دیگر مسئولیت بدهند که موثرتر یا متفاوتتر از اینجاست که آقای شمخانی هم قبول میکنند، خیلی خوب، من میروم آنجا کار میکنم و فرقی هم نمیکند، ولی بحث ما این است که کجا میتوانیم خدمت موثری انجام دهیم؛ هر جا که باشد، ما آمادهایم. این بحث هم مطرح بود، ولی انجام نشد.
بعدش هم دوباره مطرح شد، اخیرا هم دوباره میبینیم خبرهایی در این مورد آمده است.
آقای روحانی همواره دنبال این بودند که آقای شمخانی را جابهجا کنند.
همچنان همینطور است؟
اطلاع جدیدی ندارم و دنبال هم نمیکنم چون که علاقهای ندارم.
گویا صحبتهایی شد که شما سفیر ایران در سوریه شوید.
یک بحثی بود بر این مبنا که حالا که داعش در بُعد نظامی و در اختیارداشتن سرزمین به نقطه پایانی خودش رسیده، نیاز داریم در صحنه سوریه فراتر از مباحث نظامی کار کنیم. در حوزههای اقتصادی، سازندگی، سیاسی و فرهنگی حرکت جامعی را داشته باشیم. این بحث، جدی بود. از زمآنهای گذشته هم مطرح بود و بههرحال درمجموع نظر بر این بود کسی که میتواند یک چنین اقدامی را عملی کند، من هستم. ولی من باورم بر این نبود که در قالب سفیر و سفارت میشود این کار را انجام داد، چون بههرحال سفیر تعریف خاص خودش را دارد و نهایتا در سیستم سیاسی کشور سفیر بهعنوان نماینده کشور معلوم است باید چهکار کند. بحث مناسبات و حفظ روابط است. حالا وقتی این صحنه میخواهد یک پله بیاید بالاتر و بهعنوان حوزه انقلاب و نظام بخواهد به قدری معنای انقلابش حضور پیدا کند، آنوقت نمیتواند در لباس سفیر باشد. من بحثم این بود که علاقهمندی به سفارت ندارم، ولی اگر قرار باشد این فعالیتها در قالب نمایندگی که به صورت تامالاختیار از طرف دولت تا آنجایی که اقتضا دارد و اختیار از طرف رهبری باشد صورت بگیرد، این کار شدنی است و میشود انجام داد. اما عمدتا گفتهاند سفیر و سفارت که بحث ماند. من همواره بهعنوان سرباز رهبری آمادگی پذیرش هر مسئولیتی را از جانب ایشان دارم لکن دیگر علاقهای هم به همکاری با دولت ندارم، در هیچ پست و مسئولیتی.
شما آمادگی دارید که دقیقا چه مدلی اجرایی شود؟
پرونده سوریه باید یک مسئول با اختیارات تمام برای تامین اهداف و منافع جمهوری اسلامی داشته باشد.
شما در سال ۸۸ خیلی تلاش کردید سطح کنشها و حساسیتها را کم کنید. یک روایت است که شما حتی آقای موسوی را راضی کردید از موضعشان عقبنشینی کنند. حتی گویا قرار بود ایشان کارهایی بکند، نامهای منتشر کند. یکدفعه اما همهچیز خراب شد. ممکن است در این مورد توضیح دهید؟
ما از اول پیروزی انقلاب به یک نوعی با همه این دوستان که در مسند اداره کشور بودند، رفاقت و همکاری داشتیم. کار میکردیم و همدیگر را هم میشناختیم. خود من شخصا هیچگاه بهعنوان عضوی از هیچکدام از گروههای سیاسی این جامعه نه مطرح بودم، نه هستم و نه خواهم بود. بیشتر سعی کردم با تشخیصی که از خواسته و حرکت امام یا رهبری دارم، در جامعه حرکت کنم. بنابراین ممکن است این مطرح شود که معاون آقای خاتمی هستم، بعد معاون آقای احمدینژاد هم هستم. خب سوال است دیگر. من نه جزو آدمهای آقای احمدینژاد بودم و نه جزو آدمهای آقای خاتمی. ما طلبکار نظام که نیستیم. آدم وقتی خدمتکار باشد، راحت است و نمیخواهد همه تصمیم را بگیرد. اینطور نیست که تصمیمگیر نیست. ما رفاقت طولانی با آقای موسوی داشتیم، حتی در زمانی که من بنیاد شهید بودم، بخشی از کار معماری گلزارهای شهدا را ایشان انجام میداد. یک تیم که در شهرداری تهران بود، بخشهای مختلف دانشگاه علم و صنعت بودند و جریانهای معماری بیرونی هم بودند. بهعنوان مشاور و تاییدکننده نهایی کار همه ایشان را پذیرفته بودند. خودشان برای ما کار میکردند، هیچوقت هم وجهی از ما نگرفت. پس این ارتباط بهطور طبیعی وجود داشت. وقتی که آقای موسوی کاندیدا شدند، من به ایشان پیام دادم که هیچ دلیلی برای آمدن وجود ندارد. الان وضع مملکت معلوم است، آقای احمدینژاد انتخاب خواهد شد، احمدینژاد اداره خواهد کرد و مخالفتی هم با این موضوع وجود ندارد؛ حالا شما میخواهید بیایید چهکار؟ اگر یادتان باشد بحث اینکه آقای خاتمی بیاید یا ایشان بیاید وجود داشت. تا اسفندماه هم ماجرا پیچیده شد و نهایتا اسفندماه ایشان آمد و آقای خاتمی گفت من نمیآیم. در دوره مبارزات انتخاباتی از اسفند هم من بهطور مطلق هیچ ارتباطی با ایشان نداشتم، با دیگران هم نداشتم. در دولت کار میکردیم؛ وقتی انتخابات انجام و نتیجه انتخابات اعلام شد و آقایان موسوی و کروبی به نتیجه اعتراض داشتند و با کشاندن افراد به خیابآنها تخریب، آشوب و اغتشاشها صورت گرفت. من فکر کردم شاید بتوانم روی آقای موسوی تاثیر بگذارم تا به ختم غائله ایجادشده کمک کنم. آن موقع با آقای حجازی و آقای اژهای که وزیر اطلاعات بودند صحبت کردم که اگر نظر بر این باشد که با ایشان صحبت کنیم، میتوانم با ایشان صحبت کنم؛ شاید بتوانم تاثیر بگذارم. تصمیم هم بر این بود که بتوانیم هرچه سریعتر این غائله را جمع کنیم تا فتنه نشود و در تاریخ نظام و انقلاب وضعیت نامطلوبی را فراهم نکند. من قبل از آن خطبه معروف حضرت آقا با آقای موسوی دو یا سه جلسه داشتیم. بحث مفصلی با ایشان کردم. گفتم شما با آن پیچیدگی سیاسیای که ما انتظار داشتیم و آن فهمی که از مسائل امنیت ملی و امنیت داخلی داشتیم، با آن انتظاری که داشتیم که شما همواره دنبال این بودی که بخواهی خدمتگزار باشی، انتظار نداشتیم که بخواهی بیایی. حالا آمدی، ماجرا به اینجا کشیده، اگر حتی بهفرض حق با شماست، حتی اگر بگوییم بهفرض حق مطلق با شماست، اما نظام آمده این وضعیت را اعلام کرده است. شما میخواهی در درون همین نظام کار کنی، فارغ از حدود قوانین که نمیشود. گفتم که شورای نگهبان میآید صلاحیت تعیین میکند، انتخابات برگزار میشود، شورای نگهبان سلامت انتخابات را تایید میکند، شخص برگزیده را هم اعلام میکند. خب همه اینها پشت سر گذاشته شده و دیگر صحبتی نیست. مگر اینکه ما این نظام را نخواهیم بپذیریم. اگر شما این نظام را نپذیرفتی، برای چه آمدهای؟ اگر پذیرفتی، اعتراض برای چه میکنی؟ شما بیا چند نکته و چند محور را محکم بگو. یک؛ نسبت به این جریان بیرونی ضدانقلاببرانداز و حتی کسانی که در داخل دنبالهروی آنها هستند، مرزت را شفاف اعلام کن. دو؛ شما پایبندیات به قانون اساسی و رهبری را شفاف اعلام کن. سه؛ شما الان یک سرمایه اجتماعی برای خودت درست کردی و ۱۴ میلیون نفر به شما رای دادند. شما بیا اینها را به قول معروف لب تیغ نده، اینها را حفظش کن. شما وقتی الان بیایی بدون هر نوع دغدغهای تمکین کنی و به خواسته مردم احترام بگذاری و به رسمیت بشناسی آن مجموعههای اجرایی که انتخابات را برگزار کردند، اینها را به رسمیت بشناسی، شما در این قالب میتوانی همواره مبارزه سیاسی کنی و میتوانی دوباره در صحنه باشی. این کار را نکنی که خود به خود از صحنه حذف میشوی. گفتم بیا اعلام کن من آنچه که اعلام شده و مراجع رسمی و قانونی عمل کردند، اینها را من میپذیرم. ولی ممکن است شما بگویی اجحافی در حق من شده، خب اینها را مسائلش را روشن کن و به رهبری بنویس و بگو. بگو این موارد یک، دو، سه را قبول دارم، اما نکته چهارم این است که من احساس میکنم حقوق من تضییع شده و من از شما اجازه میخواهم که مکلف کنید دستگاه قضایی که این موارد که من دارم را رسیدگی کند. این را بگو و جریان را خاتمه بده. ایشان در آن جلسه قانع شد و گفت من این کار را میکنم. ایشان گفت من آقای خامنهای را بهعنوان رهبر کشور قبول دارم و حتی اگر درست به خاطر داشته باشم، گفتند من مقلد ایشان هستم.
