این فلسفه در تفکر و حیات عقلی این کشور تاثیر زیادی از خود بر جای گذاشته است. پراگماتیسم را نخستینبار چارلز پیرس در مقاله معروفش، با عنوان «چگونه میتوان اندیشههای خود را روشن ساخت»، به کار برده است. پیرس در این مقاله ثابت کرده که برای شکافتن یک اندیشه، توجه به تعیین رفتاری که این اندیشه را برمیانگیزد کافی است. مقصود او از به کاربردن این واژه، روشی برای حل کردن و ارزشیابی مسائل عقلی بود. امروزه همگان رشد این فلسفه را مدیون پیرس و همقطاران قرن بیستمیاش، ویلیام جیمز و جان دیویی میدانند.
بعد از ضربات سنگینی که هیوم و کانت به پیکر متافیزیک وارد کردند و حتی کانت باب متافیزیک را بسته اعلام کرد، گویا دیگر زمان آن رسیده بود که فیلسوفان و اندیشه فلسفی چشم خود را از آسمان به زمین بدوزند و این گونه بود که از آن پس انسان و مسائل آن محور قرار گرفت. اصحاب اصالت مصلحت عملی پراگماتیسم دریافتند که روش و نظریهشان در حل مسائل عقلی و پیش بردن سیر ترقی انسان سودمند است.
فلسفه پراگماتیسم تعاریف زیادی دارد. ویلیام جیمز پراگماتیسم را روشی برای تهنشین کردن مباحث متافیزیکی که همواره پایانناپذیر و تمامنشدنی هستند، تعریف کرد. جیمز در کتاب انواع تجربه مذهبی که در سال ۱۹۰۲ منتشر شد، روانشناسی و فلسفه را برای توضیح زندگی مذهبی به هم آمیخت و از ایدههای پراگماتیستی یا عملگرایانه، برای ایجاد وحدت میان علم و دین سود برد. او معتقد بود که محک کل حقیقت، تجربه است و تجربه مذهبی هر فرد نیز پدیدهای است که باید به عنوان یک واقعیت پذیرفته شود. چنین عقایدی او را به سوی نوعی از کثرتگرایی در حوزه شخصی و اخلاقی، و نه صرفا متافیزیکی کشاند. جیمز، در حوزه متافیزیک نیز با ضرورتهای عقلگرایانه و نیز با جهان کامل یا کلیشهای ایدهآلیستهای مطلقگرا، مخالفت میکرد. کتاب مهم دیگر جیمز، پراگماتیسم است که در سال ۱۹۰۷ منتشر شد. وی در آنجا، نظریهای درباره حقیقت یا صدق مطرح میکند که به نوعی با ملاحظات روانشناختی درهم آمیخته است و همین موضوع نیز وجه تمایز کار جیمز و علت مباحثی بود که پیرامون این کتاب شکل گرفت است.
پیرس فلسفه پراگماتیسم را روش علمی دانست که بر اساس آن هرگونه تفکر ناظر بر موقعیتی علمی است. وی این روش را بیشتر برای روشن کردن معنای واژهها و تعریف مفاهیم به کار برد.
یکی از وجوه اختلاف میان جیمز و پیرس در مواردی بود که اظهار، باور یا ایده مورد نظر، نتایجی اجتماعی و یا مستقیما تحقیقپذیر نداشته باشد. دراین صورت، جیمز معتقد بود که به جای بررسی نتایج آن باورها و اظهارات، باید نتایج اعتقاد به آنها را بررسی کرد. اگر اعتقاد به آنها، در تجربه زندگی کسانی که به آنها معتقدند، تغییری ایجاد کند، جیمز این اظهارات را دارای ارزش صدق میدانست.
در کل پراگماتیسم فلسفه اصالت عمل یا فلسفه عملی است، فلسفهای طبیعی-تجربی که در معنای وسیع کلمه محدود به تجربه حسی نیست و فرضیههای عملی را اساس عقاید خود قرار میدهد. در این فلسفه، حقیقت هر آن چیزی است که از نظر انسان خوب باشد، چرا که حقیقت همیشه در حال تغییر است، همانطور که هر آن چیزی که خوب است در موقعیتها و زمانهای مختلف تغییر میکند. این گفته به این معنی است که هیچگاه نمیتوان چیزی را حقیقت محض دانست، چراکه علم و مسائل و مشکلات ما همیشه در حال تغییر است و در هر مرحله حقیقت آن چیزی خواهد بود که بتوانیم مسائل و مشکلات آن زمان را به وسیله آن حل کنیم.
در نظر مکتب پراگماتیسم هم افکار و عقاید همچون ابزارهایی هستند برای حل مسائل و مشکلات بشر و تا زمانی که اثر مفیدی دارند حقیقیاند و پس از آن غلط و خطا میشوند. فلسفه پراگماتیسم به دلیل ذات مدرن و طبیعی و تداخلی که با علوم اجتماعی داشت نه تنها در بین فیلسوفان قرن بیستم بلکه بین مردم آمریکا نیز شناخته شده بود. اکثرا از علم برای کشف حقیقت استفاده میشود، در حالی که خود علم دائما در حال تغییر و تحول است، مشاهدات جدیدی صورت میگیرد، اطلاعات جدیدی کشف میشود و نظریههای جدید مطرح میگردد. نمونه آن، نظریه جنبش نیوتون است که برای مدتها الگوی مسلمی در علم فیزیک بود. با این حال امروزه با اینکه از این مفهوم در بسیاری از مسائل استفاده میشود ولی قوانین آن در تمام حوزههای فیزیک کاربرد ندارد.
