روزنامه هم میهن نوشت: هوا آلوده است. خلاف عادت روزهای تابستان، غبار چرخیده و چرخیده و در انتهای بزرگراه بلند از اعماق آسمان غرب تهران تکان نمیخورد. در خبرها آمده که گردوخاک از کرج آمده است. پنجشنبه، دوم شهریورماه اما هوا آلوده نبود، حتی شبیه باقی روزهای تابستان گرم هم نبود. پنجشنبه مثل عادت بیشتر ایرانیها، خانوادههای زیادی در پارکهای بزرگ و کوچک دور هم جمع بودند. «وردآورد» هم مثل باقی نقاط تهران پر از جمعیت بود.
ماشین چهاربار چرخ میخورد و از بزرگراه همدانی، جایی که دوطرفش ساختمانهای قدبلند، نیمهکاره و بدون سرنشین و تابلوهای «شهرداری اینجا مشغول چهکاری است؟» ایستادهاند، راهی وردآورد میشود. جایی که سال ۱۳۰۷ روستا بوده است. دو نوه مظفرالدینشاه و از خانواده فرمانفرماییان، ششدانگ آن را میان خود تقسیم کردند و بعد زمینها به نوادگان، نتیجهها و ندیدهها رسید و حالا قصه بر سر یک پارک است که شاهد یک مرگ است: «این پارک را از دهه ۸۰ کلنگ زدند، میخواستند زیتون بکارند، اول نشد، چندبار خاکش را عوض کردند، نمیدانم زمین برای چهکسی بود، یکبار چندنفر آمدند، تا فهمیدند اینجا زیتون کاشتند، گفتند دیگر بهدرد نمیخورد، رفتند.» راوی، در پارک آمدوشد زیادی دارد. از ساکنان یکی از کارگاههای روبهرویی پارک است. او و دوستانش پنجشنبه را خوب در خاطر دارند: «صدای فریاد شنیدیم، همه سروصدا میکردند، میگفتند خفه شدند، مردند.»
پنجشنبه، دوم شهریورماه، پارک زیتون در وردآورد تهران قتلگاه دو کودک شد. دو پسربچه که هیچکس دقیقا نمیداند چطور سر از حوضچهی آب درآوردند، چطور داخل حوضچه رفتند و چطور غرق شدند. جزئیات حادثه مرگ دو پسربچه مثل قطعشدن دست مهسای ۹ساله در پلهبرقی و چهارکودکی که در کانال عباسآباد کشته شدند، مبهم است.
فقط پرندهها در پارک زیتون پر میزنند. ظهر روز یکشنبه سهروز بعد از غرقشدن دوکودک، روی پارک زیتون گرد مرگ پاشیدهاند. اثری از آدمهای زیادی نیست. آدمها فقط دو گروهند؛ یک گروه در کارگاههای روبهروی پارک به نظاره ایستادهاند و چندنفر دیگر مقابل پارکند. شاپرکها و پروانهها روی گلهای شیپوری بنفش که گره خوردهاند و دستشان را به دست فنسها دادهاند، نشستهاند. فنسها دورتادور حوضچهاند. همه اینها شاهدان یک مرگند و حوضچه قتلگاه. مرگ پنجشنبه بیسروصدا رخ داده است: «من که نبودم، میگن از فنس رفتهبودن بالا، توپشون افتاده بود، مادرهاشون هم همونجا بودن، اولی رفته غرقشده، دومی رفته کمکش کنه، اونم غرقشده.» پیرمرد لباس آبیرنگ پوشیده و در پارک پرسه میزند. فنسها بالابلندند، مقابل حوضچهای ایستادهاند که رنگش به سبزی میزند. در خبرها آمده که مخزن ۲۰ در ۲۰متر است و عمقش ۴متر است. پیرمرد اول با انگشت به تابلوی «شناکردن، ممنوع» اشاره میکند و بعدتر دستهایش را بهسمت فنسها میگیرد. فنسهایی بالابلند. پیرمرد میگوید آب حوضچه عمق زیادی دارد، میگوید بچهها احتمالا باورشان نمیشده که اینجا استخری عمیق است. آب استخر برای آبیاری گیاهان داخل پارک زیتون است. پارکی که از اوایل دهه۹۰ ، صحبت ایجادش با مساحت تقریبی دوهکتار بود: «بچه آدمیزاده کاری میتونه بکنه.» پیرمرد فکر میکند، بچهها میتوانند حتی از فنسهای چندمتری هم بالا بروند. فنسها مرتب و منظم کنار هم ننشستند. بعضی جاها بهقول پیرمرد «پارگی داشته و دوختهاند.»
