حالا داریم به زلزله عادت میکنیم. لرزههایش گرچه ما را از خانه سراسیمه به کوچه میفرستد و باب همدلی و صله رحم را در پارکها به جا میآوریم، ولی شاید زیاد تنمان را نلرزاند. حالا زمینلرزه سر پل ذهاب و شوخی حدود ۵ریشتریاش در تهران باعث میشود که البته داغ دل ما را نیز تازه کند. امروز ۵ دی است، روزی که یک زمینلرزه دیگر با صدای بسیاری بم خود، ۱۳ سال پیش رخ داد و بم را زیر و رو کرد. به صورتی که به سختی میشد صدایی را از زیر آوارهایش شنید. شهری که خواننده بزرگش به نام ایرج بسطامی، برای همیشه خاموش و هیچ کس نتوانست صدای زیر او را از بم بشنود.
بم کهن به همراه بم جدید ۵ دی خاک افتاد. بم کهن که در خود تاریخ قرنهای متمادی را پنهان کرده بود، ناگهان ترک برداشت و حتی ردپای تاریخ هم زیر آوار آن به یغما رفت.
وقتی که بم فروریخت ایران به یکباره اشک شد و درد شد و سپس دست شد تا بتواند این خاک پر گهر و این سرای امید را دوباره بسازد. بم، هنوز زخمی است، اما دستهایی درپی ساختن آن چهره اندوهگین و آن قامت تاریخیاند. بم امروز آرام آرام به همراه بم کهن، زندگی را تجربه میکند. کودکانش در کوچههای غم گرفته دیروز، شادی را زمزمه می کنند و حتی دستهای سخاوتمند خود را برای کودکانی که در سرپل ذهاب خندههای خود را فراموش کردهاند دراز میکنند.
بم این روزها دو باره در حال ساخته شدن است. شاهنشینهایش، کوچههای تنگش و حتی شاید صدای شیهه اسبانش، در حال زایش دوبارهاند. بمِ کهن نو میشود و دوباره به خیل دوستداران خود لبخند خواهد زد. این روزها گرچه صدای زیر فرزند بم، ایرج بسطامی از بم نمیآید، او در میان «سیل غمها» تنها مانده است و در آغوش مام وطن خفته، اما «گل پونهها»یش از آمدن سحر خبر میدهند، زیرا که زلزله رفت و «فردایی دگر شد» و میتوان امیدوار بود که بم به تاریخ دوباره سلام کند و فرزندان میهنش را دوباره در کوچههای خود به تماشا بنشیند.
مازیار سوادکوهی
- 12
- 4