«پرهام، پرهام پاشو مامان دیر میشه... پاشو صورتتو بشور صبحانه حاضره. کیفتو مرتب کردم پاشو مدرسه دیر نشه» ٢٨روزه که دیگه این جملات برای پرهام تکرار نمیشود. در این مدت همه چیز برای پرهام و هستی متوقف شده. آنها منتظرند تا مامان برگردد و دوباره مثل قبل آنها را از خواب بیدار کند. مثل همه آن روزهایی که پرهام ٩ساله و هستی ٧ساله با صدای گرم و محبتآمیز مادرانه از خواب بیدار میشدند و به مدرسه میرفتند.
مثل بعدازظهرهایی که بعد از تعطیلی کلاس زبان با شوق و ذوق این طرف و آن طرف را نگاه میکردند تا مامان مریم را پیدا کنند، دست او را بگیرند و قدمزنان کلمات جدیدی که در کلاس زبان یاد گرفتهاند را نشمرده نشمرده و سریع برای مامان تکرار کنند، اما ٢٨روز است که فقط یاد و خاطره همه اینها برای «پرهام» و «هستی» تکرار میشود به امید اینکه دوباره مادرشان را ببینند. هرچند این دو کودک خودشان از نزدیک شاهد ناپدیدشدن مادر بودند، ولی ازهمه بیشتر به بازگشت او امیدوارترند.
٢٨روز از ناپدیدشدن مریم درخیابان نیستان پاسداران میگذرد. مادر ٤٩سالهای که برابر چشمان بهتزده پرهام و هستی داخل جوی آبی نیممتری افتاد و ناپدید شد. جوی آبی که کمی جلوتر به کانال عمیقی منتهی میشد و همین شد تا با وجود جستوجوهای فراوان هنوز هیچ اثری از او به دست نیاید.
بلاتکلیفی خانوداه مریم
همه چیز خیلی سریع و باورنکرنی اتفاق افتاد. ساعت حدود ٣٠: ١٩ دوشنبه ١٧ آبان هوا حسابی به هم ریخته بود، بارش بیوقفه باران، صدای آب از همه جا به گوش میرسد، کف خیابان مثل رودخانه شده بود، آب با سرعت جریان داشت، پرهام و هستی تازه از کلاس زبان تعطیل شده بودند، من و مریم محکم دست بچهها را گرفته بودیم، من زودتر رفتم تا خودرو را روشن کنم، دیدم بچهها دیرکردند، از خودرو که پیاده شدم، صدای پرهام را شنیدم که داد میزد بابا بابا مامان افتاد توی جوی آب. با شنیدن این حرف، خشکم زد، نمیدانستم چه باید بکنم؛ سراسیمه به طرف جوی آب رفتم تا نجاتش دهم ولی شدت آب به قدری زیاد بود که نتوانستم او را بگیرم و هرچه دویدم، دیگر اثری از او نبود.
تاریکی هوا و بارش شدید باران نیز شرایط را سختتر کرده بود. حتی مردم و شاهدان نیز نتوانستند کمکی به ما بکنند، فقط خیلی با آتشنشانی و نیروهای امدادی تماس گرفتیم، شاید بتوانند ردی از همسرم پیدا کنند. من حتی چند تا از حفاظ مسیر جوی آب را کنار زدم تا شاید بتوانم کمکش کنم، اما اثری از مریم ندیدم. اینها را منوچهر همسر مریم به «شهروند» میگوید. با صدای خسته و گرفته. خسته از ٢٨روز جستوجوی بینتیجه: «از پاسداران تا چرمشهر ورامین همه جا را چندبار وجب به وجب گشتهاند، اما هیچ اثری نیست که نیست. اینکه رد و نشانی از مریم به دست نیامده از همه چیز بدتر است. این بلاتکلیفی اینکه نمیدانیم برای او مراسمی بگیریم یا نه. اینکه به بچهها به پرهام و هستی چه بگویم، اینها از همه چیز بدتر است.»
