به گزارش عصر ایران به نقل از بی بیی سی، آن روز، نورا آرکاوازی، دختر جوانی که به اتفاق خانوادهاش از عراق به راه افتاده بودند از جمله هزاران پناهجویی بود که امیدوار بودند بتوانند از مرز عبور کنند.
در اوایل سال ۲۰۱۶، نورا که ۲۰ سال دارد، خانه خود در استان دیاله در شرق عراق را که دستخوش خشونت بود، ترک کرده بود. وی به همراه پدر، مادر، برادر و خواهرش در مسیری به سمت غرب که بسیاری آن را پیموده بودند، به راه افتاده و از عراق وارد ترکیه شده بودند و متعاقبا با قایق خود را به جزیره لسبوس، در یونان رسانده و سرانجام به مقدونیه رسیده بودند.
در آنجا در حالی که خانواده نورا منتظر بودند ببینند آیا به آنان اجازه ورود به صربستان داده میشود، نورا آقای دادوسکی آشنا شد. بابی دادوسکی گفت چیز مخصوصی در چشمان نورا دیده بود: "این سرنوشت بود."
هنگامی که این دو نفر ملاقات کردند سرنوشت پناهجویان در مقدونیه روشن نبود چون کشورهای بالکان مرزهای خود را به روی مهاجران بسته بودند.
نورا به خبرگزاری فرانسه گفت: "رویای ساده من این بود که با خانوادهام در آلمان زندگی کنم"
او که به شش زبان صحبت میکند هنگامی که به منطقه مرزی رسیده بودند حالش خوب نبود، به همین دلیل او را پیش دادوسکی بردند که میتوانست انگلیسی صحبت کند.
نورا گفت: "اولین باری که از مرز گذشتم تب شدیدی داشتم و چندین بار زمین خورده بودم. بابی برای نجات جان من بلافاصله دنبال صلیب سرخ فرستاد."
دادوسکی گفت خیلی سعی کرده بود وظیفه اش را انجام دهد، ولی زنی که از همقطاران او بود، بلافاصله متوجه نشانههای عشق شده بود.
همکارش به علت این که بابی حواسش بر کارش متمرکز نبود او را ملامت کرده بود: "من فکر میکنم تو عاشق شدهای و یک نفر در مرز مغز تو را دزدیده"
نورا گفت وقتی با او حرف زدم در وجودم احساس نوعی گرمی کردم و میخواستم با او بیشتر صحبت کنم.
دادوسکی به صراحت گفت: "من دخترهای بسیار زیادی میبینم- شاید کمی زیباتر از نورا. ولی من در چشمان نورا چیز بخصوصی را میبینم و میگویم این همان چیزی است که من میخواهم؛ نورا باید این جا بماند و همسر من شود!"
۱۰ بار تقاضای ازدواج
وقتی که نورا بهبود یافت شروع کرد به کمک کردن به صلیب سرخ محلی.
سایر پناهجویان در در اردوگاه ترانزیت تابانوچه، منتظر خبر در باره چگونگی وضعیتشان بودند ولی نورا و بابی بی سر و صدا کم کم با هم بیشتر آشنا میشدند.
بابی نورا و مادرش را برای خرید لباس و غذا به بازارهای نزدیک میبرد. نورا تحت تاثیر بازی کردن بابی با بچههای مهاجران قرار گرفته بود- بر خلاف رفتار همقطارانش که جدیتر بودند.
یک روز در ماه آوریل که آن دو برای غذا خوردن به رستوران رفته بودند، بابی به طور مشهودی مضطرب به نظر میرسید- میلرزید و مقدار زیادی آب میخورد.
نورا میگوید: "به او گفتم نه، شوخی میکنی ولی شاید ۱۰ بار تکرار کرد که آیا با او ازدواج میکنم؟"
نورا این پیشنهاد را قبول کرد.
آنها در ماه ژوئیه، درست چهارماه بعد از اولین ملاقاتشان، در سالروز تولد نورا ازدواج کردند.
نورا که یک کرد است و بابی که مسیحی ارتودکس است، در شهر کومانوو، در شمال مقدونیه ازدواج کردند. در جشن عروسی آنها ۱۲۰ میهمان از تمام مذاهب از جمله همکاران صلیب سرخ شرکت داشتند.
موقعی که از نورا درباره نامزدی سریعشان سؤال شد گفت عشق آنها عشق در اولین نگاه بود: "این چیزی است که بین من و بابی اتفاق افتاد."
اگر چه خانواده نورا موفق شدند خودشان را به آلمان برسانند، نورا به اتفاق بابی و سه فرزندش در مقدونیه ماند. اکنون هر پنج نفر آنها در شهر کومانوو، زندگی میکنند.
و به زودی نفر ششم به آنها اضافه خواهد شد. نورا با خنده خوشحالی گفت: "من چهار ماهه باردار هستم."
- 18
- 1