نمایی از شهر با یکماه بزرگ، ماه نزدیک، ماهی که بیشتر خبر از حادثه میدهد تا اینکه نشان شبی آرام باشد. روشناییهای شهر را در خود گم میکند. صحنه، گورستان. سنگ قبر و تاریکی، چراغ اتومبیلها از نزدیکی لحظهای روشن میکند و زود به تاریکی میرسد. صدای اتوبان از یک سو و سکوت گورستان سویی دیگر. در کنار هم. عبور از کنار گورستان با اتومبیلهای لوکس، با لامبورگینی.
سیامک صفری نویسنده و کارگردان تئاتر لامبورگینی است، او در گفتوگویی که با مهرداد رایانی انجام داده درباره این اثر گفته: قرار نیست مخاطب را به وحشت بیندازد و او را ناامید کند. نمایش لامبورگینی با طنزی آرام، به دو موضوع مهم اجتماعی درسال گذشته میپردازد و آنها را به زندگی در شهر تهران گره میزند. شهری با روشناییهای بسیار که عدهای در گورستانهای آن شب را به صبح میرسانند و مردی که فکر میکند آتشسوزی و فروریختن ساختمان پلاسکو کار او بوده است.
هفتم دیماه ١٣٩٥، گزارشی نوشته مریم روستایی در روزنامه شهروند منتشر شد و سپس به رسانههای دیگر راه پیدا کرد که عمق مسأله بیخانمانی را نشان داد. انسانهایی که برای ادامه زندگی به گورها پناه بردهاند: «٥٠ زن، مرد و کودک، شبها در گور میخوابند. » میان آنها هم افرادی بودند که سالها درگیر اعتیاد و بیخانمانی بودند و هم کسانی که سه تا پنجسال بود در خیابانها و گورستانها پناه گرفته بودند.
کسانی که زمانی کار و زندگی مناسبی داشتند و ناگهان زندگیشان به جایی رسیده بود که در کنار جمعیت عزادارانی که مردهای را به خاک میسپردند، زندگی میکردند. خبر در شبکههای مختلف اجتماعی پخش شد و به گوش همه مردم رسید. خبرهایی از گورخوابی در استانهای دیگر رسید، گورخوابی در سیستانوبلوچستان و وضع بد زندگی مردم در چادرها و کارتنخوابی در استانهای دیگر.
یک روز بعد از انتشار این گزارش، مرکز ارتباطات مردمی ریاستجمهوری در اطلاعیهای بر پیگیری موضوع گورستان نصیرآباد شهریار تا به دست آمدن نتیجه نهایی و رفع مشکل تاکید کرد. جلسهای فوری در فرمانداری تهران برگزار و دستور ویژه برای پیگیری این موضوع داده شد. بازگشت خبرنگاران به گورستان به فاصله یک روز بعد از انتشار خبر اهمیت موضوع را نشان داد، تنها یک نفر باقی مانده بود که میگفت: صبح یک عدهای آمدند و ما را متفرق کردند، از شهرداری و کلانتری بودند.
آنها که ما دیدیم، لباس خاصی تنشان نبود. فقط میخواستند ما را متفرق کنند. وسایلمان را بردند و رفتند. البته نه وسایل همه را. فقط به ما گفتند بروید بیرون. صبح از برنامه در شهر هم آمده بودند، با یکی از ما هم مصاحبه کردند، برایمان پتو هم آوردند، گفتند برایتان خانه درست میکنند، بعدش بود که مامورها آمدند. هر چند کسی را با خودشان نبردند اما دیگر نخواستند اینجا در قبرستان بمانیم.»
همان زمانها بود که دادستان شهریار نیز برای ساماندهی وضع گورخوابها دستور ویژه صادر کرد. اما مسئولان تنها کسانی نبودند که نسبت به خبر گورخوابها حساس شدند و واکنش نشان دادند. گروه مهم دیگر، هنرمندان بودند که بهطور مستقیم یا در حساب کاربری مجازی خود در اینباره نوشتند، مثل پرویز پرستویی: «چه کسانی باید به داد این بیخانمانان برسند. مگر این بختبرگشتهها گناهشان چیست. مگر شهروند این سرزمین نیستند.» و مهمترین واکنش را اصغر فرهادی داشت.
کارگردانی که مسائل اجتماعی جایگاه ویژهای در آثارش دارد. او نامهای به دولت نوشت و در آن گفت: «چه کسی پاسخگوی این بیرحمی پنهان است؟ ما چرا و کی چنین شدیم؟ ما مردمانی که دیگر دوست داشتن هموطن را از یاد بردهایم، ما که خشونتهای پنهان و ریز در رفتار و گفتار روزمرهمان ابزاری شده است برای بیرون کشیدن گلیم فردیمان از اجتماع.»