فکر میکنم اگر ایشان براساس پیشنهادی که من داشتم عمل میکردند، نهتنها همه مسائل تمام میشد، بلکه شخصیت ایشان نیز حفظ میشد و میتوانستند در خدمت نظام باشند.
آقای فیروزآبادی گفته است که موسوی گفت از باطن احمدینژاد خبر دارم اما ما نداشتیم.
ایشان معاون دفاعی آقای موسوی در طول جنگ بود و تا آخر هم بود. حتی وقتی ستاد فرماندهی جنگ به وجود آمد آقای موسوی رئیس ستاد بود و ایشان معاون هماهنگکنندهاش بود. بنابراین قرابت روحی و روانی آقای فیروزآبادی با آقای موسوی خیلی زیاد بود. آقای فیروزآبادی به دلیل حمایت و تاییدی که حضرت آقا از احمدینژاد داشتند، حداقل در دوره اول ریاستجمهوری ایشان کاملا موید و حامی احمدینژاد بودند. آقای فیروزآبادی نگاه میکرد ببیند آقا چه میگویند، ایشان همان را میگفت. ذات احمدینژاد شناختنش خیلی سخت نیست، اصلا سخت نیست.
شما از چه زمانی ذات احمدینژاد را شناختید؟
آقای احمدینژاد هیچگاه جدای از آقای ثمرههاشمی نبود. این دو همیشه با هم بودند. بچهها جمع میشدند جلوی دانشگاه علم و صنعت و ثمرههاشمی میرفت بالای سردر دانشگاه سخنرانی میکرد. اینها همه با هم رفتند کردستان و شدند استاندار و آمدند. آقای احمدینژاد شهردار تهران شد. شهردارشدن آقای احمدینژاد از موضع جامعه مهندسین بود. بعدا هم ایشان از اولی که رفت شهرداری تهران، دنبال ریاستجمهوری بود و حتی خودش را رئیسجمهور میدانست. یک لحظه در این زمینه تردید نمیکرد. هیچ کس باور نمیکرد آقای احمدینژاد رای بیاورد، هیچ کس باور نمیکرد، ولی ایشان اطمینان کامل داشت که رئیسجمهور است. من بنیاد بودم، دو هفته یک بار با ایشان در شهرداری برای مسائل ایثارگران جلسه داشتیم. آمریکا به عراق حمله کرده بود. ما با هم جلسه داشتیم؛ گفت آقای دهقان تو فکر میکنی چرا آمریکا آمده و عراق را گرفته؟ گفتم آقای دکتر شما تحلیلتان را بفرمایید. گفت آمریکاییها چون میدانند مقر حکومت امامزمان(عج) در بغداد خواهد بود، آمدهاند آنجا را گرفتهاند که مانع ظهور شوند. گفتم آقای احمدینژاد حضرت مأذون به ظهور نیستند، اگر بودند، میآمدند. آمریکا میتواند مانع اراده خداوند هم بشود؛ نمیتواند. این گذشت؛ ایشان انتخاب شد. در همین محل مجلس قدیم مستقر بودند. ما روی همان برنامههای دوشنبه با ایشان دوباره قرارمان برقرار بود. با آقای بوربور که معاون من بود رفتیم. (یکی از عناصر اصلی ستاد آقای احمدینژاد هم آقای بوربور بود.) آنجا من یک گزارش از بنیاد شهید به ایشان دادم که این کار را کردیم، این کار را میخواهیم بکنیم، این کار را میخواستیم ادامه دهیم؛ شما ممکن است مرا بهعنوان همکار به کار نگیرید. شما رئیسجمهور این کشور هستی و اگر قرار باشد من بهعنوان یک خادم مردم رفتگری اتاق شما را بکنم، حتما خواهم کرد. ایشان خیلی تعریف کرد که ما از شما بهتر چه کسی را بیاوریم و برو کارت را انجام بده و از این حرفها. من گفتم آقای احمدینژاد فقط یک چیزی را باید شما خوب از حالا درک کنی. تیمی که انتخاب میکنی و سطحی که با موضوعات برخورد میکنی را دیگر خودت میدانی اما تیم اقتصادی شما تعیینکننده است. باید یک تیم منسجم، هماهنگ و با برنامه باشند و بدانند چه کاری میکنند. آن چیزی که برای شما ایجاد پایگاه اجتماعی میکند و پاسخی به همه این خواستههای مردم میدهد، جنبه اقتصادی است. آقای احمدینژاد از همان اول شخصیتش روشن بود.
