نظریه او در باب تفسیر انقلابی از مارکسیسم بر اساس همان تفسیر ولادیمیر لنین است. تروتسکیسم با برداشتی که از شرایط انقلابی و رسالت انقلاب بلشویکها داشت در برابر استالینیسم قرار گرفت. تروتسکی بر آن بود که روسیه باید به یک پایگاه انقلاب کمونیستی در جهان تبدیل شود و موج انقلاب از روسیه، بیامان به سراسر جهان فرا برده شود، اما ژوزف استالین خواستار ساختن سوسیالیسم در کشور بود و بر آن بود که روسیه باید در مقام یک دژ تسخیر ناپذیر در برابر ضد انقلاب نگهداری شود.
هوشنگ ماهرویان، پژوهشگر در گفت و گو با همدلی، از جایگاه تروتسکی و آرای وی در روسیه و تاثیر و تاثرات آن در دیگر کشورها از جمله ایران میپردازد.
مخالفت تروتسکی با استالین از چه زمانی آغاز شد و بیشتر جنبه فکری داشت یا سیاسی؟
وقتی لنین بر سر کار آمد، جریانات ارتش سفید، مبارزات خود با انقلاب اکتبر و لنین را آغاز کردند. در این میان، آن کسی که با ارتش سفید میجنگید تروتسکی بود، که البته نهایتا او را هم سرکوب کردند. مارکس میگفت که انقلاب سوسیالیستی، انقلابی جهانی است ولی لنین برای اولین بار با این نظر مخالفت کرد و گفت انقلاب سوسیالیستی میتواند در یک کشور پیروز شود و آرام آرام گسترش پیدا کند.
وی این سخنان را در کنگرهای که برای کمینترن گذاشته بود توضیح داد ولی تروتسکی معتقد بود که انقلاب سوسیالیستی، انقلابی جهانی است، چون نگاهش به آلمان و جنبشهای کارگری در این کشور، انگلیس و نظایر آن بود، در حالی که آنها بیشتر بر اتحاد جماهیر شوروی تمرکز داشتند. به نظر من، استالین در رویاهای خود، خواب امپراتوری بزرگ تزاریسم را میدید و زمانی که هیتلر تبلیغات خود را بعد از جنگ جهانی اول آغاز کرد، عملا استالین نیز به نوعی با آن هم فکری نمود، در صورتی که تروتسکی میگفت برای مبارزه با هیتلر میبایست با سوسیال دموکراتها متحد شد تا نگذاریم این ضمیر ناخودآگاه جمعی که غولی را انتخاب کرده بود پیروز شده و ادامه پیدا کند.
بنابراین تروتسکی دقیقا در مقابل نظریات استالین قرار گرفته بود. خود من بر اساس مطالعاتی که قلب از مرگ لنین کرده بودم به این نتیجه رسیدم که لنین خواستار آن بود تا تروتسکی بعد از وی روی کار بیاید ولی استالین با اقدامات خود، تروتسکی را کنار زد و بیشتر سردمداران حزب بولشویک را به قتل رساند، که در این میان، تروتسکی هم به خارج از روسیه فرار کرد. فکر میکنم کاپیتالیزم متاخر ارنست مندل که به فارسی هم ترجمه شده است، کتابی بسیار غنی و تئوریک در تشریح مبانی دیدگاه تروتسکی است. نهایتا هم یک هنرمند اروپایی را که منتقد کمینترن بود را به آمریکای لاتین فرستادند تا تروتسکی را بکشد. آثار تروتسکی را هوشنگ وزیری ترجمه کرده که بسیار خوب هستند و میتوان به آنها رجوع کرد و چهره تروتسکی را بهتر شناخت.
ولی به نظر من، اینها همگی نگاههای بسیار خشونتآمیز به جهان بوده است، چه استالین، چه تروتسکی، با این وجود نظرگاهشان فرق میکرد و تا حدودی تفاوت داشت. به نظر من میتوان در نگاه تروتسکی بیشتر آزاداندیشی پیدا کرد تا استالین، شاید هم اگر او روی کار میآمد چون به هرحال آن تفکری که میخواهد انقلاب را جهانی کند خشونت را هم به کار میبندد، کار را برای روسیه سختتر میکرد، درست مثل خشونتهایی که لنین در اوایل پیروزی خود به کار بست و نسل تزاریسم را برانداخت و حتی بچههای کوچک را هم اعدام کرد. به هرحال تروتسکی هم در کنار لنین بود.
