اگر بخشی از علم سیاست، معطوف به اداره امور است و بهدنبال «تدبیر مُدُن»؛ چرا این علم در جامعه ما کار ویژه خود را بخوبی انجام نمیدهد؟ ظاهراً رشته علومسیاسی در ایران با بحرانهای عدیدهای روبهرو است. گویا علم سیاست به علمی غیرخودی بدل شده و نگاه مثبتی به آن وجود ندارد. بر این اساس است که متون درسی و دانشگاهی آن همواره مورد تغییر و بازنگری قرار میگیرد و آینده شغلی فارغالتحصیلان آن نیز دائماً تیره و تار میشود چنانکه سال گذشته در دفترچه آزمونهای استخدامی ارگانهای دولتی، جایگاه و ظرفیتی برای فارغالتحصیلان رشته علومسیاسی در نظر گرفته نشده بود. این دغدغهها ما را بر آن داشت تا با دکتر «سید صادق حقیقت»، استاد علومسیاسی دانشگاه مفید، به گفتوگو بنشینیم.
حقیقت از سال ۱۳۶۰ به تحصیل در علوم حوزوی پرداخت و اکثر دروس سطح و یک دوره اصول و چندین سال فقه را از محضر آیات عظام محقق داماد، بهجت و شبیری زنجانی بهره برد. و از سال ۱۳۶۸ در کنار دروس حوزوی، علوم سیاسی را در دانشگاه تهران شروع کرد. کارشناسی ارشد را در دانشکده روابط بینالملل و دکتری را در دانشگاه تربیت مدرس به پایان برد. حاصل فعالیتهای پژوهشی حقیقت تا کنون، هجده کتاب و هفتاد مقاله عمدتاً در حوزه اندیشه سیاسی اسلام بوده است؛ مبانی اندیشه سیاسی اسلام، مسألهشناسی مطالعات سیاسی، سیاست در اسلام، روششناسی علوم سیاسی از جمله عناوین کتابهای او هستند. این استاد مدعو دانشگاه تهران، در سال تحصیلی ۹۶-۱۳۹۵ در دانشگاه بینالمللی فلوریدا (FIU) بهعنوان استاد مدعو نیز به تدریس پرداخت.
به نظر شما چه موانع و مشکلات نظری و تئوریکی رشته علوم سیاسی را تهدید میکند؟
در خصوص رشته علومسیاسی در ایران چند مسأله و آسیب مانع کار میشود. یکی اینکه مفاهیم سیاسی در ایران آشفته است. مبنای انتقال مفاهیم این است که ما آشفتگی مفاهیم نداشته باشیم و بدانیم راجع به چه چیزی صحبت میکنیم. مثلاً وقتی اصطلاح «مردمسالاری» را به کار میبریم دقیقاً معلوم نیست که معادل دموکراسی هست یا نیست، یا اصطلاح «جامعه مدنی» را به کار میبریم معلوم نیست مفهوم مدرن آن مدنظر است یا نه؛ ممکن است چند سال جامعه نخبگی ما در رشته علومسیاسی دنبال این مفهوم باشد و به جایی نرسد. من این بحث را در کتاب «روششناسی علوم سیاسی» خود توضیح دادهام.
بحث دیگر، بحران روششناسی است که علومسیاسی در جهان به آن دچار است و این مسأله در ایران به شکل مضاعف وجود دارد. دانشجوی علومسیاسی چه بسا در مقطع دکتری فارغالتحصیل شود ولی به همه روشها تسلط نداشته باشد. این بسیار شایع است که دانشجو در پایاننامه خود از روشی اسم میبرد و در طول پژوهش از آن استفاده نمیکند و در آخر میگوید روش من در پایاننامه اینگونه بود.
در مورد بحران در علومسیاسی، شما اخیراً نقدی بر کتاب «احیای علومسیاسی» اثر دکتر حسین بشیریه داشتهاید.
بویژه اینکه دکتر بشیریه در کتاب خود ادعا کردهاند که علوم سیاسی دچار بحران است و راهحل آن احیای علومسیاسی است که ما باید در واقع به «سیاستگری» بپردازیم...
دکتر بشیریه زمانی که میخواستند از ایران بروند در یک مصاحبه رشته علومسیاسی را به نقد کشیدند و گفتند که مباحث اندیشهای و علومسیاسی کارآمدی ندارند و با واقعیات روز پیوند نخوردهاند.
یعنی پیش از رفتن از ایران نیز ایشان بحث بحران در علومسیاسی را مطرح کردند؟
ظاهراً بین آن چیزی که آن زمان گفتند و این کتاب تفاوتهایی هست؛ چون در آن مصاحبه کلیت علومسیاسی در ایران را زیر سؤال بردند، اما در کتاب «احیای علومسیاسی» با استفاده از مفهوم کلیدی «سیاستگری» به دو ویژگی ضرورت «هنجاری بودن» علومسیاسی و ضرورت «عملی بودن» آن اشاره میکنند. وجه اشتراک آن مصاحبه و این کتاب این است که علومسیاسی با مسائل روز ما آمیخته نیست و پاسخی برای مشکلات ما در آن وجود ندارد.
در آن کتاب دکتر بشیریه «رویکردهای جــــــامعــهشنـــاسانه» و «رویکـــردهـــای اثباتگرایانه» در علم سیاست را زیر سؤال برده و راهحل را در هنجاری شدن علومسیاسی میبیند. من در نقد این کتاب نُه مسأله را مطرح کردم؛ یکی از این نقدها این بود که هنجاری شدن علومسیاسی در ایران چندان گرهی از مشکلات ما نمیگشاید چون که ما «اثباتگرایی» را هنوز تجربه نکردهایم تا بتوانیم نقاط منفی آن را بهعنوان آسیب لحاظ کرده و از آن گذر کنیم. من اثباتگرا نیستم ولی وقتی جامعه ایران از نکات مثبت روشهای کمّی استفاده نکرده است چطور به آن توصیه کنیم که علومسیاسی را به سمت هنجاری شدن ببرد.
دکتر بشیریه به وضعیت موجود علومسیاسی در ایران توجه ندارند که این رشته به اندازه زیادی در حوزه «فقه سیاسی» هنجاری شده است. به تعبیر استاد مطهری که در چهار دهه پیش فرمود «فقه ما فربه شده» من میگویم که فقه سیاسی ما در چهل سال بعد از استاد مطهری فربهتر شده و مشکل علومسیاسی این است که فقه سیاسی بر سر جای خودش ننشسته است.
من اعتقاد دارم که «فقه سیاسی» دانش معتبری است اما محدودیتهایی نیز دارد. کارهایی که «فلسفه سیاسی» میتواند انجام دهد مثل پرداختن به نظریه دولت، فقه سیاسی نمیتواند انجام دهد. دکتر بشیریه بدون توجه به این وضعیت، پیشنهاد هنجاری شدن بیشتر علوم سیاسی را میدهد.
مراد دکتر بشیریه و شما از «هنجاری شدن علوم سیاسی» چیست؟
در واقع علوم هنجاری علوم «بایدها و نبایدها» است همچون مباحث هابرماس و مکاینتایر که اولی«نئومارکسیست» است و دومی «نو ارسطویی» که هر دو نسخه هنجاری و تجویزی میپیچند.
در مقابل فربه شدن فقه سیاسی، نظر شما راجع به «فلسفه سیاسی» چیست؟
در ادامه بحث دکتر بشیریه، من موافقم که «فلسفه سیاسی» بهعنوان یک دانش هنجاری باید احیا شود و طبق نظریه زوال دکتر طباطبایی، اگر امروزه امکان پرسشگری خود را از دست دادهایم به خاطر این است که در حوزه سیاست به شکل عقلی فکر نکردهایم. بنابراین فلسفه سیاسی باید احیا شود. ما باید در مقابل پرسش عدالت و آزادی، پاسخ فلسفی داشته باشیم. پس این درست است که دانش هنجاری در حوزه «فلسفه سیاسی» نیاز به احیا دارد، ولی در حوزه «فقه سیاسی» نیاز به کاهش و محدود کردن داریم.
