جمعه ۰۲ آذر ۱۴۰۳
۰۹:۱۶ - ۲۳ شهریور ۱۳۹۶ کد خبر: ۹۶۰۶۰۵۴۳۵
اندیشه سیاسی

تقابل فعل و امر سياسی در سخنرانيی حسينعلی نوذری، مجيد كمالی و كمال پولادی؛

دموكراسی مشورتی هابرماس

يورگن هابرماس,اخبار سیاسی,خبرهای سیاسی,تحلیل سیاسی

يورگن هابرماس (متولد ١٩٢٩) فيلسوف اجتماعي آلماني؛ انديشمندي برآمده از مكتب فرانكفورت است كه به هيچ عنوان در چارچوب‌هاي اين مدرسه فكري باقي نمانده و ويژگي بارزش در عرصه تفكر معاصر گفت‌وگو و تعامل با انديشمندان و متفكران جريان‌ها و نحله‌هاي مختلف فكري در زمانه ما است، هابرماس در حوزه عمومي (public sphere)

 

با انديشمنداني چون پوپر، دريدا، گادامر، نولته، ليوتار و...

هم سخن شده و به يك معنا كوشيده راه سوم مياني چپ‌گرايي ارتودكس و راست‌گرايي افراطي بيابد، اگرچه به همين ميزان از نقد و نقادي دور نمانده به گونه‌اي كه چپ‌گرايان او را به چرخش به راست‌گرايي و محافظه‌كاري متهم مي‌كنند و راست‌گرايان نيز او را چپ‌گرايي پشيمان مي‌خوانند كه اگرچه مي‌كوشد پيشينه ماركسيستي خودش را پنهان كند اما سخنانش در بطن خود همچنان چپ‌گرايانه است.

 

خوشبختانه آثار كثيري از هابرماس و درباره او به فارسي ترجمه و تاليف شده است و در اين ميان كار اساسي را كمال پولادي، استاد علوم سياسي انجام داده كه مهم‌ترين كتاب هابرماس يعني «نظريه كنش ارتباطي» را به فارسي ترجمه كرده است. دكتر پولادي در كنار آثار متعددي كه در حوزه انديشه سياسي در قالب ترجمه و تاليف دارد، كتابي نيز با عنوان «از دولت اقتدار تا دولت عقل در فلسفه سياسي مدرن» نگاشته كه در آن به برخي مناقشات راجع به انديشه سياسي جديد به ويژه آراي هابرماس پرداخته است.

 

نشست راويان انديشه در فرهنگسراي انديشه با حضور كمال پولادي، حسينعلي نوذري، مجيد كمالي، محمد ميلاني و محمد رجبي به اين كتاب اختصاص داشت. در اين نشست حسينعلي نوذري به تطور انديشه سياسي در طول تاريخ پرداخت و مجيد كمالي به اختصار به نكاتي درباره نگاه هابرماس به رهايي پرداختند و كمال پولادي نيز اشاراتي درباره نظريه كنش ارتباطي هابرماس و نقد كارل اشميت به آن داشت و در نهايت به بديلي كه شانتال موف ديگر انديشمند چپ‌گراي معاصر عرضه كرده اشاره كرد. محمد ميلاني در سخناني كوتاه به نگاه مردم به امر سياسي اشاراتي داشت. وي گفت:

 

«نگاه مردم به مفهوم فعل و امر سياسي است كه تعيين مي‌كند رفتار دولتمردان به چه شكل باشد. اگر نگاه جامعه، نگاه پخته و كاملي نباشد و مردم با مفهوم فعل سياسي آشنايي نداشته باشند، به همان ميزان يك سياستمدار به خود اجازه مي‌دهد تا تمام اعمال خود را با فساد پيش ببرد و عكس اين موضوع نيز صادق است. سواد سياسي- اجتماعي مردم امروزه به عنوان يك شاخص در كشورهاي در حال توسعه مطرح است كه نشان مي‌دهد شناخت مردم تا چه حد مي‌تواند تاثيرگذار باشد. كشورهايي به مدرنيته رسيده‌اند كه توانسته‌اند مساله امر سياسي را براي خود حل كنند.»

 

چه كسي بايد قدرت را در دست بگيرد؟

حسينعلي نوذريپژوهشگر و استاد علم سياست

 

پرسش اساسي آغازين اين است كه مساله محوري و جوهري انديشه سياسي يعني امر سياسي را از چه منظري مي‌خواهيم بررسي كنيم؟ مسائلي از سنخ امر سياسي، امر شخصي و امر اجتماعي در سال‌هاي دهه ١٩٦٠ وارد گفتمان علوم اجتماعي و سياسي شد. به نظر من تاكيد بر امر سياسي در واقع نوعي رويكرد تقليل‌گرايانه است. مفهوم وسيع‌تر گفتمان دولت است، يعني چه كسي و چرا بايد حكومت كند و اساسا چرا ما به حكومت و دولت نيازمند هستيم؟ امر سياسي نيز بايد در سايه ضرورت يا عدم ضرورت و امكان يا امتناع مفهوم دولت مورد ارزيابي قرار گيرد، در غير اين صورت به مباحث انتزاعي و تجريدي دچار مي‌شويم.

