انتخاب میانه روی و عقلانیت در سال های پایانی عمر آیت الله هاشمی رفسنجانی، برای ما یادآور مشی و منش مهندس بازرگان است. این بخشی از اطلاعیه نهضت آزادی ایران است که روز ۲۱ دی ماه ۱۳۵۹ و به مناسبت درگذشت سیاست مدار کهنه کار و با امضای هاشم صباغیان و در غیاب دبیرکل آن (دکتر یزدی) صادر شد.
از شگفتی های زمانه این که پیش از سفر درمانی دبیر کل نهضت آزادی ایران به ترکیه به قصد آمریکا، هاشمی رفسنجانی برادر خود- محمد هاشمی- را همراه با هدیه ای نزد دکتر یزدی فرستاد چون این احتمال جدی بود که سرطان پانکراس چنان ریشه دوانیده باشد که پایان زندگی دیگر سیاست مدار کهنه کار ایرانی را رقم زند.
در سال های پیش از انقلاب، محمد هاشمی نیز در آمریکا زندگی می کرد و اگرچه نه در شهری که یزدی بود. اما انجمن های اسلامی دانشجویان در آمریکا نخست به دکتر یزدی متکی بودند و از طریق او با رهبر فقید انقلاب متصل میش دند و در مرحله بعد در آن سوی ایالات متحده به محمد هاشمی که حلقه وصل آنان با هاشمی رفسنجانی وانقلابیون داخل کشور بود.
شگفتی به این خاطر که هاشمی رفسنجانی احتمالا می پنداشته دکتر یزدی از این سفر سالم باز نمی گردد و نمی خواسته کدورت های گذشته و رقابت های سیاسی باقی بماند و سایه اندازد ولی یزدی در ترکیه بود که خبر درگذشت هاشمی رفسنجانی را شنید و معاون خود را مامور صدور پیام تسلیت کرد. با این که سال ها مقیم آمریکا بوده و یک چهره سرشناس بین المللی به حساب می آید و با کارت اقامت در سال های دور و سابقه تحصیل و تدریس و اشتغال در این کشور و وزارت خارج ایران روادید او به قاعده باید صادر می شد اما این اتفاق نیفتاد و عمل جراحی در ازمیر ترکیه صورت پذیرفت.
ب
اکبر هاشمی رفسنجانی در ۱۹ دی ۱۳۹۵ درگذشت و ۳۰ دی ماه بیست و دومین سالگرد درگذشت مهدی بازرگان هم بود. نهضت آزادی ایران از «انتخاب میانه روی و عقلانیت سیاسی در سال های پایانی عمر» گفته که یادآور منش و مشی بازرگان است. مراسم تشییع پیکر هاشمی رفسنجانی چنان پرجمعیت بود که درباره اش نوشتم «اکبر هاشمی بهرمانی زاده اکبر هاشمی رفسنجانی زیست و اکبر هاشمی مُرد» آما آیا تنها شباهت او با طالقانی بود و یا بازرگان در همین اعتدال و میانه روی و در زمینه های دیگر شباهت و تفاوت نداشتند؟
مهدی بازرگان متولد ۱۲۸۶ خورشیدی بود و هاشمی رفسنجانی زاده ۱۳۱۳. از این نظر البته شباهتی و قرابتی نداشتند. اما اگر منش و روش دهه آخر عمر را ملاک قرار دهیم می توانیم هاشمی دهه پایانی را به بازرگان شبیه بدانیم. منتها بازرگانی که بیرون از حکومت قرار نگرفت و به این نتیجه هم نرسید که اصلی ترین ماموریت دین یادآوری آخرت است. با این حال در دیگر سالیان عمر نیز می توان شباهت های فراوانی را جُست.
این روزها البته آن قدر از تصویر خندان هاشمی رفسنجانی در مقام رییس مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۶۳ و در حال تماشای کتک کاری علی اکبر معین فر و هاشم صباغیان از نمایندگان ملی مذهبی و نهضت آزادی به دست قره باغ نماینده معمم ارومیه صحبت شده و نیز از نامه ۹۰ امضایی که در سال ۶۹ عده ای از نیروهای ملی مذهبی به هاشمی رفسنجانی نوشتند و بعد بازداشت شدند که سخن گفتن از شباهت ها و البته تفاوت های هاشمی و بازرگان غریب می نماید.
اما برای خروج از این غربت کافی است اشاره شود که یکی از بازداشت شدگان نامه ۹۰ امضایی ابوالفضل بازرگان (برادرزاده مهندس بازرگان) بود که در مراسم تشییع جنازه سه شنبه ۲۱ دی شرکت کرد و دیگری مرحوم عزت الله سحابی بود که در سال ۸۴ و ر رقابت مرحله دوم از هاشمی رفسنجانی حمایت کرد و از خطاهای تیم تبلیغاتی هاشمی در آن سال یکی هم این بود که به جای مانور بر روی تغییر فضای ایجاد شده که امثال سحابی و دولت آبادی را به اردوی حمایت کشانده بود فیلم های مرحله قبل را پخش می کردند که مربوط به فضایی دیگر بود.
نکته جالب درباره تفاوت ها یا اختلافات این بود که هاشمی در برخی تجدیدنظر کرده یا به درستی داوری بازرگان پی برده بود ولی فاش نمی گفت اما گفتار و رفتار او نشان می داد به این باور رسیده است. درباره موارد اختلافی می توان این نکات را برشمرد.
۱- آزادی یا توسعه
بازرگان از عمق جان به آزادی باور داشت و آزادی را مانند هوا می دانست که بدون آن تنفس غیرممکن می شود.
