پیروزی ترامپ را میتوان پایانی بر رهیافت نئولیبرالی در سیاست خارجی آمریکا در دوران جانكری دانست. جانكری تلاش داشت تا از سازوكارهای نئولیبرالی برای حداكثرسازی منافع ملی ایالاتمتحده استفاده كند. رویكرد سیاست خارجی آمریکا در دوران جانكری براساس رهیافتها و اندیشههای افرادی همانند ریچارد هاس و جوزف نای شكل گرفته بود.
افراد یادشده بر موضوعاتی همانند اقدامات تاكتیكی برای تحقق اهداف راهبردی تاكید داشتند. براساس رویكرد نئولیبرالهای سیاست خارجی آمریکا، قدرت بهمنزله كاربرد ابزار نظامی در فرآیند كنش راهبردی محسوب نمیشود. قدرت باید بتواند زمینههای لازم برای تحقق اهداف ملی را فراهم سازد. الگوهای رفتاری تیم سیاست خارجی و راهبردی ترامپ معطوف به نشانههایی از نظامیگری است. نظامیگری زیربنای كنش راهبردی گروههای محافظهكار در سیاست خارجی آمریکا محسوب میشود.
اگر چه ترامپ در اولین سخنرانی جشن پیروزی خود بر این موضوع تاكید داشت كه آمریکا باید بخشی از هزینههای نظامی خود را در حوزه اقتصادی بهكار گیرد، اما واقعیت آن است كه اقتصاد آمریکا با روندهای مبتنی بر نظامیگری رشد بیشتر و موثرتری داشته است. اقتصاد سیاسی نظامیگری را میتوان بخشی از واقعیت راهبردی آمریکا در دورانهای مختلف دانست. چنین فرآیندی در دورانهایی كه اقتصاد آمریکا با ركود روبهرو شده از اهمیت و كارآمدی بیشتری برخوردار میشود.
۱. گزینههای ترامپ در سیاست خارجی و حوزه راهبردی
درك سیاست خارجی ترامپ نیازمند واقعیتهایی است كه مبتنی بر الگوی رفتاری گروههای محافظهكار خواهد بود. محافظهكارهای سیاست خارجی و امنیتی آمریکا بر نشانههایی از كاربرد قدرت نظامی تاكید دارند. در شرایط موجود، برخی از انتصابهای آینده انجام گرفته است. انتصاب افرادی همانند «مایكل توماس فلین» ژنرال سه ستاره نیروی دریایی آمریکا بهعنوان مشاور امنیت ملی ایالاتمتحده معطوف به سازوكارهایی است كه زمینههای لازم برای شدت كنش نظامی را بهوجود میآورد. نظامیگری گسترشیابنده را میتوان بهعنوان واقعیت تیم راهبردی آمریکا دانست. حتی انتصاب افرادی همانند «استفان بنن» بهعنوان مشاور امور راهبردی ترامپ نشان میدهد كه نظامیگری گسترشیابنده در حال افزایش است. استفان بنن قبلا مدیریت سایت «بریتبارت نیوز» را عهدهدار بود. سایتی كه بهعنوان حامی اصلی رسانهای ترامپ محسوب میشد. سایتی كه دارای جهتگیری اسرائیلمحور بوده و جایگاهیابی اسرائیل را در شرایطی امكانپذیر میداند كه مقابله گروههای اسلامگرا با یكدیگر گسترش یابد.
واقعیت سیاسی ترامپ بیانگر نشانههایی از تغییر و تداوم در سیاست خارجی و امنیتی آمریکا خواهد بود. در این ارتباط، محور اصلی تغییر مربوط به حوزه امنیت منطقهای است. واقعیت ترامپ شوك سیاسی و امنیتی جدی برای كشورهای محافظهكار منطقهای محسوب میشود. اگر اولویتهای سیاست داخلی آمریکا با حضور ترامپ تغییر پیدا كند، طبیعی است كه چنین رویكردی آثار خود را به حوزه سیاست خارجی بهویژه شكلبندیهای امنیت منطقهای به جا خواهد گذاشت. از آنجایی كه كشورهای محافظهكار عرب، زمینههای لازم برای بحران هویتی در منطقه و سیاست بینالملل را گسترش دادند، طبیعی است كه چنین فرآیندی میتواند محور اصلی تغییر در الگو و فرآیند سیاست خارجی آمریکا بهویژه در برخورد با كشورهای محافظهكار خلیجفارس شود.