 

اگر مفهوم دولت را به عنوان يك بستر اساسي در نظر بگيريم، امر سياسي و به پيروي از آن كنش سياسي در سايه آن معنا پيدا مي‌كند، در اين صورت مي‌توان تا حدودي بخشي از مسائل و مناسبات مربوط به اين حوزه را بيان كرد. از اين منظر چشم‌انداز وسيعي گشوده خواهد شد؛ ضمن آنكه تلقي از امر سياسي و فراز و نشيب‌هايي كه مفاهيم دولت و امر سياسي از سر گذرانده‌اند، نيازمند يك بستر مشخص است كه اكثر دانش‌آموختگان علوم سياسي به آن آشنايي دارند. در ادامه مي‌كوشم مفهوم امر سياسي را در اين بستر (context) نظري و گفتماني (discursive) طرح كنم و تطور و تحول آن را مورد بحث قرار دهم.

 

بحث از امر سياسي را به لحاظ تبارشناختي و ديرينه شناختي از حيث گفتماني به عصر كلاسيك بازمي‌گردانم. از عصر كلاسيك به اين سو همواره دغدغه اساسي فلاسفه سياسي و كساني كه با حوزه پراتيك سياست سر و كار داشتند، يك پرسش واحد و مشخص بود. اين پرسش امروز هم گريبان همه جوامع به ويژه حوزه‌هاي سياست و انديشه سياسي را رها نكرده است. اين پرسش به ظاهر ساده آن است كه چه كسي بايد حكومت كند؟ (Who should rule) اين پرسش بيانگر دغدغه‌هايي است كه انسان در حوزه‌هاي فرهنگي، اقتصادي، ديني، سياسي و اجتماعي داشته است.

 

در تمام اين حوزه‌ها مفهوم اساسي و محوري قدرت است كه به صورت چندگانه با امرسياسي، كنش سياسي و سرشت و هويت سياسي ارتباط دارد. بنابراين قدرت مفهوم كانوني اين پرسش است. يعني چه كسي قدرت را در اختيار مي‌گيرد؟ بر اين اساس از شيوه‌هاي اعمال قدرت بحث مي‌شود. اينجاست كه رابطه مفهوم قدرت با ساير مفاهيم در عرصه عمل را نشان مي‌دهد.

 

بحث‌هاي انديشه سياسي اگرچه به طور ماهوي و ژنتيك حالت ظاهرا انتزاعي و تجريدي دارد، اما وقتي آنها را تحليل مي‌كنيم، مي‌بينيم كه با مناسبات روزمره زندگي انسان‌ها سر و كار دارند. در بحث از قدرت نيز از يكسو فعل سياسي مورد تحليل و از سوي ديگر مورد بحث قرار مي‌گيرد، همچنين در بحث از قدرت گروه‌ها يا كساني كه اين قدرت بر آنها اعمال مي‌شود نيز مدنظر قرار مي‌گيرند. قدرت و كانون‌هاي قدرت هستند كه در شكل‌هاي توزيع شده، شبكه‌اي و... خود را نشان مي‌دهند.

 

در پرسش «چه كسي بايد قدرت را در دست بگيرد؟» تعبير «بايد» (should) به لحاظ معناشناختي هم متضمن الزام است (وجه التزامي) و هم متضمن بايستن است (وجه اجباري) و هم به معناي شايستن و شايا بودن است (وجه شايستگي) . در اين صورت است كه مي‌بينيم تلاش‌هاي مختلفي براي پاسخ گفتن به اين پرسش مطرح شده است. نظريه‌هايي كه در اين زمينه مطرح شده هر كدام پيامدها و نتايج خاص خودشان را دارند. يكي از پيامدهاي اين نظريه‌ها در زمينه مشروعيت است. يعني وقتي بر اساس يك نظريه گفته مي‌شود كه قدرت در دستان فرد يا گروهي خاص قرار بگيرد، بر اساس همان نظريه به آن فرد يا گروه مشروعيت داده مي‌شود، يعني نظريه‌هايي كه حدود و صغور امر سياسي را مشخص مي‌كند، مبدا مشروعيت بخش امر سياسي نيز هست.

 

از نظريه حق قدسي تا نظريه قدرتمداري

يكي از قديمي‌ترين نظريه‌ها براي پرسش «چه كسي بايد حكومت كند؟»، نظريه‌هاي ديني است. منظور از قدمت اين پاسخ‌ها اشاره به دوران پيدايش نخستين دولت‌شهرها در يونان و ايران باستان دارد، يعني دوراني كه مفهوم شهر به معناي موسع كلمه شكل مي‌گيرد و بشر با ضرورت اداره و سامان بخشيدن به امور روزمره اقتصادي و اجتماعي و سياسي سر و كار دارد. در اين نظريه گفته مي‌شود از آنجا كه قدرت امري برتر از اراده انسان‌هاست، در نتيجه خاستگاه آن نيز مكان قدسي قدرت است. اين گفتمان از زمان افلاطون تا زمان هابز مطرح است. با فوكو است كه گفتمان مكان قدرت دستخوش شالوده‌شكني مي‌شود.