یا مثلا وقتی که اینها چند سال قبل از انقلاب اکتبر، شعار مجلس موسسان سر میدادند، وقتی انتخابات برگزار کردند و مجلس موسسان پیروز شد، بیشترین نمایندگانی که در مجلس موسسان حضور داشتند یا از نئوبلشویکها بودند یا از سوسیالیستهای انقلابی.
بعد از بولشویکها هم چون اکثریت پیدا نکردند مجلس موسسان را منحل نمودند، بعد هم به دستور لنین و در کنارش تروتسکی، ملوانها اعتصاب کردند و آنها را به گلوله بستند. در واقع، انقلابی که این همه از انقلاب و آزادی کارگر سخن میگفت ملوانان را به راحتی به گلوله بست. لذا تروتسکی هم در کنار این جریانات قرار داشت و نمیتوانیم بگوییم نگاهی دموکراتیک، حقوق بشری و انساندوستانه به بشر داشت، هر دوی این افراد به یک نحو برخورد میکردند. ولی به هرحال در اوایل قرن بیستم، این نوع نگاه سوسیالیستی در جامعه اروپایی، وزنه بسیاری داشت و تروتسکی به هنگام اقامت در اروپا و آمریکای لاتین، خیلیها را دور و اطراف خود جمع کرد و به نوعی از حمایت همه برخوردار شد. در مقابل، استالین هم کمینترن را برای خود داشت، نهایتا هم توانست تروتسکی را ترور کند و به اندیشههایش پایان دهد.
ایدههای تروتسکی برای اصلاح مارکسیسم چه بود و چرا از آنها استقبال نشد؟
در دهههای ۶۰ تا ۸۰ میلادی در اروپا، اکثر اساتید دانشگاه تروتسکیست بودند، به عبارت دیگر، استالین و در ادامه، رفرمهای خروشچف را نمیپذیرفتند.
ولی آن زمان که انریکو برلینگویر رهبر حزب کمونیست ایتالیا، لنین را زیر سوال برد و گفت افکار وی به آزاداندیشی ختم نمیشود، تردیدها در خصوص صحت این اندیشهها آغاز شد و در دهه ۷۰ میلادی اکثر قریب به اتفاق چپها، سبز شدند و به حمایت و پشتیبانی از حفظ محیط زیست و تساوی نژادها، فرهنگها و ملل دیگر پرداختند و کتابهای مارکس، لنین و امثالهم کنار گذاشته شد. در نتیجه چنین تحولی در دهه ۷۰ در اروپا، قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تردید در خصوص این اندیشهها آغاز شد و گسترش پیدا کرد. در آن زمان که من در انگلستان زندگی میکردم میتوانستم به راحتی شاهد این تردیدها باشم.
به نظر شما اصلاحات تروتسکی درون مارکسیسم قرار میگیرد یا به نوعی خروج از آن قلمداد میگردد؟
خروج از مارکسیسم نیست، حتی از لنین هم خروج نمیکند. حتی تروتسکی هم از آن خارج نمیشود، ولی در نظریات آن مثل انقلاب جهانی سوسیالیستی و نظایر آن، میتوان شاهد گونهای تفکیک در این نظریات باشیم، ولی تروتسکی خروج از مارکسیسم نیست، حتی خروج از لنین هم نیست. میتوان گوشههایی در آرای وی پیدا کرد ولی در کل، تروتسکی خود را مارکسیست لنینست میدانست.
منتقدان و مخالفان تروتسکی که بودند و چه تاثیری از وی پذیرفتند؟
تروتسکی مخالف نداشت. استالین برای حفظ قدرت خود در حزب، اکثر رهبران حزبی را اعدام کرد و کشت، اکثر افراد مثل بوخارین و غیره شامل تسویه حسابهای استالین شدند که تروتسکی هم جزو آنان محسوب میشد. این کار را میکرد تا اقتدار خود را در حزب نشان دهد. شما نمیدانید استالین چه کارهایی میکرد. وقتی پیشهوری از فرقه دموکرات به شوروی میرود، در آنجا یکی از اعضای حزبی به او میگوید شما باید از جدایی آذربایجان صحبت میکردید، او هم میگوید اتفاقا اشتباه ما این بود که شعارها، شعارهای سراسری نبود، دو روز بعد زیر ماشین کشته میشود. استالین اینطور برخورد میکرد. یا مثلا قبادی از افسران حزب توده، کسی بود که سال ۲۷ که رهبران حزب توده را به اتهام ترور شاه دستگیر میکنند با یک نامه جعلی، همه افسران حزب توده را لب مرز میبرد و فرار میکنند. نوشین، کیانوری و اکثر رهبران حزب توده هم هستند، خودش هم آنجا میرود، ولی بعد از مدتی قبادی را به سیبری میفرستند.