این دیدگاه، برخلاف دیدگاه دکتر فیرحی است که بر «فقه سیاسی» تأکید دارند؟
بله. البته پروژه من با پروژه دکتر فیرحی این مشابهت را دارد که هر دوی ما «فقه سیاسی» را معتبر میدانیم و بر احیای «فلسفه سیاسی» نیز تأکید داریم، با این تفاوت که دکتر فیرحی معتقد است «فقه سیاسی» دارای ظرفیتهایی است که مسائل مختلف امروز ما را پاسخ میدهد مثل مسأله تحزب. اما من معتقدم که اعتبار فقهسیاسی برای حل مسائل سیاسی محدود است و مسائلی مانند تحزب را خارج از فقه سیاسی باید دنبال کنیم.
فقه سیاسی ما اگر حکمی راجع به تحزب داشته باشد صرفاً در قالب چند گزاره قابل بیان است ولی نظام تحزب در ایران، وابسته به فقه سیاسی نیست. ممکن است این توهم ایجاد شود که برداشت دکتر فیرحی یک نوع برداشت حداکثری از دین خواهد بود که انتظار داشته باشیم که ظرفیتهای فقه سیاسی را برای حل مسائل سیاست امروز به کار بگیریم. فقه سیاسی دارای این ظرفیت نیست که تمامی مسائل ما را حل کند بلکه نهایتاً میتواند مجموعهای از گزارهها را به ما بدهد که این گزارهها، هنجاری بوده و در جای خودش قابل استفاده است. مشکل ما، در حوزه مسائل تجربی سیاست و حوزه «فلسفه سیاسی» است. به بیان دیگر، ما سه حوزه داریم: حوزه «فقه سیاسی»، حوزه مسائل تجربی سیاست که با عنوان «علم سیاست» از آن نام میبریم و حوزه «فلسفه سیاسی» که هنجاری است. فلسفه سیاسی و فقه سیاسی هنجاری بوده و علم سیاست هنجاری نیست.
شما معتقدید که اولی فربه شده، سومی نیاز به احیا دارد و مسائل تجربی سیاست را هم که هنوز بدرستی تجربه نکردهایم؟
بله، سومی را به اندازه کافی تجربه نکردهایم تا بخواهیم از آن گذر کنیم. بر اساس «نظریه همروی» که در کتابهایم به آن پرداختهام، هر سه حوزه دارای نقاط مثبتی هستند که به شیوهای قابل جمع به نظر میرسند. البته بدون شک مبانی معرفتی برخی از روشها با برخی دیگر سازگار نیست؛ یعنی شرط جمع روشهای به ظاهر متعارض این است که مبانی معرفتشناختی آنها با هم تعارض پیدا نکند. به طور مثال، در روشهای کمّی اگر بخواهید دقیق صحبت کنید باید پرسشنامه و نظرسنجی وجود داشته باشد. از نظرسنجی و تحقیقات کمّی بینیاز نیستید.
منتها این آمارها ممکن است برخی مواقع رهزن باشد و روش کیفی که روش مصاحبهای است به آن کمک میکند و حتی روشهای تفهمی و پستمدرن میتوانند به آنها کمک کنند. امروزه، با محققانی روبهرو هستیم که سعی میکنند روشهای پستمدرن و روشهای کمّی را نیز به نحوی جمع کنند؛ مثل «نیکلاس اونف» که سازهانگار است.
تجربه فرصت مطالعاتی من در امریکا میگوید که دانشگاههای امریکا در ده سال اخیر بازگشتی به «روشهای کمّی» داشتند و این موج به نظر میرسد که در سالهای بعد به اروپا برسد. دلیل بازگشت به روشهای کمّی این است که احساس شده که در روشهای کیفی یا تفهمی نوعی ابهام وجود دارد و بنابراین، برای دقت بیشتر باید از روشهای کمّی استفاده کرد.
