با آموزگار اوایل مساله خاصی نداشتیم، جز اینکه آموزگار اصولا سبک کارش با سبک کار هویدا بهطور کلی فرق داشت. آموزگار بیشترمقید ضوابط اداری بود تا مقید عمق ارتباطات بین افراد. در هر صورت رابطه او با من دیگر کاملا اداری بود. البته در شرایط عادی کاری هم با هم نداشتیم.
منتها او گاهی یکدفعه یک سوالات عجیب و غریبی میکرد. مثلا فلان چیز در سازمان شما شنیدم این جوری میگذرد، چیزهای کوچک. بعضی وقتها میدیدم درقید چیزهای کوچک اداری است. مثلا فرض بفرمایید اتومبیلهای سازمان یا حقوقهای سازمان. یک دفعه آموزگار یقه مرا چسبید که حقوقهای سازمان شما شاید زیاد است. من گفتم شاید زیاد است، ولی شما ترازویتان کجاست بسنجیم که این زیاد است یا کم است. بعد گفت که خیلی خب من میگویم بررسی کنند. درآن موقع امین عالیمرد در سازمان امور اداری و استخدامی کشور بود.
آموزگار به امین عالیمرد گفت که یک مقایسهای بکند. وقتی بعد از مدتی گزارش عالیمرد حاضر شد، دکتر آموزگار مرا صدا کرد، رفتم پیش آموزگار و دیدم که چند نوع دستگاه را مقایسه کردهاند که یکی از این دستگاهها شرکت شیرپاستوریزه تهران بود، بعد یکی دو دستگاه دیگر بود، یادم نیست. ولی توی اینها شرکت نفت نبود، دستگاههایی که همتراز سازمان انرژی اتمی باشد، نبود. بهطور مسلم اگر میخواستند یک چنین مقایسهای بکنند باید سازمان انرژی اتمی را با شرکت نفت مقایسه میکردند نه با شیر پاستوریزه تهران که اصلا ربطی ندارد به این داستان.
این نشان میدهد که آموزگار چقدر دراین زمینه اداری فکر میکرد و این دید کلی را نداشت که اتم با شیرپاستوریزه فرق دارد که این سازمان یک وظیفه بزرگی دارد، وظیفه نا متعارفی دارد درمملکت، مثل سایر دستگاههای مملکتی نیست. بعد هم کارهایی که میکند اینقدر هزینه دارد برای مملکت و اینقدر گرفتاری دارد که این سازمان باید درست کار کند. اگر نکند همه آنها بیخود مصرف میشود. یک مدتی گذشت باز آموزگار دخالتهایی خیلی بهصورت جسته و گریخته میکرد و یک مقداری هم سعی میکرد مرا یک جایی گیر بیندازد، کنار دیوار بگذارد. اینها همه البته در زمان کوتاهی انجام میشد، برای اینکه مدت نخستوزیری آموزگار زیاد نبود.
به یک مورد دیگر میتوانم بهعنوان مثال اشاره کنم و آن خرید کارخانه آبشیرینکن برای بوشهر بود. وقتی ترتیب قرارداد با ژاپنیها که درمناقصه برنده شدند داده میشد، کروپ در آلمان که پیشنهاد فروش آبشیرینکن به ما داده بود و قبول نشده بود، خیلی از این مساله ناراحت بود. آن وقت کروپ رئیس بسیار مقتدری داشت به نام «بایتس» که همه زعمای قوم او را میشناختند، از جمله اعلیحضرت. در آن مدتی که ما مذاکرات مربوط به کارخانه آبشیرینکن را میکردیم با همه اینها درتماس بودیم؛ ولی من «بایتس» را ندیده بودم.
چون با او کاری نداشتم. طرح کارخانه آبشیرینکن هم در دست ستودهنیا بود. ولی من موضوع را از طریق ستودهنیا تعقیب میکردم. یک وقتی وزیر اقتصاد آلمان به یک مناسبتی مرا دعوت کرد به آلمان. دراین سفر او به من گفت که شما ایراداتی که به این کارخانه دارید، برای اینکه تکنولوژی آن آماده نبود، مشکلاتی داشت، درست است. ولی دولت آلمان تصویب کرده که مبلغ ۱۹ میلیون مارک دراختیار کروپ بگذارد که آن اشکالات را برطرف بکند.