واقعیتهای كنش راهبردی آمریکا مبتنی بر تغییرات مرحلهای براساس اولویتهای راهبردی خواهد بود. ترامپ نقطه عطف انجام چنین تغییراتی در ارتباط با گروههای تروریست تكفیری محسوب میشود. تبیین راهبرد امنیتی بازیگران در هر محیط منطقهای، ارتباط مستقیمی با شكلبندی قدرت و سیاست جغرافیایی دارد. آمریکا در زمره بازیگران مداخلهگر و تاثیرگذار بر نظم منطقهای غرب آسیا محسوب میشود. محور اصلی راهبرد امنیت منطقهای آمریکا را «موازنه خارج از حوزه جغرافیایی» تشكیل میدهد. چنین رویكردی بهمفهوم آن است كه جغرافیای امنیتی و راهبردی ایالاتمتحده در دوران ریاستجمهوری دونالد ترامپ، براساس نشانههایی از نقشآفرینی، اثربخشی و مداخلهگرایی تداوم یافته است. در فرآیند شكلگیری نظم جدید منطقهای در غرب آسیا، نشانههایی از بحرانسازی و تهدید مشاهده میشود.
اگرچه بازیگران منطقهای در این فرآیند از سازوكارهای مربوط به «جنگهای نیابتی» و گسترش «منازعات نامتقارن» بهره میگیرند، اما واقعیت آن است كه چنین نشانههایی از بحران و منازعه بدون توجه به نقش ساختاری قدرتهای بزرگ حاصل نمیشود. ارزیابی سیاست امنیتی دونالد ترامپ در برخورد با عربستان و تروریسم تكفیری تابعی از مولفههای هویتی و شكلبندیهای ساختاری قدرت محسوب میشود. فلین رویكرد راهبردی خود را با عنوان «سرطان بدخیم» در مورد گروههای اسلامگرا تنظیم كرده است.
بیان چنین رویكردی نشان میدهد كه روندهای سیاست خارجی و الگوی رفتاری آمریکا براساس نظامیگری شكل گرفته و در آیندهای نزدیك میزان تحرك و نقشآفرینی نیروی نظامی آمریکا در حوزههای امنیتی همانند خاورمیانه افزایش خواهد یافت. نقش افرادی همانند فلین و بنن نشان میدهد كه استراتژی امنیتی و الگوی كنش راهبردی تیم سیاست خارجی و امنیتی ترامپ براساس نشانههایی از نظامیگری شكل خواهد گرفت. واقعیت این است كه نظامیگری ترامپ بیش از آنكه معطوف به رویارویی با اهداف منطقهای و امنیتی ایران داشته باشد، در جهت محدودسازی تحرك گروههای بنیادگرا همانند «داعش» و «احرارالشام» بهكار گرفته خواهد شد.
شاید بتوان محور اصلی رویارویی تیم سیاست خارجی و راهبردی ترامپ را مقابله با گروههایی دانست كه محوریت اصلی بنیادگرایی و تروریسم تكفیری را فراهم آوردهاند. پادشاه عربستان كه بهعنوان پدرخوانده تروریسم تكفیری ایفای نقش میكند، بعد از پیروزی ترامپ پیام تبریك خود را به رئیسجمهوری منتخب آمریکا ارسال کرد. ملك سلمان اظهار امیدواری كرد كه روابط همكاریجویانه آمریکا و عربستان در آینده تداوم یابد، اگرچه عربستان و كشورهای شورای همكاری خلیجفارس بهعنوان اصلیترین متحدان منطقهای آمریکا محسوب میشوند، اما واقعیت آن است كه آمریکا هیچگاه با متحدان خود الگوهای روابط استراتژیك را شكل نمیدهد.
