به گزارش آرمان، تا اواسط دهه ۶۰ میلادی (دهه ۴۰ شمسی) استقبال از تفکر چپ در جهان رو به افزایش بود. این استقبال از تفکر چپگرایانه تا اواخر دهه پنجاه شمسی در ایران ادامه داشت و پس از آن با یک دهه اختلاف نسبت به غرب رو به زوال گذاشت.
آرمان در گفتوگو با دکتر «هوشنگ ماهرویان» پژوهشگر و استاد دانشگاه به آسیبشناسی تفکر چپ و تاثیرات این تفکر بر فضای ایران پرداخته است. او معتقد است که تاثیرات تفکرات سوسیالیستی بر جامعه سبب عقبماندگی در عرصه صنعتی شده و جهان دیگر از این نوع تفکرات عبور کرده است. ماهرویان معتقد است تفکر چپ در جهان دیگر چندان جایی ندارد و سوسیال دموکراسی قرن بیستویکمی نیز در حال زوال است. این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
زوال تفکر چپ از کجا آغاز شد و این زوال از کجا ناشی میشد؟
پیدایش این تفکر در ایران به دوران پیش از مشروطه و ظهور سوسیال دموکراتها و چهرههایی نظیر سلیمان میرزا اسکندری بازمیگردد و اگر بخواهیم به توضیح و تشریح آن بپردازیم خود یک کتاب خواهد شد. بحث و تمرکز ما نه روی مسائل تاریخی که باید روی بررسی گفتمان باشد تا بتوانیم دلایل زوال یک تفکر را بیابیم. باید ببینیم از مارکس و انگلس تا لنین چه میگفتند که امروزه تفکر چپ به این صورت درآمده است.
انگلس دو کتاب دارد؛ یکی «آنتی دورینگ» و دیگری «دیالکتیک طبیعت». او در کتاب «دیالکتیک طبیعت» میکوشد دیالکتیک هگل را که مارکس نیز از او الهام گرفته، به زور در قالب طبیعت بیان کند؛ کاری که بعدها نیز در شوروی اتفاق افتاد. میچورین، زیستشناس اهل شوروی میگفت در نظریه تکاملی داروین جهش وجود ندارد و باید جهش را نیز به آن نظریه اضافه کرد. او که تحتتاثیر دیالکتیک سیاسی بود، تلاش میکرد تحقیقات داروین را که بر اساس مطالعات زیستی و آزمایشهای علمی صورت گرفته بود، بازتعریف کند.
بعدترها «لیسنکو» مدعی میشود «مندل» که از بزرگان علم بیولوژی محسوب میشود، علم بیولوژی را استاتیک توصیف میکند و آن را خلاف تکامل میخواند و در نتیجه نظریاتی ارائه میدهد که بر مبنای آن گیاهان بهسرعت از اکتساب تاثیر میپذیرند و به سبب همین تفکرات هم ضربات سنگینی به اقتصاد و کشاورزی روسیه وارد میکند. ریشه این تفکر در متفکران و محققان روس به نگاهی است که ابتدا انگلس برقرار کرد. بعدا لنین میگفت «شناخت من رونوشت راستین واقعیت است»، یعنی تنها شناختی که من دارم صحیح است و دیگر شناختها و تفکرات بر مبنای واقعیت نیست. در صورتی که اگر به بررسی پایههای لیبرالیسم و تفکر کانت بپردازیم، اینگونه نیست.
یعنی فکر میکنید تفکر چپ دیکتاتور تولید میکند و لیبرالیسم اینگونه نیست؟
کانت میگوید که هر شناختی یک پیشینی دارد و یک پسینی. بنابراین نتایج پسینی را ناشی از شناخت پیشینی توصیف میکند و میگوید شناخت با توجه به داشتهها به دست میآید. بهعنوان نمونه اگر با ریاضیات اقلیدسی بخواهیم مکانیک را در طبیعت مطالعه کنیم، مکانیک نیوتونی قابل درک است، اما در چارچوب بزرگتر مانند فضا دیگر ریاضیات اقلیدسی جوابگو نیست و دانشمندانی مانند انیشتین برای تجزیه و تحلیل در محیط فضا به سراغ ریاضیات ریمانی میروند. این نسبیگرایی که از کانت آغاز میشود، مسائل را دگم نمیبیند، اما در تفکر چپ که به لنینیسم و مائوئیسم میرسد مسائل دگم دیده میشود.