 

نكته مهم اين است كه در همه نظريه‌ها اعم از نظريه حق الهي يا نظريه قرارداد اجتماعي يا نظريه حق مردم يا نظريه غصب و... گويي قدرت يك جايگاه دارد و آن جايگاه نه طي يك فرآيندي تاريخي بلكه به دليل سرشت قدرت ويژگي قدسي پيدا مي‌كند. اما در اين ميان تلاش بشر همواره اين بوده كه از هيمنه و اعتبار مفهوم قدرت بكاهد و قدرت به مناسبات عادي و روزمره تبديل شود. در نظريه حق الهي جايگاه قدرت نيز يك مكان قدسي است و گفته مي‌شود هيچ حكمي جز حكم تئولوژيك وجود ندارد.

 

در اين نظريه براي قدرت يك جايگاه استعلايي و فراتجربي و فراتر از عرصه‌هاي مناسبات معمول است. بنابراين به طريق اولي امر سياسي هم امري مقدس مي‌شود، آن چنان كه به تعبير ارسطو خود سياست شريف‌ترين و نجيب‌ترين فعاليت در ميان فعاليت‌هاي بشري تلقي مي‌شود و كساني كه با اين حوزهسر و كار دارند، چنين تلقي مي‌شوند. رسالت عميق ماكياولي در اين است كه اين تقدس را از سياست زدوده و چهره واقعي آن را نشان داده است. نظريه حق الهي هم در عصر كلاسيك ميتوس (اسطوره) و هم در عصر كلاسيك لوگوس و هم در عصر مابعد كلاسيك يعني دوران مسيحيت سيطره داشت، يعني به ويژه از قرن ٤ ميلادي تا قرن ١٦ ميلادي مفهوم قدرت مشروعيت خودش را از مكان مقدس مي‌گيرد و كارگزاران اين قدرت نيز مشروعيت خودشان را از اين منبع مي‌گيرند.

 

در اين نظريه پاسخ به اينكه چه كسي بايد حكومت كند، به صورت‌هاي مختلفي طرح شده است. برخي گفته‌اند خردمندترين افراد بايد حكومت كنند، اين معناي افلاطوني است، اما پاسخي آگوستيني و آكويناسي به اين پرسش مي‌گويد با تقواترين فرد يا افراد بايد حكومت كنند، يعني كسي كه توانسته باشد مراحل كاثارسيس (پالايش) را طي كرده باشد. اما رويكرد ديگري كه سابقه‌اش طولاني مدت است و مي‌شود گفت هم امتداد با نظريه حق الهي حركت كرده نظريه قدرتمداري است.

 

در اين نظريه گفته مي‌شود داعيه قدرتمند بايد حكومت كند. داعيه قدرتمند پروايي از اينكه قدرت به عنوان يك امر اساسي در كانون فلسفه سياسي قرار بگيرد، ندارد. در اين نظريه قدرت به عنوان جوهر سياست مطرح مي‌شود. البته سياست علم قدرت خوانده مي‌شود، اما داعيه قدرتمند مبتني بر يك مفروض اساسي است و آن مفروض محوريت قدرت است. مبناي توجيه نظريه حق الهي خاستگاهش يعني فره ايزدي است، اما در نظريه داعيه قدرتمند حق (right) به خود قدرت باز مي‌گردد.

 

يعني گفته مي‌شود الحق لمن غلبه، يعني براي مفهوم قدرت يك خصلت اندام‌وارگي قايل هستند، يعني قدرت داراي يك پيكره تمام و كمال است كه خدشه‌اي در آن راه ندارد. البته به اين نظريه نگره‌هاي ارزشي مترتب خواهد بود. نظريه ماكياولي كه گفته مي‌شود امپراتور براي اداره جامعه بايد قدرتمند باشد و براي دستيابي به قدرت مي‌تواند به هر وسيله‌اي مستمسك شود، در راستاي اين نظريه است. در اين نظريه مفهوم قدرت جايگاه اساسي يافته است.

 

اراده مردم

در تطور و تحول اين مفاهيم در قرن چهاردهم ميلادي به مفهوم اراده مردم (will of the people) مي‌رسيم و مفاهيمي چون قرارداد و آرا و خواست مردم مطرح مي‌شود. يعني به جاي اراده داناترين و اراده باتقواترين و اراده قدرتمندترين، اراده مردم و اراده اجتماعي مطرح مي‌شود و در نتيجه امر سياسي و فراتر از آن دولت برآمده از دل يك قرارداد مي‌شود. اين قرارداد لزوما به معناي معمول كلمه نيست، يعني اين طور نيست كه عده‌اي گردهم آيند و قراردادي بنويسند. اگرچه بعدا تبلور اين قرارداد اجتماعي را در قالب قانون اساسي و قوانين مي‌بينيم.