چطور آقای فیروزآبادی گفته است موسوی، احمدینژاد را میشناخت؟
نمیدانم شما چقدر با آقای میرحسین آشنا هستید. به هر حال آقای موسوی یکی از اعضای مرکزیت حزب جمهوری اسلامی بود. آقای موسوی و خانم رهنورد روابط بسیار وسیعی با مرحوم آقای اردبیلی داشتند. قبل از انقلاب خانم رهنورد دو کتاب نوشت؛ من این کتابها را خواندم. کتابهای خوبی هم بود. بعد همین روزنامه جمهوری اسلامی ایران را که آقا مدیرمسئولش بود، موسوی سردبیرش بود. آقای موسوی در مواضع فرهنگی، سیاست خارجی و اقتصادی با آقا حتی این اواخر خیلی نزدیک بود. در بحث اقتصادی اختلاف اندکی داشتند. نمیدانم حالا اگر بعضی جاها هم آقای موسوی سر کار بود، باز اقتصاد دولتی را دنبال میکرد یا نمیکرد؛ من این را نمیدانم. جایی هم ما دیدگاهی از ایشان ندیدیم که بگوییم چگونه است. آنوقت آقای موسوی میشناخت آدمها را؛ آدم تیزهوشی بود. شاید بعضی وقتها تیزهوشی آدمها دردسر برایشان ایجاد میکند. خودش احمدینژاد را میشناخت.
حالا باید با احمدینژاد چگونه برخورد کرد؟
آقای احمدینژاد الان درب مسجد است. نه میشود کند و نه میشود سوزاند. در دوران حکومتش هم همین بود. یک مثالی میزدند و میگفتند احمدینژاد یک گلوله آتش است در دست حاکمیت. در این دست یک مقدار نگه میدارد و میاندازد در آن دست، از آن دست میاندازد در این دست، ولی او کار خودش را دارد انجام میدهد. پس آقای احمدینژاد الان کاری که میکند این است؛ یک، میخواهد بگوید که در کشور ما تبعیض و ناروایی وجود دارد، منشأ این تبعیض و ناروایی را هم فعلا اساسش را گذاشته بر قوه قضائیه. دو، میخواهد بگوید مردم حرفهای ناگفتهای دارند که فضایی برای بیان اینها وجود ندارد و کسانی باید هزینه شکستن این سکوت یا آتش زیر خاکستر یا زیر پوست شهر را بپردازند. یک کسی باید نمایندگی کند و بگوید و آن کسی باید باشد که حاضر است خودش را فدای مردم کند و آن فدای مردم هم احمدینژاد است. پس آقای احمدینژاد کار دومی که میکند، این است که بیاید خودش را نماینده خاص حقیقی و واقعی مردم که شرایط اجازه بیان آنها را نمیدهد، کند. به عبارتی میخواهد بگوید من نماینده همه نارضایتیهای انباشتهشده جامعه هستم. برای اینکه هر جریان براندازی موفق شود، باید چهار تا ویژگی داشته باشد. اولیاش انباشت نارضایتی است، دومیاش سازمان است و سازماندهی، سومیاش ایدئولوژی است و چهارمیاش رهبری. آقای احمدینژاد میگوید نارضایتی انباشته که وجود دارد، مردم را هم میشود در صحنه آورد و سازماندهی کرد، ایدئولوژی هم که بحث امام و انقلاب اسلامی است که این ۱۷ سال و ۲۰ سال از بین رفته، پس ایدئولوژی هم وجود دارد. دیگر چیزی که وجود ندارد؛ رهبری این جریان است که آن هم من هستم. میخواهد بیاید در این جایگاه بنشیند.