روایت پیرمرد با روایت باقینفرات نمیخواند: «من چرا باید دروغ بگویم، ما آنجا نبودیم، جیغ و داد کردند، ما رفتیم، از فنس بالا نرفتند، من فکر میکنم در باز بود. خدا کند حقشان پایمال نشود.»
مرد از ساختمانهای مقابل پارک آمده است. با دستش به دری اشاره میکند که مقابلش یک ساختمان کوچک و یک کانکس کوچکتر قرار گرفته است. فنسی با درختها و شاخ و برگهای زیادی پوشیده شده است. «هیچکس از نگهبانان پارک نبود، من فکر میکنم در قفل نبود. من خواندم که گفته بودند از فنس بالا رفته.» مرد دیگری میان صحبتهای او میدود: «فنسها را بریده بودند، الان گرفتند، بعد از همین اتفاق. توپشان افتاده بوده، اینجا را ببین، یکی از پارگیها اینجا بود.» مرد با دستش به قسمتی از فنسها اشاره میکند که با شلنگ آهنی بسته شدند و تکه دیگری که با فنسهای دیگری در هم تنیده شدهاند: «اینها پاره بوده است. اینجا را ببینید، اینجاها را تازه گرفتند. اینها باز بود. اینها را بعد از اتفاق گرفتند.»
محمدرضا پوریافر، شهردار منطقه ۲۱ یعنی همان جایی است که دوکودک در آن کشته شدند. او دیروز ۵شهریورماه در صحن شورای شهر تهران روایتی از حادثه داشت. مثلا اینکه ۷تیرماه و ۲۶مردادماه بازرسیهای اچاسای از بوستان بازدید کردند و عدم انطباقی ندیدند: «دقت داشته باشید که مخزن موجود با فنس پوشیده شده بود و پس از بازدیدهای نیروهای آتشنشانی پس از حادثه، هیچ گزارشی از مشکل در فنس به ما نرسیده است. فنسها کاملاً ایمن و محکم است و براساس تصاویری که بازرس HSE در بررسیها ثبت کرده، مشکلی وجود نداشته است و تیم دادستانی، تیم آتشنشانی و HSE سازمان مدیریتبحران در حال بررسی موضوع هستند.» او میگوید، پیمانکار براساس پیمان سال ۱۴۰۲ مسئولیت نگهداری از بوستان و مخزن موجود در آن را داشته است: «براساس تبصره چهار ماده سه این پیمان، هرگونه مسئولیت حوادث در این بوستان برعهده پیمانکار است و هیچگونه مسئولیتی برعهده کارفرما نیست. رعایت اصول ایمنی و نصب تابلوهای راهنما برعهده پیمانکار است و پاسخگویی حقوقی در مراجع قضایی نیز برعهده پیمانکار است.» شهردار منطقه درنهایت تاکید کرده که نباید مخازن روباز آبی وجود داشته باشد.
در جلسه دیروز، بعضی از اعضای شورای شهر تهران هم به صحبتهای شهردار و گزارشی که در صحن شورا ارائه داد واکنش نشان دادند. مثلا حبیب کاشانی گفته است که صحبتهای شهردار منطقه ۲۱ او را یاد صحبتهای وزیر راهوشهرسازی دولت قبل انداخته است: «این حادثه من را بهیاد وزیر راهوشهرسازی در دولت قبل انداخت که در یک حادثه مربوط به قطار گفت حادثهدیدگان بیمهاند، دیه پرداخت میشود و من اینجا عنوان میکنم که مردم و شهروندان باید بدانند که شهردارشان بهعنوان پدر معنوی هوای آنها را دارد.» ناصر امانی، دیگر عضو شورای شهر تهران هم به ناکارآمدی اچاسای اشاره کرد: ««آفتابهلگن هفتدست اما شاموناهار هیچی» و چطور این حادثه رخ داده وقتی واحد HSE عدم انطباق را در گزارشش نوشته است.» مهدی عباسی، دیگر عضو شورای شهر تهران هم پرسیده است: «آیا این بوستان نگهبان داشته؟ آیا مامور پارک به این قسمت سرکشی میکرده؟ و دقت داشته باشید که نشاندادن قرارداد پیمانکار توجیه است. یکبار برای همیشه باید اماکن پرتردد و حساس شهر همچون ایستگاههای اتوبوس، مترو، بوستانها و... بررسی شده و نقاط حادثهخیز شناسایی و رفع شوند.»