دگمدیدن جهان و بیان اینکه «شناخت من رونوشت راستین واقعیت است» در علم سیاست به استبداد منتهی میشود، اما آن تفکر که میگوید شناخت من نسبی است و تو که در کنار من نشستهای و مساله را طور دیگری میبینی نیز درست میگویی، بخشی را تو نمیبینی و بخشی را من نمیبینم نگاه نسبیگرایی است و به سیاست که میرسد به نگاه دموکراتیک بدل میشود. در نگاه دموکراتیک و نسبیگرا میشود مخالف را تحمل کرد اما در تفکرات و اندیشههای دگم چنین اتفاقی نمیافتد. در دهه ۶۰ توماس کوهن در کتاب «انقلاب در ساختارهای علمی» مینویسد که هر نوع نگاهی که با هر پارادایمی داشته باشید، بخشی از واقعیت را میبینید و بخشی از واقعیت را نمیبینید.
من در کتاب «تبارشناسی استبداد ایرانی ما» سابقا نوشتهام که وقتی با نگاه فرهنگی تاریخ را مطالعه میکنیم، تاریخ را براساس فرهنگ طبقهبندی میکنیم. میگوییم قرن ۱۶ قرن رفرمیزاسیون، قرن ۱۷ قرن کارتزیانیسم و قرن ۱۸ قرن روشنگری بود. این طبقهبندی تاریخ براساس فرهنگ است اما وقتی مارکس با نگاه مادی به تاریخ مینگرد میگوید کمون اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و بعد سوسیالیسم وجود خواهد داشت. هر کدام از این طبقهبندیها بخشی از واقعیت را نمیبیند. دیگر نمیتوان با مارکس انقلابها و وقایع مهم را تشریح کرد و توضیح داد.
در مورد اتفاقاتی که برای ایران افتاد چطور؟ آیا این اتفاقات ناشی از اقتصاد بود و با پارادایم مارکسیستی میتوان آن را تحلیل کرد؟
وقایعی که بعد از انقلاب اسلامی در خاورمیانه اتفاق افتاد به هیچوجه با پارادایم مارکسیستی قابل تحلیل نیست. حتی خود انقلاب اسلامی را نیز نمیتوان با این پارادایم تحلیل کرد. مارکسیسم به همهچیز از ریشه طبقه و تضاد طبقاتی مینگرد اما این انقلاب و تاثیرات بعدش توضیح فرهنگی دارد. در نتیجه باید بپذیریم که آن پارادایم مارکسیستی نمیتواند همهجا تحلیلی صحیح ارائه کند و باید پارادایم دیگری را در نظر گرفت. تاریخ را باید بخوانیم. کسانی که در ایران حزب توده را به راه انداختند، هرکسی را که کوچکترین تردیدی در کار آنها میکرد، با لفظ رویزیونیست (تجدیدنظرطلب) مسخره و تحقیر میکردند.
رویزیونیسم یکی از دستاوردهای انسان مدرن است و انسان مدرن باید در یافتههای خود شک کند و به بازبینی عقاید خود بپردازد. آنها این دوبارهنگری را بهعنوان فحش علیه دیگران به کار میبردند. این نگاه بر گفتمان جامعه اثر منفی میگذارد و گفتمانی که تحتتاثیر این عقاید قرار گرفت دیگر نمیتواند نگاه علمی به موضوعات داشته باشد. میتوان گفت همین نگاه موجب شد که سازمان مجاهدین انقلاب شکل گیرد. میتوان چنین تعبیر کرد که این نگاه توان آن را دارد که تاثیر منفی بگذارد. برخی به چنین تاثیری در جامعه اعتقاد دارند و معتقدند که این نگاه ما را از جهان دور خواهد کرد. این دیدگاه میگوید اگر این نگرش ادامه داشته باشد میتواند موجب طرد سرمایهگذاری با انواع برچسبهای خاص چپ شود. این احتمال وجود دارد که سرمایهگذاران با عنوان بورژوازی کمپرادور محکوم شوند.
