ویل دورانت در فصل پنجم کتاب تاریخ فلسفه درباره ولتر فیلسوف فرانسویمی نویسد: «ولتر قیافه جالبی نداشت. زشت و خودخواه و سبک و وقیح و بیاعتنا و حتی بیادب بود. با اینهمه بیاندازه مهربان و خوش محضر بود و در راه کمک به دوستان از بذل مال و نیرو دریغ نداشت.» ولی حقیقت ولتر غیر از اینها بود و این صفات خوب و بد همه در درجه دوم قرار داشتند. او هوشی سرشار و بیپایان و تابناک داشت. آثار او ۹۹جلد است که در هر صفحهای روشنی و فایده تازهای نهفته است و چنان به چابکی و تهور موضوعهای عالم را یکی پس از دیگری از نظر میگذراند که گویی دایرهالمعارفی در جلو انسان است.
بیشک مطالعه نظرات این فیلسوف فرانسوی درباره موضوعاتی مانند کار و مطالعه و تاریخ میتواند بسیار راهگشا و موثر باشد. در حقیقت باید ولتر را از دل آثار و اندیشهها و عملکردش شناخت. ولتر در داستان خرد و کلان از قول یکی از شخصیتهای داستانش که ۱۵۰۰۰ سال عمر دارد و درباره کوتاهی زمان عمرش سخن میگوید مینویسد: «در این گونه عمر بین تولد و مرگ فاصله چندانی نیست.» این گزاره ولتر نشان میدهد او هستی را چگونه میشناخت و به چه میزان اعتبار برای دنیا و حیات آدمی قائل بود.
ولتر سعی کرد حکمت و فلسفه را در تاریخ به کار برد و کوشش کرد تا در زیر امواج حوادث سیاسی تاریخ فکر بشر را تدوین و ترسیم کند. او میگفت: «فقط فلاسفه باید تاریخ بنویسند.» « در میان تمام اقوام تاریخ از صورت حقیقی خارج شده و به شکل افسانه درآمده است تا آنگاه که فلسفه بیاید و شخص را روشن کند؛ هنگامیکه فلسفه به اعماق مظلم تاریخ قدم مینهد، میبیند که فکر بشر در طی قرون به قدری در زیر توده اشتباهات کور و تاریک گشته شده است که روشن ساختن آن و دور زدن پردههای ابهام بسی مشکل است؛ در اینجاست که میبیند برای اثبات دروغها بناها و وقایع و تشریفات فراوان ساخته شده است.» از اینجا نتیجه میگیرد که: «تاریخ یک رشته تردستی و طراری است که ما به سر مردگان میآوریم»؛ ما گذشته را برطبق آمالی که برای آینده داریم میسازیم و در نتیجه «تاریخ ثابت میکند که همه چیز را از راه تاریخ میتوان ثابت کرد».
مانند کارگر معدن شروع به کار کرد تا بتواند در این «معدن دروغها» دانههای گوهر حقیقت را درباره تاریخ حقیقی بشریت پیدا کند. چند سال پشت سرهم تحقیقات مقدماتی را انجام داد: «تاریخ روسیه»، «تاریخ شارل دوازدهم»، «عصر لویی چهاردهم»، «عصر لویی سیزدهم»؛ در طی این تحقیقات وجدان معنوی بیپایان او نیز تکمیل میشد، یعنی آنچه سرانجام شخص را به نبوغ رهبری میکند.
اب دانیال یسوعی که «تاریخ فرانسه» را نوشته است، در کتابخانه سلطنتی پاریس ۱۲۰۰ جلد اسناد و مدارک و نسخ خطی مشاهده کرد، ساعتی به ورق زدن و هم ریختن آنها مشغول شد و بعد به اب تورنمین معلم سابق ولتر روی کرده چنین گفت: این کاغذهای کهنه بیفایده به درد نوشتن تاریخ نمیخورد و از نوشتن تاریخ معذرت خواست.» ولتر چنین نبود. او هر چیزی را که راجع به موضوعات موردنظر او بود میخواند؛ صدها جلد تذکره و یادداشت مطالعه کرد؛ صدها نامه به کسانی که شاهد وقایع مشهور بودند نوشت؛
حتی بعد از انتشار آثار خود دوباره به مطالعه آنها پرداخت و هر چاپی را از نو اصلاح کرد. آنچه ولتر میجست اصل واحدی بود که بتواند تاریخ تمدن اروپایی را با رشتهای به هم مربوط سازد و میخواست این رشته مربوط سازنده تاریخ فرهنگ و علوم و معارف باشد. تصمیم گرفته بود که در تاریخ چندان به پادشاهان اهمیت ندهد بلکه به جنبشها و نیروها و تودهها تکیه کند؛ اقوام و ممالک بخصوص را درنظر بیاورد بلکه تمام نوع بشر را مدنظر قرار دهد، به جنگها نپردازد. بلکه گامهای فکر بشر را شرح دهد. «جنگها و فتنهها و کوچکترین قسمت این نقشه را تشکیل میدهند.