همان ماه بود که ساختمان پلاسکو فروریخت. پلاسکو، یکی از نخستین نشانههای حرکت تهران به سمت مدرنشدن، ساختمانی که در خاطرات خیلی از تهرانیها جای ویژه داشت و یکی از قطبهای عرضه پوشاک، ٢٠روز پس از خبریشدن ماجرای گورخوابی، در آتش سوخت و فروریخت و براساس اعلام پزشکی قانونی ٢٢نفر در این حادثه قربانی شدند.
واکنشها نسبت به این دو موضوع تمام نشده و پای قصه گورخوابها و ساختمان پلاسکو به تئاتر رسیده است. نمایش لامبورگینی قصه یکی از گورخوابها بعد از رسانهایشدن ماجرایشان است که با مرد عجیبی روبهرو میشود. مرد جوانی که میتواند با یک جمله نصف چراغهای شهر را خاموش کند. مرد گورخواب، بیخواب است و نقدی هم به رسانهایشدن این موضوع دارد. سیامک صفری، نویسنده و کارگردان نمایش، نقش گورخواب را بازی میکند.
مردی به انتهای خط رسیده، کسی که تنها خواستهاش یک شب خواب راحت است. «قلمت بشکنه روزنومهچی که واسه خودشیرینی خواب شیرین رو از ما گرفتی.» میان گورها پرسه میزند و میگوید کاش بتواند هنوز در گوری خالی بخوابد و قول میدهد هر ساعتی از شبانهروز که خواستند مرده را دفن کنند، از خواب بیدار شود و از گور بیرون بیاید. چراغهای اتومبیلی روشن میشود و صدای ترانهای از خواننده رپ میآید. یک موسیقی اعتراضی و چراغهای اتومبیلی مدل بالا که نسبتی با دو آدم توی گورستان ندارد.
بهگفته سیامک صفری در گفتوگوی برنامه چشم شب روشن، تئاتر اجتماعی به قرن نوزدهم برمیگردد و صنعتیشدن جوامع: «تئاتری که به محیط اجتماعی واکنش نشان میدهد به قرن نوزدهم و آن پدیده عجیب و مهمی برمیگردد که در روابط بشر تاثیر گذاشت، یعنی تولید صنعتی. از آنجا بود که نهضت رئالیسم و ناتورالیسم و تأثیر روی ادبیات به وجود آمد.
به دلیل هجوم نیروی کار که از اقتصاد بسته روستایی وارد شهر شده بودند و قدرت سرمایه که میخواست قدرتمندتر شود و حتی کودکان و زنان را به کار میگرفت که کمتر دستمزد دهد.» صفری مثالی از نمایشی در آلمان با نام «دزد دستمزد» میآورد که در واکنش به آن شرایط ساخته و اجرا شد. در آن تئاتر حتی طراحی صحنه نیز در خدمت موضوع و دغدغه کارگردان بود: «کارگردان طوری طراحی میکند که از کف صحنه و لابهلای شکافها دود زغالسنگ بیرون بیاید، یعنی از عناصری که حواس دیگر تماشاگر را هم تحتتاثیر قرار دهد، استفاده میکند.
این نوع رویکرد به واسطه نوع شهرنشینی پیچیده و زندگی در کلانشهرها به وجود آمد. جایی که بحث قدرت و ثروت مطرح میشود و فاصلهها شکل میگیرند. تفاوت سطح زندگی مطرح میشود و اخلاق زیر پا گذاشته میشود. این نوع ادبیات از آنجا خلق شده و ادامه دارد.» با این توضیح، صفری سراغ لامبورگینی رفته است.
یک درام اجتماعی که میخواهد به آنچه پیرامون خود اتفاق افتاده، توجه کند. اتفاقاتی که جامعه با آنها در بهت فرو رفت و عزادارشان شد. لامبورگینی بهگفته صفری درباره چیزهایی حرف میزند که مردم دربارهشان شنیدهاند یا در صفحه روزنامهها اخبار آن را خواندهاند.
اشکان خطیبی، بازیگر دیگر این نمایش است، جوانی که ١٨٠روز قبل، روزهایش را با نوشیدن یک فنجان قهوه شروع میکرد و حالا کف گورستان دنبال سوراخ مورچههاست و دیالوگ بین دو شخصیت شکل میگیرد:
- چی میخوای؟ چیزی گم کردی؟
- دنبال سوراخم
- واسه خواب؟
- سوراخ مورچه. دنبال سوراخشونم که اون طرف نرم.
