عباس عبدی در یادداشتی با عنوان «واکنشی از نسل سوخته» در روزنامه اعتماد نوشت: هفته پیش یادداشتی را در دو بخش با عنوان «انتقام نسل سوخته» نوشتم که تحلیلی از وضعیت دهه شصتیها بود و اینکه نسل مزبور بیشترین سختیها را کشید و صلاحیت کسب کرد ولی خیری از تواناییهایش نبرد و اکنون درصدد انتقام است. انتقامی که قابل درک است. در پایان آن یادداشت نوشته بودم که «در نتیجه تنها یک راه در برابرشان وجود داشت و آن گرفتن انتقام بود، هم از تاریخ و انقلاب و هم ساختار و هم از پدران، به ویژه از سوی دختران این نسل. گرایش آنان به گذشته پیش از انقلاب یا حتی ناسزاهایی که در شعارها میدادند بیش از آنکه محصول یک انتخاب عقلانی باشد ابزار و شیوه انتقامگیری آنان بود.» در اینجا به دو نمونه از واکنشها اشاره میکنم که اولی خانمی روزنامهنگار درصدد توضیح بیشتر وضعیت این نسل است و دومی کنشگری سیاسی که در پی تبیین ماجرای انتقام بود.
سلام صبح شما بخیر
یادداشت شما رو به دقت خواندم.
به نظرم یک نکته در مورد همسن و سالان من مغفول مانده؛ ناامیدی فزاینده که به انفعال رسیده و دیگر آیندهای را متصور نیستیم. به نسل ما خودسانسوری یاد داده شده بود و همیشه احتیاط پیشه کردیم. الزام به رعایت تقیدات مذهبی (به جهت حفظ آبروی خانواده؛ پدران به جنگ رفته و مادران مشغول در مناصب دولتی)، تکریم همیشه صرفهجویی (به جهت شرایط جنگ و دوران سازندگی) از ما نسلی ساخته که در مقایسه با خواهران و برادران کوچکتر خود هیچ توقعی از زندگی نداریم. در واقع به ما یاد دادند که توقع داشتن بد است. همین موضوع باعث شده که امروز وقتی دهه هشتادیهای معترض را میبینیم آنها را تحسین میکنیم، چون کاری را که ما نمیتوانستیم، آنان انجام دادند اما چون هم امیدی به بهبود نداریم و هم جرات لازم برای همراهی این نسل در وجود ما نهادینه نشده است، به همین علت با ناامیدی تمام، فقط نظارهگر بودیم.
نسل ما نسل هیس! فریاد نزن، نگو، نخواه بود. نسل ما را در کتب آموزشی مطمئن کرده بودند که به جهنم میرویم و بهشت جای از ما بهتران است و این نسل هر آنچه کسب نکرده یا از او دریغ شده بود را به فرزندش آموزش داده است. حتی از اینکه کمترین نمره فرزندمان در دروس دینی باشد هم نگران نبودیم. کودکانی تربیت کردهایم که با ارزشهای تحمیلی نهادهای رسمی بیگانه هستند. رسانه، مذهب، سیاست! فقط یادشان دادیم که هر چه میخواهی بگو ما فراهم میکنیم. این کودکان پرتوقع، هنوز به سن حضور اجتماعی نرسیدهاند اما مانند آتش زیر خاکستر در چند سال آینده، ظهور و بروز خواهند داشت و بهعقیده بنده همین تربیت نسلی، بزرگترین انتقام ما از گذشته خواهد بود. چون هر آنچه نداشتیم را در آینده فرزندان خود تصور میکنیم و نسبت به هر آنچه به زور آموزشمان میدادند هم دچار انزجار هستیم. نفرتی که بیان نمیشود اما در تربیت کودکان خود آن را تبدیل به آموزش ضدیت با تمامیتخواهی کردهایم. نسل ما و فرزندان ما مانند سکون و خروش موج دریا هستند و نسل پس از این دو نسل احتمالا آرامش نسبی را تجربه خواهند کرد.
مورد دوم که کنشگری سیاسی است از درون زندان تماس گرفت. در صداقت و هوشمندی او شکی ندارم. به درستی متوجه شده بود که حداقل یکی از مصداقهای موردنظرم اوست. توضیح میداد که ما هیچ علاقهای به درگیر شدن در سیاست به معنای موجود را نداشتیم. میخواستیم زندگی کنیم ولی این را از ما دریغ کردند. در واقع مجبور شدیم به این راه گام بگذاریم این انتخاب ما نبود، این تحمیل و اجبار ساختار بود. بیشتر ما دنبال یک زندگی آرام و بیدغدغه بودیم که ما را از آن محروم کردند.
شخصا با نظر هر دو نفر موافق هستم. اصولا پدیدههای اجتماعی را باید با متغیرها و عوامل اجتماعی تحلیل کرد. وضعیت این نسل بیش از اینکه محصول خواست و اراده آزادِ تک تک آنان باشد ناشی از جبری است که جامعه بر آنان تحمیل کرد و همه ما نیز کمابیش در آن شریکیم. ما هم کمابیش همینگونه رفتار کردهایم. گرچه علاقهای به نصیحت ندارم چون برای بهبود امور باید متغیرها تغییر کند ولی در مقام فردی ما قادر هستیم که حداقل خودمان را به دست امواج کور جامعه نسپاریم. لازم است از تجربیات ناموفق نسلهای پیشین درس بگیریم. از حدود ۵ سال پیش که برخی از این نسل از من میپرسیدند که چه کنیم؟ همواره تاکید میکردم که شما باید خودتان گام بردارید. نسلهای پیش از شما ازجمله نسل ما کار چندانی نمیتوانند انجام دهند مگر اینکه به شما کمک کنند.
- 15
- 5