آسمان به زمین چسبیده و رقابت باد و آفتاب است در دل دریای تفتیده، در دل قتلگاه ماهی ها. هامون شبیه صحرای پهناوری است که انگار از ازل روی آب به خود ندیده. جابه جا روی زمینِ داغ ماهی است، ماهی های کوچک و بزرگ خشک با چشم های از حدقه بیرون زده. راه که می روی ماهی ها زیر پا خرد می شوند و خشخش صدا می کنند، مثل برگ پاییز. آن طرف تر چند گونی روی هم چیده شده و همه لبالب است از ماهی های خشک که تا همین بیست روز پیش نرم و زنده بودند. آفتاب بی داد می کند در دل زمین ترکخورده. پیرزن و پیرمردی در گوشه ای از این صحرای پهناور کز کرده اند؛ در اتاقکی از جنس گونی. آفتاب از درز گونی های آبی اتاقک خودش را هل می دهد تو، می نشیند روی چوبدستی پیرمرد، روی لباس کهنه و سوزندوزی پیرزن، روی جانِ نگهبانان ماهی های خشکشده، روی چشم های ناامید و بی حالشان. نگهبانان پیر چند روزی است که میهمان دریای به خشکی نشسته اند. پاسداری می دهند تا صاحبان گونی های ماهی بیایند، صیدشان را بار کنند، راهشان را بکشند و بروند و دوباره دریا بماند و این آفتابِ تیز.
صیدِ بی جانی
صدای زوزه ی باد می پیچد توی کوچه های خاکی و توأمان، آفتاب قیامت می کند. هُرم گرما و هوهوی باد است که راه باز می کند در جاده ی کوه خواجه، می چرخد و می چرخد و جولان می دهد. خاک می دود لابه لای موهای دختربچه ها و پسربچه هایی که پابرهنه صحرای خاکآلود را گز می کنند و می دوند و می خندند. اینجا روستای صیادان سفلی است. آخرین روستا در حاشیه ی تالاب هامون. روزگاری مردمان روستا صیاد و کشاورز بودند و حالا چرخ روزگار چرخیده و دریا قهر کرده و به خشکی نشسته است. گرچه مردم دوباره صید می کنند، نه ماهی تازه که ماهی خشک، ماهی خشک از دل دریای تفتیده، صیدِ بی جانی می کنند انگار.
صلات ظهر است و گاهبهگاه موتوری ها و ماشین ها راه جاده را می گیرند و میروند. بارشان؟ ماهی های خشک شده از تالاب هامون. دست تکان می دهیم، موتوری ها مکث نمی کنند، صورتشان را با چفیه پوشانده اند و از درز چشم غریبه ها را می پایند و سر می چرخانند و دور می شوند. دوباره دست تکان می دهیم، یکی از ماشین ها می ایستد. زن و شوهری با چند بچه ی قد و نیمقد پیاده می شوند. تمام تنشان، جانشان، ماشینشان بوی ماهی می دهد.
رحمان ۳۷ ساله است و آفتابسوخته. سرخی پوست که دیگر به سیاهی طعنه می زند از داغی آفتاب. گونه ها و پیشانی اش سیاه است، شبیهِ شبِ تاریک، با چشم هایی که به خون نشسته است. مردمک های قهوه ای در کاسه ی سرخ چشم ها که دیگر هیچ نشانی از سپیدی ندارد می چرخند. هفت گونی بزرگ ماهی خشک جمع کرده اند که به قول خودش بیشتر از ۵۰، ۶۰ هزار تومان نمی ارزد، اما کار نیست و زندگی با کسی شوخی ندارد و توی این زمین بی آبوعلف مگر چه می شود کرد؟
می گوید: «ساعت پنج صبح رفتیم دریا و الان برگشتیم. هفت، هشت ساعتی می شه. جمع کردن ماهی با ۵ تا بچه کار سختیه. همه ی ماهی ها هم که یه جا جمع نشدن، توی دریا پراکندن. هی از این طرف باید رفت اون طرف. خاک و طوفانم کارو سخت تر می کنه. به جز ما خیلیای دیگه هم هستن، بعضیا همون کنار دریا خونه دارن و کارشون راحت تره. ۲۰ روزی هست که دریا خشک شده و ما هم ده روزه که می ریم ماهی های خشکشده رو جمع می کنیم. بعد می بریمشون شهر و به یه نفر می فروشیم. اونم پودرشون می کنه و میده به مرغداریا یا می ریزه پای درختا».