اینها را میتوان در ادامه آموزههای مائو دانست. اما در برابر پیشرفت ایستادن به چه قیمتی؟ همین گوشی که از آن استفاده میکنیم و ساخت کره است، خلقالساعه که پدید نیامده. اگر بخواهیم آن را بسازیم باید با کمپانی مربوطه قرارداد ببندیم، حق لیسانس بپردازیم و آرامآرام بعد از چند سال به تولیدکننده تبدیل شویم. در دنیای امروز اینقدر این روابط تجاری روزآمد است که اگر غفلت کنی سریعا جا میمانی. نوکیا روزگاری مطرحترین برند تلفن همراه بود، اما امروز کجا ایستاده است؟ در چنین جهانی اگر نگاه غیرمعقول مبتنی بر هراس از دیگران حاکم باشد و به هر همکاری و سرمایهگذاری، بورژوازی کمپرادور اطلاق کنیم، صنعت رشد نخواهد کرد.
این نوع نگاه به صنعت و مقابله با تبادل صنعت و تکنولوژی از کجا ناشی میشود؟
از آنجا که بیگانههراسی و ماتریالیسم امپریوکریتیسیسم لنین شده بود کتاب مقدس روشنفکر ما. نگاه دیگران اما این بود که جهان دهکده کوچکی است و در این دهکده کوچک باید بتوان تولید وجود داشته باشد، بیکاری از بین برود و اقتصاد اصلاح شود. امروز اگر کسی ۲۰۰میلیارد تومان سرمایه داشته باشد بهدنبال کارخانهزدن نخواهد رفت. دیگر کسی بهدنبال صنعت و تاسیس کارخانه ارج نخواهد رفت، چون آن گفتمان مانع شده و این گفتمان را چپها ایجاد کردند. انواع و اقسام تفکرات چپ هم آسیب مخصوص به خود را داشتهاند.
به عقب که بازگردیم، میبینیم زمانی که خروشچف آمد و چینیها به او رویزیونیست میگفتند در حزب توده ایران انشعابی ایجاد شد. اینها توفیقی در جذب حمایت چین نداشتند و رفتند پیش انور خوجه. بقایای اینها امروز که در قرن بیست و یکم همه از جنایات استالین آگاهند، میگویند اندیشههای استالین دوباره پیروز خواهد شد. این همه جنایت را نمیبینند و از استالین میگویند. در اروپا و دموکراسی زندگی میکنند و از استالین میگویند. خب مشخص است که این تفکرها عقب مانده از روزگار. باید افشاگری کرد و در مقابل این اندیشههای ضد توسعه ایستاد.
تاریخچه اینها را باید خواند. حزب توده چه کرد؟ بعد از آنها مائوئیستها، چریکهای فدایی خلق و ترورهای داخلی آنها را میبینیم که چقدر وحشتناک بوده است. نمیتوان در برابر غریزه انسان، در برابر طبیعت ایستاد. شاملو میگفت عشق را تازیانه میزدند اما نمیگفت آنها چه کردند؟ این نگاه به کجا میخواهد برسد؟ باید بهجای این تفکرات، به فکر پیشرفت و تولید بود. دانشجو بودم که نراقی بهعنوان یکی از بزرگترین سرمایهدارهای حوزه کشاورزی تصمیم داشت با فرانسویها شریک شود تا پاییندست سد دز مارچوبه تولید کند. آنچنان در دانشگاه شلوغ میکردیم و نسل من شلوغ میکرد که این بورژوازی کمپرادور است، نگذاشتیم کار کند.
قبل از انقلاب تفکر چپ رشد داشت اما بعد از انقلاب کاهش محسوس چپگرایی را شاهد هستیم بهطوری که امروز عملا جریان چپ قدرتمندی با ساختار قوی در ایران نداریم. این مساله از کجا ناشی میشود؟
دلیل این زوال چپها در ایران به خارج از مرزها بازمیگردد. اندیشه چپ در جهان به پایان خودش رسید. کار به جایی رسیده بود در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی ارنیکو برلینگوئر رهبر حزب کمونیست ایتالیا، لنینیسم را زیر سوال برد. او معتقد بود تفکیک قوا جایی در لنینیسم ندارد و در نتیجه باید آن را کنار گذاشت؛ چراکه تفکیک قوا یکی از بزرگترین دستاوردهای بشری است که نمیگذارد یک حکومت اقتدار استبدادی پیدا کند. در سال ۱۹۱۷ چپها آمدند و اعلام کردند که تفکیک قوا مال بورژوازی است، آزادی احزاب مال بورژوازی است و آزادی مطبوعات مال بورژوازی است. مجلس موسسان را وعده میدادند اما تا دیدند مخالفانشان در حال تسخیر اکثریتند همه را قتلعام کردند.
