«این بنده عاصی ستار، برای اجرای احکام شریعت غراي احمدی(ص) مطابق احکام صادره علماي اسلام، از جان و مال و اولاد و هستی خود، صرفنظر کرده تا دولت جابره تبدیل به دولت عادله و قوانین حضرت سیدالمرسلین رویه و مسلک اهل اسلام شود»(ستارخان قراچهداغی).
آن بنده عاصی، پای حقیقت ایستاد و در آن راه از هرآنچه داشت، گذشت. از ستاخان این سردار ملی سخن میگویم، فردی که در تاریخ ایران جایگاهی رفیع و متعالی دارد، سرداری که هیچگاه و در هیچ شرایطی تعدی بیگانگان به ایران را برنتافت و فرای بحثهای قومی، قبیلهای و عشیرهای در مقابل مزدور داخلی و متجاوز خارجی ایستاد. ستارخان با نام کامل «ستارخان قراچهداغی» و باقرخان با آغاز انقلاب مشروطه در تهران و سپس سراسر کشور رهبری آزادیخواهان آذربایجان و منطقه قفقاز را برعهده گرفتند. هنگامی که شهر تبریز به مدت ۱۱ ماه توسط قشون دولتی محمدعلیشاه قاجار محاصره شد، ستارخان و باقرخان به حمایت از مشروطیت تهران قیام کردند و در مقابل هزاران قشون اعزامی شاه قاجار ایستادند تا جایی که از تسلط ماموران حکومتی بر شهر ممانعت کردند.
پس از ماهها محاصره تبریز، قوای روسیه با موافقت دولت انگلستان و محمدعلی شاه از مرز گذشت و بهسوی تبریز حرکت کرد و راه جلفا را باز کرد. در نتیجه این اقدام محاصره شهر بهپایان رسید و سربازان دولتیشاه و خوانین محلی مخالف مشروطیت از اطراف تبریز دور شدند. گرچه این اقدام روسها باعث رفع محاصره تبریز شد اما ستارخان و دیگران مجاهدان تبریز در تلگرافی به محمدعلی شاه گفتند که شاه بهجای پدر و توده بهجای فرزندان است.
اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد، نباید همسایگان پا به میان بگذارند. ما هرچه میخواستیم، از آن درمیگذریم و شهر را به اعلیحضرت میسپاریم. هر رفتاری که با ما میخواهند بکنند و اعلیحضرت بیدرنگ دستور دهند که راه خواربار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیان روس به ایران بازنماند». چنین تلگرافی در شرایطی که درگیریهای آزادیخواهان تبریز و حکومت مرکزی بالاگرفته بود، معنای مشخصی داشت و آن مشخصکردن خطمشی مبارزان با خارجیهاست زیرا ستارخان میدانست که موجودیت ایران از هر منفعتی بالاتر است و او که مبارزهاش را در راه اعتلای ایران بنیان گذاشته بود، نمیخواست که بازیچه امیال دولتهای بیگانه ازجمله روسیه شود.
ستارخان بر موضع خود چنان اصرار داشت که حتی وقتی روسها به نشانه حمایت خود از ستارخان خواستند که پرچمشان را بر سردر خانه او قرار دهند، ستارخان گفت: «جناب کنسول! من میخواهم هفت دولت زیر سایه بیرق ایران باشد، شما میخواهید من زیر بیرق روس بروم؟ هرگز چنین کاری نخواهد شد!». این سخن از ستارخان علاوه بر آنکه در آن برهه رویکرد قیام تبریز را به روشنی آشکار کرد، برای نسلهای آینده نیز ابهام زدایی کرد زیرا ستارخان در وهله نخست از ایران سخن میگوید و در وهله دوم در اندیشه مبارزه با استبداد است. با چنین تفکری او خود را وقف اتحاد کشور کرد و تنها هدف خود را حفظ کیان و سرافرازی ایران دانست.