رحمان چند سالی هست که بیکار است، یارانه هم کفاف زندگی اش را نمی دهد؛ «با ۴۵ تومن چیکار می شه کرد؟».
بی بیگل همسر رحمان است و خانه دار، فکر می کند دریا قهر کرده و اهالی روستایشان نفرین شده اند؛ «همین ۵ تا بچه که دارم بسه، خرج همینارم به زور درمیاریم. روزی رو خدا می ده ولی بازم باید فکری کرد دیگه. چند روزه می ریم ماهی خشک جمع می کنیم. کار سختیه، خیلی سخت. یسره باید سرتو پایین و بالا کنی و ماهی جمع کنی. این بچه کوچیکه هم دائم گریه می کنه میگه منو بغل کن. اینو بغل کنم، یا ماهی جمع کنم؟ گرد و خاکم که زیاده. کور می کنه چشمو. نمی شه چشم باز کرد. دریا خشک شده و فقط خاکش مونده. بچه ها هم خیلی اذیت میشن. کسی رو ندارم بچه هامو بذارم پیشش. ما نفرین شدیم انگار. خشکسالی امانمون رو بریده. خونه هم که برمی گردیم آب نداریم، آب خیلی کمه. حالا یه تانکر آوردن روستا و یکمی بهتر شده وضعمون». تانکر هلال احمر را می گوید که چند روزی هست که رسیده. همان پویش نذر آب که دومین سال است که به همت نیروهای هلال احمر در مناطق محروم ایران اجرا می شود. سیستان و بلوچستان که هم که سری دارد در سرها، در محرومیت و خشکسالی.
چند قدم آن طرف تر یکی از دخترهای رحمان و بی بیگل ایستاده است. ۹، ۱۰ ساله به نظر می رسد. دخترک تماشایی است، آفتابسوخته است و موهای مشکی دماسبی اش بی شباهت به رنگ گونه هایش نیست. چشم می دوزد به مادر و ناخن می جود، خجالتی است و انگار بغضِ پنهانی دارد. به سختی حرف می زند؛ «دوست ندارم بریم ماهی جمع کنیم». می پرسم «دوست داری چیکار کنی؟» فقط می خندد، می خندد که بغض یادش برود بالا آمدن. رحمان صدای دخترک می شود: «دوست داشت عروسک داشت و بازی می کرد». اسم دخترک حدیثه است، به حرف می آید: «اینجا سخت می گذره، دلم می خواد مدرسه ها باز شه برم مدرسه».
مردم چه چاره کنند؟!
حالا هامونِ بهخشکینشسته، با ۵۶۶۰ کیلومترمربع، تنها ۴۰۰ مترمربع آب دارد. آبی به عمق ۱۰ سانتیمتر که دیگر دردی از کسی دوا نمی کند. نه می شود صیادی کرد، نه کشاورزی، نه دامداری. زمین ها از بین رفته و دام ها تلف شده و آنها که مانده اند جان زیادی ندارند. گوسفندها و بزهای لاغر و لاجان زمین خشکیده را بو می کشند و بوته های تنک را می جوند و بی خیال کوچه ها را طی می کنند. معیشت مردم به خطر افتاده. زندگی را یا به زور یارانه می گذرانند یا با نگاه به آسمان، مگر رحمی کند دوباره. فقر در خانه ها جولان می دهد و تیغ تیز خشکسالی گلوی مردم را می درد. ماهبانو از اهالی روستای صیادان سفلی است. زنی ۵۰ ساله که به غایت خسته به نظر میرسد. دستوپاشکسته فارسی حرف می زند و دست های حنابسته اش را سایه بان چشم های بی حالتش می کند. خانه ی نیمهکاره را نشان می دهد؛ «سه ساله تونستیم فقط یه اتاق بسازیم. با شوهر و پنج تا بچه م توی همین یه اتاق زندگی می کنیم. شوهرم قدیما صیاد بود، الان پیر و ازکارافتاده شده. پسرم چند روزه میره دریا و ماهی خشک جمع می کنه. ماهی ها هم تموم بشن اونم بیکار می شه دوباره. ولی بازم شکرِ الله. خودش روزیرسانه».