چنین رویكردی میتواند از سوی ترامپ و گروههای محافظهكار آمریکا مطرح شود. در شرایطی كه نشانههایی از بحران سیاسی و اجتماعی در آمریکا وجود دارد، كشورهایی مانند عربستان نمیتوانند بهعنوان نمادهایی از ائتلاف راهبردی با آمریکا ایفای نقش کنند. شاید بتوان به این جمعبندی رسید كه شكل جدیدی از منافع منطقهای آمریکا در حال ظهور است كه در آن محافظهكاری منطقهای و بنیادگرایی مذهبی عربستان جایگاه چندانی نخواهد داشت. ادبیات ترامپ نشان میدهد آمریکا در حال پوستاندازی راهبردی در محیط منطقهای و بینالمللی است. یكی دیگر از الگوهای كنش رفتاری آمریکا در حوزه امنیتی و راهبردی را میتوان براساس نشانههایی از یكجانبهگرایی تفسیر کرد. یكجانبهگرایی سیاست خارجی آمریکا در شرایطی حاصل میشود كه سایر بازیگران از الگوهای كنش همكاریجویانه با آمریکا استفاده نكنند.
واكنش كشورهای اروپایی در برابر پیروزی ترامپ را میتوان هشداردهنده دانست. برگزاری كنفرانس سیاست خارجی اتحادیه اروپا در ۱۰ نوامبر ۲۰۱۶ و سفر باراك اوباما به آلمان را میتوان بهعنوان تلاش چندجانبه برای هماهنگسازی سیاست امنیتی كشورهای اروپایی با آینده الگوی كنش امنیتی ترامپ در حوزه راهبردی دانست.
در سند امنیت ملی ۲۰۱۵ تاكید شده است كه آمریکا تحریمهای چندجانبه را از طریق سازمان ملل پیگیری خواهد کرد، اگر ضروری باشد این اقدام را به شکل یکجانبه هم اجرا میكند. چنین رویكردهایی به گونه تدریجی كاركرد خود را در سیاست امنیتی آمریکا از دست میدهد. شاید بتوان دونالد ترامپ را نقطه عطفی دانست كه از قابلیت لازم برای اجرای سیاست تغییر برخوردار است. لازم به توضیح است كه هیلاری كلینتون فاقد چنین قابلیتهایی برای تنظیم نقش امنیتی جدید آمریکا در منطقه بوده است.
۲- برسازی مناطق ژئوپلیتیك جهان
رویكرد مسلط در تفكر نظریهپردازان ژئوپلیتیك آن است كه محیط منطقهای براساس نشانههایی از آشوب شكل گرفته است. آشوب را میتوان بهعنوان واقعیت سیاست منطقهای و جهانی دانست. باراك اوباما و تیم سیاست خارجی آمریکا در سالهای ۲۰۱۲-۲۰۰۸ نهتنها زمینههای كاهش آشوب را فراهم نكرد، بلكه شرایط برای گسترش نقش بازیگران آشوبساز نیز بهوجود آمد. حمایت هیلاری كلینتون از گروههای تروریستی در قالب موازنه قدرت منطقهای با ایران را میتوان بهعنوان اصلیترین دلیل گسترش بحران منطقهای دانست كه منجر به تداوم نشانههای كنش آشوبساز شده است.
شاید بتوان به این جمعبندی رسید كه ظهور ترامپ زمینههای لازم برای تغییر در جهتگیری و اولویت سیاست خارجی و امنیتی آمریکا را بهوجود آورده است. تبیین ویژگیهای عمومی و نشانههای كاركردی «مناطق ژئوپلیتیك جهان» در دوران بعد از جنگ سرد از این جهت اهمیت دارد كه نهتنها «ساختار نظام جهانی» با تغییرات و دگرگونیهای بنیادین روبهرو شده، بلكه «مولفههای هویتی» بهموازات «دگرگونیهای تكنولوژیك» را باید در زمره عوامل تاثیرگذار بر شكلبندیهای ژئوپلیتیك دانست. در این فرآیند، نشانههایی از رقابت، همكاری و منازعه بازیگران منطقهای را میتوان مورد ملاحظه قرار داد.
در این فرآیند، راهبرد منطقهای ترامپ را میتوان در «موازنه هویتی» و «موازنه راهبردی» در شورای همكاری خلیجفارس دانست. هرگونه نقشیابی بازیگران منطقهای تحتتاثیر موضوع هویت، ساختار، قدرت و الگوی تعامل امنیتی معنا مییابد. در شرایط جدید محیط منطقهای، شاهد نقشیابی بازیگران هویتی در قالب جنگ نیابتی هستیم. در حال حاضر عربستان سعودی بهدلیل ائتلافسازی با راهبرد منطقهای آمریکا، موقعیت موثرتری برای مدیریت منازعات نیابتی را عهدهدار شده است.
