حال آیا این خواست بحق است یا نیست مسأله دیگری است. این نخستین تفسیری است که بتدریج دموکراسی انتخابات ۲۰۱۶ در فضای اذهان جامعه بینالمللی ایجاد خواهد کرد.
ممکن است به زعم بسیاری از انسانهای خردورز در حوزه سیاست، انتخاب «ترامپ»، انتخاب «یک امریکایی بد» برای دست گرفتن بالاترین میزان قدرت در کشوری با قدرتهای فراوان باشد که اطلاق عنوان ابرقدرت را بر خود هموار کرده است. لذا این انتخاب میتواند تأثیر بسزایی در جامعه داشته باشد.
همین امروز انتخاب ترامپ به عنوان یک امریکایی بد در کاخ سفید، موجب سقوط شاخص بورس در بازارهای جهانی شد. پس از واقعه ۱۱ سپتامبر ما هیچوقت شاهد این حد فرو ریزش بازار سهام نبودهایم. حد این تأثیر را باید در میزان این سقوط دید. در نتیجه میتوان گفت بازارهای اقتصادی جهان «نامطمئن» شدهاند، ولی این نامطمئن شدن و هیجانی بودن بازارها محصول ضربه سختی است که عدم پیشبینی حضور ترامپ بر اساس «بایدها» را نشان میداد. زمانی که غبارها فرونشیند و این نظام دموکراتیک زمینههای کنترل تحرکات «دموکراسی محورانه» رئیس جمهوری خود را نیز فراهم کند، بتدریج این التهاب فروکش خواهد کرد و مسیر تعادلی خود را دوباره آغاز میکند. بنابراین بیش از آنکه این تأثیر، تأثیر اساسی از نظر اقتصادی باشد، تأثیر حبابی و ناشی از یک جهتگیری روانی است.
از طرف دیگر، باید بپذیریم که ترامپ بیش از آنکه یک سیاستمدار باشد، یک بیزینس من (Businessman) است و بیش از آنکه در امنیت سر رشته داشته باشد، یک شو من (Showman) قدرت طلب است؛ اینها هم میتواند «فرصت» برای امریکا محسوب شود و هم «تهدید». از آن جهت «فرصت» خواهد بود که ساختارهای پیچیده قدرت بتوانند او را در ایالات متحده امریکا به ابزاری در جهت حفظ مردم امریکا در اطراف رئیس جمهوری و ایجاد وحدت ملی حول یک رئیس جمهوری کنند که شعار بازگشت به قدرت دهه ۶۰ و ۷۰ قرن گذشته میلادی را بر افراشته است و از طرف دیگر او عاملی شود تا زمینههای بهبود روابط با روسیه فراهم، مسأله سوریه حل و فصل و در جهت ایجاد محدودیت منطقهای علیه تهران وارد عمل شود. به عبارت دیگر، چه هیلاری رئیس جمهوری امریکا میشد، چه دونالد که رئیس جمهوری امریکا شده است، در ارتباط با مسأله «ایران» (که پرسشی مهم هماکنون در ادبیات سیاسی جامعه ایرانی پس از پیروزی ترامپ است) تفاوت چندانی در دکترین حاکم ایجاد نمیشد.
دکترین حاکم ایالات متحده امریکا علیه ایران در دوران پس از توافق ژنو و وارد شدن به دوران پیادهسازی برجام کم کم به سمت و سوی دکترین همکاری بینالمللی با ایران و محاصره منطقهای تهران منتهی میشد و اکنون نیز این مسیر طی میشود. تنها تفاوت میان هیلاری کلینتون و ترامپ در این بود که اگر هیلاری به قدرت میرسید، بعد همکاری بینالمللی با ایران در این دکترین تقویت میشد و اکنون که ترامپ به قدرت رسیده است، محاصره منطقهای ایران بیشتر تقویت خواهد شد؛ چرا که جمهوریخواهان هم به لابی عرب بسیار نزدیک هستند و هم به لابی رژیم صهیونیستی . بویژه اینکه ترامپ در فراخوان انتخاباتی خود بالاترین میزان یورش به مسلمانان، به حرکتهای نیروهای نظامی ایران در خلیج فارس و همچنین تلاش برای استفاده از برگ برجام و پاره کردن برگ برجام برای گرفتن آرای مردم امریکا را مورد توجه قرار داده بود.
در حوزه بینالمللی ترامپ تلاش خود را در عرصه سیاست خارجی به سمت و سوی ایجاد یک سیاست کج دار و مریز در ماههای نخست ریاست جمهوری خود سوق خواهد داد. در ماه های نخست باید منتظر جملات معوج از رئیس جمهوری جدید امریکا باشیم؛ چرا که او در تیم خود هیچگونه اندیشمند یا استاد برجستهای در تئوریپردازی و ادراک مسائل بینالمللی را انباشته نکرده است.
اگرچه اندیشکدههای مختلف وابسته به حزب جمهوریخواه در این زمینه فعال بودهاند، اما فعالیت آنها نه در خدمت ترامپ، که در خدمت حزب جمهوریخواه بوده است. با پیروزی او اگرچه ژنرالهای حزب جمهوریخواه مخالف او بودهاند، اما به تبع و پیروی از این پیروزی، این اندیشکدهها به طرف او گرایش پیدا خواهند کرد. اما آنچه مسجل است آن است که ترامپ کدامیک از رویکردها و رهیافتهای تنظیم شده و دیکته شده آنها را خواهد پسندید و به آن جامه عمل خواهد پوشاند.ترامپ اساساً در فراخوان انتخاباتی خود نشان داد که هیچ برنامه مدون و تنظیم شده چارچوب دار برای سیاست خارجی ندارد. شاید بگوییم نظم دستگاه سیاست خارجی او در بینظمی در آینده شکل بگیرد، اما نمیتوانیم اکنون در بساط نظریه آشوب و فضاهای آشوبناک، جهتگیری ترامپ را پیشبینی کنیم؛ چرا که او و سابقه او نشان میدهد وی در حد و اندازهای نیست که این فضاها را بخوبی ادراک کرده باشد. اما باید بپذیریم که ایالات متحده امریکا اگرچه در شخص رئیس جمهوری تبلور پیدا میکند ولی همه ساختار قدرت در امریکا شخص رئیس جمهوری نیست.
- 19
- 2