برای استالین راحت بود که برای اینکه تبعیدگاه سیبری را بسازند راحت بهانه پیدا کند و افراد را آنجا بفرستد. قبادی بعد از چند سال نزد بزرگ علوی میرود و میگوید میخواهم به ایران برگردم، هر چه به او میگویند تو غیابا محکوم به اعدام هستی او قبول نمیکند و از مرز که رد میشود، دستگیر و بعد اعدام میشود. بعد به او برچسب زدند که در خوابگاهی که سکونت داشت پدوفیل بود. خلاصه به راحتی از این برچسبها به افراد میزدند. در واقع برای نشان دادن اقتدارشان دست به هر عملی میزدند، مثل ماندلا نبودند که میگفت میبخشم ولی فراموش نمیکنم. استالین برای نشان دادن اقتدارش هر عملی انجام میداد، ولی هنوز صدای خود تودهای و چپیها در نمیآید که چه حرکتی صورت میدادند.
تاثیر و تاثرات تروتسکی در ایران چه بود؟
قبل از ۲۸ مرداد، زمانی که استالین میمیرد، تظاهراتی از میدان فوزیه تا میدان ۲۴ اسفند برگزار میشود، من که بچه بودم، ولی کسانی که آن منظره را دیده بودند میگفتند پیرمرد ۸۰ ساله زار زار گریه میکرد. استالین چند بیوگرافی از حزب توده ترجمه و در ایران پخش کرده بود، ولی به محض اینکه خروشچف به روی کار آمد و شخصیت استالین را زیر سوال برد همه طرفدار خروشچف و گوش به فرمان کرملین شدند. قبل از انقلاب، جریان تروتسکیسم در ایران خیلی کم بود، آنقدر حزب توده و بعد فداییان خلق بر فضای سیاسی جامعه تاثیر گذاشته بودند که نمیگذاشتند تروتسکیسم در ایران خیلی رواج پیدا کند، ولی هوشنگ وزیری، با شجاعت تمام، زندگی من تروتسکی و چند اثر دیگر وی را ترجمه کرد.
بعدها در تظاهراتی که در لندن صورت گرفت، وقتی کمونیستها مرگ بر شاه میگفتند، هواداران تروتسکیسم هم با انقلاب ایران مخالفت میکردند، آخر صف میایستادند و فریاد مرگ بر شاه و مرگ بر ملا سر میدادند. بعد از انقلاب هم که به ایران آمدند، باز نظریات گوناگون خود را داشتند ولی کلا فضا آن طوری که باید و شاید نمیگذاشت تروتسکیستها قدرت داشته باشند. مصطفی شعاعیان را هم تروتسکیست میخواندند، ولی اشتباه میکردند، من اکثر آثارش را مطالعه کردهام، او تروتسکیست نبود. در زندان هم که بودم چیزی که دال بر تروتسکیست بودن وی باشد وجود نداشت.
خود شما از چه زمانی با تروتسکی آشنا شدید و چه شد که از چپگرایی دست برداشتید؟
من هیچ وقت به آن صورت دگم افکار و نظریات وی را نداشتم. من آثار تروتسکی را میخواندم، آنها هم میخواندند، استالین را هم میخواندم و سطحی نگریاش را میدیدم، ولی آن تعصبی که دیگران به او و اندیشههایش داشتند را نداشتم. من به چیزهای دیگر هم علاقه بسیاری داشتم. برتراند راسل میخواندم، اولین کتابی که راجع به تاریخ فلسفه غرب خواندم کتابی بود که نجف دریابندری از راسل ترجمه کرده بود. من همه اینها را میخواندم و اصلا خودم را محدود به تروتسکی یا شخص خاصی نمیکردم. من معتقد بودم نظریات گوناگون را باید دید، جان لاک را میشناختم، مونتسکیو را میخواندم و بر سر نظریه تفیک قوای او بحث داشتم. همان موقع هم به بچهها میگفتم همین تفکیک قواست که نمیگذارد حکومت اقتدار پیدا کند، چون چند قوه را روبروی هم میگذارد و یک قوه میتواند قوای دیگر را زیر سوال می برد و طوری عمل کند که نگذارد اقتدار مطلق ایجاد شود.