ما هرچه قدر بیشتر دانستههای خود را افزایش دهیم، بیشتر به ضعفها و محدودیتهای دانستههای قبلی پی میبریم. باید این را به خاطر داشته باشیم که درک فعلی ما از حقیقت همیشه کامل و مطلق نیست و باید بکوشیم تا با دانستههای جدید این درک و فهم خود را نیز همیشه به روز نگه داریم.
جان دیویی با پیروی از پیرس، علم را برای ارائه روشهای محکم و دقیق برای حل مسائل و کسب اطلاعات در خصوص فهم جهان در نظر گرفت. اما علم به عنوان غایت و هدف نهایی یا تنها شیوه فهم جهان تلقی نمیشود. به عقیده دیویی ممکن است ابزارهای دیگر تجربه مثل شعور عام یا هنر و فعالیت کسب آگاهی، فهم انسان را غنی کند. به عقیده دیویی، پژوهش در واقع تغییر شکل جهتدار یا کنترل شده یک وضعیت نامعین به وضعیتی است که اجزایش در تمایزات معین میشود و روابطش برای تبدیل عناصر وضعیت اصلی به یک کل واحد معین و مشخص میشود. دیویی، در تفکر و فلسفه آمریکایی و نیز در تحولات مهم آموزش و پرورش در قرن بیستم، دارای نقش برجستهای بوده است. وی سبب رشد و گسترش و تقویت سیستم فکری پراگماتیسم خصوصا در زمینه آموزش و پرورش شد. در دیدگاه دیویی، دموکراسی، تنها به فضای سیاسی محدود نمیشود، بلکه خانواده، مدرسه و اجتماعات دیگر، جایگاههایی هستند که قابلیت دموکراتیک شدن را دارند. دیویی نه تنها این امکان را به رسمیت میشناسد، بلکه آن را شرط اصلی تحقق دموکراسی به معنای شکوفایی استعدادهای انسانی میداند. از میان همه فلسفههای قدیم و معاصر غرب، فلسفه جان دیویی را میتوان فلسفه فراگیر تحولگرا دانست، از این جنبه که وی فلسفه را پیش از آنکه فلسفه بودن بداند، فلسفه شدن برمیشمارد.
دیویی پرنفوذترین فیلسوف تربیتی معاصر در جهان است که تقریبا اکثر نظامهای آموزش و پرورش جهان را تحت تاثیر قرار داد که هنوز هم این تاثیر ادامه دارد. این فیلسوف، در منطق، معرفتشناسی، علم اخلاق، زیباییشناسی و فلسفههای سیاسی و اقتصادی و تربیتی شهرت یافت. او فلسفههای کلاسیک و سنتی را به شدت مورد انتقاد قرار داد، خصوصا فلسفههایی را که کوشش میکردند ارزش تجربه انسان را به حداقل برسانند. بدون تردید، بیشترین تاثیر جهانی جان دیویی در حوزه آموزش و پرورش بود. او بر خلاف اکثر فیلسوفان، آموزش _ پرورش را قلمرو جداگانهای که یک نظریهپرداز به عنوان الزامی اخلاقی یا به دلیل شهروندی گاه بخشی از وقت خویش را صرف آن میکند نمیدانست، بلکه برعکس، هرگونه فلسفهای را فلسفه آموزش _ پرورش میخواند.
پراگماتیسم، در واقع از همان آغاز پیدایش و رشد مراحل نخستین خود، جنبش فکری یکدستی نبود. آنچه بعدها به منزله رشته وحدت بخش عملگرایی بر آن تاکید شد، اشتراک نظرهایی بود که میان فلاسفه نخستین عملگرایی وجود داشت، چیزی که اندیشمندان و فیلسوفان بعدی آنها را بسط داده و برجسته کردند، وگرنه، عمده آرای این فلاسفه در باب موضوعات بسیار متفاوتی بود، مثلا نظریههای خاص پیرس درباره نشانههاست، آرای اصلی جیمز در باب روانشناسی و نظریه شناخت است و فلسفه ویژه دیویی ابزارگرایی است.
ناگفته نماند که امروزه پراگماتیسم، در نسخه جدید خود با نام «پراگماتیسم نو» به رهبری ریچارد رورتی، از برخی مبانی سنتی خود در زمینههای معرفتشناختی و ابعادی از جهانشناسی و انسانشناسی، عقبنشینی کرده است. پس از جنگ جهانی دوم و تغییراتی که در جهان روی داد، پراگماتیسم دچار مشکلاتی شد که نتیجه آن ظهور نئوپراگماتیستهایی مانند ریچارد رورتی، فیلسوف و پراگماتیست آمریکایی است که به باور بسیاری، یکی از فیلسوفهای مطرح عصر کنونی است. او خود را فیلسوفی نئوپراگماتیست میخواند، ولی از برچسب پستمدرن پرهیز میکند و آن را در کل بیمعنا میداند.
در کل میتوان گفت هر نظریه و فلسفهای متناسب با اوضاع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و تاریخی جوامع پدید آمده و توسعه مییابد. فلسفه پراگماتیسم نیز از این قاعده مستثنا نیست.
نیلوفر شریف زاده
- 11
- 6