 

البته تبلور اين قرارداد را مي‌توان در ماگنا كارتا (منشور كبير) در قرن دوازدهم ميلادي ديد، در حالي كه در قالب نظريه قرارداد اجتماعي نهايتا بتوان آن را به بدن و هابز و ماكياولي منتسب كرد. نظريه قرارداد اصالت اراده جمع يا توده‌ها هم به عنوان منشا برخاستن قدرت و هم به عنوان منبع اعمال آن است. البته از اين نظريه قرائت‌هاي مختلفي صورت گرفته است. در اين صورت بندي‌هاي گوناگون از قرارداد اجتماعي بدن گرفته تا ماكياولي و هابز و لاك همگي بر ضرورت قدسي‌زدايي از مفهوم قدرت تاكيد مي‌كنند و به آن جنبه عرفي مي‌بخشند.

 

وقتي جنبه قدسيت را از قدرت بگيريم و آن را عرفي كنيم، به نحو اولي فعل سياسي نيز منبع قدسي ندارد و مي‌تواند محل چون و چرا و انتقاد قرار بگيرد. يعني شاهد بستري هستيم كه مفهوم قدرت به معارضه گرفته مي‌شود يا به تعبير فوكويي مفهوم قدرت با مقاومت مواجه مي‌شود، در حالي كه در گذشته مقاومت در مقابل قدرت معنا نداشت و اگر هم معارضه‌اي عليه آن صورت مي‌گرفت، تنها راه‌حل سركوب بود، زيرا مقاومت به معناي شكست اصالت و يكدستي قدرت تلقي مي‌شد.

 

وقتي قدرت عرفي مي‌شود، نشان داده مي‌شود كه قدرت در همه امور روزمره اعم از اقتصاد و خانواده و جامعه مدني و دولت (Staat) حضور دارد. كار هگل از اين جهت مفهوم قدرت را در اين چند حوزه مورد ارزيابي قرار مي‌دهد و قدرت در اين حوزه‌ها خصلتي ملموس (touchable) مي‌يابد، در حالي كه قدرت در گذشته ماهيتي نابسودني (untouchable) داشت. البته ميان نظريه‌هاي قرارداد تفاوت‌هاي اساسي ميان متفكران وجود دارد. يعني حتي در اينجا نيز يك ديوار اساسي وجود دارد. براي مثال هابز با استفاده از استعاره‌هاي اساطير ديني مثل بهيموث و لوياتان و... مفاهيم سياسي را مطرح مي‌كند. او براي دولت از استعاره لوياتان بهره مي‌گيرد،

 

لوياتان جانور مهيب دريايي‌اي است كه از آبزيان ديگر تغذيه مي‌كند. هابز معتقد است كه از آن جايي كه بشر در وضعيت طبيعي با برخي مسائل اساسي اجتناب ناپذير مواجه است، لازم است يك كنترل بيروني داشته باشد. هابز در كتاب لوياتان انسان را موجودي طماع، حريص، ترسو، جبون و فزون خواه و تكاثرطلب مي‌خواند. هابز معتقد است اگر انسان بتواند حتي به نزديك‌ترين افراد خودش هم رحم نمي‌كند. به همين خاطر از ديد هابز در وضع طبيعي اولا شاهد جنگ همه عليه همه هستيم. ثانيا در وضع طبيعي انسان‌ها خصلت گرگي مي‌يابند، يعني انسان گرگ انسان است

 

 (man is the wolf of man) .‎ به صورت افسانه‌اي گفته مي‌شود كه گرگ‌ها در خواب به صورت حلقه وار روبه‌روي هم مي‌خوابند و به محض اينكه مي‌بينند گرگي چشمانش را روي هم گذاشته، ديگران او را تكه پاره مي‌كنند. به زعم هابز انسان‌ها نيز چنين خصلتي دارند و به همين خاطر دولت ضرورت مي‌يابد. يعني از نظر هابز براي مهار اين وضع نابسامان نيازمند دولتي مقتدر هستيم كه وظيفه اصلي‌اش برقراري امنيت است. يعني اساس نظريه دولت هابز در وهله نخست به بحث امنيت و در وهله دوم به عدالت مربوط مي‌شود.

 

البته برخي منتقدان معتقدند كه نظريه عدالت او تقليل‌گرايانه است. اما هابز مي‌گويد از آنجا كه مردم امنيت مي‌خواهند و از سرناچاري بخشي از قدرت خود را به دولت داده‌اند، نمي‌توانند بر دولت بياشوبند و حق شورش و انقلاب ندارند. در نظريه هابز حق شورش و انقلاب از مردم در برابر دولت گرفته شده است. در نتيجه دولت هابزي نيز جنبه قدسي مي‌يابد. اما لاك و قراردادگرايان پسالاكي معتقدند كه دولت مبتني بر اجبار نيست بلكه مبتني بر رضايت است.

 

يعني مردم بر مبناي رضايت خودشان بخشي از قدرت را به پيكره‌اي برخاسته از خودشان مي‌دهند تا امنيت و عدالت را برقرار كند. لاك بر اساس همين اصل رضايت براي مردم حق شورش و اعتراض در نظر مي‌گيرد و مي‌گويد تا زماني كه دولت در راستاي منافع و مصالح مردم حركت مي‌كند، مردم وظيفه و تكليف اطاعت و فرمانبري از آن را دارند، اما اگر دولت از اين چارچوب خارج شد، مردم حق اعتراض دارند.