همان موقع هم من این بحثها را با بچههایی که چریک و تودهای بودند داشتم. یک دوره هم به خاوری که در خارج از کشور، «راه توده» را منتشر میکرد میگفتم شما که این همه بر فرهنگ تاکید میکنید، میبینید که بعد از انقلاب روسیه، دیگر کسی مثل تورگنیف، چخوف یا تولستوی پدید نیامد، میگفت نه داشتیم، گفتم میتوانید اینهایی که دارید را با جنگ و صلح تولستوی مقایسه کنید؟ یا در زمینه موسیقی کجا میشود کسی مثل چایکوفسکی را بعد از انقلاب روسیه پیدا کرد؟ ولی حرف من را نمیپذیرفت. به هرحال در دوره تزاریسم، ادبیات قرن نوزدهم روسیه یا موسیقی آن دیگر ادامه پیدا نکرد، چون اقتدار حزب کمونیست این اجازه را نمیداد که خلاقیتهای ادبی رشد کند و شکوفا شود.
یادم میآید وقتی مصدق مرده بود، در مجلس ختم وی نزدیک دانشگاه تهران، خلیل ملکی هم آمده بود، سخنران که پایین آمد گفت او را بگیریم و بزنیم، ببینید اینها چنین برخوردی داشتند. اصلا اینطور نبود که فکر کنند من میتوانم کسی که با او اختلاف فکری دارم را دوست داشته باشم، میگفتند کسی که با او اختلاف فکری دارم دشمن من است و به راحتی میتوان به او انواع برچسب جنسی یا خانوادگی زد. یک فردی بود به اسم عطاچی که عضو ستاره سرخ بود، در حیاط زندان راه میرفت و از جریانات مسلحانه انتقاد میکرد. میگفت ترور کردن و رفتن به خانه تیمی غلط است، باید کار فرهنگی در جامعه انجام داد.
یک شب بیژن جزنی به یک جوان کم سن و سال گفت برو پیش او بخواب و نصف شب جیغ بزن. ببینید در چه حدی فکر میکردند. به جای اینکه با مخالف فکری خود بحث و انتقاد کنند ولی دوستش داشته باشند اینطور برخورد میکردند. این نگاه به جهان نگاه استبدادی است، نه نگاه دموکراتیک. البته هنوز هم اینطور است. در فرانسه یک جایی هست که کتابهایشان را میفروشند، ببینید چطور کار میکنند، عین دشمنان خونی با هم برخورد میکنند، خب در این جامعه با وجود این دست افراد چطور میتوان دموکراسی داشت؟ دموکراسی را که ایجاد میکند؟ کسی که کار فکری میکند میتواند بگوید که انسانها حق دارند تفکرات گوناگون داشته باشند. ولتر آن زمان به ژان ژاک روسو میگوید من با این که از کتاب تو بدم میآید ولی حاضرم جانم را بدهم تا کتابت چاپ شود، این همان تفکری است که تنوع اندیشه ایجاد میکند و به آن ارزش میدهد.
در زندان هم این دست تفکرات بود، میگفتند ما باید تعیین کنم چه کسی حق دارد کتاب بخواند، چه کسی حق ندارد. یک روز به آنها گفتم برخورد ساواک که از برخورد شما منطقیتر است، کتاب که چاپ میشود نمیگوید چه کسی بخواند، چه کسی نخواند، گفتند تو ما را با ساواک مقایسه میکنی؟ گفتم هر چیزی را با هر چیزی میتوان مقایسه کرد. پلیس مخفی دوره تزار به مراتب دموکراتیکتر از کا گ ب بود که حزب بلشویک را ایجاد کرده بود. همهشان دشمن خونی من شده بودند.
- 12
- 2