سپاهیان و افواج غالب یا مغلوب، بلاد تسخیر شده یا از دست رفته امری است که در هر تاریخی مشترک است» اگر در هر قرنی «پیشرفت هنر و فکر را کنار بگذارید، چیز مهمی برای جلب دقت آیندگان پیدا نخواهید کرد.» «من آرزومندم که به سرگذشت جنگها نپردازم بلکه سرگذشت اجتماع را بنویسم، میخواهم تحقیق کنم که زندگی مردم در درون خانوادهها چگونه بوده است و هنرهایی که مشترکاً پیش بردهاند چه بوده است... هدف من تاریخ فکر بشر است نه تفضیلات بیهوده وقایع؛ به تاریخ اشراف و اعیان نیز نخواهم پرداخت...؛ میخواهم بدانم که مردم چگونه از توحش به تمدن رسیدهاند.» حذف شاهان از صحنه تاریخ قسمتی از انقلاب دموکراسی است که آنها را از تخت سلطنت نیز برکنار کرد؛ کتاب «نظری به طبایع...» مقدمه عزل و خلع «بوریون»ها است.
بدین ترتیب او نخستین فلسفه تاریخ را به وجود آورد و نخستین اقدام اصولی را در ترسیم جریانات تکوین و توسعه فکر اروپائی به عمل آورد؛ انتظار میرفت که اینگونه تفسیر وقایع، تفسیرات مافوق طبیعی را کنار بگذارد؛ تاریخ مقام حقیقی خود را به دست نمیآورد مگر آنگاه که تفکرات قرون وسطایی کنار برود. به گفته «باکل»، کتاب ولتر پایه علم تاریخ جدید محسوب میشود؛ گبین، نیبور، باکل و گروت همگی مدیون و سپاسگزار و پیرو او هستند و او در راس همه آنهاست و هنوز در میدانی که او کشف کرده است کسی بر او برتری نیافته است.
ولی باید دید که چرا بزرگترین کتاب او موجب تبعیدش شد؟ برای آنکه با گفتن حقیقت به همه تاخته بود. مخصوصاً کشیشان را به خشم آورد زیرا نظریهای اظهار کرده بود که بعد گیبن آن را تکمیل کرد. به موجب این نظر غلبه سریع مسیحیت بر بتپرستی قدرت روم را از هم پاشید و آن را طعمه حمله و تاخت و تاز وحشیان ساخت.
آنچه بیشتر کشیشان را خشمگین ساخت این بود که ولتر برای یهودیت و مسیحیت اهمیت کمتری قائل شد و از چین و هند و ایران و عقاید مردم آن ممالک چنان به بیطرفی یاد کرد که گویی یک تن ساکن مریخ درباره اهل زمین گفتوگو میکند؛ در این منظر جدید دنیای وسیع و نوی کشف میشود؛ تمام اصول و عقاید صلابت خود را در نسبیت از دست میدهند، شرق پهناور جای خود را در تاریخ به نسبت عظمت خاکش باز میکند. اروپا خود را میدان آزمایشی میبیند که در انتهای سرزمین و فرهنگی که از آن او بزرگتر است، قرار گرفته است. چگونه میتوان یک چنین فرد اروپایی را که درباره وطن خویش اینقدر دور از تعصب سخن میگوید بخشید؟
شاه دستور داد که این فرانسوی که جرات کرده است خود را نخست انسان و بعد فرانسوی بداند، حق ندارد قدم به خاک فرانسه بگذارد. با چنین رویکردی بود که ولتر از سوی بسیاری کسان مورد هجوم واقع شد. او را تکفیر کردند، از شهر و کشور راندند و مصائب فراوان برایش ایجاد شد. گرچه نمیتوان ولتر را ـ مانند هر فیلسوف دیگری ـ عاری از خطا و اشتباه دانست، اما باید توجه داشت که او خدماتی کمنظیر به علم فلسفه و خاصه فلسفه تاریخ داشت. در حقیقت ولتر بیانی تازه را در ترسیم چیستی و چرایی تاریخ ارائه کرد. بیانی که تا قبل از او هرگز وجود نداشت و مایه بسیاری از ناکامیهای تاریخنگاران هم فقدان همین بیان و زبان تازه و بدیع بود.
علیرضا صدقی
- 20
- 3