تروریسم تكفیری اصلیترین مركز و منشا حمایت از جنگهای نیابتی و هویتی محسوب میشود. گروههای بنیادگرای خاورمیانه عربی شامل طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی و گروههای سازمانیافتهای است كه از سال ۱۹۸۰ و در قالب گروههای افراطی سازماندهی شده است. روند ظهور و گسترش گروههای بنیادگرا با ضرورتهای راهبردی سیاست امنیتی آمریکا در خاورمیانه عربی و شورای همكاری خلیجفارس پیوند یافته است. نقشیابی گروههای تكفیری بخشی از «منازعه نامتقارن» در خاورمیانه عربی محسوب میشود. در چنین شرایطی، منازعات نامتقارن جلوهای از کنش سیاسی و امنیتی محسوب میشود که مبتنی بر «قدرت نابرابر بازیگران» خواهد بود. آنچه در سوریه شکل گرفته است را میتوان انعکاس سیاست امنیتی آمریکا برای گسترش قالبهای هویت نامتقارن علیه دولت سوریه دانست.
جنگ ترامپ علیه داعش معادله سیاست و قدرت در سوریه را تحت تاثیر قرار خواهد داد. باتوجه به حضور ناوگان ششم نیروی دریایی آمریکا و رزمناوهای هواپیمابر جورج دبلیو.بوش، کشتیهای ترکیه و اسرائیل و یگانهای دریایی فعال بهعنوان بخشی از عملیات «تلاش فعالانه» ناتو، حضور نیروهای دریایی روسیه میتواند بهعنوان ابزار بازدارندگی و عدم وقوع حضور نظامی بزرگتر و ابزاری برای تقویت پشتیبانی از حكومت بشار اسد عمل کند. در هر حال این حضور دریایی عملا خطرهایی در پی دارد و وسایل ارتباطی برای تضمین عدم بروز یک حادثه بینالمللی بزرگ میان کشتیهای حاضر در این دریا نقشی تعیینکننده دارند و هیچکس خواهان بروز چنین حادثهای نیست.
۳- سیاست منطقهای ترامپ در غرب آسیا و خاورمیانه عربی
محور اصلی راهبرد منطقهای ترامپ در خاورمیانه عربی را میتوان بازسازی فرآیندی دانست كه در دوره باراك اوباما براساس نشانههایی از موازنه، رقابت منطقهای، جنگهای نیابتی، منازعات نامتقارن و گسترش بحران در نظم ژئوپلیتیك جدید منطقهای شكل گرفته است. چنین فرآیندی را میتوان بهعنوان نمادی از روندی دانست كه بازیگران منطقهای بهعنوان نیروهای «دولت دستنشانده» تلاش دارند تا زمینههای گسترش بحران منطقهای را بهوجود آورند.
تغییر در الگوهای رفتار منطقهای ترامپ در حالی شكل میگیرد كه ائتلافسازی با متحدان را میتوان بهعنوان بخشی از راهبرد امنیت منطقهای آمریکا در خاورمیانه عربی و شورای همكاری خلیجفارس دانست. در سند فوریه ۲۰۱۵ آمریکا تاكید شده است كه آمریکا تعهدات خود درباره متحدان و شركایش را برای مقابله با تهدیدات حفظ خواهد كرد. چنین رویكردی نشان میدهد كه ضرورت «موازنه راهبردی منطقهای» و «موازنه تهدید» برای مقابله با نیروها و بازیگران آشوبساز در راهبرد منطقهای غرب آسیای آمریکا مورد تاكید قرار گرفته است.
