«شيخ محمد خيابانی: نخستين لازمه شرافت يک ملت استقلال است.»
در هزاوه از بخش هاي فراهان در محله اي که امروز به محله ميرزا تقي خان ، نامي است، در سال ۱۲۲۲ هجري شمسي فرزندي پا به عرصه زندگي ميگذارد که او را محمد تقي نام نهادند که يکي از درخشانترين ستاره هاي شب ظلماني ۲۰۰ ساله ايران ميشود.او پس از ۴۰ سال به مقام صدارت عظمايي ايران مي رسد و به اتابک اعظم اميرکبير ملقب ميشود.
اميرکبير اين بزرگمرد تاريخ ۲۰۰ ساله ايران، چنان تکاني در کالبد نيمه جان ميهن انداخت و مصدر چنان خدماتي شد که بي شک او را بايد از بزرگترين مردان سياسي ايران دانست و اگر ايران برپاست از وجود و ظهور چنين فرزنداني است که بر دوام ، آنگاه که ميهن در خطر قرار ميگيرد در دامان پر مهر مام ميهن پرورش مييابند و بسان منجی کشتي توفان زده وطن را رهايي مي بخشند. او از بوته آزمايش سرافراز بيرون آمد و سکه خويش بر گذر زمان زد و نام خود را بر شامخ ترين مواضع تاريخ چند هزار ساله ايران ثبت و درج کرد و شکوه و افتخار وطعم شيرين غرور ملی و استقلال را به ملت چشانيد .
ميرزا تقيخان از خانه زادان خانواده قائم مقام بود و مباني علمي رايج زمان را همانجا آموخت. به راستي خانه قائم مقام ، مترقي ترين کانون فرهنگي خانوادگي آن عصر ، نخستين بستر و زمينهساز رشد ميرزا تقي خان بود. ميرزا محمد تقيخان مردي آهنين اراده و رويين مسلک در کشوري که بندبند تشکيلات آن از هم گسيخته و چهار نعل رو به اضمحلال و نابودی مي رود ، قد علم کرد و در مقام اصلاحاتي بزرگ ولی راستين برآمد .
اوضاع ايران در آغاز صدارت اميرکبير
ميهنمان ايران در اين دوره مصادف است با سده نوزدهم ميلادي. از ضعف، ناشايستگي و وابستگي حاکمان، اين دوره را عصر بي خبري نام نهادهاند، بهطوري که در سلسله قاجار جز انگشت شمار دولتمرداني که دل درگرو ملت و ميهن داشتند همچون قائم مقام، عباس ميرزا و امير کبير که به راستي انديشه تغيير و دگرگوني اوضاع اسفبار وطن و دغدغه استقلال ايران در سر مي پروراندند بقيه به دريوزگي بيگانه مباهي بوده و ملت در تاريکي جهل و استبداد فرو افتاده و مردم به خواب گران ۲۰۰ ساله فرو رفته ، استبداد سفله پرور و حکومتهاي خودکامه رياستي نفسها را گرفته، تسلط استعمار به ويژه دو قدرت روس و انگليس با ياري عوامل مزدور داخلي، تحميل قراردادهاي ننگين و خفت بار، جدايي بخشهايي از ميهن عزيزمان، هرج و مرج ، ملوک الطوايفي، خان خاني ، ناامني ، غرور ملي جريحه دار، زورگويي وابستگان دربار.
به راستي دوران ، دوران بي خبري بود واگر مرداني بزرگ ظهور ميکردند که اراده تغيير در آنها بود يا سر به نيست ميشدند يا خانهنشين و حاکمان سفله پرور و کاربدستان مزدور و ناشايست بر مسند امور . چيزي که در درازاي تاريخ، ايران از آن رنج برده و مصيبتها تحمل کرده است . ولی از آنجا که همواره آنچه را که روح زمان و ماندگاری ايران نيازمند آن است، همهگاه مام ميهن در بحرانيترين شرايط به ملت تقديم ميکند، اميرکبير اتابک اعظم پا به ميدان اين نبرد نا برابر مي گـذارد تا وطـن از پليدی ها بزدايد و حماسههاي ميهنی يکبار ديگر در او جان ميگيرند و آرش و کاوه زنده ميشوند .