شما حالا، با توجه به این امر، بیایید مساله را از نو بررسی کنید. من هم به ایشان گفتم خیلی خب، این مساله قابل بررسی است و بررسی میکنیم. از آن سفر، یادم نیست دو سه جای دیگر رفتم. خلاصه، یک روز صبح زود رسیدم به تهران. درپاویون دولت در فرودگاه گفتند یک آقایی میخواهد شما را ببیند. گفتم کیست؟
گفتند آقای «بایتس.» سابقه بایتس این بود که درآن مدتی که ما مذاکره میکردیم او چند دفعه خواسته بود که بیاید مرا ببیند و من به او وقت نداده بودم. دلیلش این بود که میدانستم او میخواهد مساله را از زمینه فنی و تجارتی خارج کند و امتیازاتی بگیرد. وقتی او موفق نشده بود از من وقت ملاقات بگیرد، از جانب آلمانیها یا از جای دیگر برنامه سفر مرا به دست آورده بود و اطلاع پیدا کرده بود که فلان روز صبح زود به فرودگاه تهران میرسم و ترتیبی داده بود که به ایران بیاید و به پاویون دولت بیاید و مرا ببیند. من دیدم آمده است، دادم چای آوردند.
خلاصه یک مقداری صحبت کردیم. او خواست راجع به مطالب آبشیرینکن صحبت بکند. من گفتم ببینید، من الان پشت میزکارم نیستم. از سفر رسیدهام. حاضر نیستم مطلقا راجع به کار سازمان در اینجا صحبت کنم و معذرت میخواهم. گفت خیلی خوب، پس یک وقت دیگر. گفتم یک وقت دیگر شاید، حالا ببینم چه میشود، در واقع یک کمی دست بهسرش کردم. از آنجا رفتم دفترم. کروپ در ایران نمایندهای داشت. ظهر آن روز منشی آمد گفت نماینده کروپ آمده میخواهد شما را ببیند. گفتم من الان با نماینده کروپ کاری ندارم. رفت و برگشت گفت یک نامه آورده. گفتم خب نامه را بگیرید. گفته بود نه، به من گفتهاند نامه را بهدست اعتماد بدهم. گفتم خیلی خوب بیاید.
نامه را آورد و باز کردم دیدم نامه از «بایتس» است. در واقع متن نامه این بود که ایران با کروپ یک قرارداد دارد. این قرارداد به کروپ این امتیاز را میدهد که در مورد طرحهای صنعتی که ایران اجرا میکند و از کشورهای خارج وسایل و تکنولوژی وارد میکند ایران باید در شرایط مساوی به کروپ ارجحیت بدهد. برای اینکه روشن بشویم، باید بگویم که ایران در کروپ سرمایهگذاری کرده بود.
ایران در کروپ سهم داشت و آن دادوستدی که منجر به خرید سهام کروپ شده بود موضوع یک قرارداد بود بین دولت ایران و کروپ، که او ادعا میکرد که آن قرارداد یک حق اولویتی برای کروپ در زمینه مسائل مربوط به حیطه عمل آنها میدهد. من مطمئن بودم که اینطور نیست. تازه اگر هم میبود من رعایت نمیکردم. متن نامه یک کمی تهدیدآمیز بود. تهدید میکرد که اگر ما در این طرح به کروپ اولویت ندهیم، او میتواند از مواد آن قرارداد استفاده بکند. من این نامه را خواندم. خیلی ناراحت شدم. نامه را بستم و گذاشتم توی پاکت و دادم به دست طرف.
گفتم دو انتخاب به شما میدهم. یا اینکه نامه را همینطور که بستم و در پاکت گذاشتم برمیدارید میبرید. من مثل اینکه نامه را ندیدهام آن را فراموش میکنم یا اینکه تو نامه را میگذاری روی میز میروی. آن وقت دیگر شما باید عواقب بعدی این کار را قبول بکنید. یک ریسکی است که شما میگیرید. حالا هرکدام را میخواهید. او یک ذره فکر کرد دید بدجایی گیر کرده.