من تعجب میکنم؛ دکتر بشیریه که در امریکا ساکن هستند به این وجه دانشگاهها بیتفاوت بوده و برعکس، ما را به صرف «علومسیاسی هنجاری» ترغیب میکنند. بیتوجهی ایشان نسبت به آن محیط و روشهای کمّی احتمالاً به تعلق خاطر ایشان به روشها و تحلیلهای طبقاتی برمیگردد. از جمله ابتدایی کتاب او که از مارکس است این تعلق خاطر مشخص میشود؛ «فیلسوفان تاکنون تنها جهان را به شیوههای گوناگون تعبیر و تفسیر کردهاند و توضیح دادهاند، اما مسأله بر سر تغییر دادن جهان است»
اغلب گفته میشود که سنت علومانسانی دانشگاههای امریکا نسبت به اروپا هم «عملگرایانهتر» است و هم «رفتارگرایی» بیشتر از اروپا در آنجا حاکم است. بنابراین بر خلاف نظر شما، در آنجا بازگشت به روشهای کمّی معنا ندارد؟
خیر. در دهه قبل، روشهای چپ و پستمدرن در امریکا نیز فراگیر شد و روشهای کمّی به حاشیه رفته بود، اما اکنون دوباره روشهای اثباتی در آنجا بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
شما میفرمایید که دکتر بشیریه در کتاب خود از هنجارگرایی سخن میگوید و برای حل معضلات ما معتقد است که نباید انتزاعی کار کرد و باید برای عمل نسخه داد. خب، ما میبینیم که روشهای کمّی و پوزیتیویستی نیز معطوف به حل مسأله کار میکنند و اغلب موفقتر هم هستند...
منظور ایشان از عمل، عمل مارکسیستی(پراکسیس) است که هم هنجاری است و هم عملی. اما اثباتگرایان به عمل بها میدهند اما رویکردشان غیرهنجاری است. من هم بر ضرورت دانشهای هنجاری مثل علومسیاسی تأکید دارم و ما نیاز به «احیای فلسفه سیاسی» داریم ولی مهم این است که مشکل سیاست در ایران صرف این مسأله نیست نه اینکه این نیست. مشکل در این هم هست که ما به «علم سیاست» توجه نکردیم و به این هم مربوط میشود که «فقه سیاسی» را فربه کردیم و دکتر فیرحی فقه سیاسی فربه شده را میخواهد فربهتر کند.
البته دکتر فیرحی در مصاحبه اخیرشان با روزنامه «دنیای اقتصاد»، فارغ از ایدئولوژیها و گفتمانهای دولت، بر ماهیت دولت تأکید کردند و اذعان داشتند که دولت، نتیجه گفتمانها نیست بلکه چیزی مستقل از گفتمانها است...
ماهیت دولت یعنی اینکه مثلاً دولت حداکثری است یا حداقلی؛ طبیعی است یا قراردادی؛ رفاهی است یا غیررفاهی، این گونه سؤالات عمدتاً در حوزه «فلسفه سیاسی» باید پاسخ داده شود و برخی از این پرسشها در دانش فقه نمیتواند پاسخ خود را پیدا کند. عرض من دقیقاً همین است. حالا اگر گفته شود که مثلاً مرحوم سید محمدباقر صدر در حوزه «فقه سیاسی» نظریهسازی کرده پاسخ من این است که اولاً در اینکه این کار شدنی باشد یا نه شک وجود دارد. چون که ما در دوران غیبت هستیم و روایاتی که به ما رسیده مجموعه کاملی را ضرورتاً در همه حوزهها ایجاد نمیکند.
به بیان دیگر، مجموعه بایدهایی در حوزه «فقه سیاسی» وجود دارد و این مجموعه میتواند نظام تولید نکند و نکته دوم این است که اگر فقیهی مدعی شد که من با این بایدها نظامسازی کردم بدون شک «فلسفهسیاسی» در آنجا بسترساز بوده و همین مسأله است که میگوید فقیه دموکرات، فقه را به شکل دموکراتیک میفهمد و فقیه اقتدارگرا فقه را اقتدارگرایانه. علامه نایینی هرچند در قالب فقهسیاسی صحبت میکند ولی نخستین بحثش در کتاب «تنبیهالامه و تنزیهالمله» این است که حکومتها به دو دسته تملیکیه و ولایتیه تقسیم میشوند که این بحثی فرافقهی است.