توطئهها عليه ميرزا تقيخان
اميرکبير مدت سه سال سفير دولت ايران در ارزروم بود. در خلال اين مدت تحريکات و توطئههاي حسودان عليه وي آغاز ميشود؛ از آنجمله يکي از گماشتگان، سفير ايران را متهم به ارتکاب عمل زشتی مي کند و اهالي شهر را عليه ايرانيان شوراند ، اسعد پاشا نيز به سفير ايران آگاهي داد که گماشته نامبرده بايد اعدام شود.ميرزا تقي خان در پاسخ اسعد پاشا مي گويد در صورتي که اين ادعا درست باشد ، فردا صبح چراغعلي خان نماينده خويش را به اتفاق متهم در محضر شرع حاضر می کند و اگر در محضر حاکم ثابت شد ، فاعل را کيفر خواهم داد .
بامداد در حاليکه ميرزا تقي خان مشغول دادن دستور به چرا غعلي خان بود که به محضر مفتي شهر برود و حقيقت امر را آشکار سازد، ناگهان از دور صداي همهمه و فرياد و هياهوي عظيمي بلند ميشود ، همزمان با اين اوضاع عده اي از مفسده جويان خود را به بام خـانه سفير ايران مي رسانند و يک نفر از همراهان نماينده ايران را با خنجر قطعه قطعه کرده و از بام به زير پرتاب میکنند.
دراين هنگامه بيشتر همراهان زخمي و حتي خود اميرکبير هم زخم بر ميدارد و جمعيتي حدود پنجاه هزار نفر از اهالي ارزروم اطراف منزل سفير ايران را محاصره کرده بودند و خواستار قتل ايرانيان شدند، ناگاه بحري پاشا، افسر لايق و خردمند که درجه امير توماني (سرلشکري) داشت، از اين تحريکات و بلواي شهر بر ضد ايرانيان آگاه ميشود و امر مي کند، چهار هنگ از اهالي عربستان تحت امر او سلاح برداشته براي رفع غائله به شهر بروند و در اطراف خانه سفير مراقب باشند ولی مردم مفسده جو بيانات بحري پاشا را نپذيرفتند.
بحري پاشا براي آنکه مبادا دوباره فتنه اي برپا شود و جان امير به خطر افتد از سفير ايران اميرکبير و همراهانشان درخواست مي کند که لباس ايراني را از تن خارج کنند و موقتا لباس ماموران دولت عثماني بر تن کنند تا هنگام عبور از ميان شهر ، مردم آنها را نشناخته و مزاحم نشوند.، ميرزا تقـي خـان در پاسخ ميگويد:«پناه بر خدا من بدون لباس ايراني به بهشت جاودان نخواهم رفت». و نامه اي به سفراي دولت هاي روس وانگليس مي فرستد و اطلاع ميدهد که دولت ايران حاضر نيست به ايرانيان اهانت وارد آيد، از اينرو ديگر در خاک عثماني نخواهم ماند.
خبر به سلطان عثماني مي رسد، اسعد پاشا را برکنار و خسارت سفير و همراهانش را جبران ميكند و پس از آن جلسه مذاکرات دو دولت ايران و عثماني دوباره آغاز مي شود و پس از حدود چهار سال طي ۱۸ جلسه عهدنامه ارزروم بين ايران و عثماني در اثر کارداني و کفايت ميرزا تقي خان به منافع ايران منعقد ميشود. به پاس درايت و کارداني اين فرزند خلف ملت ، محمد شاه يک قبضه شمشير مرصع بهعنوان تقدير همراه با فرماني به اميرکبير اعطا مي کند.
ازاين پس اميرکبير نقش بارز و شايستهاي در صحنه سياست ايران پيدا کرد و در شمار رجال نامي ايران جای گرفته و از آن به بعد به پيشکاري ناصرالدين ميرزا به وزارت نظام منصوب شد و شب چهاردهم شوال ۱۲۶۴ هجري قمري وليعهد را در تبريز به تخت سلطنت نشانيده و آيين نشستن بر تخت سلطنت بهعمل مي آيد و بلافاصله شاه را از تبريز برداشته به همراه حدود ۳۰ هزار نظامي روانه تهران، پايتخت ميشوند. ناصرالدين شاه در بين راه و دو فرسنگي تبريز (باسمنج) مقام امارت نظامي راکه پيش از اين با محمد خان زنگنه بود،به ميرزاتقي خان وزيرنظام تفويض کردواوراازاين تاريخ به امير نظام ملقب مي كند و در روز ۱۸ ذيالقعده ۱۲۶۴ هجری قمري وارد تهران شدند و چهار شب بعد رسما او بر اريکه پادشاهي تکيه زد.