مردها میگویند روایت مسئولان را شنیدهاند. میگویند حوالی ساعت چهار عصر وقتی که پارک یکصدا مشغول خوشوبش بوده به ناگاه شادی، اندوهگین میشود و هیچکس نمیتواند کودکان را نجات دهد: «خب بچهها بازی میکنند، پدرومادر که همیشه نباید چشمش به بچه باشد، پدرومادر اینطرف بودند، بچهها داشتند بازی میکردند.» شهردار منطقه میگوید: «کودک اول برای برداشتن توپ بهسمت فنس رفته و کودک دوم نیز از فنس میپرد.» و دچار حادثه میشوند و کودک سوم به خانواده خبر میدهد و با حضور اهالی و حاضران در بوستان با آتشنشانی تماس گرفته میشود و پس از حضور آتشنشانان و بریدن فنسها، کودکان از آب خارج میشوند و بعد از انتقال به بیمارستان، متاسفانه یکی از کودکان با وجود اندک علائمحیاتی در ابتدای امر، اما جان خود را از دست میدهد.» بچهها اسم و رسمشان مشخص نیست، حتی دقیقا معلوم نیست که چندسالهاند. برخی میگویند، ۸ و ۱۱ساله، برخی دیگر میگویند، ۶ و۱۲ساله. یکی از اعضای شورای شهر گفته است که آنها پسرخاله بودند. شهردار منطقه آنها را از خانوادهای متعلق به طبقه کارگر معرفی کرده است. اسم و مشخصات آنها مثل نحوه مرگشان مبهم است. تیوب سیاهرنگ روی حوضچه آب تکان میخورد. پیرمرد میگوید این اولینبار است که پارک شاهد مرگ بوده است: «عصر دوباره مردم جمع میشوند، هم جوانها، هم خانوادهها.» هوا هنوز آلوده و گرم است. خبرها میگوید دیشب وضعیت هوا بسیار ناسالم بوده و هیچکس هشداری برای وضعیت ناسالم هوا منتشر نکرده است. برای همین هم عقربههای ساعت پنج را که نشان دهد، جمعیت بدونتوجه به گرما و آلودگی، دوباره راهی پارک زیتون میشوند.
دستم کجاست؟
دختربچه ۹ساله را همه میشناسند. او در محله تختی معروف شده است. صدای جیغهای مادر و گریههای برادرش را خیلیها شنیدند. اواسط مردادماه، یک حادثه او را در چشم ساکنان آشنا کرد، وقتی که خونش روی یکی از پلهها ریخت و دستش روی یک پله دیگر ماند و خودش تا روزها به امید «مثل روز اول شدن»، روی تخت بیمارستان خوابید. اما مثل روز اول نشد.
عابران بهمحض خروج از مترو علیآباد در منطقه ۱۶ تهران و عبور از پلعابر، باید مسیرشان را از پلهبرقیها بهسمت پلههای سنگی کج کنند. پلهبرقی را از کار انداختهاند. بعد از اینکه آرنج دختربچه ۹ساله قطع شد، ماموران قضایی حکم به بستهماندن پلهبرقی دادند: «صدای جیغوداد را شنیدیم، رفتیم برای کمک، دست را دیدیم، توی شال پیچیده بودند.»