راجع به آقای روحانی چطور فکر میکنید؟
آقای روحانی فکر میکند جریآنهای ارزشی کمتر به فکر ایران و ملت ایران هستند. اینها بیشتر دنبال اهداف و آرمآنهای انقلابی هستند. بنابراین برای کشور مشکل ایجاد میکنند. آقای هاشمی (خدا رحمتشان کند) دیدگاهش این بود؛ میگفت اگر ما یک کشور اسلامی آباد بسازیم، میشویم الگو برای دیگران و بعد دیگران را میتوانیم کمک کنیم. آقای روحانی هم احساسش این است که مملکت دو، سه مشکل دارد که این دو، سه مشکل را یک کسی باید حل کند.
یکی بحث حصر، یکی بحث حل مسائل با آمریکا و یکی هم بحث هستهای است. در بحث هستهای؛ درست است که حالا در کلیت برجام به نفع کشور بود و خیلی هم دستاوردهایی داشت، ولی آنچه که ما انتظار داشتیم یا آقای روحانی تبلیغ میکردند، اتفاق نیفتاد و این قابل پیشبینی بود، یعنی اینطور نیست که قابل پیشبینی نباشد. ما میتوانستیم کمتر تعجیل کنیم، ما میتوانستیم دیرتر معامله کنیم، ما میتوانستیم روی یکی از مسائلی بایستیم که طرف مقابل احساس نکند ما آمادهایم عقب برویم. ما میتوانستیم مواضعی مثل اینکه خزانه خالی است و اگر برجام به نتیجه برسد، آب مردم، محیط زیست مردم و زندگی مردم همه درست میشود، را اعلام نکنیم. به عبارتی دشمن از موضع ما احساس نتیجهدادن تحریمها یا عقبنشینی ملت را نکند و فکر نکند میتواند با تهدید، ارعاب و تداوم تحریمها ملت ما را به تسلیم بکشاند. دلیلی نداشت اینها را بگویم؛ اصلا دلیلی دیگر وجود نداشت آن مساله هستهای را بیاوریم کف خیابان. مساله هستهای که مساله امروز نبود، از سال ۸۰ شروع شده تا حالا. چرا مساله هستهای اینقدر تقلیل پیدا کرد که برود کف خیابان که هر کسی راجع به آن مثبت یا منفی حرف بزند؟ این مساله امنیت ملی است. برای چه آوردیم اینطوری کف خیابان؟ خود این یک سوال جدی است که چرا این اتفاق افتاد؟ آن طرفش هم این سوال جدی است؛ چرا آقای احمدینژاد مدام گفت حق مسلم ماست؟ کسی که میخواهد کاری کند که داد نمیزند، هیچ وقت داد نمیزند، بهخصوص در این صحنهها؛ اگر بخواهد کاری کند، کارش را میکند. داد میزند برای چه؟ میگویند معارضه یا تنش وقتی که به اوج برسد، به سازش میرسد. پس شما باید تحریک کنید یا به یک نقطهای که بشود جمعش کرد. یعنی از نظر من آقای احمدینژاد آن شعار حق مسلم ماست را نه برای اینکه بخواهد هستهای کند کشور را، برای اینکه این مساله را حل کند، میگفت؛ ظرفیتی هم که ایجاد کرد، برای همین کرد. به نظر من احمدینژاد در سالهای آخر دور دوم ریاستجمهوری خود بهسادگی حاضر بود مساله را با آمریکاییها توافق کند وخاتمه دهد.
- 15
- 2