ازآن جا که شاه حسن تدبير،صداقت،وفاداري،کفايت وکارداني خارق العاده امير نظام را ديده بود، همان شب مقام صدارت عظمايی را با اختيار تام با يک توپ جامه فاخر مزين به مرواريد به ايشان تفويض کرده و به اتابک اعظم ملقبش كرد (اميرکبير اتابک اعظم). اين امر آب سردي بود که روي سر تمامي منتظر الصدارهها ريخته شد و نخستين دستخط مهم شاه سست عنصر به امير بهشرح زير صادر ميشود: امير نظام!تمام امورايران رابه دست شما سپرديم وشمارامسئول هرخوب وبدي که اتفاق افتد،ميدانيم.
همين امروز شما را شخص اول ايران کرديم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و اطمينان داريم و به جز شما به هيچ شخص ديگري چنين اعتقادي نداريم و به همين جهت اين دستخط را نوشتيم. چنانکه پيش از اين اشاره شد اوضاع ايران هنگام صدراعظم شدن اميرکبير بسيارغم انگيزوتاسف باراست،بخش حساس آن خزانه دولت در اثر بي کفايتي کار بهدستان نالايق و بذل و بخشش هاي حاج ميرزا آقاسي و برابر نبودن هزينه با درآمد ، بهکلي تهي است.
هيچکس تامين جاني و مالي نداشت حتي رفت و آمد در کوچههاي باريک پايتخت هم در شب و گاهي در روز نيز پرمخاطره بود، وضع قضايي کشور خراب و بي نظم و ارتشا در همه امور به حد اعلا رواج داشت، سياست خارجي هم در اثر عدم تدبير زمامداران نالايق و کاربهدستان وابسته کاملا و از هر جهت تاريک و بيگانگان آزمند از هر سوي براي ربودن قطعاتي از کشور در جوش و خروش بودند. اميرکبير که اوضاع را اينگونه وخامت بار پيش روی ميبيندبراين باور بود که جز با کاربرد مديريتی همهجانبه و اصلاحات راستين در همه زمينه ها ، نخواهد توانست برمشکلات کشور،مطامع بيگانگان،معضلات وتنگدستي يا فقروجهل و تبعيض بين مردم پيروز شود.
اميرکبير براي اداره هرشغل وکارلشکري وکشوري بهترين اشخاص که صلاحيت اين کارراداشتندانتخاب کرده و رشته هرکاررا به اهلش سپرد.سپس دفتر دخل وخرج کشور راخواست، درمي يابد که جمع هزينه هاي کشور دوکرورتومان معادل يک ميليون تومان بردرآمد کل کشور افزون است،براي جبران اين کسري بودجه دستور اصلاحات فوري همچون ایجاد دفتراستیفا و وصول درآمدکشورازروی ممیزی عادلانه راصادركردوحتی تا کاستن حقوق درباریان و شخص شاه نیز پیش رفت و در اين راه هيچگونه تبعيض بين اعضاي خاندان سلطنت با مردم ساده کوچه و بازار قائل نشد. اميرکبير تمام روابط و رشتههاي مذموم همچون مداخل و رشوه را بر هم زد و از بين برد و ارتکاب آنرا بهکلي ممنوع کرد و هزينه و درآمد کشوررا چنان سامان داد که در سال و در مجموع کل درآمد ۰۰۰,۰۰۰,۰۱ ريال بيش از مجموع کل مخارج کشور باشد.
امیر،علاوه بر تامین امنيت راه ها، به اصلاحات لشکري همت گماشت.چون واقف بود در حکومتهاي استبدادي و فردي که اراده يک فرد حکومت مي کند، بلوغ و شخصيت رجال وطن خواه وخدمتگزارجامعه محکوم به سترون شدن است زيرا ديکتاتورها افرادي را مي خواهند که کورکورانه اطاعت کنند.باظهور ميرزا تقي خان اميرکبير در ايران، برخلاف نظر نامداران انگليس معلوم مي شود که هنوز ريشه مردان بزرگ در ايران کنده نشده است و مام وطن سترون نيست وهنوزهم ميتواند مردان لايق و توانايي بهوجود آورد.نام اين مرد بزرگ در کنار ديگر بزرگان از جمله قائم مقام، مصدق و... درتاريخ جديد ايران ثبت شد واينان دررديف مردان نادري هستند که ديوژن در روزهاي روشن وآفتابي با چراغ به دنبال آنها مي گشت.