گفت پس اجازه بدهید من تلفن بکنم به آقای «بایتس» گفتم تو حق نداری از دفتر من تلفن کنی. تلفن اینجا برای کار من است. برای آقای بایتس نیست. اجازه ندادم که تلفن بکند. بعد بالاخره مقداری فکر کرد، نامه را برداشت و برد. من البته این واقعه را فراموش کردم و موضوع برای من تمام شده بود. البته یکی از دلایلی که نامه مرا یک کمی عصبانی کرده بود این بود که زیر نامه نوشته شده بود کپی به آقای جمشید آموزگار نخستوزیر. شما فکر کنید اصل نامه را به من فرستاده و کپی را فرستاده برای نخستوزیر، که اصلا این کار غلطی است. این امر مرا ناراحت کرد. برای اینکه نشان میداد او از آنکه کپی نامه را به آموزگار فرستاده می خواهد به من بگوید که او هم در جریان است و به این ترتیب روی من فشار بگذارد.
چند روزبعد که حضور شاه بودم گفت خوب، این نامه «بایتس» چه شد. گفتم قربان کدام نامه؟ فرمودند که «بایتس» مگر به تو نامه ننوشته؟ عرض کردم درسازمان انرژی اتمی چنین نامهای وجود ندارد. شاه یک کمی ناراحت شد، گفت چطور میشود یک چنین چیزی. من این نامه را دیدهام. چطور ممکن است؟ گفتم وجود ندارد، اطمینان میدهم که در سازمان انرژی اتمی یک چنین نامهای وجود ندارد. شاه خیلی ناراحت شد. گفت پس مثل اینکه یکی به من دروغ میگوید. گفتم نه، ناراحت نشوید. کسی دروغ نمیگوید. هم آموزگار درست میگوید، چون کپی نامه در دست او است، و هم من درست میگویم، چون نامه را نپذیرفتهام و مجبورکردم که نامه را بردارند و ببرند.
بعد شاه گفت خوب، حالا چرا، این مرد مگر چه میگوید. گفتم این مرد اصلا حق ندارد درکار ما دخالت کند. به چه مناسبت درکار من دخالت میکند؟ در ضمن این را هم بگویم بعد از اینکه نامه را رد کردم، برای اینکه مطمئن بشوم، به رضا امین زنگ زدم. چون رضا امین از مفاد این قرارداد اطلاع کامل داشت. پرسیدم در قرارداد این چنین ارجحیتی به کروپ داده شده است؟
گفت نه، چنین چیزی وجود ندارد. خیالت راحت باشد. به اعلیحضرت عرض کردم چنین چیزی وجود ندارد. من با رضا امین چک کردم. خلاصه این مساله تمام شد. ولی برای من معلوم شد که آموزگار این نامه را برده به اعلیحضرت نشان داده. حالا به اعلیحضرت چه گفته، حتما یک چیزی گفته بود که اعلیحضرت از من توضیح خواستند. بالاخره قرارداد آبشیرینکن با ژاپنیها امضا شد و «بایتس» هم نتوانست ما را بترساند. درهمان زمانها یک روزی از نخستوزیری نامه آمد برای من، یک بسته بزرگ. آموزگار آن وقت در نخستوزیری یک روالی داشت. یک کسی را مامورکرده بودکه نامههایی که از نخستوزیری صادر میشود، اگر درعرض سه هفته جوابش نیامد، پیگیری کند. این نامه آمد. باز کردیم
دیدیم یک موسسهای که ادعا میکند سازنده نیروگاه اتمی است طی نامهای به نخستوزیر پیشنهاد کرده است که ایران یک نیروگاه اتمی از آنها بخرد. نخستوزیر هم پیشنهاد آنها را فرستاده بود به سازمان انرژی اتمی و جواب میخواست. البته این موسسه را من میشناختم و خوب هم میشناختم. چون یکی از مسوولان اصلی آن با من در سوئیس همکار بود و خیلی با هم دوست بودیم. مسوولان دیگر موسسه را هم دیده بودم و با آنها صحبت کرده بودم. طرح این نیروگاه را هم به خوبی میشناختم، چون بارها در آن مورد یا مقاله در نشریات تخصصی خوانده بودم یا اینکه برایم درآنباره توضیحات داده بودند.
کتاب :مصاحبه با اکبراعتماد، نخستین رئیس سازمان انرژی اتمی ایران
- 19
- 5