پیشنهاد خود شما در مسأله روششناسی برای کاربردی شدن علومسیاسی و افزایش توانایی آن در حل بحرانهای جامعه چیست؟
کثرتگرایی روششناختی و همروی روششناسانه؛ این یک راهحل است زیرا در این راهحل از نقاط مثبت هر روش استفاده میکنید. روشهای کمّی، با روشهای کیفی و روشهای تفهمی به شکلی قابل جمع هستند. یعنی هر روش کمی به هر گونهای با روش تفهمی قابل جمع نیست ولی ما میتوانیم تعریفی داشته باشیم که بشود این کار را کرد.
مقداری به معضلات کاربردیتر این رشته بپردازیم. اساساً مشکل علم سیاست در ایران چیست؟
در بحث علم سیاست، مشکل اصلی در جامعه ایران این است که به سیاست اصلاً بهعنوان یک «علم» نگاه نمیشود. مشکل وضع موجود و سیاست موجود ایران این است که اصول سیاست و حکمرانی رعایت نمیشود. یکی از اصول حکمرانی «اصل نظارت بر قدرت» است که من در کتاب «توزیع قدرت» آن را بررسی کردهام. دکتر روحانی در سال ۹۲ گفتند که اگر نظارت بر قدرت نباشد ابوذر و سلمان هم فاسد میشوند. این جمله چکیده کتاب توزیع قدرت است. ما چند دهه مهار قدرت و نظارت بر قدرت را رها کردیم و بعد از خواب بیدار شدیم و سلطان سکه و سلطان قیر و سلطان پتروشیمی و غیره را یکی یکی داریم کشف میکنیم. اگر برنامه و نظارت بر قدرت به شکل دقیق وجود داشته باشد کار به اینجا نمیرسد.
شما منظورتان مفهوم «حکمرانی خوب» (Good Governance) است؟
خیر، مشکل ما حکمرانی خوب نیست! مشکل ما «اصول اولیه حکمرانی» است که آن را رعایت نمیکنیم، نه مسائل ایدئولوژیک و اندیشهای یا هنجاری شدن علومسیاسی. مشکل ما در عمل این است که ابتدائیات حکمرانی رعایت نمیشود. به طور مثال، مسائلی که امروزه بحرانهای جدی اقتصادی و سیاسی برای ما درست کرده، ریشه در مؤسسات مالی و اعتباری دارد که در دهه قبل به شکل قارچگونه و با رانتهایی که وجود داشته رشد کردهاند.
در بعد آموزشی و پژوهشی، وضعیت موجود علومسیاسی، متون درسی و شیوه ارتقای اعضای هیأت علمی را چگونه ارزیابی میکنید؟
اکنون وضعیت در دانشگاهها به شکلی است که اگر دانشجوی علومسیاسی بخواهد در حوزه «اندیشه سیاسی اسلام» متخصص شود با یک بحران مواجه است: متونی وجود دارد که مغلوط هستند نه اینکه صرفاً حاوی نظریههای متعارض باشند. این متون همراه با بحران روششناسی که در کل علومسیاسی وجود دارد نهایتاً دانشجو را به جایی میرسانند که با مجموعهای از نظریهها و کتب و متونی مواجه است که نمیتواند آنها را به شکل مشخص دستهبندی کرده و فهم کند.
در وزارت علوم، از استادان علومانسانی مقاله ISI میخواهند. ظاهراً ISI مربوط به علوم فنیمهندسی و علومپایه است و درست است که برخی از مجلات این برند را دارند، ولی این ملاکی برای برتر بودن مجلات در علومانسانی نیست که این مسأله در وزارت علوم مغفول مانده است. مجلات معتبر جهان در علومانسانی عمدتاً در ISI جایی ندارند چون این استاندارد برای آنان معیار ارزشیابی نیست. درست است که تعداد مقالات علمی ایران رشد داشته و در برخی حوزهها مثل سلولهای بنیادین رشد خوبی داشتیم، ولی اگر رشد مقالات علمی در یک کشور بالا باشد ضرورتاً معنایش این نیست که دانش در آن کشور وضعیت بهتری دارد. نکته دیگر، بحث سرقت علمی است که در کشور ما وجود دارد؛ پول میگیرند و مقاله ISI مینویسند!