وصلت خانواده سلطنتي با امير
حسن خدمت واتخاذ تدابيروتصميمات فوري ودرست اميرکبير درحل مشکلات ونابسامانيهاي مملکتي آنچنان توجه ويژه ناصرالدين شاه راجلب کرده بودکه پس ازچهارماه واندي، شاه تصميم گرفت خواهرخود عزتالدوله را به همسري صدراعظم خويش در آورد. مهد عليا مادر شاه که در ابتدا سعي کرد که دل از امير به هر وسيله بربايد و او را دلداده خويش کند و خود را دلبر او سازد، ولي امير از شخصيت ويژهاي برخوردار بود که با اينگونه عشوهها و کرشمهها از راه بدر نميرفت.ازاين رو مهد عليا به خيال افتاد که ملکزاده خانم دختر ۱۶ سالهاش را به امير کبير ۵۴ساله بدهد تا از اين نزديکي هر چه مي خواهد بهره گيرد و به اهداف خود برسد، ولي با شخصيت مصمم اميرکبير در ايجاد اصلاحات و مبارزه با تمام ناپسنديها و انحرافها، تمامي حسابهاي مهد عليا غلط از کار درآمد و امير به احکام صادره و سفارشات خانم مهد عليا توجه نميکرد.
از اينرو کينه امير را بدل گرفت و ۲۲ روز پس از عروسي امير، بهدستور بيگانگان و تحريک مهد عليا چند فوج از سربازان پادگان مرکز بدون هيچ دليل بر امير شوريدند و عزل او را خواستار شدند و به شاه پيغام فرستادند که اگر امير را معزول نکنند، هلاکش خواهند کرد. شاه که از جريان آشوب خبردار شد در پاسخ به پيغام سربازان گفت: محال است که من اميرکبير را از سر کار بردارم و بهدرخواست عده اي ماجراجو و آشوب طلب وقعي گذارم.ازديگرخدمات اين امير با درايت و ميهن پرست تاسيس دايره آگاهي بود و از جزييترين وقايع کشور و رويدادهاي سياسي و اجتماعي حتي در مورد کارگزاران بيگانه اطلاعات وسيع بهدست ميآورده است.
اميرکبير و درباريان
اميرکبيربه رفتاردرباريان وماموران خويش با مردم اهميت داده وچنين معتقد بود که رفتار و کردار درباريان بايد سرمشق ساير مردم باشد و هيچگاه نبايد چون داراي مقام و شغلي در دستگاه سلطنتي و دولتي هستند نسبت به مردم اجحاف كرده و از مقامشان سوء استفاده کنند، بلکه بهعکس بايد در رفع نابرابري و برقراري عدل نهايت جديت را بهعمل آورند.امير دريافته بود که اگر ايران بخواهد در راه رشد و توسعه گام بردارد بايد نخست بر قدرت توليد مملکت افزود و بر قدرت توليد افزوده نميشود مگر اينکه از اراضي باير و رودخانه هايي که آب آنها هدر مي رفت استفاده کند.
از اينرو کشت نيشکر و ساير محصولات پردرآمد را در منطقه معمول گرداند و براي ساختن سدها دستور موکد صادركرد که يکي از آنها بعدها به سد ناصري معروف شد. همچنين سدي در محل پيوستن دو رودخانه قره چاي و انار رود در منطقه قم و ساختن پلي بر روي آن که به پل دلاک معروف شد و همچنين سد بزرگي بر روی رودخانه گرگان ساخته شد و بخشهايي از دشت گرگان را مشروب و قابل کشت كرد.
آنچه براي نسل امروز و خوانندگان اين نوشتار از جايگاه ويژهاي برخوردار است، ميزان هوشياري، غيرت ملي، سياست داني ، پاکدامني و شرافتمندي اين مرد بزرگ سياست است.ازديگراصلاحات سياسي امير کبير، موضوع تحصن و پناهنده شدن اتباع ايراني به سفارتخانههاي خارجي بود. اميرکبير سفراي خارجي مقيم در تهران را طي مذاکراتي با دليل و استدلال مجبور كرد که از حمايت و پناه اتباع ايراني که مرتکب خطا و بزه شدهاند خودداري كرده ، متحصنين را در صورت اخطار دولت ايران فورا تسليمكنند. عمق وابستگي دولت به بيگانگان در دروه محمد شاه تا آنجاست که در عهد حاج ميرزا آقاسي جسارت و گستاخي نمايندگان روس و انگليس در تهران به اندازه اي است که هر حکم و امري داشتند آنرا آمرانه به او مي نوشتند و بهدست قراول يا نوکري ميدادند و پيش صدراعظم مي فرستادند.
