به گزارش رکنا، خانواده سمیه هم راضی نبودند. آنها خبر نداشتند دختر دلداده شان برای سر گرفتن این ازدواج حاضر است هر کاری انجام بدهد. بعد از خواستگاری من و سمیه که احساس می کردیم به بنبست سرنوشت رسیده ایم پا به فرار گذاشتیم.
بعد از چند ساعت پدرش ردمان را پیدا کرد و خانواده من نیز به ناچار رضایت خود را با این ازدواج اعلام کردند.
پا به زندگی مشترک گذاشتیم که با آتش عشقی هیجانی شروع شد. ولی متاسفانه این هیجان آتشین خیلی زود به سردی گرایید. خانواده من و خانواده همسرم نتوانستند برای همدیگر احترام قائل شوند و ما به خاطر همین موضوع دچار اختلافهای جدی شدیم. مادر همسرم راه میرفت و میگفت اگر سمیه را به پسر خواهرش داده بود چنین و چنان می شد و....
کمکم شریک زندگیم نیز مرا با دیگران مقایسه میکرد و با حرف های تحقیر آمیزش عذابم میداد تا چشم به هم زدیم ۱۵ سال از زندگی مان گذشت ما صاحب دو دختر شده بودیم.
دو بچه معصوم که هر روز شاهد درگیری و مشاجره های تکراری مان بودند. همسرم چند بار قهر کرد و به خانه پدرش رفت. در آخرین درگیری من که خیلی عصبی شده بودم، چند تکه از وسایل خانه را شکستم. سمیه هم از کوره در رفت و چند ظرف چینی را شکست. در حال جر و بحث بودیم که متوجه گریه دخترم شدیم.
وقتی داخل اتاق رفتیم فهمیدیم دختر نوجوانم مقداری دارو خورده و حالش خوب نیست. بلافاصله او را به بیمارستان رساندیم شانس آوردیم که بچه ام به زندگی بازگشت حالا برای حل مشکل خود به مرکز مشاوره پلیس معرفی شده ایم.
- 9
- 6