تحقق این امر نیازمند پیوند دیپلماسی، نظامیگری و پاسخگویی به نشانههای تهدید تلقی میشود. ترامپ از انگیزه و قابلیت لازم برای پیوند سه مولفه یادشده یعنی دیپلماسی تهدید، قایقهای توپدار و اقدامات پیشدستانه برخوردار است. یكی دیگر از دلایل اصلی پوست اندازی سیاست خارجی ترامپ در برخورد با كشورهای منطقهای را میتوان ارتباط داعش با سیاست امنیت منطقهای باراك اوباما دانست. مقابله با داعش بهعنوان بخشی دیگر از سند امنیت ملی و رویكرد منطقهای آمریکا در غرب آسیا بوده است. تحقق این امر از طریق سازوكارهایی همانند حمایت تاكتیكی، موازنه منطقهای و فرآیندهایی حاصل میشود كه زمینههای لازم را برای تضعیف و در نهایت شکست دادن داعش و گروههای تروریستی دنبال خواهد كرد. در سند راهبردی آمریکا همچنین تاكید شده است كه آمریکا همچنان به حمایت از عراق که بهدنبال رها ساختن خود از درگیری فرقهای و مجازات افراط گرایان است، ادامه خواهد داد. دونالد ترامپ، نگرش سختگیرانه در ارتباط با عربستان بهعنوان الهامبخش بنیادگرایی و تروریسم تكفیری در پیش خواهد گرفت.
اگرچه اسناد ناتو در اجلاسیههای سالانه ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ بر ضرورت كاربرد سازوكارهای مشاركت امنیتی كشورهای منطقهای با ناتو تاكید دارد، اما دیدار اشتون كارتر وزیر دفاع باراك اوباما با وزرای دفاع كشورهای شورای همكاری خلیجفارس به گونهای برگزار شد كه آنان نسبت به آسیبپذیری خود وقوف بیشتری پیدا كردند.
دونالد ترامپ درصدد است تا به این موضوع پاسخ دهد كه آمریکا به چه میزان باید هزینه دفاعی و امنیتی كشورهایی را پرداخت کند كه قادر به ایفای نقش موثری در امنیتسازی منطقهای نبوده و مشكلات امنیتی بیشتری برای آمریکا ایجاد میكنند. تسری فعالیتهای امنیتی و راهبردی ناتو به غرب آسیا نیز در سند امنیت ملی ۲۰۱۵ مشاهده میشود. در این ارتباط، تاكید شده كه ناتو قدرتمندترین ائتلافی است که جهان تاکنون دیده است و مرکزی برای توسعه شبکه امنیت جهانی است. تعهد آمریکا مبنی بر دفاع جمعی از اعضای ناتو جدی است.
۴- استراتژی مهار ترامپ
مهار ترامپ براساس استراتژی موازنه منطقهای حاصل خواهد شد. تاكنون ایالاتمتحده از سازوكارهای لازم برای موازنه ایران و عربستان بهره میگرفت. الگوی كنش راهبردی ترامپ بهمیزان قابلتوجهی با جورج بوش پسر هماهنگی دارد. به همین دلیل در دوران ترامپ لازم است تا از سازوكارهایی برای موازنه الگوی راهبردی ترامپ استفاده شود. اگر آمریکا درگیر رقابتهای منطقهای در مقابله با عربستان و تروریسم تكفیری شود، نتایج بهتری حاصل خواهد شد.
رویكردهای ارائهشده در باره سند راهبردی و امنیت ملی آمریکا در سال ۲۰۱۵ بیانگر این موضوع است كه عربستان و تروریسم تكفیری در زمره متحدان منطقهای آمریکا محسوب میشوند. عربستان در سالهای بعد از افول مرحلهای عراق و مصر، به تدریج نقشی محوری در سیاست منطقهای آمریکا بهدست آورده است. در سالهای بعد از جنگ سرد، عربستان نقش بازیگر نیابتی و دستنشانده در سیاست امنیتی آمریکا را عهدهدار شده است.
چنین نقشی در سالهای آینده تغییر پیدا خواهد كرد. بنیادگرایی در اندیشه گروههای محافظهکار سیاست خارجی آمریکا بهعنوان محور اصلی بحران محسوب میشود. ترامپ برای اینكه بتواند موقعیت خود را در ادبیات امنیتی آمریکا تثبیت كند، فراتر از نقش گروههای محافظهكار منطقهای همانند تروریسم تكفیری و عربستان به رفتار امنیتی مبادرت خواهد كرد. حمایت باراك اوباما از نقش سیاسی و امنیتی عربستان، چالشهای جدیدی را برای آن كشور ایجاد كرده است. ترامپ تلاش دارد تا چنین چالشهایی را بازسازی کند.