نکته کاربردی دیگری وجود دارد؛ در بعد آموزشی شاهد این هستیم که متون علومانسانی و علومسیاسی مورد تغییر و بازنگری قرار میگیرند و در بعد شغلی و آینده این رشته نیز میبینیم که در دفترچه آزمونهای استخدامی ارگانهای دولتی، جایگاه و ظرفیتی برای فارغالتحصیلان رشته علومسیاسی در نظر گرفته نمیشود. اساساً گویی که علومسیاسی یک علم غیرخودی پنداشته میشود و نگاه مثبتی به آن وجود ندارد. برای این معضلات چه باید کرد؟
این مشکل تنها خاص رشته علومسیاسی نیست. ما در جامعه صد هزار دکتر بیکار داریم که تعدادی از آنان فارغالتحصیل علومسیاسی هستند. در بقیه رشتهها هم این مشکل را داریم. تولید فارغالتحصیل، با بهرهگیری از این فارغالتحصیلان، تعادل نداشته است. این موضوع نیز ذیل اصول اولیه حکمرانی قرار دارد. سردرگم کردن جوانان با «مدرک» و نه با «علم» و تأخیر مسأله ازدواج به شکلی که اکنون جمعیت زیادی از جوانان در سن ازدواج هستند و نمیتوانند ازدواج کنند؛ واقعاً مشکل قابلتأملی برای جامعه ما است.
تعداد فارغالتحصیلان علومسیاسی نیز با نیاز وزارتخانههایی که با رشته آنها مرتبط است تناظر ندارند یعنی وزارتخانه ممکن است از فارغالتحصیلان رشتههای دیگر نیرو بگیرد حالا یا بر اساس روابط یا استخدام قانونی، در هر صورت نتیجهاش این میشود که تحصیلکردههای علومسیاسی بیکار میشوند.
نگاه منفی نیز به علومسیاسی وجود دارد. در خود استادان و دانشآموختگان و دانشجویان این رشته یک نوع محافظهکاری هم دیده میشود و اکثر این افراد احساس میکنند که اگر یافتههای خود را صادقانه بیان کنند موقعیتهای شغلی را از دست میدهند.
مسأله دیگر این است که بخشی از فارغالتحصیلان این رشته که دارای ضریب هوشی بالایی هستند حقشان این است که هیأت علمی دانشگاهها شوند اما در دهه پیش، تعداد بسیار زیادی با آنکه صلاحیت نداشتند این پستها را اشغال کرده و اکنون فضا اشباع شده است. در دانشگاههای دنیا اکثر استادان حقالتدریس هستند به خاطر اینکه هم هزینه کمتری به دانشگاهها تحمیل شود و هم اگر از تدریس این استادان راضی نبودند پس از قرارداد یک ساله عذر آنان را بخواهند. اما متأسفانه در کشور ما اکثر اعضای هیأت علمی رسمی میشوند که معنایش این است که استادی که با رانت و به شکل اتوبوسی وارد دانشگاه شده، سی سال در این دانشگاهها میماند.
دو پیشنهاد بنده به وزارتعلوم این است که برای ارتقای استادان در بخش مقالهنویسی، مجلات معتبر دنیا معیار باشد نه برند ISI و دیگر اینکه تعداد اعضای هیأت علمی بسیار کمتر از وضع موجود شود و آنان نیز از فیلترهای سخت بگذرند و بقیه استادان حقالتدریس شوند و با مشخص شدن سطح علمی پایین یک استاد، عذرش خواسته شود.
در بحرانی که اکنون برای رشته علومسیاسی در کشور وجود دارد، به چه میزان دانشجویان این رشته مقصر هستند؟
بله، صرفاً نباید نگاه را به سیستم و ساختار محدود کنیم بلکه به کارگزاران هم باید بحث را بکشانیم. بنده به راه سوم بین «ساختار» و «کارگزار» معتقدم. ما علومسیاسیخواندهها، در حوزه فرهنگ سیاسی، خودمان به بیارزش شدن این علم دامن میزنیم. مثلاً گفته میشود هر کس که این رشته را میخواند منتقد وضع موجود شده و دائماً غر میزند. اما مسأله اصلی این است که تأثیر ساختارها و نهادها در این زمینه بسیار بیشتر از نقش کارگزار است.