اين امر به حدي بوده که طي نامهاي ميرزا آقاسي به شاه اينگونه مي نويسد: کمترين بنده ميخواستم تا عباس آباد بروم ، اما بهواسطه اينکه جناب وزير مختار انگليس تشريف خواهند آورد؟! نتوانستم،نه بنده ميميرم نه آنها دست ميکشند، نه وجود مبارک صحت کامل مييابند که پدر آنها را از گور در آورند، براي چه اين ذلت را بايد بکشم ؟ نزديک است سکته کنم، نه دنيا دارم ، نه آخرت ، نه آبرو . نوکر دولت روسيه مرا به قراول بيندازد ، ديگر چيزي باقي نمانده که به سر من بيايد . اين نامه ژرفای وابستگي و نوکري يک دولت را به بيگانگان نشان مي دهد.امير کبير به تمام اين مداخلات نامشروع در ايران خاتمه داد.
امير کبير و افغانستان
اسناد سياسي نشان ميدهد که اميرکبير تا چه اندازه در هدف اساسي خود که عبارت از حفظ حدود و ثغور ايران قديم بود توفيق حاصل کرده است. به جرات مي توان گفت که اگر دستکم ۲۰ سال صدراعظم ايران بود مسلما وضع جغرافيايي ايران غير از آن بود که اكنون هست. در مساله افغانستان، ميرزا تقي خان به ۵۰ درصد آروزي خود رسيده بود و هرات کاملا به تصرف ايران درآمد و بعدها طي عهدنامهاي مفتضحانه و خائنانه که به قباله هرات معروف است، ميرزا آقاخان نوري هرات را رسما واگذار ميکند.
در زمان صدارت ميرزا آقاسي، دولت روسيه از دولت ايران واگذاري قسمتي از سواحل درياي مازندران و بهره برداري از آن را که طبق عهدنامه ترکمنچاي حق دولت ايران شناخته شده بود ، خواستار ميشود. حاج ميرزا آقاسي بدون توجه به مساله شيلات و صيد ماهي و عوايد سرشاري که متعلق به ايران است در جواب روسيه گفته بود «کام شيرين دولت دوست را براي مشتي آب شور تلخ نمي کنيم» (اين نوشته امضاي شاه را ندارد و تنها داراي امضاي حاج ميرزا آقاسي است).
شيلات درياي مازندران: از ديگر مواردي که حاکي از بي توجهي و ناشايستگي حاج ميرزا آقاسي است، واگذاري شيلات ايران در درياي مازندران به دولت روسيه است و استرداد آن برهان قاطعي بر توجه ، شايستگي و کارداني ميرزا تقي خان امير کبير است .
اميرکبير که سرسخت و مقاوم در برابر بيگانگان بود طي نامه ای در نهايت آزادگی و استقلال طلبی به سفارت انگليس مي نويسد: ... در رابطه با آن قراري که شاه مرحوم در باب «سياه» نوشته بودند، من امضا مي کنم که تبعه ما سياه از راه دريا نياورند، ديگر قرار تازه نخواهيم گذارد، اگر رعيت ما حکم ما را مسموع نداشت ما بههر طور که خود ميدانيم او را تنبيه خواهيم کرد زيرا که محل تنبيه و تنبه آنها به=عهده خود ماست و بهعهده دولت ديگر نخواهد بود ، چون لازم بود ، فرمايش ملوکانه به آن دوست مکرم ابلاغ شد.
اميرکبير در تربيت شاه جوان بسيار اهتمام ميکرد و در مواردي تذکرهاي درشت به شاه ميداد. روزي اميرکبير بهعلت بيماري در منزل بسر مي برد و طي نامه ای که نمونه ای از ميزان قدرت فکر، عظمت ، دليري و سخنداني آن مرد بزرگ سياسي ايران است، نوشت: با اين طفره رفتن ها و امروز و فردا کردن ها و از کار گريختنها، در ايران با اين هرزگي حکام نميتوان سلطنت کرد. گيرم من ناخوشم يا مردم ، فداي خاک پاي همايون ، شما بايد سلطنت بکنيد يا نه؟ اگر شما بايد سلطنت بکنيد، بسم ا... چرا طفره مي رويد... و اينکه بنده ناخوشم وگيرم هيچ خوب نشدم، شما نبايد دست از کار خود برداري يا دايم محتاج بهوجود يک بندهاي باشيد . اين نامه اميرکبير را با نامهاي که ميرزا آقاخان به شاه مي نويسد مقايسه کنيد:
ميرزا آقاخان نوري بعد از اميرکبير در بخشي از نامهاي به شاه چنين مي نويسد ...«هوا سرد است ممکن است به وجود مبارک صدمه اي برسد ( براي سان ديدن از قشون ) دو تا خانم برداريد ببريد در غونيه (داوديه) عيش کنيد» . به راستي چقدر دقيق است که تکيه بر جاي بزرگان نتوان زد به گزاف.