باقی اهالی روستا هم وضعیت مشابهی دارند. دیگر اینجا صیادی خاطره ی دور و درازی است که برای بچه های کمسنوسال ناآشناست و برای پیرمردها حکایت روزگار رفته است.
راه حل؟ تغییر معیشت مردم
مردم حوزه ی سیستان وضعیت نامناسبی دارند و معیشت جایگزین شاید تنها راهحل نجات آنها باشد. موسی بهلولی، رئیس دانشگاه زابل با اشاره به پژوهش های این دانشگاه در رابطه با تغییر اقلیم و تغییر معیشت مردم این حوزه به «سازندگی» می گوید: «کشاورزی و دامداری به نوعی ظرفیت هایی از منطقه ی سیستان است. نکته ی مهم این است که باید از کشت زراعی که متاسفانه هنوز هم به نوعی در منطقه وجود دارد، به سمت کشت باغی حرکت کنیم. یکی از کارهای مهمی که دانشگاه زابل در این حوزه انجام داده، مرکز پرورش نهال زیتون است. ما سالانه ده ها هزار نهال زیتون تولید می کنیم و در سال قبل حدود ۴۰ هزار نهال را به مردم تحویل دادیم. امسال هم تعداد زیادی نهال تولید کردیم که هم در ایجاد پوشش گیاهی در منطقه موثر است و هم در تغییر اقلیم».
او به دامپروری هم اشاره می کند: «خیلی از دام ها را در اختیار مردم قرار می دهیم؛ از جمله شترمرغ. شترمرغ شرایط سازگاری خیلی خوبی با منطقه ی سیستان دارد و در مقایسه با گاوداری هزینه های آن برای مردم بسیار کم است؛ یک فنس میخواهد و یک سایه بان. ضمن اینکه شترمرغ در سال ۷۰ تخممرغ می گذارد و هرکدام از اینها می تواند به یک سرمایه تبدیل شود. ظرفیت مهم دیگر منطقه شتر است». بهلولی صنایع تبدیلی را گزینه ی مناسبی در حوزه ی سیستان می داند؛ «در حوزه ی پرورش زیتون به بحث روغن گیری ورود کرده ایم و این را به مردم هم اعلام می کنیم. ظرفیت مهم دیگر این منطقه گیاهان دارویی است. دلیل آن هم تنش هایی است که در منطقه وجود دارد، خشکی موجب می شود تا ماده ی موثر گیاهان بیشتر شود. صنایع تبدیلی این حوزه را هم داریم و تجربه ی موفق کشت زیتون را در حوزه ی گیاهان دارویی هم می خواهیم تکرار کنیم».به گفته ی بهلولی ضعف بزرگ حوزه ی سیستان موضوع سرمایه گذاری است؛ می گوید: «سرمایه گذاران از تهران و سایر شهرهای بزرگ به سیستان نمی آیند. قبلا می گفتند امنیت نیست و حالا طوفان هم به آن اضافه شده است! متاسفانه بزرگان حوزه ی سیستان خودشان هم در منطقه سرمایه گذاری نمی کنند. اگر بخش خصوصی به این حوزه وارد شود، ما هم تجاربمان را در اختیارش قرار می دهیم و قطعا این موضوع در تغییر معیشت مردم تاثیرگذار خواهد بود».
- 17
- 1