 

تئوري و پراكسيس

مجيد كماليپژوهشگر فلسفه و علوم سياسي

 

آنچه سرنوشت مقاطع مختلف تاريخ انديشه را به نحوي روشن مي‌كند بحث رابطه نظر و عمل است، يعني متفكران آن دوره چه نسبتي ميان تئوري و پراكسيس قايل بوده‌اند و غلبه را با كدام مي‌ديدند. به نظر من انديشه هابرماس را مي‌توان حول اين رابطه بازسازي كنيم. وقتي از رابطه تئوري و پراكسيس بحث مي‌شود، از حيات نظري و حيات عملي بحث مي‌شود، يعني سوال اين است كه آيا حيات نظري تحت سلطه حيات عملي است يا بالعكس؟ در انديشه هابرماس به صراحت مي‌توان گفت كه هيچ كدام تابع يكديگر نيستند، بلكه نوعي تعادل ميان اين دو هست. رسيدن به اين تعادل و توازن يك تصميم عافيت طلبانه از سوي يك استاد فلسفه و علوم اجتماعي نيست، بلكه برآمده از اتفاقات انديشگي زمانه او در آلمان است.

 

برخي انديشه هابرماس را بازسازي تفكر ماركس و هگل و بازخواني انتقادي مكتب فرانكفورت دانسته‌اند. هابرماس با تداومي كه به اين انديشه‌ها مي‌دهد، راه تازه‌اي را براي فلسفه معاصر و تبيين حوزه عمل يا عرصه عمومي باز مي‌كند. انديشه هابرماس تفكري بومي و برآمده از انديشه آلماني است؛ اگرچه داعيه جهانشمول شدن دارد. در اين انديشه آلماني همه عناصر فكري مثل كانت و هگل و ماركس حضور دارند.

 

يكي از مولفه‌هاي اساسي تفكر هابرماس ربط دادن انديشه سياسي به حوزه زبان است كه ذيل مفهوم چرخش زباني مي‌توانيم آن را درك كنيم. يكي از مباحث كهن فلسفه ربط پوئسيس (توليد انساني) به پراكسيس (كنش انساني) است. اين مضمون به نحو ديگري در انديشه هابرماس مطرح مي‌شود. در پوليس (شهر) يوناني نسبت پوئسيس و پراكسيس مطرح بوده است.

 

خود اهالي پوليس يا شهروندان يوناني ارجحيت خود را نسبت به ديگران (بربرها) در اين مي‌دانستند كه در ساحت پراكسيس مي‌توانند با يكديگر كنش ارتباطي داشته باشند، در حالي كه ساير اقوام تنها مي‌توانند پوئسيس داشته باشند. پاسداشت پراكسيس در برابر سيطره و غلبه پوئسيس كه عالي‌ترين مرتبه‌اش پراكسيس است، يكي از مضامين اصلي تفكر هابرماس است. هابرماس بدين منظور به خوانش ماركس مي‌پردازد زيرا ماركس بر اهميت و بنيادي بودن كار (پراكسيس) تاكيد مي‌كند.

 

رهايي هابرماس در متن جامعه

اگر قرار باشد هابرماس فضاي جديدي در انديشه آلماني باز كند، بايد بتواند روابط توليد را از خود ابزار توليد جدا كند و او اين كار را مي‌كند. يعني مي‌گويد منطق پوزيتيويستي و تكنيكي كه بر روابط توليدي طبيعي حاكم است، بر منطق روابط انساني حاكم نيست. بنابراين يكي از مولفه‌هاي فكري هابرماس رهايي عقل است، اين نكته‌اي است كه دكتر پولادي در كتاب «از دولت اقتدار تا دولت عقل» بر آن تاكيد مي‌كند و به تفصيل به آن مي‌پردازد. بنابراين تعريف دوباره‌اي از روابط انسان‌ها يكي از مولفه‌هاي فكري هابرماس است كه در آن به اولويت و اهميت عقل كنشگر در فضاي بين الاذهاني تاكيد مي‌كند. از اين طريق هابرماس زمينه گذر علاقه و سليقه شخصي را به ساحت عمومي فراهم مي‌كند و اين دستاورد مهمي در انديشه اوست.

 

بر اين اساس برخي از مفسرين انديشه هابرماس را پسامتافيزيك در تقابل با پسامدرن مي‌خوانند. او منتقد شديد پست مدرنيسم است و با تاكيد بر وجوه نهفته در عقل متافيزيك بر احياي نوع ديگري از عقل اشاره دارد كه در عين حال كه از عقل متافيزيكي گسسته نيست، خود عقل متافيزيكي هم نيست. اين منجر به نوعي رهايي عقل مي‌شود كه مفهومي مورد علاقه متفكران آلماني است و مثلا نزد هايدگر تحت عنوان گلاسنهايت (رهايي) عنوان مي‌شود. اما رهايي هابرماس در متن جامعه با همه روابط عيني اقتصادي و سياسي رخ مي‌دهد.