يا روزي که ناصرالدين شاه و اميرکبير در اصطبل ، اسبها را بازديد مي کردند، ناصر الدين شاه به امير گفت: کجا رفتند آن اسبها مثل رخش، بور، شبديز و عران که اين روزها اثري از آنها نيست؟ امير گفت قربان، آن اسبها را سواراني مثل رستم، اسکندر، پرويز و لطفعلي خان زند سوار شدند و با خود بردند.
انديشه دارالفنون ايران
کشور ايران نخستين کشور آسيايي است که دانشجو به اروپا اعـزام داشته و دارالفنون ايـران که در زبان فرانسـه آنرا پلـي تکنيک مي گويند درست ۲۰ سال پيش از دارالفنون ژاپن و سه سال بعد از دارالفنون عثماني تاسيس شده است. او مشکل بزرگ ايران را نداشتن مديران کاردان در اداره امور مي دانست و جمله مشهوري که گويا از اميرکبير نقل ميکنند که بعدها از آن به عنوان شعار انقلاب ميجي در ژاپن ياد شد و ژاپن از آن پيروي کرد و به امروز رسيد . ما بهجاي بزرگداشت و رهروي انديشههاي او رگش را زديم.
اما امير چه گفته بود: «اگر ميوه يکساله مي خواهيد گندم بکاريد ، اگر ميوه ۱۰ساله مي خواهيد درخت بکاريد ، اگر ميوه ۱۰۰ساله مي خواهيد انسان تربيت کنيد». ژاپن ۱۰ سال پس از دارالفنون ما، انديشه هاي اميرکبير را بهکار بست و پيش رفت و در شمار پيشرفتهترين کشورهاي جهان درآمد.
اميرکبير به جاي آنکه دولت ايران ۲۰ نفر دانشجو به اروپا اعزام دارد معتقد بود مي تواند با بودجه آن هفت نفر معلم از اروپا استخدام و در عوض بهجاي ۲۰ نفر شاگرد در سال ، ۲۰۰ نفر را تربيت کند ، بنابراين بهفکر دارالفنون برآمد و در سال ۱۲۶۷ هجري قمري اميرکبير، ميرزا رضاي مهندس باشي را مامور ساخت و آماده سازي محل ميکند .
اميرکبير در استخدام معلمان از خارجه دقت کرد تا منتسب به هيچ يک از ممالکي که در ايران منافع سياسي دارند ، نباشند. به همين منظور معلمان آلمانی و اتريشی را برگزيده بود . نخستين شاگردان دارالفنون که تعدادشان به ۱۲۰ نفر ميرسيد در سال ۱۲۷۶ هجری قمری پس از هشت سال فارغ التحصيل و عده اي از آنها به اروپا اعزام شدند . از جمله اين شاگردان دکتر اعلم الدوله ثقفي ، ميرزا رضا خان مهندس الملک، سرتيپ عبدالرزاق خان مهندس ، دکتر ولي ا.. خان نصر و ميرزا محمد عليخان ذکاء الملک (فروغي) را ميتوان نام برد که هر يک منشأخدمات ارزنده اي به فرهنگ ايران شدند.
پايان دفتر و عزل اميرکبير!
«دريغا چشم نابيناي قدرت، تا ابد کور است» ترديدي نيست که در واقعه عزل اميرکبير دست خارجيان استعمارگر نيز در کار بوده ولي ظاهرا در واقعه برکناري وي اسباب را چنان چيدند که ناگهان از سوي ناصرالدين شاه سست عنصر دستخط عزلش از مقام صدارت صادر شد. سالوسها و رياکاران سرشناس در تاريخ فراوان ديده شدهاند که به ياري تزوير ، نيرنگ، خدعه و زبان چرب مدتها دولتمردان را گمراه و اغوا کردهاند و از سست عنصري ، زودباوري يا خوش خيالي و احساسات آنان بهره گرفته اند، يک چند و چه کوتاه ، بر خر مراد نشستهاند و اينجا و آنجا راندهاند و کيسهها و زرها اندوختهاند ، ولي اين خدعه ها و فريب کاريها هم حد و مرزي دارد ، جماعتي را براي مدتي مي توان فريفت وگول زد ، اما همه را براي هميشه نميتوان.