ستارخان و مفهوم ملی گرایی
تفاوت قیام ستارخان با دیگر شورشها یا آشوبهای تاریخ معاصر همین نکته ایرانگرایی او است. میدانیم که شخصی چون پیشهوری نیز به بهانه واهی عدالت، مترصد جدایی مناطق آذربایجان از ایران و پیوست آن به شوروی بود که البته در نهایت با مقابله مردم تبریز مواجهه شد. در حقیقت مردم تبریز میتوانند نشان عدالتجویانه خود را در افکار ستارخان جستوجو کنند زیرا آنها سالها بعد و در غائله پیشهوری نشان دادند که ذرهای و لحظهای از تمامیت ارضی خود کوتاه نمیآیند و با هر زبان، گویش یا فرهنگی خود را ایرانی میدانند. هنگامی که ستارخان به دفاع از انقلاب مشروطه برخاست، میدانست که در انگیزههای مشروطه اهدافی چون استقلال، وحدت ملی و آگاهی ملی وجود دارد.
بهمعنای آنکه مشروطه میخواست که با عنصر استقلال حضور فیزیکی یا اندیشهای دولتهای بیگانه را به پایان رساند و با عنصر وحدت ملی به یک دولت منسجم و متمرکز دست یابد. هنگامی که اندیشه مشروطیت بر چنین خاستگاههایی استوار بود، دفاع ستارخان از این چنین اندیشههایی خط بطلانی بر تفکرات قومی است. از سوی دیگر همانطور که گفته شد، ملیگرایی یکی از عناصر جدانشدنی از انقلاب مشروطیت است و ستارخان نیز بهعنوان یکی از افراد مهم و موثر در این انقلاب پرچمدار چنین گفتمانی است.
همچنین تفکر ایرانشهری که ایران را یک کل واحد و مناطق مختلف آن را جزیی از آن میداند، بیتردید در انقلاب مشروطه نیز وجود داشته است؛ بهنحوی که رهبران آن بهانحای مختلف و تحت تعابیر گوناگون از چنین اندیشهای حمایت کردهاند. حال باید تصور کرد که ستارخان نهتنها موافق چنین خوانشی است، بلکه برای دفاع از آن به عنوان یک سردار اسلحه بهدست میگیرد و در مقابل هرگرنه خطر ملی میایستد. بنابراین ستارخان را میتوان به عنوان نماد همگرایی ملت ایران دانست که تکتک اعضا و جوارحش برای ایران جانفشانی میکرد.
درگذشت ستارخان
سال ۱۳۲۸قمری جمعیت زیادی از مردم و رجال شهر برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکت کردند. هدف دولت مشروطه به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان درواقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدان تبریز بود. محل باغ اتابک (محل فعلی سفارت روسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان و یارانش اختصاص داد. پس از چند روز که نیروهای هر دوطرف در محلهای تعیین شده اسکان یافتند، مجلس طرحی را تصویب کرد که بهموجب آن تمامی مجاهدان و مبارزان غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او باید سلاحهای خود را تحویل میدادند.
این تصمیم بهدلیل بروز حوادث ناگوار و ترور سید عبدا... بهبهانی و میرزا علیمحمدخان تربیت از سران مشروطه گرفته شده بود. یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیم عدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید» اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
بعدازظهر اول شعبان ۱۳۲۸قمری قوای دولتی که در مجموع سههزار نفر شدند و باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و آزادیخواهان شروع شد. در این جنگ قوای دولتی از چند عراده توپ و تعدادی مسلسل ۶۰ تیر استفاده کردند و به فاصله چهار ساعت ۳۰۰نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. در این میان تیری به پای ستارخان اصابت کرد و مجروح شد و قادر به حرکت نبود.
اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردند و به منزل صمصامالسلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند. بعد از این وقایع، ستارخان خانهنشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید و در تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) در تهران دار فانی را وداع گفت.
گفتنی است که ستارخان در خاطرات خود گفته است که من هیچوقت گریه نمیکنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست میخورَد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین میخورَد اما در مشروطه دوبار آن هم در یک روز اشک ریختم. حدود ۹ماه بود که تحت فشار بودی؛ بدون غذا، بدون لباس. از قرارگاه آمدم بیرون؛ چشمم به یکزن افتاد با یکبچه در بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش آمد پایین و چهاردستوپا رفت به طرف بوته و علف. غلف را از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها را خوردن. با خودم گفتم الان مادر آن بچه به من فحش میدهد و میگوید که لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته. اما مادر کودک آمد طرفش و بچهاش رو بغل کرد و گفت: عیبی ندارد فرزندم. خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم. آنجا بود که اشکم دراومد». ستارخان این نماد هویت ایرانی، بهواقع هم خاک خورد و رنچج دوران کشید اما خاک ایران را نداد.
مهرشاد ایمانی
- 19
- 2