 

دستاورد مهم ديگر هابرماس اين است كه اگرچه به عقل جمعي تاكيد مي‌كند، اما عقلانيت تفسيري و هرمنوتيكي را قبول دارد، منتها تاكيد مي‌كند كه انديشه گادامر بيش از اندازه محافظه‌كارانه است. محافظه‌كاري گادامر در آنجاست كه براي سنت و حجيت‌هاي پيشين نقش منفي قلمداد نمي‌كند و حضورش را كاملا مي‌پذيرد و معتقد است كه هر سنت و حجيتي لزوما اخلال‌گر نيست. به عبارت ديگر گادامر قايل به يك شأن زباني ناب است كه مشروط به هيچ قدرت و سياست بيروني نيست. اما از نظر هابرماس اين زبان مي‌تواند تحت سلطه واقع شود.

 

از نظر هابرماس زبان مي‌توان همبسته سياست و قدرت شود و تحت سلطه واقع شود. بنابراين از نظر هابرماس ما پيش از آنكه تحت سلطه دولت‌ها باشيم، تحت سلطه زبان هستيم. اين زبان هم در عرصه عمومي و هم در ادبيات رسمي حاكمان خود را نشان مي‌دهد. به همين دليل نيز هست كه عرصه عمومي پس از مدتي ويران مي‌شود و خصلت‌هاي خود را از دست مي‌دهد و به امري يكسان و بي‌هويت و بي‌اثر بدل مي‌شود.

 

هابرماس و تقابل امر سياسي و فعل سياسي

كمال پولادياستاد علم سياست

 

واژه امر سياسي (the political) و تمايزش با سياست (politics) يعني كردارها و نهادهاي سياسي و مناسبات و اشكال حكومت را كارل اشميت مطرح كرده است، او از متفكرين آلماني در زمان اوج‌گيري نازيسم است و خودش هم در حزب نازي ثبت‌نام كرده است، گرچه اين دليل نمي‌شود كه نظريه او را مدنظر قرار ندهيم. نظريه اشميت هنوز هم طرفداراني دارد و منتقدين به آن مي‌پردازند، ضمن آنكه مخالفيني نيز دارد. اشميت در زماني نظريه‌اش را مطرح كرد و رساله كوچك «امر سياسي» را نوشت كه ليبراليسم سخت مورد هجمه بود.

 

يكي از آماج اصلي فاشيسم در آن زمان ليبراليسم به عنوان مكتبي بود كه در غرب ريشه‌هاي عميقي داشت و هنوز هم يكي از پارادايم‌هاي فكري در دنياي ما است. به هر حال يكي از آماج اصلي نازي‌ها ليبراليسم بود و فكر مي‌كردند ليبراليسم مردم آلمان و كل جهان را وارد عرصه‌اي كرده است كه به تعبير اشميت عرصه غيرسياسي يا پساسياسي است يا عرصه‌اي كه به امر سياسي بي‌توجه است. بنابراين اشميت ميان امر سياسي و سياست تمايز مي‌گذارد.

از نظر اشميت امر سياسي همواره امري آنتاگونيستي و دوست و دشمني است و زماني كه سياست را در عرصه دوگانه دوست و دشمن قرار دهيم، معنا مي‌يابد. سياست از اين حيث از ساير عرصه‌ها مثل اقتصاد، اخلاق، زيبايي‌شناسي، جامعه‌شناسي و... متمايز مي‌شود.

 

هر كدام از اين حوزه‌هاي علمي يك مفهوم و دوگانه مركزي دارند. دوگانه مركزي اخلاق خير و شر يا خوب و بد هستند و دوگانه اقتصاد فايده‌مندي يا زيان‌آور بودن است و دوگانه زيبايي‌شناسي زشت و زيبا است. دوگانه سياست نزد اشميت دوست و دشمن يا «ما» (دوستان) و «آنها» (دشمنان) است. بنابراين سياست زماني معنا مي‌يابد كه يك موجوديت در تقابل با موجوديتي ديگر قرار بگيرد، اين موجوديت مي‌تواند كشور باشد يا گروه‌هاي چپ و راست يا... البته مفهوم دشمني به معناي اين نيست كه همواره جنگ و تنازع هست، بلكه جوهر امر سياسي از ديد اشميت اين دوگانه «ما-آنها» است. اشميت اين بحث را به لحاظ هستي‌شناختي توجيه مي‌كند و مي‌گويد موجوديت انساني اقتضا مي‌كند كه همواره دوگانه دوست و دشمن را داشته باشيم.

 

هابرماس وامدار بزرگان جامعه‌شناسي

اشميت اين ديدگاه را در برابر ليبرال‌ها مطرح كرده بود كه معتقد به اجماع بودند. ليبراليسم معتقد است ما از طريق گفت‌وگو و مذاكره و مصالحه و مبارزات حزبي به هر حال مي‌توانيم به اجماع برسيم و جامعه را به شيوه عقلاني و اجماعي اداره كنيم. انتقادي كه اشميت متوجه ليبرال‌ها مي‌كند، متوجه هابرماس نيز هست. زيرا هابرماس اگرچه خاستگاه چپ دارد و از مكتب فرانكفورت برخاسته است، اما در برابر ماركسيست‌هاي ساختارگرا مثل آلتوسر و پولانزاس و ماركسيست‌هاي ارتدوكس از جمله لنين يا كائوتسكي، جزو دسته ماركسيست‌هاي غربي و اومانيست به حساب مي‌آيد، ضمن اينكه نظراتش تركيبي است و بسيار از هگل ياد كرده و سخت متاثر از ماكس وبر است.