چپ اروپا قبل از فروپاشی شوروی فهمید که این نگاه ایدئولوژیک به جهان، این نگاه به تاریخ و این نگاه به انسان نگاه غلطی است. در نتیجه آن نظراتی آمد که دولت نمیتواند کارفرمای خوبی باشد. این نگاه در جهان جا افتاد و طبیعتا بر چپهای مملکت ما نیز اثرات خود را گذاشت. هرچند دیر اما این اثر حاصل شد. امروز کسی اگر مطالعه داشته باشد، اسیر این دگمها نخواهد شد. زمان ما کتاب مائو مخفیانه به ایران میآمد و افتخار دانشجوی ایرانی از برکردن روزی یه پاراگراف از کتاب سرخ مائو بود.
این نگاه در جهان شکست خورد و روشنفکری مملکت ما نتیجه عمل خود را دید. اینها درس شد برای مردم و برای روشنفکران. شارل بتلهایم که طرفدار انقلاب فرهنگی مائو بود، در رد لنینیسم نوشت. این تاثیر جامعه باز است. رژی دبره که از آمریکای لاتین بازگشت، کتابی نوشت بهنام «انقلاب در انقلاب» و در فرانسه چاپ کرد. مبنای مبارزه مسلحانه بود اما دوسال بعد کتابی در رد آن نوشت. ایرانیها اولی را گرفتند و پذیرفتند اما دومی را نه. شما دهه ۶۰ در اروپا نیمی از اساتید دانشگاه را تروتسکیست میدیدید امروز دیگر آن وضعیت وجود ندارد.
اخیرا در برخی کشورها سوسیال دموکراسی رشد روز افزونی دارد، حتی در آمریکا نیز سوسیال دموکراتها به نوعی در حال قدرت گرفتن هستند. این مساله چگونه قابل توجیه است؟
توجه کنید این سوسیال دموکراسی که امروز وجود دارد با آن سوسیالیسم قرن بیستمی تفاوت دارد. همه پذیرفتهاند که اقتصاد باید آزاد باشد و دولت تاجر خوبی نیست. در زمینههایی اما حکومت باید کنترل کند و به ایفای نقش بپردازد. بهعنوان نمونه کنترلهای گمرکی، کنترل ساختوساز و کنترل توزیع باید بر عهده دولت باشد. اگر نباشد آسیبزاست. در ایران این کنترل نیز وجود ندارد. ساختوسازها زشت و بیروح هستند، حریم طبیعت و جنگل و دریا نقض میشود. با این وجود سوسیال دموکراتهای امروزی بر مسائلی چون حمایت بیمهای مردم یا تامین آموزش و پرورش رایگان تاکید میکنند و بر کنترل بیشتر دولت بر این حوزهها تاکید دارند.
سوسیال دموکراسی در جهان ثابت کرده نمیتواند موفق باشد و حتی در سوئد نیز احزاب سوسیالیست با مشکل مواجه شدهاند. آنها در تولید شکست خورده اما در بیمههای اجتماعی موفق بودهاند، اما این بیمهها بدون منابع تا چه زمانی دوام خواهند داشت؟ در ایران برای مثال آقای دکتر هاشمی، وزیر سابق بهداشت طرح سلامت را راهاندازی کردند که بسیار هم طرح خوبی است و از هزینههای روی دوش مردم میکاهد اما پیشبینی میشد این طرح شکست میخورد چراکه بودجههای آنها تامین نشده بود.
بیمهها و موارد اینچنینی که بهدنبال حمایت از مردم هستند، خوبند اما تا یک حدی باید در نظر گرفته شوند. از آن حد که بگذرند کشور را ورشکسته میکنند. نظر من این است که حتی سوسیال دموکراسی امروزی که در غرب وجود دارد و با سوسیال دموکراسی قرن بیستمی متفاوت است نیز رو به افول است.
- 12
- 4