هرگاه این جمله را می نویسم به یاد شعر سیدعلی موسوی گرمارودی می افتم که در عاشورای ۱۳۵۹ و در میدان آزادی تهران قبل از سخنرانی ابوالحسن بین صدر اولین رییس جمهوری ایران قرائت کرد: «یزید، اکسیژن هوا را می مکید.» سهراب سپهری نیز در ستایش آزادی می گوید: «من وضو با تپش پنجره ها می گیرم». اگر «پنجره» را نماد آزادی و تپش آن را علامت باز یا نیمه باز بودن بدانیم منظور شاعر این است که «من به آزادی ایمان دارم.»- (وضو گرفتن به معنی ایمان داشتن).
هاشمی رفسنجانی نیز البته به آزادی باور داشت و بهای این اعتقاد را با قریب پنج سال سلب آزادی خود و شکنجه در زندان های رژیم گذشته پرداخت ولی نه در دهه اول جمهوری اسلامی به سبب جنگ و نه در دهه دوم به خاطر سازندگی اولویت او نبود.
در اردیبهشت سال ۸۴ در بیانیه اعلام حضور در انتخابات ریاست جمهوری در متن پیش نویس که نزد او برده بودند تنها یک جا دست بُرد و آن اضافه کردن کلمه «اقتصادی» به واژه «دموکراسی» بود: ترکیب عجیب دموکراسی اقتصادی در آن بیانیه بدجور توی ذوق می زند.
هاشمی رفسنجانی ضدآزادی نبود و خصوصا از سانسور نفرت داشت و راضی به زندانی شدن چهره های سیاسی هم نبود. تا جایی که در اسفند ۸۳ به «همشهری ما» که به دست مردان احمدی نژاد افتاده بود (و در آن زمان او را «آیت الله» می دانستند ولی پس از مرگ این عنوان مذهبی را دیگر برای او به کار نمی برند) می گوید: «تقریبا ۱۰ یا ۱۵ سال عمرم را یا در زندان یا در حاشیه زندان بوده ام و سر و کارم با زندانی بوده است.
در درون خودم به اندازه کافی تنفر از بدرفتاری با زندانی وجود دارد. در همه سال های بعد از انقلاب نیز هنوز نتوانسته ام یک زندان را ببینم. فقط اخیران با اصرار مسوولان وزارت اطلاعات رفتم کمیته سابق را که موزه عبرت کرده اند ببینم. چون خودم هم در آنجا زندانی بودم.
روزی خدمت رهبری بودم و بحث زندانیان مطرح شد و ایشان فرمودند اینهایی که با زندانیان بدرفتاری می کنند زندانی نبوده اند وگرنه چنین با زندانیان بدرفتاری نمی کردند. من اولا دوست ندارم کسی به زندان برود ثانیا قانون هست که اگر انسان تخلف کند تنبیه شود و دوست داریم در زندان با او انسانی رفتارشود.»
این موضع را مقایسه کنید با بسیاری دیگر که واژه «برخورد» از دهان شان نمی افتد و برخی در تمام صحبت ها یک کلمه درباره «آزادی» نگفته اند و نمی گویند. هاشمی قطعا در تقدم آزادی یا توسعه اقتصادی با مهندس بازرگان اختلاف نظر داشت اما دغدغه آزادی را فرونگذاشت. برای دختر و پسر خود که در سال ۹۱ به زندان افتادند اگر کاری نکرد به این خاطر بود که دیگران احساس تفاوت نکنند.
۲- روحانیت و کار اجرایی
مهم ترین تفاوت و اختلاف بازرگان با هاشمی اما قطعا این است که بازرگان به این که روحانیون عهده دار مناصب اجرایی شوند اعتقاد نداشت. هاشمی اما معتقد بود اگر مردم بخواهند چه اشکالی دارد و مگر ریاست جمهوری خود او و خاتمی و روحانی سپردن مسوولیت اجرایی به یک روحانی نبوده و نیست؟
کاندیدای مورد نظر او برای اولین دوره ریاست جمهوری آیت الله بهشتی بود اما امام بر این باور بود که روحانیون در جمهوری اسلامی باید در کارهای قضایی و تقنینی و نظارتی وارد شوند و در امور اجرا دخالت نکنند. به همین خاطر با کاندیداتوری آیت الله بهشتی و هر روحانی دیگری مخالفت کردند و دست حزب جمهوری اسلامی از ریاست جمهوری کوتاه شد. بحث نخست وزیر هم که پیش آمد و بنی صدر اعلام کرد قصد دارد سیداحمد خمینی را معرفی کند امام مخالفت کرد.
نخست وزیر هم غیرروحانی بود. پس از ریاست جمهوری رجایی و با اصرار هاشمی بود که امام زیر بار نخست وزیر روحانی رفت و باهنر به عنوان اولین نخست وزیر روحانی ایران بر مسند نشست و پس از شهادت او باز یک روحانی دیگر (مهدوی کنی) نخست وزیر شد و سومین نرییس جمهوری ایران (آیت الله خامنه ای) نیز روحانی بود و طلسم روحانی نبودن رییسان جمهور شکست و پس از آن سه روحانی دیگر نیز رییس جمهوری شدند: «هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی و اکنون حسن روحانی) و یکی از دلایلی که محمود احمدی نژاد در مرحله دوم انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ گوی سبقت را برخلاف مرحله اول از هاشمی ربود همین بود که برخی از رای دهندگان گمان می کردند او انحصار روحانیون را می شکند حال آن که انحصاری در کار نبود و اتفاقا پیوند هاشمی با تکنوکرات ها و غیرایدئولوژیک ها و غیرنظامی ها بهتر بود.
۳- درون یا بیرون ساختار
تفاوت دیگر بازرگان و هاشمی این بود که اولی خیلی زود از ساختار رسمی خارج شد و تلاش بازرگان برای بازگشت به ساختار رسمی در سال ۶۴ (با کاندیداتوری رایست جمهوری) با ممانعت شورای نگهبان به نتیجه نرسید اما هاشمی به رغم همه انتقادات درون ساختار سیاسی باقی ماند و در هیات یک مقام رسمی تشییع شد.
در روز تشییع پیکر مهندس بازرگان در مقابل حسینیه ارشاد و ۲۲ سال قبل تابوت نخست وزیر دولت موقت انقلاب اسلامی ابتدا حتی پوشیده با پرچم جمهوری اسلامی ایران هم نبود و بعدتر پرچم آوردند و قدری رسمیت بخشیدند. هاشمی اما هرچند دیگر مانند سال ۸۴ به قبل نماد جمهوری اسلامی نبود اما هم چنان مقام درون نظام تعریف می شد.
۴- ادامه و پایان جنگ
نهضت آزادی ایران و شخص مهندس بازرگان با ادامه جنگ پس از بازپس گیری بندر خرمشهر موافق نبودند و پس از آن نیز یگانه گروه داخل کشور بودند که به صراحت در مخالفت با ادامه جنگ بیانیه صادر می کردند و به همین خاطر بیش از پیش تحت فشار قرار می گرفتند و با این که پس از وقایع سال ۶۰ و برکناری اولین رییس جمهوری ایران تحمل شدند و در قالب نماینده مجلس فعالیت حزبی هم داشتند و دفتر آنان در تقاطع خیابان های استاد مطهری و دکتر مفتح در تهران فعال بود و در آن نشست پرسش و پاسخ نیز برگزار می شد اما در ۲۲ بهمن ۱۳۶۳ به این دفتر حمله شد و شرکت کنندگان در مراسم سالگرد پیروزی انقلاب را با این اتهام که چرا هم زمان با راه پیمایی سراسری مراسم برگزار کرده اند زیر کتک گرفتند و پس از آن دفتر دیگر گشوده نشد.
به استدلال این گروه هم توجه نشد که مجوز دریافت کرده اند و مراسم سالگرد پیروزی انقلاب محدود به راه پیمایی ۲۲ بهمن نیست و یادآور شدند حتی وقتی نماز عیدفطر اقامه می شود در مساجد هم نماز می خوانند. هاشمی رفسنجانی اما در آن مقطع به پایان جنگ باور نداشت یا حداقل ابراز نمی کرد هر چند که هرچه فرسایشی و پیروزی نهایی دور از دسترس می شد به این باور بیشتر می رسید.
گفته می شد که هاشمی در جایگاه نماینده امام در شورای عالی دفاع نه به شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» که «جنگ جنگ تا یک پیروزی» باور داشت تا با یک پیروزی قابل توجه جنگ را به نقطه ختم برساند. دو روز قبل از قبول قطعنامه ۵۹۸ در ۲۷ تیر ۱۳۶۷ روزنامه کیهان در مطلبی مفصل و با تیتر قرمز که در آن زمان چندان موسوم نبود به تندی به نهضت آزادی تاخته که چرا خواستار پذیرش قطعنامه ۵۹۸ برای پایان جنگ شده است؟
از شگفتی ها این است که پایان جنگ هم در بخش تفاوت ها و اختلافات آمده و هم در اشتراکات زیرا دست آخر هاشمی بود که امام را قانع کرد به پایان جنگ تن دهد و ایران از هدف ادامه جنگ تا سقوط حزب بعث و صدام دست بردارد و پیش بینی بازرگان در همان سال ۶۳ درست درآمد که روزی با صدام حسین صلح می کنیم و چه بهتر که زودتر باشد تا تلفات و خسارات کمتری را تحمل کنیم.
۵- اولویت سیاست
هاشمی رفسنجانی بالذات سیاست مدار بود. بازرگان اما از بد حادثه سیاست مدار شده بود. اگر در راس هیات خلع ید و از جانب دکتر مصدق به آبادان نرفته بود و مجال فعالیت علمی خود در دانشکده فنی دانشگاه تهران را داشت ناگزیر از سیاست ورزی نبود و درواقع در پی کودتا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و در حالی که ۴۶ سال داشت به یک سیاستمدار کامل بدل شد و دریافت آرمان های خود را جز از تغییر مناسبات قدرت نمی تواند به دست آورد.
هاشمی اما از ابتدا دغدغه سیاست داشت. در این باره هم البته می توان این نکته را مطرح کرد که هاشمی نیز در نوجوانی طلبه نشد تا سیاست مدار شود. او نیز می خواست مثل دیگر معممین به تبلیغ تشیع بپردازد اما با سیاست برخورد کرد وگرنه همین که روحانی شد نشان می دهد دغدغه های دینی او می چربیده زیرا در آن از حوزه به سیاست نمی رسیدند و اگر امام خمینی یی ظهور نمی کرد بعید بود که روحانیت تشیع بار دیگر سیاسی شود.
برای این گزاره که بازرگان بالذات سیاست مدار نبود و سیاست را در خدمت اهداف توسعه طلبانه و اخلاق گرایانه خود می خواست و با رگه های ماکیاولیستی و قدرت کنار نمی آمد اشاره به ۵ رفتار او در همان سال ۵۸ که از جانب تحلیل گران اشتباهات او تنها در یک سال به حساب می آید کفایت می کند.
نخست این که می توانست همان پیش نویس قانون اساسی را که به امضای امام و مراجع سه گانه قم هم رسیده بود به همه پرسی بسپارد اما بر تشکیل مجلس موسسان اصرار ورزید که در عمل به خبرگان انجامید و موجب تغییرات گسترده در قانون اساسی پیشنهادی شد.
البته واژه «اشتباه» را کسانی به کار می برند که با تغییرات بعدی در قانون اساسی مشکل دارند. دیگر این که تحت تاثیر پیشنهاد عباس امیرانتظام معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت به قم رفت و در دیدار با رهبری انقلاب خواستار تعطیل مجلس خبرگان قانون اساسی به خاطر طولانی شدن آن شد و حساسیت امام و حزب جمهوری اسلامی برانگیخته شد که دولت موقت در پی انحلال خبرگان است چون باولایت فقیه مشکل دارند.
مورد سوم این بود که پس از اشغال سفارت آمریکا استعفا کرد و این نکته را در نظر نگرفت که شاید یکی از اهداف این پروژه حذف اوست و دولت دست و پای خود را گم کرد در حالی که در غیاب رییس جمهوری و مجلس امکان تشکیل یک دولت موقت دیگر وجود نداشت و به همین خاطر نیز در فاصله آبان ۵۸ تا مرداد ۵۹ دولت همان شورای انقلاب بود و نخست وزیر نداشتیم.
مورد چهارم این بود که با منبع روحانیون و حذف مسعود رجوی دو رقیب برای ریاست جمهوری کنار رفته بودند و او بود و ابوالحسن بنی صدر و از همه نظر شناخته شده تر از بنی صدر بود و می توانست کاندیدای ریاست جمهوری شود اما به دو دلیل نشد.
نخست این که عزت الله سحابی که امور نهضت را در غیاب دبیر کل درگیر دولت در دست گرفته بود بر حمایت از حسن حبیبی تاکید ورزید در حالی که حبیبی علایق حزبی نداشت و دوم این که گمان می کرد به خاطر افشاگری های دانشجویان پیرو خط امام فضای عمومی جامعه علیه اوست حال آن که دو ماه بعد مهندس بازرگان در انتخاب مجلس اول جایگاه سوم را به دست آورد. پنجمین اشتباه این بود که می پنداشت داستان اشغال سفارت با توصیه و کدخدامنشی حل می شود و جالب تر از همه نامه سرگشاده ای که به شاه نوشت و از او خواست بازگردد تا غائله ختم شود!
در آذر ۵۸ در حالی از محمدرضا پهلوی بیمار خواسته می شد بازگردد و خود را تسلیم کند که اهل ماندن بود نمی رفت و ۸ ماه قبل نخست وزیر و رییس مجلس او (امیرعباس هویدا و عبدالله ریاضی) اعدام شده بودند.
هاشمی هم البته دو اشتباه بزرگ داشت که یکی کاندیداتوری در سال ۷۹ و برای انتخابات مجلس ششم بود که با وعده ای که پس از روی کار آمدن خاتمی داده بود سازگار نمی نمود و این انگاره را دامن زد که می خواهد خاتمی را محدود ساز و مانع آن شود که یک اصلاح طلب بر کرسی ریاست مجلس بنشیند و دیگری نامزدی در سال ۸۴ که فضا را به نفع احمدی نژاد دوقطبی کرد و حداقل پس از مرحله اول باید کنار می رفت. در آن صورت رقابت بین احمدی نژاد و مهدی کروبی در می گرفت که ازدو حالت خارج نبود.
اگر کروبی پیروز می شد خود او و مملکت و تاریخ و اخلاق و جامعه و اقتصاد و فرهنگ و سیاست ایران گرفتار پدیده ای به نام محمود احمد نژاد نمی شدند و یا باز احمدی نژاد به قدرت می رسید که چون هاشمی در مرحله اول صدرنشین بود و با انصراف این موفقیت را فراهم ساخته بود وام دار او به حساب می آمد و موقعیت هاشمی در جایگاه مرد شماره ۲ باقی ماند. هر قدر این دو تصمیم اشتباه و آسیب رسان بود دو تصمیم دیگر در پاییز ۹۱ و بهار ۹۲ نشان داد یک سیاست مدار حرفه ای است.
نخست این که با دستگیری دخترش فائزه به جای این که به فرزندش مهدی توصیه کند بازنگردد تا شمار بازداشتی های خانواده به دو نفر نرسد به عکس سفارش کرد حتما و زودتر بازگردد. دیگری هم کاندیداتوری در انتخابات ۹۲ بود که فضا را تغییر داد و به ریاست جمهوری حسن روحانی انجامید و از نامزدی که در بهترین حالت پایگاه رای او به اندازه دکتر ولایتی یا علی لاریجانی بود یک رییس جمهوری ساخت. البته این موفقیت در وهله نخست وام دار حمایت نماد اصلاحات است.
۶- مصدقی کم رنگ
مهدی بازرگان یک مصدقی تمام عیار بود. هاشمی اما با همه علاقه به دکتر مصدق چندان ابراز نمی کرد چون نمی خواست این گمان درگیرد که با امام زاویه دارد. امام به هاشمی اعتقاد کامل داشت و می توانست برای اصلاح آن جمله معروف بکوشد. کاری که جلال الدین فارسی انجام داد و به امام گفت دکتر مصدق که سهم امام می پرداخته و رساله دکتری خود را با عنوان «وصیت در اسلام» نوشته و در دادگاه به پیامبر سوگند یاد می کند نمی تواند «مسلم» نباشد. خاصه این که چهره هایی که به تقیدات مذهبی شهره بودند مانند بازرگان و طالقانی هوادار مصدق بودند. هاشمی اما وارد این وادی نشد.
۷- تفسیر علمی و کاربردی قرآن
این نکته نیز هم در اختلافات می آید و هم در اشتراکات. هم بازرگان و هم هاشمی وقت خود را در زندان به بطالت نگذراندند و هر دو در زندان تفسیر قرآن نوشتند. منتها بازرگان «سیر تحول در قرآن» را و هاشمی «تفسیر راهنما». نگاه بازرگان علمی بود و نگاه هاشمی کاربردی و عمل گرایی خود را در همین تفسیر نیز نشان می داد. بازرگان اما این دغدغه را داشت که ثابت کند نظم ریاضی بر قرآن حاکم است و از این طریق اراده ماورایی در شکل گیری قرآن را به اثبات برساند و جوانان را از گرایش به مارکسیسم که سکه رایج آن سال ها بود باز دارد.
۸- در مقابل یا کنار امام
هاشمی، هیچ گاه خود را در برابر امام به حساب نمی آورد و در امام مستحیل بود. بازرگان اما هم علاقه و هم انتقاد داشت. این تفاوت در وهله نخست به خاطر سن و سال بود. زیرا هاشمی جای فرزند امام بود و ۳۳ سال کوچک تر در حالی که فاصله سنی بازرگان با امام تنها ۵ سال بود. دیگری به این سبب که رابطه هاشمی با امام رابطه یک طلبه با مرجع تقلید بود اما بازرگان در امور فقهی به مرحوم آیت الله مرعشی نجفی مراجعه می کرد که از بستگان او هم بود.
هاشمی در ذیل امام تعریف می شد اما بازرگان برای خود شانیتی قایل بود. از این حیث البته بسیار متفاوت بودند و راز حملات نیروهای خط امام به بازرگان در دهه ۶۰ که یک بار در قالب سه سرمقاله پیاپی در مهرماه ۶۰ و به قلم سید محمد خاتمی جلوه کرد نیز همین بود که چنان مجذوب کاریزمای امام خمیین بودند که هیچ سخن دیگری را نمی توانستند یا نمی خواستند بشنوند.
۹- بنی صدر و عزل او
با این که بنی صدر عضو نهضت آزادی نبود و در سال ۵۸ نیز از انتقاد از دولت موقت فروگذار نمی کرد و وزارت اقتصاد و وزارت خارج را هنگامی قبول کرد که دولت موقت کنار رفته بود اما مخالفت بازرگان با بنی صدر به اندازه هاشمی نبود. نه بازرگان و نه نهضت آزادی از بنی صدر حمایت نکردند اما وقتی رییس جمهور شد به سمت تفکر آنان گردید و مخالفت با کل جریانی که به «لیبرال ها» شهرت یافتند تصمیم یافت.
در روز رای مجلس اول به طرح عدم کفایت سیاسی رییس جمهوری نیز نمایندگان نهضت آزادی و ملی و مذهبی یا بازرگان و دوستان او از یک سو بنی صدر نبودند تا بمانند و از او دفاع کنند و به طرح رای منفی بدهند و از جانب دیگر با طرح و عزل مخالفت بودند و دوست نداشتند سرنوشت اولین رییس جمهوری تاریخ ایران به اینجا بکشد. از این رو در جلسه شرکت نکردند یا رای ممتنع دادند و تنها یک نماینده رای مخالف داد. این در حالی بود که هاشمی برای کنار گذاشتن بنی صدر از دیگر رهبران حزب بیشتر می کوشید و در نهایت نیز موفق به حذف او شد.
۱۰- ولایت فقیه و خبرگان
اختلاف اساسی اما بر سر ولایت فقیه بود. بازگران هر چند به قانون اساسی وفادار بود اما ولایت فقیه را در شکل تئوریک آن قبول نداشت و اگر می خواست از موضع خود کوتاه بیاید مانند مرحوم آیت الله منتظری به وکالت یا نظارت می رسید. هاشمی اما تا لحظه آخر به این اصل پای بند بود کما این که در یک دوره رییس مجلس خبرگان هم شد و از آغاز تشکیل این مجلس تا لحظه وفات عضو خبرگان بود. منتها دخالت گسترده شورای نگهبان را بر نمی تافت و خواستار مجلسی از مجتهدین بود که نظارت کنند و از نهادهای زیر نظر رهبری نیز گزارش بخواهند.
هیچ یک از اتفاقات بعدی اما سبب نشد هاشمی از حمایت های تئوریک یا مصداقی خود پشیمان شود حال آن که مرحوم آیت الله منتظری که خود در مجلس خبرگان قانون اساسی نقش اصلی را در اضافه شدن اصل ولایت فقیه ایفا کرد و پس از آن نیز در خطبه های نماز جمعه تهران و قم برای تشریح و تبیین تئوریک و فقهی آن کوشید و کتاب نوشت پس از سال ۶۸ در بخش هایی از دیدگاه خود تجدیدنظر کرد و در نهایت ولایت فقیه را به نظارت فقیه فروکاست. این موضوع را می توان مهم ترین بخش مورد اختلاف بازگران و هاشمی دانست. هر چند که بازرگان و هم فکران آنان در چارچوب قانون اساس پذیرفته اند و بارها بر التزام عملی خود تاکید ورزیده اند.
پس از ۱۰ مورد اختلافی که در برخی به اصلاح و تغییر انجامید نوبت به شباهت ها و اشتراکات می رسد که نخستین آنها همان «اعتدال و میانه روی» است.
۱-اعتدال و میانه روی
چنان که در صدر این نوشتار آمد و بهانه اصلی این تحلیل به خاطر تقارن سالگرد درگذشت بازرگان در ۳۰ دی ۱۳۷۳ با این روزهاست که شوک فقدان هاشمی رفسنجانی همه فضای سیاسی را تحت الشعاع قرار داده مشی اعتدال و میانه روی هر دوست. بازرگان ۵۰ سال پیش در دادگان نظامی گفت: ما آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون با شما سخن می گوییم و پیش بینی او درست درآمد چرا که با بسته شدن روزنه های فعالیت قانونی گروه هایی رو به سلاح آوردند اما خود او مشی اعتدال و میانه روی را کنار نگذاشت و با وجود زندان، افراطی نشد.
هرگاه که هاشمی و روحانی شعار «اعتدال» سر دادند نیز همه به یاد بازرگان می افتادند که با شعار «سیاست گام به گام» شهرت داشت و در نفی رادیکالیسم و افراطی گری چه از جانب حاکمیت و چه منتقدان می گفت «ما از خدا باران خواستیم سیل آمد!» مهم ترین اشتراک همین است و هر دو را می توان نماد اعتدال دانست و البته بازرگان مقدم بود. یا اعتدال او به چشم نمی آمد یا سکه رایج نبود اما اعتدال هاشمی به چشم آمد چون مردم تجربه رادیکالیسم را از سر گذرانده بودند.
حسن روحانی نیز با شعار «اعتدال» را به مثابه جریان سوم در میانه نزاع راست و چپ ارایه کند یا آن را یک گفتمان بداند اما در عمل اعتدال را ذیل گفتمان اصلاح قرار داده و در سالگردهای ۱۶ آذر با بازرگان به نیکی یاد می کند.
۲-اسلام، راهنمای عمل
هم بازرگان و هم هاشمی به اسلام به مشابه راهنمای عمل باور داشتند. بازرگان یک روشن فکر متدین به حساب می آمد. مانند سروش نگاه فلسفی یا عرفانی نداشت اما دین باور بود. اتفاقات عصر جمهوری اسلامی سبب شد برخی از روشن فکران باورهای دینی خود را کم رنگ کنند یا مانند مصطفی ملکیان به حوزه های دیگر بکوچند اما بازرگان اتفاقا وجه دینی را پررنگ تر کرد و به این نتیجه رسید که اصل ماموریت دین توجه دادن مردم به آخرت است و این که روز قیامتی هم هست.
با این که تصور می شود باور به دنیایی دیگر نیاز به یادآوری ندارد اما بسیاری از گفتارها و رفتارها خاصه از مدعیانی که قرار بود مردم را به این نکته متذکر شوند نشان از آن دارد که این باور در خود مسلمانان و مدعیان که قرار بود مردم را به این نکته متذکر شوند نشان از ان دارد که این باور در خود مسلمانان و مدعیان نیز کاملا نهادینه نشده است.
در خاطرات آیت الله موسوی اردبیلی آمده که اما از او می پرسد این اقای مهندس موسوی که آقای دکتر باهنر می گفت و شما از او تعریف می کنید چه خصوصیتی دارد؟ مرحوم موسوی اردبیلی پاسخ می دهد: «به روز قیامت باور دارد». به قاعده باید ذکر این جمله درباره یک مسلمان بیان امری بدیهی باشد اما امام همین را کافی می داند و از مرحوم موسوی اردبیلی می خواهد همین را به نمایندگان یادآور شوند (در زمان بحث نخست وزیری پس از شهادت رجایی و باهنر) هاشمی نیز به رغم اشتهار به سیاست ورزی دنیاگرایانه مدام بر این موضوع تاکید می کرد که «در آخرت باید پاسخی داشته باشیم.»
۳-هر روز نوشتن
هم هاشمی رفسنجانی و هم بازرگان هر روز می نوشتند. این نوشتن ها هم برای ثبت در تاریخ بوده هم تسکین و از دوران زندان به آن خو کرده بودند. هاشمی رفسنجانی تا آخرین شب می نوشت و بازرگان نیز تا روز آخر. بدون تردید، نوشتن و هر روز نوشتن و اهل نوشتن و گزارش خواستن و سر و کار با کتاب و مکتوب و مکاتبه داشتن را می توان از ویژگی های مشترک هر دو دانست. در این باره در شماره پیش با جزییات توضیح داده شد و در این روایت تکرار نمی شود.
همین قدر می توان گفت با این که بنگاه های مختلف به این و آن مدرک می دهند و تلویزیون پر شده از آدم هایی که به عنوان می دهند اما هنوز «نوشتن» معیاری است برای این که شخص تا چه اندازه برخورد واقع بینانه دارد. منظور این نیست که شخص نویسنده حرفه ای یا روزنامه نگار باشد چون این در زمره ذوقیات است و نه هاشمی رفسنجانی و نه مهندس بازرگان هیچ یک ذوق ادبی نداشتند اما می نوشتند و سند بر جای می گذاشتند.
آدمی که می نویسد مدرک به دست دوست و دشمن می دهد و آدمی که نمی نویسد می تواند انکار کند و ولو فایل یا نوار صوتی موجود باشد بگوید قبل و بعد از آن سخن دیگری گفته ام. یکی از دلایلی که دکتر سروش از مناظره با مصابح یزدی استقبال نمی کرد این بود که سروش آثار مکتوب فراوانی دارد ولی مصباح در زمینه های مورد ادعای خود بیشتر سخن گفته و ننوشته است.
۴-ایران دوستی
ویژگی و اشتراک دیگر هر دو در ایران دوستی است. دکتر مهاجرانی در یادداشتی که پس از درگذشت هاشمی نوشت و منتشر کرد به این نکته پرداخت که در سال ۶۸ به عنوان معاون حقوقی و پارلمانی او در مقام رییس جمهوری منصوب شده بود و نامه معرفی وزیران پیشنهادی به مجلس شورای اسلامی را تنظیم می کند و برای تایید نهایی نزد هاشمی می برد و او تنها بر این نکته تاکید می کند که عبارت «اعتلای ایران» نیز بیاید.
انقلاب ۵۷ تحت تاثیر گفتمان های چپ و اندیشه های سید جمال الدین اسدآبادی پیروز شد و در جمهوری اسلامی نیز خصوصا پس از حذف ملیون واژه «ایران» کم رنگ شد و درجنگ ۸ ساله هم بیشتر بر مولفه های مذهبی و عرفانی تاکید می شد و در تصاویر نیز می بینیم که رزمندگان پرچم های مذهبی را بیش از پرچم ایران در دوست دارند.
از دوره سازندگی بود که واژه «ایران» به ادبیات سیاسی بازگشت و دولت روزنامه «ایران» را پایه گذاشت. کارگزاران سازندگی نیز بر «ایران» تاکید داشتند. این در حالی است ک در دهه ۶۰ همه جا صحبت از اسلام و انقلاب بود. بازرگان نیز ایران دوست بود و این سخن او در معرفی خود و دوستانش مشهور است که ما «ایرانی، مسلمان و مصدقی» هستیم.
یکی از مباحث سال های اول جمهوری اسلامی نیز اسلام برای ایران یا ایران برای اسلام بود. بازرگان به ایران به چشم «ظرف» و به اسلام به دیده «مظروف» می نگریست و معتقد بود ایرانی باید باشد که اسلام با قرائت شعیی در آن جریان یابد. از این نظر هر دو اشتراک داشتند.
۵-پایان جنگ
چنان که در بخش اختلافات فته شد یکی از مهم ترین موارد تفاوت بازرگان و حاکمان بعدی جمهوری اسلامی در نوع نگاه به جنگ بود. نهضت آزادی با دفاع از دو سال اول جنگ و معرفی دکتر چمران عضو ارشد خود به عنوان سردار آن درباره ۵ سال بعد نقد داشت و یک سال آخر پس از صدور قطعنامه را مطلقا قابل ادامه نمی دانست. مهندس بازرگان از آیت الله منتظری خواست و قائم و مقام وقت رهبری نیز از امام و هاشمی رفسنجانی که جنگ پایان یابد و بیش از آن کشور و مردم آسیب نبیند.
چندی قبل که یکی از روزنامه ها با محمدرضا حیاتی گوینده اخبار مصاحبه کرد از او پرسید: شیرین ترین خبری که در این مدت خواندی چه بود و او پاسخ داد: خبر قبول قطعنامه چون به جنگ پایان داد و مردم واقعا خسته شده بودند. اعتقاد هاشمی به پایان جنگ و این که توانستامام را قانع کند هنر ماندگار او بود و گرنه عده ای دیگر قربانی می شدند و بیم آن بود که پس از درگذشت امام کار گره بخورد و رهبر بعدی با یک دشواری عظیم رو به رو شود.
اگر جنگ را ادامه می داد تا کی و تا به کجا و اگر ادامه داشت و جانشین امام می خواست تمام کند این ذهنیت در می گرفت که امام خواستار جنگ تا پیروزی بود و بدون حصول پیروزی جنگ پایان یافته است و قانع کردن رزمندگان کاری کارستان بود. درست است که در ادامه جنگ میان بازرگان و هاشمی اختلاف نظر بود اما در پایان جنگ اتفاق نظر داشتند و بازرگان از این بابت خشنود بود و خود ۶ سال پس از جنگ نیز زندگی کرد.
۶-کار حزبی و تشکیلاتی
هم بازرگان و هم هاشمی هر دو به کار حزبی و تشکیلاتی باور داشتند هرچند هیچ یک به عضویت حزب دیگری درنیامد.
بازرگان، نهضت آزادی را پایه گذاشت و هاشمی یکی از موسسان حزب جمهوری اسلامی بود. بازرگان اهل نهادسازی بود و مکتب تربیتی اجتماعی علمی را تاسیس کرد و هاشمی نیز دانشگاه آزاد را. دوستان بازرگان حسینیه ارشاد را به منظور رواج اندیشه های تازه دینی ایجاد کردند و دوستان هاشمی هم کانون توحید را.
مردان بزرگ را با یکی یا دو مورد یا هر سه فقره از این ویژگی می توان شناخت: نهادسازی، برجای گذاشتن اثر و گشودن راهی تازه و هم بازرگان و هم هاشمی در هر سه موفق و شهره بودند.
۷-اخلاق و صبر
هم بازرگان و هم هاشمی هر دو صبور و بااخلاق بودند. ارزش این دو صفت را در این روزگار که گرفتار بی اخلاقی مفرط شده ایم بهتر می توانیم دریابیم. هم بازرگان و هم هاشمی در دهه آخر عمر این رفتار را از خود نشان داد. هرچند که برخی می پرسند: آگر صبر نمی کردند چه می توانستند کرد؟! دلیل اصلی این صبر و اخلاق اما این است که آنان شخصیت خود را پیش از تصدی مقام ها شکل داده بودند.
بازرگان، بازرگان بود و نخست وزیر شد و هاشمی، هاشمی بود و جایگاه هایی را به دست آورد. بنابراین پس از آن مناصب سرشت آنان تغییر نکرد. کافی است نوشته اخیر آقای حسین شریعتمداری در اهانت به احمد مسجدجامعی را به خاطر پیشنهاد رییس جمهوری برای ریاست کتابخانه ملی بخوانیم تا بدانیم جامعه و سیاست امروز در چه مرتبه ای از اخلاق قرار دارد.
۸-رابطه با آمریکا
هم بازرگان و هم هاشمی به این نکته پی برده بودند که رابطه با آمریکا ودست کم مذاکره و گفت و گو اجتناب ناپذیر است. از این رو هیات ایرانی که در مهر به الجزایر رفته بود شامل بازرگان، یزدی و چمران پیشنهاد گفت و گو با برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر را رد نکرد.
۷ سال بعد نیز هاشمی در ماجرای مک فارلین کوشید تا مشکلات را حل کند. سعید حجاریان در یادداشت اخیر خود به یاد هاشمی رفسنجانی در مجله «صدا» نوشته است: «آقای هاشمی به دوستان گفته بود که سه مساله وجود دارد که اگر در حیات امام حل نشود بعد از امام هم حل نخواهدشد. یکی پایان جنگ بود که نامه هایی را از سپاه و دولت نزد امام برد و بالعیان نشان داده راهی بهتر از پذیرش قطعنامه وجود ندارد.
دیگری رهبری بعد از امام و ترمیم قانون اساسی برای اکتفا به شرط اجتهاد و نه مرجعیت بود. سومی این اعتقاد بود که رابطه ایران و آمریکا باید در زمان حیات امام حل شود. در این زمینه هم تلاش هایی صورت گرفت که به ماجرای مک فارلین مشهور است اما روزنامه الشراع آن را فاش کرد و این پروژه ناکام ماند و کماکان ناتمام مانده است.»
بازرگان و هاشمی هر دو باور داشتند که سیاست یک سکه دو روست: ستیز و سازش و به همین خاطر ابزرگان انگ و اتهام «سازشکار» را زیاد می شنید و کم و بیش و گاهی متوجه هاشمی هم شد. جالب این که از امام نقل می کنند که وقتی می نشوند به بازرگان می گویند سازشکار با خنده می گویند اگر سازشکار بود با من سازش می کرد!