 

هابرماس همچنين از دوركهايم بهره گرفته است. اصولا هابرماس از مهم‌ترين مباحث بزرگان جامعه‌شناسي بهره گرفته است. به همين خاطر برخي او را ليبرال مي‌شناسند و اگر دموكراسي را با ديدگاه ليبرالي يعني رسيدن به اجماع عقلاني و سامان عام و جهانشمول و منافع گوناگون در نظر بگيريم، دموكراسي هابرماس هم ليبرالي مي‌شود، يعني معتقد به اصل اجماع و به ويژه گفت‌وگو است. اين هم از نظريه كنش ارتباطي او متاثر است كه راجع به قانونمندي عام تاريخ بشر است. نظريه كنش ارتباطي در حد نظريه ماركس است، يعني ماركس توليد را به عنوان نيروي محركه جامعه و تاريخ در نظر مي‌گيرد و هابرماس كنش ارتباطي را به عنوان نيروي اصلي و محرك به حساب مي‌آورد. او اين بحث را در آثارش به تفصيل نشان داده است.

 

نظريه دموكراسي هابرماس نيز گفت‌وگويي است. بنابراين نقد اشميت و به ويژه محافظه‌كاراني كه از او الهام مي‌گيرند، به هابرماس نيز وارد است. البته درباره خود مفهوم امر سياسي نظر واحدي وجود ندارد. امر سياسي را به شيوه‌هاي متفاوتي مي‌توان تعبير و تفسير كرد و چيزهاي مختلف در دوره‌هاي گوناگون به عنوان امر سياسي تفسير شده‌اند. مثلا سبك زندگي زماني امر سياسي نبود و الان به عنوان امر سياسي تلقي مي‌شود تا جايي كه برخي مي‌گويند ديگر تمايز چپ و راست و خود سياست معنا ندارد و ما دوره پساسياسي شده‌ايم.

 

كساني كه نظريه اشميت را ادامه داده‌اند، از اين ديدگاه دفاع مي‌كنند و معتقدند كه سياست به معناي كلاسيك يعني مبارزه گروه‌ها و تعارض چپ و راست و سازمان دادن نهادهاي سياسي و سامانه سياسي و كردار سياسي و... ديگر معنا ندارد. بسياري از پست‌مدرن‌ها چنين ديدگاهي دارند و معتقدند بسياري از امور كه قبلا جزو سياست بود، الان ديگر به عنوان سياست تلقي نمي‌شود وبرعكس اموري كه جزو مسائل شخصي بوده، جزو سياست شده است. به هر حال در مورد امر سياسي اختلاف نظر هست.

 

تخالف موفه در برابر تخاصم اشميت

وقتي از تقابل امر سياسي و فعل سياسي در نظريه هابرماس مي‌نگريم، از ديد اشميتي به آن مي‌نگريم. از ديد اشميتي نظريه كنش ارتباطي هابرماس ميان امر سياسي و فعل سياسي تقابل دارد، زيرا هابرماس صحبت از جهانشمولي و گفت‌وگو و دموكراسي رايزنانه و مشورتي مي‌كند و اين امور با نظر اشميت كه معتقد است جوهر سياسي دوست و دشمن هست، متفاوت است. از نظر اشميت تنها محافظه‌كاران استفاده نكرده‌اند، در ميان چپ‌ها شانتال موفه مثل اشميت رساله مستقلي درباره امر سياسي نوشته است.

 

موفه نظر اشميت را تعديل مي‌كند و مي‌گويد به جاي تخاصم يا آنتاگونيسم يا «دوست- دشمن» مي‌توان آگونيسم يعني تخالف را گذاشت. موفه معتقد است سياست امر تخالف است، يعني همچنان مي‌توان از نشر اشميت بهره گرفت. در سياست امر هژمونيك حضور دارد و موجب جبهه‌بندي در ميان نظام‌هاي مختلف مي‌شود و ما مي‌توانيم از اين تخالف براي دموكراسي بهره بگيريم. به عبارت ديگر موفه از نظريه اشميت كه مستعد ياري رساندن به فاشيسم است، براي دموكراسي استفاده مي‌كند و معتقد است اصرار بر اجماع و مصالحه و عام‌گرايي و كنار گذاشتن سياست به عنوان يك امر جوهري به دموكراسي هم زيان مي‌رساند،

 

به همين خاطر بهتر است از نظريه تعديل شده اشميت براي دموكراسي تكثرگرايي و كثرت‌گرايانه بهره بگيريم، گرچه يكي از آماج‌هاي ديگر اشميت همين كثرت‌گرايي بود. موفه معتقد است مي‌توانيم از ديدگاه اشميت امروزه هم براي پيشبرد امر دموكراتيك در عرصه جهاني بهره بگيريم و به جاي ايده‌آل جهان‌وطني كه ليبرال‌ها بدان معتقد هستند، سياست را امري تخالفي و هژمونيك در نظر بگيريم و براي دموكراسي تكثرگرا  از آن بهره بگيريم.