- واسه منِ بیخواب، سوراخ یعنی جای خواب. میگی سوراخ حالم بد میشه. آنقدر شلوغ کردن و مطبوعاتی شد که جای خواب ما رو گرفتن. حالا اونا خوابن ما بیدار. چیه چیه؟ رفتن تو سوراخ بخوابن.
خطیبی درباره این نمایش گفته است: «لامبورگینی به مجموعهای از پدیدههای ناراحتکننده که در طول یکسال گذشته اتفاق افتاده، میپردازد. بهخصوص با زیر ذرهبین گذاشتن ماجرای پلاسکو و گورخوابها و دراماتیزهکردن آنها از جنس دیگری به تئاتر اجتماعی نزدیک میشود.» شخصیت او در نمایش منتقدانهتر با جامعه برخورد میکند.
اگر شخصیت گورخواب تنها نفرین میکند و عمدتا روزنامهها را به باد انتقاد میگیرد، شخصیت خطیبی مسأله را گستردهتر میبیند و فکر میکند هر دو ماجراها، یعنی پلاسکو و گورخوابی مشکلات ساختاری هستند. روی نقد او به کل جامعه است، برای همین میخواهد از همهشان انتقام بگیرد، هرچند خود را کنترل میکند. کارگردان برای ترسیم فضایی که هم واقعی باشد و به مسائل روز اجتماع بپردازد و هم ابعاد دیگری داشته باشد و بتوان به عمق وجود دو شخصیت نزدیک شد و شهر را از نگاه آنها دید، شخصیتی خلق کرده که یک قابلیت عجیب دارد.
او هر نفرینی که بکند، اتفاق میافتد. از نفرین شکستن دست معلمش در مدرسه تا نفرین ترکیه که به گفته خودش به سوریه اصابت کرده و آن را خراب کرده و درنهایت نفرینی که او را به گورستان رسانده است: نفرین ساختمان پلاسکو که روی سر مغازهدارها خراب شود. بهانه نفرین: خریدن کفشی که قرار بود برند باشد، اما نبود. بهانهاش یک بیعدالتی، حق را ناحق کردن، همهگیرشدن اخلاق بازار در جامعه و در سراسر دنیا. آنجا که در استانبول پولهایش را از دست میدهد و کسی به دادش نمیرسد. یا برای ٥٠٠ تومان کرایه بیشتر، راننده تاکسی را نفرین میکند.
مرد گورخواب به او میگوید: تو اگه نفرینت میگرفت که تو این قبرستون آواره نبودی و خطیبی نفرین میکند و برق نصف شهر قطع میشود. در پرده انتهای صحنه ماه بزرگ بر بالای شهری است که نیمهاش تاریک است.
مردی که از پلاسکو آمده میگوید اتفاقی که برای گورخواب افتاده به خاطر دعوای دو جناح است:
- کجا بخوابم؟ اینجا که خودمو نذر مورچه گازیها کنم؟ بشکنه اون دستی که مطبوعاتیاش کرد. آنقدر گفتند که ما رو آواره کردند. نیممتر نمد به ما بدید رطوبتش نره تو استخونمون رماتیسم بشه مارو بس. تا چشممون گرم میشه دو تا چراغقوه به دست میان بالای سرمون.
- این وضعیتیه برای توی سروکله هم زدن جناحین. آبروی ملی در خطر بوده. این خوبه که تو مملکت ما یه عده واسه خواب میخزن تو گور؟ نه دیگه.
خطیبی در پاسخ به این سوال که چرا هنرمند ملزم به بازنمایی مسائل جامعه است، وقتی مردم از آن آگاهی دارند، نقد خود را روشنتر بیان کرده است. نقد به جامعهای که حساسیتهایش را از دست داده است: «جوامعی که در آنها بحرانهای زیادی اتفاق میافتد و برخورد ژونالیستی با آنها زیاد میشود و به دفعات در طول روز آماج حملات خبری ناگوار قرار میگیرند، عیار حساسیت اجتماع بشدت پایین میآید. خبرهای ناگوار حتی آنها که عمق فاجعهشان زیاد است، در حد تیتر خبری، بسته به اینکه چند روز ژورنالیستها به آن بپردازند، به همان اندازه عمق یا دوام دارد.