اگرچه همكاریهای نظامی و امنیتی آمریکا و عربستان در حال گسترش است، اما چنین فرآیندی با تغییرات مرحلهای همراه خواهد بود. ترامپ برای تغییرات بنیادین نیازمند بهرهگیری از سازوكارهای چندجانبه برای محدودسازی نقش عربستان است. در دوره باراك اوباما گزینههای دیگر همكاریهای راهبردی آمریکا و عربستان شامل مانورهای مشترك نظامی، ادامه همكاری مشاورهای و مستشاری نظامیان آمریکایی در عربستان، تبادل اطلاعات امنیتی، بدهبستانهای مهم نظامی و همكاری در زمینه مبارزه با تروریسم بوده است.
چنین روندی میتواند زمینه برقراری همكاریهای متقابل نهادینهشده و گفتوگوهای عمومی سالانه در مورد چگونگی مشاركت عربستان با ماموریتهای «فرماندهی مركزی» موسوم به «سنتكام» را فراهم کند. وزارت دفاع آمریکا و عربستان میتوانند محور اصلی اینگونه از همكاریهای راهبردی درباره موضوعات منطقهای تلقی شوند. یكی دیگر از الگوهای كنش همكاریجویانه آمریکا و عربستان را میتوان مقابله با تهدیدات ایران دانست. در نگرش عربستان و آمریکا، تهدید مشتركی به نام ایران وجود دارد.
دو كشور عربستان و آمریکا میتوانند در زمینه مقابله با تهدید امنیتی ایران در خلیجفارس و در سطح بزرگتری از منطقه با یكدیگر مشاركت راهبردی داشته باشند. در نگرش عربستان، ایران به منزله تهدید اصلی مربوط به جریان آزاد انتقال نفت از منطقه محسوب میشود. اگر ترامپ نقش عربستان را كاهش دهد به مفهوم آن است كه تلاش دارد تا نیروهای نظامی آمریکا نقش نظامی موثرتری در منطقه ایفا کنند.
نتیجهگیری
نگرش ترامپ در مقابله با تهدیدات مبتنی بر ائتلافسازی با بازیگرانی همانند عربستان نخواهد بود. مقامات سیاست خارجی آمریکا در دورانی كه هیلاری كلینتون مسوولیت وزارت امور خارجه را عهدهدار بود، مبتنی بر این الگو شكل گرفته بود كه عربستان و آمریکا باید در مورد مشخص کردن تهدیدهای ناشی از ایران با یکدیگر در تعامل تنگاتنگ باشند و اشکال مناسب بازدارندگی و مهار را بیابند. آنها به یک شراکت نظامی نیاز دارند که میتواند اقدام جمعی از سوی کشورهای عربی و غربی را تشویق کند. چنین نگرشی هماكنون در حال تغییر است.
دونالد ترامپ برای تغییر چنین الگوهایی نیازمند بهرهگیری از سازوكارهای دیپلماتیك با ایران خواهد بود. در دوران باراك اوباما، افزایش ظرفیت نظامی ایران بهعنوان تهدیدی برای متحدان منطقهای آمریکا تلقی میشد. در چنین نگرشی، تلاش ایران برای اعمال نفوذ بر منطقه و تاثیرگذاری بر بازیگران غیردولتی همانند حماس و حزبالله بهعنوان عامل اصلی گسترش بحران امنیتی یمن، سوریه و عراق بوده و زمینه ائتلاف ضدایران را امكانپذیر میسازد.
واقعیتهای موجود بیانگر آن است كه بهترین گزینه برای مقابله با استراتژی ترامپ، بهرهگیری از سازوكارهایی همانند موازنهسازی منطقهای بهگونهای است كه شلیك اول ترامپ متوجه بازیگرانی شود كه در اندیشه سیاست راهبردی همكاران محافظهكار رئیسجمهور آمریکا بهعنوان سرطان بدخیم شناخته شده است. داعش، جبههالنصره و احرارالشام را میتوان بهعنوان خط مقدم عربستان عامل اصلی گسترش بنیادگرایی و تروریسم منطقهای دانست.
دکتر ابراهیم متقی
- 19
- 6