 

محسن آزموده

 

 

 

etemadnewspaper.ir
  • 14
  • 2
۵۰%
همه چیز درباره
نظر شما چیست؟
انتشار یافته: ۰
در انتظار بررسی:۰
غیر قابل انتشار: ۰
جدیدترین
قدیمی ترین
مشاهده کامنت های بیشتر
هیثم بن طارق آل سعید بیوگرافی هیثم بن طارق آل سعید؛ حاکم عمان

تاریخ تولد: ۱۱ اکتبر ۱۹۵۵ 

محل تولد: مسقط، مسقط و عمان

محل زندگی: مسقط

حرفه: سلطان و نخست وزیر کشور عمان

سلطنت: ۱۱ ژانویه ۲۰۲۰

پیشین: قابوس بن سعید

ادامه
بزرگمهر بختگان زندگینامه بزرگمهر بختگان حکیم بزرگ ساسانی

تاریخ تولد: ۱۸ دی ماه د ۵۱۱ سال پیش از میلاد

محل تولد: خروسان

لقب: بزرگمهر

حرفه: حکیم و وزیر

دوران زندگی: دوران ساسانیان، پادشاهی خسرو انوشیروان

ادامه
صبا آذرپیک بیوگرافی صبا آذرپیک روزنامه نگار سیاسی و ماجرای دستگیری وی

تاریخ تولد: ۱۳۶۰

ملیت: ایرانی

نام مستعار: صبا آذرپیک

حرفه: روزنامه نگار و خبرنگار گروه سیاسی روزنامه اعتماد

آغاز فعالیت: سال ۱۳۸۰ تاکنون

ادامه
یاشار سلطانی بیوگرافی روزنامه نگار سیاسی؛ یاشار سلطانی و حواشی وی

ملیت: ایرانی

حرفه: روزنامه نگار فرهنگی - سیاسی، مدیر مسئول وبگاه معماری نیوز

وبگاه: yasharsoltani.com

شغل های دولتی: کاندید انتخابات شورای شهر تهران سال ۱۳۹۶

حزب سیاسی: اصلاح طلب

ادامه
زندگینامه امام زاده صالح زندگینامه امامزاده صالح تهران و محل دفن ایشان

نام پدر: اما موسی کاظم (ع)

محل دفن: تهران، شهرستان شمیرانات، شهر تجریش

تاریخ تاسیس بارگاه: قرن پنجم هجری قمری

روز بزرگداشت: ۵ ذیقعده

خویشاوندان : فرزند موسی کاظم و برادر علی بن موسی الرضا و برادر فاطمه معصومه

ادامه
شاه نعمت الله ولی زندگینامه شاه نعمت الله ولی؛ عارف نامدار و شاعر پرآوازه

تاریخ تولد: ۷۳۰ تا ۷۳۱ هجری قمری

محل تولد: کوهبنان یا حلب سوریه

حرفه: شاعر و عارف ایرانی

دیگر نام ها: شاه نعمت‌الله، شاه نعمت‌الله ولی، رئیس‌السلسله

آثار: رساله‌های شاه نعمت‌الله ولی، شرح لمعات

درگذشت: ۸۳۲ تا ۸۳۴ هجری قمری

ادامه
نیلوفر اردلان بیوگرافی نیلوفر اردلان؛ سرمربی فوتسال و فوتبال بانوان ایران

تاریخ تولد: ۸ خرداد ۱۳۶۴

محل تولد: تهران 

حرفه: بازیکن سابق فوتبال و فوتسال، سرمربی تیم ملی فوتبال و فوتسال بانوان

سال های فعالیت: ۱۳۸۵ تاکنون

قد: ۱ متر و ۷۲ سانتی متر

تحصیلات: فوق لیسانس مدیریت ورزشی

ادامه
حمیدرضا آذرنگ بیوگرافی حمیدرضا آذرنگ؛ بازیگر سینما و تلویزیون ایران

تاریخ تولد: تهران

محل تولد: ۲ خرداد ۱۳۵۱ 

حرفه: بازیگر، نویسنده، کارگردان و صداپیشه

تحصیلات: روان‌شناسی بالینی از دانشگاه آزاد رودهن 

همسر: ساناز بیان

ادامه
محمدعلی جمال زاده بیوگرافی محمدعلی جمال زاده؛ پدر داستان های کوتاه فارسی

تاریخ تولد: ۲۳ دی ۱۲۷۰

محل تولد: اصفهان، ایران

حرفه: نویسنده و مترجم

سال های فعالیت: ۱۳۰۰ تا ۱۳۴۴

درگذشت: ۲۴ دی ۱۳۷۶

آرامگاه: قبرستان پتی ساکونه ژنو

ادامه

مجلس

دولت

ویژه سرپوش