زن در یکی از خانههای انتهای خیابانی ساکن است که پلهبرقی به آن ختم میشود. او روایتهای زیادی از خرابیهای پلهبرقی دارد: «این پلهبرقی اینقدر سروصدا میکند که من خیلیوقتها صدای جیغ از آن میشنوم.» حرفهای او را پیرمرد دیگری که بهنظر معتمدمحله است هم تایید میکند. هیچکس از پلهبرقی خاطره خوشی ندارد: «اکثرا پلهها یا یکی در میان خاموش بود، یا یکی در میان شانههایش شکسته بود.» مرد دیگری خودش را مسافر هرروزه متروی علیآباد معرفی میکند. او میگوید این پلهبرقی یکروز سالم است و یکماه خراب: «دختربچه نه، اگر من میانسال از پله پایم لیز بخورد و بیفتم، اگر پله سالم باشد طوریم نمیشود، وقتی پله خراب باشد، اینگونه میشود.»
روایتها درباره قطع دست دختر مثل مرگ دوپسر متفاوت است. مثلا جلال ملکی، سخنگوی آتشنشانی میگوید که آخرین بازدید از پلهبرقی چندروز قبل از حادثه بوده است. مدیرعامل سازمان آتشنشانی هم میگوید: «اگر جسم خارجی وارد پلهبرقی شود، در جا خاموش نمیشود چراکه احتمال پرتشدگی وجود دارد و سهکفپله حرکت میکند و بعد از آن متوقف میشود که متاسفانه کودکی ۹ تا ۱۰سالهای روی آخرین پله بود که دستش گرفتار میشود و وقتی دوستان ما به محل حادثه رسیدند، اینطفل بغل مادرش بود و عضوی از دستش قطع شده بود که دوستان ما برای پیداکردن عضو قطعشده پلهها را باز کرده، نهایتا بعد از ۲۰دقیقه عضو را پیدا کردند، عضو قطعشده و مصدوم را در اختیار آتشنشانی قرار دادند و همزمان نیز عوامل کلانتری در محل حادثه حضور یافتند.»
او گفته است که از ابتدای سال تا الان ۷مورد تماس درباره خاموشی و نقصفنی این پلهبرقی ثبت شده است: «کارشناسان ما در این حادثه به این نتیجه رسیدند که سهلانگاری شهروند علت بروز این حادثه بوده است اما شاید بتوانیم با افزایش سطح آگاهیهای مردم از بروز این حوادث جلوگیری کنیم و بهتر است با نصب تابلوهایی در سطحشهر نسبت به افزایش آگاهی مردم اقدام کنیم. همچنین لازم است که واحد HSE بازدیدهای هفتگی برای رصد وضعیت دستگاههای برقی سطحشهر تهران داشته باشند.» عابران دائمی پلهبرقی اما میگویند ۷بار اخطار خاموشی مثل یک شوخی است: «این پلهبرقی یکروز سالم است و یکماه خراب.»
دختر بچه ۹ساله، نامش مهسا ولیزاده است. او خلاف باقی کسانی که در حوادث شهری مصدوم یا حتی کشته میشوند، اسم و رسمش به گوش خیلیها رسیده است. پدر لحظه حادثه را تلفنی شرح میدهد. مثلا میگوید که مادر خانواده خلاف گفته رسانهها، دست مهسا را گرفته بوده و هیچ سهلانگاریای در کار نبوده است. او میگوید، دخترش ایستاده بوده و «اصلا مگر کسی روی پلهبرقی مینشیند که دختر من نشسته باشد؟» پدر میگوید کارشناس دادگستری از پلهبرقی بازدید کرده و باید حکمنهایی صادر کند: «هنوز هیچ حکمی صادر نشده و به دست ما نرسیده است.» او میگوید حتی دختر همسایهشان هم یکهفته قبلاز ایناتفاق در پلهبرقی یکی از کفشهایش از پایش بهموقع در آمده که اگر در نمیآمد، احتمالا حالا او هم یکپا نداشته است. برخی کانالهای خبری البته شهرداری را تبرئه کردهاند و از صدور حکمنهایی میگویند. ناصر امانی، عضو شورای شهر تهران هم در گفتوگو با میگوید اینخبرها را در فضایمجازی شنیده است: «من در فضایمجازی دیدم که ظاهراً از قول کارشناس گفته شده که دستگاه نقصفنی نداشته و عامل حادثه نقصفنی دستگاه نبوده است، اما رسماً هنوز حکمی بهدست ما در شورا نرسیده است.»