دانشجویی که در سن هجده سالگی وارد این رشته شده، چه مقدار از بار این مسئولیت را باید قبول کند؟ وقتی اصول اولیه حکمرانی رعایت نمیشود و بودجه کمی هم به این رشته در زمینه تخصیص شغلهای مرتبط تعلق میگیرد نباید مشکل اصلی را این فارغالتحصیلان بدانیم.
نیم نگاه
مشکل «علم سیاست» در ایران این است که به سیاست اصلاً بهعنوان یک «علم» نگاه نمیشود. یکی از اصول حکمرانی «اصل نظارت بر قدرت» است دکتر روحانی در سال ۹۲ گفتند که «اگر نظارت بر قدرت نباشد ابوذر و سلمان هم فاسد میشوند.» ما چند دهه مهار قدرت و نظارت بر قدرت را رها کردیم و بعد از خواب بیدار شدیم و سلطان سکه و سلطان قیر و سلطان پتروشیمی و غیره را یکی یکی داریم کشف میکنیم.
دکتر بشیریه در کتاب«احیای علوم سیاسی» رویکردهای جامعهشناسانه و رویکردهای اثباتگرایانه در علم سیاست را زیر سؤال برده و راهحل را در «هنجاری شدن علومسیاسی» میبیند. من در نقد این کتاب نُه مسأله را مطرح کردم؛ یکی از این نقدها این بود که هنجاری شدن علومسیاسی در ایران چندان گرهی از مشکلات ما نمیگشاید چون که ما «اثباتگرایی» را هنوز تجربه نکردهایم تا بتوانیم نقاط منفی آن را بهعنوان آسیب لحاظ کرده و از آن گذر کنیم.
به تعبیر استاد مطهری که در چهار دهه پیش فرموده «فقه ما فربه شده» من میگویم که فقه سیاسی ما در چهل سال بعد از استاد مطهری فربهتر شده و مشکل علومسیاسی این است که «فقه سیاسی» بر سر جای خودش ننشسته است. معتقدم که فقه سیاسی دانش معتبری است اما محدودیتهایی نیز دارد.
طبق نظریه زوال دکتر طباطبایی، اگر امروزه «امکان پرسشگری» خود را از دست دادهایم به خاطر این است که در حوزه سیاست به شکل عقلی فکر نکردهایم. بنابراین «فلسفه سیاسی» باید احیا شود. ما باید در مقابل پرسش عدالت و آزادی، پاسخ فلسفی داشته باشیم.
پروژه من با پروژه دکتر فیرحی این مشابهت را دارد که هر دوی ما «فقه سیاسی» را معتبر میدانیم و بر احیای «فلسفه سیاسی» نیز تأکید داریم، با این تفاوت که دکتر فیرحی معتقد است «فقه سیاسی» دارای ظرفیتهایی است که مسائل مختلف امروز ما را پاسخ میدهد مثل مسأله تحزب. ایشان فقه سیاسی فربه شده را میخواهد فربهتر کند. اما من معتقدم که اعتبار فقه سیاسی برای حل مسائل سیاسی محدود است و مسائلی مانند تحزب را خارج از فقه سیاسی باید دنبال کنیم.
اکنون وضعیت در دانشگاههای ما به شکلی است که اگر دانشجوی علومسیاسی بخواهد در حوزه «اندیشه سیاسی اسلام» متخصص شود با یک بحران مواجه است: متونی وجود دارد که مغلوط هستند نه اینکه صرفاً حاوی نظریههای متعارض باشند. این متون همراه با بحران روششناسی که در کل علومسیاسی وجود دارد؛ نهایتاً دانشجو را به جایی میرسانند که با مجموعهای از نظریهها و کتب و متونی مواجه است که نمیتواند آنها را به شکل مشخص دستهبندی کرده و فهم کند.
محمدصادق پورابراهیم اهوازی
- 11
- 4