بههر روي روز شنبه بيستم ماه محرم ۱۳۶۸ هجري قمري به هنگام سان، سر اسب اميرکبير اندکي از سر اسب ناصرالدين شاه جلوتر مي رود. شاه که قبلا پر شده ، اين موضوع را بهانه قرار داده با شلاق به سر اسب اميرکبير مي کوبد. پس از برگزاري سان ، شاه به کاخ و امير به عمارت صدارت عظمايي مي روند، مدتي نمي گذرد که دستخطي از طرف شاه به امير مي رسد که«چون شغل صدارت عظمايي وزارت کبرا زحمت زياد دارد و تحمل اين زحمات بر شما دشوار است ، شما را از آن کار معاف کرديم ، بايد با کمال اطمينان مشغول امارت نظام باشيد ... به آن کار اقدام كنيد تا امر محاسبه و ساير امور را بهديگران از چاکران که قابل باشند واگذاريم.»
آنچه در صدور اين فرمان موثر بود،سعايت درباريان خائن بود که اصلاحات امير بهحال آنان مفيد نبوده و براي استفاده خود هميشه آلت اجراي مقاصد پست بيگانگان واقع ميشدند . بديهي است مذاکرات اعتمادالدوله نوري و مهدعليا در شاه جوان تاثير زياد مي كند و از همان ساعت کمر به قتل امير کبير ميبندند، منتها به دنبال زمان مناسب مي گردند که ابتدا او را عزل و سپس به قتل برسانند . بهدنبال صدور فرمان عزل از صدارت ، اميرکبير چند نامه به شاه مي نويسد و از او درخواست مي کند که وي را احضار کرده براي رفع سوء تفاهم مذاکره كند ولي شاه در بادي امر اجازه نميدهد.
در بخشي از يکي از نامه ها مينويسد«... اينکه اصرار در شرفيابي حضور شما داشتم و باز دارم و استدعاي چند کلمه عرض دارم ، براي آناست که هرزگي و نمامي و شيطنت اهل اين ملک را مي شناسم، از اين رشته که بهدست آنها افتاده دست نمي کشند و طوري خواهند کرد که اين کار منظم را که کل دنيا از شدت حسد به مقام پريشاني برآمدند بالمره خراب و ضايع و همچنين اين غلام را نيزخراب کنند و هم جميع کارهاي پخته را خام كنند».
تبعيد به کاشان
سرانجام آخرين ملاقات اميرکبير و ناصرالدين دست ميدهد و ناصرالدين فرمان حکومت کاشان را براي امير صادر مي کند و تاکيد مي كند که هر چه زودتر به محل ماموريت روانه شود. امير کبير در راه کاشان براي دوستش گفت برو به تهران و از قول من بگو که شما مرا دست به سر کرديد ولي اين شاه جوان و ميرزا آقاخان نوري هم ايران آباد کن نيستند .
جالب زماني است که ميرزا نصرا... خان دبير الملک که در دوره صدارت اميرکبير کاردار ايران در آلمان بود به اعتبار آشنايي با بيسمارک جهت خداحافظي به ملاقات اين صدراعظم آهنين ميرود ، بيسمارک صدراعظم مشهور و متفکر آلمان که از کار بر کنار شده و در مزرعه اش خانه نشين بود، پس از خداحافظي با ميرزا نصرا... خان مجددا او را فرا خوانده، مي پرسد لابد ميرزا تقي خان اميرکبير را ملاقات خواهيد کرد؟ مي گويد آري،بيسمارک ميگويد: ازقول من به او بگوييد:«ايران پادشاه عاقل مي خواهد نه صدراعظم عاقل، خودت رابه خطر نينداز».
جالب است که انگليس ها ازساعت حرکت کاروان اميرکبير به کاشان مطلع بودند و براي تماشا و شايد شماتت امير در مسير راه ايستاده و به او مينگريستند.درتمام مدتي که امير در کاشان بسر می برد ، همسرش عزت الدوله همواره مراقبت کامل از وي بهعمل مي آورد و از هر لحاظ محتاط بود،درصرف غذا معمولا از تخم مرغ و غذاهاي مطمئن استفاده مي کردوقبل از هر غذا عزت الدوله ازغذا مي خورد تا اگر مسموم شده باشد اميراز آن نخورد تااگر بخواهند اميررامسموم کنندقبلا او رامسموم کرده باشند.