در جلسهای که به بررسی وضعیت پلهبرقی منطقه ۱۶ اختصاص داشت، مشخص شد که این حادثه مشت نمونه خروار است و پلهبرقیهای دیگری هم در تهران با مشکل مواجهند. حبیب کاشانی ۱۵مردادماه در جلسه پارلمان شهری با استناد به یک گزارش که برخی رسانهها آن را بازنشر کردهاند، اینطور گفت: «برندهای پلهبرقیای وجود دارند که بعضاً در کشور خود نیز فعال نیستند و کیفیت و استاندارد لازم را ندارند و این موجبشده شهرداری تهران نسبت به تأمین تجهیزات با مشکل مواجه شود. تجهیزات پلها و امکانات ایمنی از ۲۵مکانیزم دنیا از ۱۵مکانیزم برخوردارند.» مهسای ۹ساله احتمالا تا ابد از پلهبرقی بترسد، مثل دوخواهر که بچههایشان در حوض پارک غرق شدند.
قتلگاههای کودکان در تهران
کودکان تهرانیها در سالهای اخیر در مناطق دیگری هم جان دادهاند. بررسیها نشان میدهد از سال ۹۸ تا نیمهاول ۱۴۰۲، هفتکودک براثر حادثه در مکانهای با مسئولیت شهرداری تهران کشته شدهاند.
اردیبهشتماه ۱۴۰۰، یککودک ۱۲ساله از پشت موتور پدرش به داخل کانال تصفیهخانه ری- ورامین پرتاب شد. پسر دچار خفگی شد و بعد هم ایستقلبی، نفس او را گرفت. ۸ اسفندماه همانسال، آخرینروز زندگی امیرعلی هم بود. رسانه شهرداری تهران نوشته است که خانواده او برای تعویض روغن خودرو در کارگاهی در حاشیه خیابان ورامین بودند که کودک از خودرو خارج میشود و بازیکنان بهطرف کانال آب روباز ری – ورامین میرود و نفسش بند میآید. شاهدانعینی همان زمان گفته بودند بهدلیل بالا بودن حجم پسابها، بدن کودک به چند کیلومتر دورتر رانده شده، در بخشی از کانال که در محله امینآباد قرار دارد، متوقف میشود. دوسال قبل از مرگ این دوکودک، کانال عباسآباد شاهد مرگ دوکودک دیگر در دوسال قبلش هم بوده است. حوادث مرگ در کانال عباسآباد به پایان رسیده است. ناصر امانی میگوید: «خوشبختانه بخشی که همجوار مناطق مسکونی بود با بودجهای که شهرداری و سازمان آب منطقهای گذاشت، آنجا رفع خطر شده است.» او میگوید با بتنهای بزرگ و سنگین روی کانال پوشانده شده است.
بررسیها نشان میدهد تیرماه سال ۱۴۰۱ هم یکدختر ۴ساله در چاه فضایسبز شهرداری منطقه۱۵ سقوط میکند و میمیرد. دختر ۴ساله حدود ۲۰دقیقه در چاه ۴۶متری بوده است. بعد از این اتفاق شهردار منطقه۱۵، شهردار ناحیه۵ و پیمانکار فضایسبز شهرداری بازداشت میشود. تهرانیها پیشاز همه این اتفاقات، ماجرای پارک شهر و غرقشدن دختران دانشجو را در خاطرشان ثبت کردهاند. اواسط اردیبهشتماه ۸۱، ۵۷دانشآموز یکدبستان بهمناسبت هفته مشاغل در اردوی علمی از موزهپست بازدید کرده بودند، آنها حدود ساعت ۱۱صبح به پارکشهر رسیدند و درحالیکه باران میبارید بههمراه معلمان خود بهسمت دریاچه مصنوعی پارک حرکت کردند. قایقی که ظرفیتش ۱۱نفر بود و وقتی به میانههای دریاچه رسید از کنترل خارج شد و در آب فرو رفت. آنهایی که بیرون دریاچه بودند، دستهایشان را قلاب کردند، هرچه تلاش کردند، دستها به بچههای زیر آب نرسید، دختران غرق شدند. احتمالا آنها هم مثل بقیه تا همیشه از پارک شهر میترسند.
- 11
- 2