دوشنبه ۰۳ دی ۱۴۰۳
۰۹:۲۷ - ۲۳ مرداد ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۵۰۵۴۶۵
خاورمیانه

روایتی وحشتناک از دوره حکومت بعث؛

برای کسانی که می گویند دوران صدام امن تر بود!

حکومت صدام حسین,اخبار سیاسی,خبرهای سیاسی,خاورمیانه
هانی الملکی در یادداشتی از اتفاقی می گوید که برای خودش به عنوان یک دانش آموز در مدرسه شان اتفاق افتاد و یادآور دوران وحشت صدام حسین است.

این را برای کسانی نوشته ام که می گویند در زمان صدام عراق امن تر بود!!

 

به آنها می گویم: شش ساله بودم، در کلاس اول ابتدائی، در مدرسه ابتدایی نیل، رو به روی مسجد جامع الرحمن، در سال ۲۰۰۲ بود، یادم است که روز پنج شنبه بود و فکر می کنم سر کلاس درس سوم حاضر شده بودیم، پدرم معلم عربی و دینی در کلاس ما بود، و من پسر معلم بودم. 

 

مدیر آمد در حالی که ترسیده بود و معاونش همراهش بود. از معلم خواست که کلاس درس را ترک کند و به همراه او به دفتر بیاید، در آن جا میهمانانی انتظارش را می کشیدند!

 

پدر معلمم اصلا دست پاچه نشد، و با آرامش به آنها گفت: یک دقیقه دیگر در دفتر خواهم بود..

 

مدیر و معاون در جلوی در کلاس منتظر پدرم بودند تا پدرم را همراهی کنند، پدرم رو به من کرد و مرا چنان با قدرت در آغوش گرفت که هیچ گاه قبل از آن به یاد ندارم این گونه مرا در آغوش گرفته باشد، مرا به سینه اش فشرد، و صورت و سینه و سرم را بوسید، من در برابر دوستانم گیج و منگ بودم، چرا پدرم این کار را می کند؟! دانش آموزان یعنی تک تک دانش آموزهای کلاس هاج و واج مانده بودند..

 

پدرم دستش را در جیبش گذاشت و بعد بیرون آورد و در کیف من چند برگه و پول نقد گذاشت، سپس ساعتش را از دستش در آورد و در کیف گذاشت!

 

گفتم: بابا.. چی شده؟

 

گفت: هیچ چیز عزیزم. به مادرت بگو: که پدرت را دستگیر کردند شاید دیگر بر نگردد!

 

از حرف هایش چیزی نفهمیدم، اما هر چه گفت را حفظ کردم، در این جا در حالی که او مرا در آغوش کشیده بود، چند مرد وارد کلاس شدند و به پدرم حمله کردند و او را کتک زدند و کلمات رکیکی به او گفتند و در حالی که ما بچه ها جیغ می کشیدیم کلت هایشان را در آوردند و او را به گلوله بستند! لحظات بسیار سختی می گذشت، دیدم که از دهان و بینی و سر پدرم خون جاری شد، در همه حالت ها مرا می دید گویی که می خواست آخرین وداع ها را با من بکند!  

 

بازوان پدرم را پیچاندند و از مدیر وحشت زده خواستند طنابی بیاورد تا دست های پدرم را ببندند، مدیر با فریاد فراش مدرسه را صدا زد: سلیم.. سلیم فورا از انبار طناب بیاور!

 

سلیم با طناب آمد، وقتی حال پدرم را که همیشه به او محبت می کرد و احترام می گذاشت، دید، فریاد زد: ...زاده ها، این معلم استاد حسن .. انسان خوب و خیری است! مدیر سلیمِ فراش را کشید و به خارج از کلاس برد و او را به زور هل داد و با اضطراب گفت: ما را درگیر او نکن، برو!!

 

دست پدرم را به کمرش بستند و با او بیرون رفتند، پدرم آخرین رمق خود را صرف توجه به من کرد و لبخند زد!!

کلاس ها تعطیل شدند و همه به حیات آمدند در حالی که معلم ها ترسیده و همه سراسیمه بودند، مدیر به معاونش دستور داد که زنگ را بزند و پایان وقت مدرسه را در آن روز اعلام کند!!

 

من با دانش آموزها بیرون آمدم در حالی که با صدای بلند گریه می کردم، پشت سر من تعداد زیادی از دانش آموزها جمع شده بودند و پرسشگرانه به من محبت و ابراز همدردی می کردند، و من در مقابلشان گریه می کردم و کیفی که اوراق و ساعت پدرم در آن بود را با خود می بردم!

 

به خانه مان که رسیدم دیدم مجموعه ای از افراد ناشناس مسلح در برابر خانه ما ایستاده اند، در حالی که مادرم در چارچوب در منتظرم بود، در میان دست های مادرم به شدت گریه کردم، در حالی که می لرزید مرا به داخل خانه برد!

در داخل خانه با حضور سه مردی که در حال گشتن دفتر پدرم بودند و هر چه می خواستند می بردند، مواجه شدم در حالی که انواع ناسزاها را به پدر و مادرم می گفتند!

 

مادرم مرا به داخل آشپزخانه برد و در را بست و گفت: بابایت کجاست؟! از روی ناتوانی برای پاسخ دادن ساکت شدم، بعد کیفم را به او دادم تا آن را باز کند! مادرم برگه های پدر و ساعت او را در آورد و آنها را گرفت و با شدت و حرارت گریه کرد..

 

یک هفته بعد مدیر مدرسه مان به مادرم خبر داد که به مدرسه بیاید، مادرم هم رفت..

 

معذرت می خواهم که این فصل از زندگی ام را این گونه تمام می کنم.. جنازه پدرم را تحویل گرفتیم در حالی که قطعه قطعه شده بود!! دایی ام می گوید دستش را بالا بردم کنده شد، پایش را گرفتم جدا شد!!

 

بله دوران صدام امن تر بود، امن تر برای او و پیروان او و هر کس که برایش موضوع عراق مهم نیست، اما برای ما عراقی ها، زمان صدام جهنمِ ترسناکِ گرسنگی و اضطراب و کشتار بود!!

 

 

  • 15
  • 3
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش