اصلاحطلبان در سالهاي اخير توانستند توفيقات سياسي زيادي به دست بياورند؛ از انتخابات رياستجمهوري سالهاي ۹۲ و ۹۶ گرفته تا انتخابات مجلس سال۹۴، اما همه اينها باعث نشد که امروز بگوييم اصلاحطلبان در حفظ سرمايه اجتماعي خود نيز موفق بودهاند؛ سرمايهاي که اکنون تصور ميکند دولت يازدهم و دوازدهم و بخشي از مجلس دهم که با حمايت اصلاحطلبان شکل گرفتند، نتوانستند آنطور که بايد و شايد به خواستههايشان جامه عمل بپوشانند.
بههرروي اصلاحطلبان در مقطع کنوني علاوهبر محدوديتهاي سياسي مانند شيوه بررسي صلاحيتهاي نامزدهاي انتخابات با کاهش شديد سرمايه اجتماعي هم مواجه شدهاند و معلوم نيست که اين نيروها ميتوانند در آينده به جامعه رجوع و اعتماد اجتماعي را بازسازي کنند؟ و اگر بخواهند به جامعه برگردند به کدام جامعه بازخواهند گشت؟ آيا مانند سابق جامعه هدف آنها طبقه متوسط خواهد بود يا آنکه از اين پس ميتوانند گفتماني مشترک با طبقات فرودست هم پيدا کنند؟ براي بررسي همه اينها ساعتي را با تقي آزادارمکي، جامعهشناس و استاد دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران، به گفتوگو نشستيم که مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
نوع عملکرد دولت و مجلس از يکسو و فشارهاي معیشتی از سوي ديگر، جريان اصلاحات را با بحران کاهش شديد سرمايه اجتماعي مواجه کرده است؛ بهنحوي که اين نگراني وجود دارد که ديگر اين سرمايه بهسوي جبهه اصلاحات بازنگردد. چه اتفاقي افتاد که اصلاحطلبان به چنين شرايطي رسيدند؟
در ابتدا بايد يک تفاوت مهم ميان اصلاحطلبان و اصلاحطلبي بگذاريم. اصلاحطلبان همين فعالان سياسي هستند که هر روز مشاهده ميکنيم اما اصلاحطلبي يک جريان مستمر سياسي، اجتماعي و فرهنگي در کل نظام اجتماعي است. هنگاميکه اين دو با يکديگر گره ميخورند و داراي انسجام ميشوند، ميتوانند منشأ تحول شوند؛ چنانکه در اواسط دهه ۷۰ اين مهم رخ داد. اکنون چنين يگانگيای وجود ندارد و اصلاحطلبان از مسير اصلاحطلبي جدا و درگير مناقشات خودشان شدهاند و بهعنوان نيروهاي سياسي و بعضا اقتصادي ديگر جامعه را نميبينند و اساسا دغدغه اصلاحطلبي ندارند. در کنار اين موضوع، اصلاحطلبان در تمام اين سالها اجازه ندادند که نيروهاي جديد و جوان به عنوان نيروهاي اصلاحطلب مطرح شوند، زيرا معمولا همه کانونهاي اصلاحطلبي را در اختيار خود گرفته بودند و يکي از مهمترين دلايل ردصلاحيتهاي گسترده در اسفند سال گذشته همين مسئله بود، زيرا اگر نيروهاي جديد ميتوانستند وارد صحنه شوند، شوراي نگهبان نميتوانست بهراحتي همه آنها را ردصلاحيت کند؛ بنابراين در اين صورت دراختيارگرفتن مجلس ازسوي اصلاحطلبان دور از ذهن نبود.
سرمايه اجتماعي جريان اصلاحطلبي روزگاري به درخواست اصلاحطلبان وارد رقابتهاي سياسي ميشدند، اما در انتخابات مجلس ديديم که اساسا اين سرمايه از کنش سياسي کناره گرفت و به تعبيري شايد از اصلاحطلبان نااميد شد. اين سرمايه اجتماعي در صورت دورشدن از اصلاحطلبان به کجا ميرود؟
سرمايه اجتماعي اصلاحطلبان در جامعه است. ميبينيم که فضاي عمومي و مجازي مملو از خواستههاي اصلاحطلبانه است. هنر و مطبوعات دو کانون مهمي هستند که دغدغههاي اصلاحطلبي در آنها موج ميزند و بازهم تأکيد ميکنم که اصلاحطلبي لزوما يک محفل و جريان سياسي نيست بلکه خواسته مستمر مردم در بستر زمان و مکان است؛ پس با اين تعبير اصلاحطلبي يا به تعبير شما سرمايه اجتماعي اصلاحطلبان، در بسياري از حوزهها مانند فضاي مجازي نفوذ کرده است و برخلاف گذشته که دوگانه اصلاحطلب- اصولگرا وجود داشت و در کنار آنها مردم منتظر کنش اين دو جريان بودند، اکنون سرمايه اجتماعي در جامعه توزيع شده است؛ بنابراين بههيچوجه اين سرمايه اجتماعي از بين نرفته، افسرده نشده است و هنوز اصلاحطلبي را ادامه ميدهد و منتظر است تا در بزنگاهي مناسب اثر خود را بگذارد و در يک رخداد سياسي مهم حضور يابد.
حضور سرمايه اجتماعي مشروط به چيست؟
حضورشان مشروط به چند عامل است؛ نخست آنکه اصلاحطلبان بايد از ورطه قدرت به تقويت جامعه مدني وارد شوند. دوم آنکه جريان تکثر قدرت در جامعه ظهور و بروز کند و در آخر مسئله منازعات و رقابتهاي سياسي به کنشهاي اجتماعي و فرهنگي تبديل شود؛ يعني اگر فردي مسئولیت را به دست گرفت، کيفيت زندگي مردم را بالا ببرد نه آنکه محور را بر تداوم منازعات بچرخاند. به نظر من از اين تحليل نتيجه صلح، دوستي، سازگاري و همياري درميآيد و نزاعي در ميان نخواهد بود.
دو رخداد اعتراضات ديماه۹۶ و آبان۹۸ شايد خلاف تحليل شما را ثابت کند، زيرا ديدیم که در آن اعتراضها، همان سرمايه اجتماعي ناراضي به خيابانها آمدند و حتي اعتراضاتشان به خشونت هم کشيده شد.
بله سرمايه اجتماعي در ديماه۹۶ و آبان۹۸ به خيابانها آمدند، اما آن اعتراضات در برابر اصولگرايي بود که البته اصلاحطلبان هم با آن سرمايه اجتماعي همراه نشدند. معترضان در آن دو مقطع خواستار توزيع برابر فرصتها و امکانات و اعتراض به بيتوجهي مسئولان به مشکلات کشور بودند؛ پس اصل خواسته موضوع خشونتباري نبود و اتفاقا شکل اعتراض هم در ابتدا خشونتآميز نبود و به خشونت کشيده شد که علت آن هم نبود سياستی درست در مواجهه با آنها بود. بايد اعتراضات مديريت و به دغدغههاي معترضان توجه ميشد که نشد و همه اينها زمينه ورود نيروهاي ناکارآمد را فراهم کرد.
آيا اصلاحطلبان باز هم ميتوانند اين سرمايه را براي خود احيا کنند؟
بستگي به آن دارد که اين جبهه خود را در منازعات سياسي تعريف کند و همچنان چشم به قدرت داشته باشد يا آنکه به جامعه متصل شود. ميبينيم که برخلاف اصلاحطلبان، اصولگرايان در جامعه حضور دارند و با مردم در ارتباطاند، اما اصلاحطلبان چنين شرايطي را براي خود ايجاد نکردهاند و صرفا دل به مطبوعات و تا حدي به دانشگاه و هنر بستهاند که کافي نيست. لازم است که بخش ديگري از جامعه را پي بگيرند و خود را معطوف به بخش بيروني قدرت کنند. واقعا براي من عجيب است که چرا يک وزير بعد از دوره مسئوليتش بازهم مينشيند تا وزير شود و اگر نشد تلاش ميکند به مجلس وارد شود. واقعا اين روحيه عجيب است. در کشورهاي توسعهيافته يک مسئول سياسي بعد از دوره کارياش سعي ميکند با ايجاد خيريهها يا ورود به دانشگاهها با مردم ارتباط نزديکي بگيرد تا درک کند که جامعه چه ميخواهد، اما در ايران چنين روحيهاي مطلقا وجود ندارد و يک مسئول تصور ميکند تا ابد بايد مسئوليت بگيرد.
برخي در راستاي همين بحث ميگويند بايد اکنون قائل به یک تقسیمبندی جديد در ميان اصلاحطلبان باشيم آیا اين تقسيمبندي را قبول دارید.
بله، برخي تمام دغدغهشان قدرت است؛ مثلا اصلاحطلبان کجاي عرصه ورزش حضور دارند؟ اصلاحطلبان در کجاي عالم موسيقي تعريف ميشوند؟ کدام خيريه را تأسيس کردهاند؟ به جز آقاي خاتمي کدام اصلاحطلب از سرمايهاش اعم از سرمايه اجتماعي، ثروت و شهرتش براي رفع مشکلات مردم استفاده کرده است؟ نهتنها چنين چيزهايي در ميان نبوده، بلکه برخي صرفا بر نيل به قدرت اصرار ميورزند که به نظر من رويکرد کاملا نادرستي است.
شما از ضرورت بازگشت اصلاحطلبان به جامعه سخن گفتيد. اصلاحطلبان نشان دادهاند که از سال۷۶ تا کنون جامعه هدفشان طبقه متوسط و گاهي طبقه متوسط دانشگاهي بوده است. در حال حاضر که بخش عمدهاي از دغدغه مردم معيشت است و حتي بخشي از طبقه متوسط هم به طبقه فرودست پيوستهاند، آيا ميتوان انتظار داشت که اصلاحطلبان زبان مشترکي با طبقه فرودست پيدا کنند؟
من فراتر از اين چيزي که شما گفتيد ميگويم؛ اصلاحطلبان حتي با طبقه متوسط هم همراه نشدند. در حال حاضر بهترين راه اين است که نيروهاي اصلاحطلب با طبقه متوسط آشتي کنند و سپس در راستاي رفع شکافها و نابرابریها گام بردارند. از سوي ديگر، انواع سرمايه خود را براي رفع مشکلات هزينه کنند. همانطور که اصولگرايان هم بايد اين کار را بکنند و اتفاقا اين مسئوليت بيشتر بر دوش آنها سنگيني ميکند، زيرا قدرت و ثروت در اختيار آنهاست. منظور من تحکيم ايدئولوژي فقرزدايي نيست بلکه ميگويم بايد نابرابريها کاهش يابد و جامعه تقويت شود.
اصلاحطلبان براي درک متقابل طبقه فرودست بايد چهکار کنند؟
طبقات پايين با حرفزدن کاري ندارند؛ آنها عمل ميخواهند. بايد براي مردم کار کرد تا اعتماد آنها جلب شود، وگرنه اگر مستقيم سراغ جامعه برويم، هرج ومرج ميشود. اصلاحطلبان بايد نتيجه را به مردم فرودست نشان دهند. اين راهحل اصلاحطلبانه است در غير اين صورت ميتوان يک فرد پوپوليست با شعارهاي چپگرايانه آورد تا با تهييج مردم منجر به هرج و مرج شود. اگر بناست اصلاح رخ دهد، افراد به جاي آنکه به شيوهاي عوامگرايانه مدام در ميان طبقات پايين ظاهر شوند، بايد کار کنند تا آن طبقات نتيجه مثبت اقدامات ايشان را مشاهده کنند و اعتمادشان بازگردد.
برخي از اصلاحطلبان مشکلات موجود در جبهه اصلاحات را به نبود لیدر واحد نسبت ميدهند. اين موضوع چقدر اثرگذار بوده است؟
جريان اصلاحطلبي لیدر دارد و او کاملا ازسوي جامعه به رسميت شناخته شده است و او سيدمحمد خاتمي است. اصولگرايان که لیدر تشکيلاتي و جرياني ندارند، مدام نميگويند لیدر نداريم. بعد از آقاي مهدويکني عملا هيچکس در قامت لیدری جريان اصولگرايي وجود ندارد؛ در عين حال آنها چنين حرفهايي را نميزنند و به کارشان ادامه ميدهند؛ از سوي ديگر، برخي گويي دنبال حکمدادن لیدر اصلاحات هستند؛ درصورتيکه رهبران جريانهاي سياسي و اجتماعي حکم نميکنند و اين مريداناند که از آنها حکم ميخواهند. کدام اصلاحطلب خواسته است که خاتمي تعيينکننده باشد که حالا ميگويند او لیدر اصلاحات نيست؟ از رهبر چه انتظاري بايد داشت؟ مگر آقاي خاتمي در چند انتخابات اخير تأثير چشمگير نداشت؟ پس اين سخنان منطقي نيست و صرفا رنگوبوي لیدرزدايي از جريان اصلاحات دارد.
باتوجه به اختلافات موجود در اصلاحطلبان آيا آنها ميتوانند تا کنش مهم سياسي بعدي، يعني انتخابات۱۴۰۰، به يک وحدت نظري و عملي برسند؟
ضرورتهايي پيش ميآيد که نهايتا به انسجام ميرسند. وقتي اقبال بسياري از اصلاحطلبان از بين برود و ببينند که ديگر جايگاهي در ميان مردم ندارند و مردم هم خواهان تغییر باشند، بر اصلاحطلبان حکم ميکنند که بازهم به لیدر جريان خود رجوع کنند و از او بخواهند که با يک کنشگري جامع اين خاموشي و سردي جامعه و سياست را از بين ببرد؛ بنابراين به اجبار اين امر رخ خواهد داد.
يعني در همين انتخابات ۱۴۰۰ به وجود ميآيد؟
بله، در همين انتخابات و برخلاف نزاعهاي رايجِ اصولگرايي و اصلاحطلبي.
پس جريان سومي شکل نميگيرد و بايد بازهم شاهد بازگشت اصلاحطلبان به جامعه باشيم؟
جريان سومي شکل ميگيرد، جريان سومي خارج از اصلاحات که اصلاحطلبي را به ميدان ميآورد. جريان سومي که اصولگرا يا اصلاحطلب به معناي سنتيشان نيست اما بهشدت متمايل به اصلاحات است.
- 19
- 8