تنهاخواهرشاه همسر ميرزاتقي خان علاقه بسياري به شوهر خود داشت و احدي جرات نمي کرد او را از کنار شوهر خود جدا کند . شاه فرمان قتل امير را دوبار نوشته و هر بار آنرا پاره ميکرد، سرانجام بار سوم همينکه فرمان قتل اميرکبير را شاه امضا کرد (گويند در حال مستي) حاج عليخان حاجب الدوله با اينکه امير به او محبت هاي فراوان کرده بود ، نميگذارد مرکب کاغذ خشک شود ، فورا يک نفر ميرغضب و چند نفر ديگر که يکي از آنها نماينده مهدعليا بوده ، برداشته با عجله بهطرف کاشان حرکت مي کنند که مبادا شاه مانند مراتب پيش پشيمان شود ودرباريان خائن به مقصود خود نايل نشوند.
فرستادگان او به کاشان رسيده ، سراغ امير رامي گيرند،ميگويند درحمام است،به حمام وارد شده امير مي پرسد کجا بوديد؟ مي گويد از تهران ميآييم ، گفت البته حامل فرمايشي براي من هستيد گفت بلي و کاغذي را از زير بغل بيرون آورده در برابر نظر اميرکبير که در صحن حمام نشسته گرفته و گفت اين است. امير اينگونه خواند«چاکر آستان ملايک پاسبان فدوي خالص دولت ابد مدت، حاجي علي خان بيش خدمت باشي دربار سپهر اقتدار ماموريت دارد که به فين کاشان رفته ميرزا تقي خان فراهاني را راحت كند و در انجام اين ماموريت بينالاقران مفتخر و به مراحم خسرواني مستظهر بوده باشد». امير گفت آيا مي گذاريد که من از حمام بيرون بيايم آنوقت ماموريت خود را انجام دهيد؟ گفت خير. گفت مي گذاريد وصيت خود را بنويسم؟ گفت خير . گفت مي گذاريد دو کلمه به عزت الدوله پيغام داده خداحافظي کنم؟ گفت خير.
گفت پس هرچه بايد بکني ، بکن اما بدان که اين پادشاه نادان مملکت ايران را به باد خواهد داد. حاج علي خان گفت صلاح مملکت خويش خسروان دانند.ميرغضب وارد گرمخانه شد علي خان به اوگفت معطل نشو،کارش را تمام کن و رگهاي هردوبازوي امير را گشودندوخون از بازوان او فوران زد،ميرغضب دستمال به حلق امير فروبرد وگلوي او رافشرد تا جان داد در ۱۸ ربيعالاول ۱۲۶۸ هجري برابر با ۹ ژانويه ۱۸۵۲ ميلادي.بعد قدبلند کرده گفت ديگر کاري نداريم. حاج عليخان بيرون آمده ،به اتفاق همراهان خود به جانب تهران رهسپار شدند.گويی درست است «زبد گوهران بد نشايد سترد»
اميرکبير شهيد شدوازآن روز به بعد خاک سياهي برسراسر ايران ريخته شد ودرهاي ترقي و توسعه به روي ميهن و ملت مسدود شد.تاريخ،آيندگان وانسانهاي باشرف در مييابند که چه نابغه اي به خاک تيره اين سرزمين مدفون شد وازآن روزبه بعد چه پستي و بيچارگي از فقدان اين تنها مرد سياسي بر کشورمان مستولي گشت.گرچه فرومايگان و خائنان و نابخردان سفله پرورتاحدي راحت نشستندوخيال کردندنهال ترقي و نام اميرکبير راازريشه بهدر آورده اند، ولي زهي پستي و جهالت چه اميرکبير تا ابد زنده و جاويد است،زيرا کمترين آثار اين مردبزرگ مدرسه دارالفنون و... است که نه تنها پس ازمرگ وي تابه امروزباعفريت ناداني مبارزه مي کندوتا تاريخ بشربرجاست درکشور ايران افرادي جوان وآزاديخواه ومستقل تربيت ميكندکه نسل نانجيب نادانان، مغرضان و وطن فروشان را قوي ترين حربه و بزرگترين آسيب است.
کنت دو گوبينو يک سال پس ازشهادت اميرکبير به شيل مي نويسد«اينک تاريخ مرگ جنايت آميزاميرکبير است که يک سال پيش اتفاق افتاده وچيزي ميخواهم به عرض برسانم اين است که برخلاف آنچه ما درفرانکفورت مي گوييم وتصور کرده ايم که در آسيا مردان بزرگ کمياب هستند اشتباه مي کنيم.
حسين شاه اويسي
- 14
- 6