شکایت خانواده مریم از شهرداری
منوچهر اما بیشتر از همه از شهرداری گله دارد، از بیتوجهی به سلامت و ایمنی شهروندان: «از مسئولان کلاس زبان بچهها شنیدم که این برای چندمینبار است که چنین اتفاقی میافتد، اهالی محل چندبار با شهرداری تماس گرفتهاند ولی هیچ ترتیب اثری داده نشد تا مریم هم از دست برود، مقصر شهرداری است.»
او ادامه میدهد: «اگر شهرداری قبل از بروز حوادثی از این دست، فکری به حال ایمنبودن این جوی آب میکرد، این بلا نازل نمیشد. جویهای آب باید نرده داشته باشند، بهخصوص در مکانهای پرتردد، ولی متأسفانه درمحل حادثهای که برای همسرم رخ داد، هیچ حفاظ و نردهای نبوده و باران شدید هم اوضاع را بدتر کرد. همچنین نبودن سد و مانعی در جویهای آب میتواند این مشکلات را کمتر کند، متأسفانه هیچ راه عبوری برای تجسس وجود نداشت و مأموران به سختی میتوانستند در آن مسیر همسرم را پیدا کنند. شدت آب به قدری زیاد بود که مأموران هم جرأت رفتن به داخل کانال را نداشتند.»
او به تلاش مأموران آتشنشانی و ادامه جستوجو برای یافتن همسرش هم اشاره میکند: «وقتی مردم با آتشنشانی تماس گرفتند، آنها به محل حادثه آمدند، از بچهها سوال کردند و عملیات جستوجو آغاز شد، البته اولش چندان با صحبتهای این دو بچه باور نداشتند، اما وقتی یکی از کسبه خیابان پاسداران هم به مأموران آتشنشانی گفت که دیده مریم داخل جوی آب افتاده، جستوجو را با جدیت بیشتری دنبال کردند، اما تاکنون هیچ فایدهای نداشته، چند روز پیش هم جلسهای برگزار شد و به ما گفتند که عملیات جستوجو ادامه دارد.» همسر این زن ناپدید شده درپاسخ به این پرسش که از شهرداری شکایت دارد، میگوید: «بله، فردای حادثه پرونده در دادسرای شعبه چهارم دادسرای جنایی تشکیل شد. البته شهردار منطقه ٣ به منزل ما آمد و صحبتهایی با ما داشت، اما من به آنها هم گفتم که این حادثه درنتیجه بیتوجهی و اهمال شهرداری است.»
٢٨ روز دلتنگی پرهام برای مادر
اما پرهام پسر ٩سالهای که از نزدیک شاهد این حادثه هولناک بود، هنوز امیدوار است که مادرش برگردد: «دلم برای مامانم تنگ شده، همیشه صبحهای زود من را بیدار میکرد، تا دست و صورتم را بشورم و صبحانه بخورم، هر روز صبح اول من بعد هستی را از خواب بیدار میکرد. الان پیش عمهام هستیم، من میدونم مامانم برمیگرده، به هستی هم گفتهام که نگران نباشد، ما مامان را دوباره میبینیم.» اما عمه پرهام و هستی به «شهروند» میگوید: «این بچهها هنوز درست نمیدانند که چه اتفاقی افتاده، هر روز از من یا منوچهر میپرسند که مامان کی برمیگرده، روزهای اول خیلی سخت بود، هنوز هم سخت است، باید بیصدا گریه کنی تا این بچهها بیشتر از این اذیت نشوند، پرخاشگر شدهاند. هستی و پرهام هنوز شوک زدهاند و شبها بیخودی از خواب میپرند.
تازگی پرهام رفتارش تغییر کرده، فکر میکنم یکجوری فهمیده، شاید هم نمیخواهد باور کند، ولی رفتارش تغییر کرده.» خانم زاهدی هم مثل برادرش منوچهر از بلاتکلیفی و پیدا نشدن مریم خیلی ناراحت است: «خدا کند زودتر پیدا شود، نمیدانیم چه کار کنیم، اینکه هیچ رد و نشانی از او نیست، واقعا ناراحتکننده و عجیب است. نیروهای آتشنشانی همه مسیر را گشتهاند تا ورامین ولی از مریم ردی به دست نیامده است. کاش زودتر مادر بچهها پیدا شود».
- 14
- 5