۹-مجاهدین خلق و اعتماد و بی اعتمادی
هم بازرگان و هم هاشمی ابتدا به مجاهدین خلق اعتماد داشتند و بعد بی اعتماد شدند. یا به مجاهدین اولیه که در ۴ خرداد ۱۳۵۱ تیرباران شدند (سعید محسن، ناصر صادق، محمد حنیف نژاد و علی اصغر بدیع زادگان) اعتماد داشتند و به مجاهدین بعدی و خصوصا بعد از تفاقات سال ۵۴ نه.
برخی از سازمان مجاهدین خلق به عنوان فرزند نهضت آزادی یاد می کنند و حتی می گویند بازرگان در زندان انگشتان خود را به صورت هفت تیر به حنیف نژاد نشان داده یعنی اکنون وقت مبارزه مسلحانه است. هم بازرگان و هم هاشمی به خاطر مجاهدین بسیار هزینه دادند و متهم شدند و بعدتر راه خود را جدا کردند.
این حکایت مشهور است که هاشمی رفسنجانی به همراه مهدی غیوران و پس از انشعاب کمونیست ها در میدان ۲۵ شهریور آن روز و هفتم تیر کنونی با بهرام آرام از چریک های شاخص آن دوران دیدار می کند. بهرام آرام می پرسد: چرا کمک های مالی شما به سازمان قطع شده است؟
هاشمی پاسخ می دهد: چون نمی خواهیم محمدرضا پهلوی برود و استالین روی کار بیاید. هم بازرگان و هم هاشمی دریافته بودند که سازمان مجاهدین به آغوش مارکسیسم آن هم از نوع «استالینیسم» درغلتیده و شاید در دل به شاه حق می دادند که اصطلاح «مارکسیست های اسلامی» را ابداع کرده بود. هرچند که به ظاهر این دو «مانعه الجمع» هستند اما مجاهدین پس از ۵۴ نشان می دادند که می شوند و بازرگان و هاشمی مبارزه نمی کردند تا روش های استالینیستی غالب شود.
به همین خاطر هیچ یک با کمونیست ها میانه ای نداشتند. تنها گروهی که بازرگان در نطق های دوران نخست وزیر به تندی و با ذکر نام به آنها تاخته کمونیست ها هستند. یکی به خاطر نقشی که در سال ۲۳ علیه دکتر مصدق ایفا کردند و موجب تحریک لایه های مذهبی و آمریکایی ها شدند و دیگری نقش در انحراف مجاهدین در سال ۵۴.
هاشمی نیزچننین نگاه منفی یی داشت. کما این که پس از ترور استاد مطهری در اردیبهشت ۱۳۵۸ و در مراسمی در مدرسه فیضیه قم و در حضور امام کمونیست ها را متهم به ترور کرد و تنها آیت الله سیدکاظم شریعتمداری بود که دو سه روز بعد و در مصاحبه با روزنامه «بامداد» گفت: «این ترور باید کار یک گروه مذهبی باشد و نه مارکسیست» و روشن شد کار گروه فرقان است که سرکردگی آن را طلبه ای اخراجی به نام اکبر گودرزی در اختیار دارد.
۱۰-علاقه به ساختن
بازرگان، مهندس بود و علاقه به تولید و ساختن داشت. هاشمی، مهندس نبود اما علاقه وافری به ساخت و ساز داشت و با زمین هایی که از آقای برکت در قم خرید وارد کار ساخت و ساز شد. او این علاقه را به گستره ایران تسری داد و سردار سازندگی نیز لقب گرفت. چشم های هاشمی وقتی از یکی از واحدهای دانشگاه های یا یکی از خطوط مترو بازدید می کرد برق می زد.
میل به ساختن باید در سرشت آدمی نهادینه باشد و هم بازرگان و هم هاشمی به تولید و ساختن بها می دادند.
این گفتار در روز ۳۰ دی و در بیست و دومین سالروز خاموشی مهندس مهدی بازرگان منتشر می شود و در روزهایی که فضای سیاسی کشور هم چنان حتت تاثیر فقدان ناگهانی هاشمی رفنسجانی است.
در میان همه روحانیون امام هاشمی را برای عضویت در هیات رسیدگی به اعتصاب کارکنان شرکت نفت به ریاست مهندس بازرگان انتخاب کرد تا به آبادان بروند و ترتیبی دهند که نفت صادراتی متوقف و نفت مردم تامین شود.
یک ماه بعد باز این هاشمی رفسنجانی بود که متن حکم رهبری انقلاب خطاب به بازرگان را می خواند و اولین هدیه را به نخست وزیر داد که یک جلد قرآن بود. در شورای انقلاب نیز بازرگان و هاشمی کنار هم بودند و البته همان موقع شورای انقلاب به دو گروه روحانیون و غیرروحانیون تقسیم شد و خود روحانیون به دو گروه حزب جمهوری اسلامی و غیرحزبی ها و غیرروحانیون نیز به دو گروه هم فکران بازرگان و دو سه نفری که با او همراه نوبدند.
در وزارت کشور دولت موقت نیز هاشمی با بازرگان سر و کار داشت و رییس مجلسی شد که بازرگان نماینده شاخص آن بود. اما به مرور راه ها جدا شد و هیچ کس باور نمی کرد که کار به جایی برسد که نهضت آزادی در ۲۱ دی ۹۵ تصریح کند مشی و منش او در سال های پایانی به مهندس بازرگان نزدیک شده بود. این نکته اگرچه در مسیر تاریخ و تحولات عمر ۳۸ جمهوری اسلامی شگفت آور به نظر می رسد اما راز آن در واژه «اعتدال» است. مهم ترین ویژگی مشترک هر دو سیاست مدار، «اعتدال» بود...
مهرداد خدیر
- 18
- 6