چون روز بعد فاجعه جدیدتر پیش میآید که فاجعه ناگوار قبلی فراموش میشود. آنچه در نمایشنامههای میلر و ایبسن اتفاق میافتاد با آنچه در لامبورگینی اتفاق میافتد، این تفاوت را دارد که شاید بشود لامبورگینی را در رسته هایپرناتورالیسم قرار داد. حتی جاهایی طعنه به سورئالیسم میزند. این اتفاق بهروزتر است و واکنش هنرمند نسبت به وقایع اجتماعی از جنس امروزی است. رسالت اجتماعی و انسانی هنرمند امروز بیش از پیش است، چون عیار حساسیت جامعه پایین آمده است.
اینکه حساسیت به خرج بدهی و در لحظه واکنش نشان دهی الان دیگر کافی نیست. امروز لازم است به جنبشی برگردیم که برشت آن را پایهگذاری کرد. یعنی کاری کنی که تماشاچی مداخله کند تا عمق فاجعه را بفهمد. در این روزها باید خیلی بیشتر از این نوع واکنش دراماتیک و هنرمندانه در همه حوزههای هنری اتفاق بیفتد. لامبورگینی سعی میکند این تلنگر را بزند که این گورخوابها هنوز هستند و دهها ساختمان دیگر همانطور که شورای شهر گفته بود در معرض حادثه ناگواری چون پلاسکو قرار دارند.»
نمایشهایی که مضامین اجتماعی را دنبال میکنند، مدتی است که بیشتر شدهاند. همزمان با لامبورگینی دو نمایش دیگر نیز به این موضوعات میپردازند که یکی از آنها به نام «یک دقیقه و بیست ثانیه» به زنان کارتنخواب پرداخته و دیگری «روز عقیم» درباره روسپیگری است. سال گذشته نیز یک نمایش مستند اجتماعی توجهها را به خود جلب کرد. نمایش «مانوس» که از زندگی پناهندگان در کمپهای مانوس و نائورو در گینه نو حکایت داشت. کارگردان آن نمایش نیز معتقد به تاثیر هنر در جامعه و دنیا بود و گفته بود: «به شرطی که راه درستی را طی کند.
الان اگر در ایران بتوانیم جریانسازی کنیم، شاید اتفاق مثبتی برای آن پناهجوها بیفتد. این مسأله مستلزم این است که مردم و مسئولان کمک کنند. مردم بیایند و ببینند که با تعدادی از هموطنانشان چه برخوردی میشود. خیلیها هنوز اسم مانوس و نائورو را هم نشنیدهاند. تلاشمان این است که بتوانیم در جاهای دیگر مثل سازمان ملل و استرالیا هم این نمایش را اجرا کنیم و اتفاق بزرگی رقم بخورد. بخشی از این مسأله دست ما است، بخشی به تماشاگر ما مربوط میشود و به آن نیاز داریم.»
عوامل نمایش لامبورگینی میگویند لامبورگینی این تفاوت را با تئاتر مستند دارد که قرار نیست همه آن وقایع را بهطور مستند بازسازی کند و منظر مولف این است که این پدیدهها به یک علت اتفاق نیفتادهاند. همه ناهنجاریهایی که اتفاق افتاده علل متعددی دارند. یکی از مسائلی که نمایش لامبورگینی به آنها میپردازد، ماجرای فیلم گرفتن از حوادث است. جایی از نمایش، گورخواب در جواب مردی که از پلاسکو آمده و فیلم گرفتن مردم از حادثه پلاسکو را نقد میکند، میگوید: خودت هم فیلم گرفتی و دیدهام. نمایش به زنان خیابانی هم میپردازد و شاید دلیل اینکه نتوانسته قصه منسجمی داشته باشد همین است که میخواهد مسائل متعددی را در یک نمایش یکساعته مطرح کند، درحالیکه ویژگیهای نمایشنامه این اجازه را به او نداده است. گورخواب از مادرش صحبت میکند، زنی به نام طاووس که الان در دوبی زندگی میکند، اما زمانی زنی خیابانی بوده.
صفری میگوید اگر هنرمندان دستی بالا نزنند و بیشتر به مسائل اجتماعی نپردازند، ممکن است روزی برسد که در جامعه چیزی به اسم اخلاقیات وجود نداشته باشد.
نمایش لامبورگینی ناتمام است. ما قصه دو مرد را میشنویم. ١٨٠روز است که شخصیت خطیبی آواره گورستان است و سرنوشتش با گورخوابها یکی شده. گورخوابها بعد از رسانهایشدن وضع بدتری پیدا کردهاند و تنها خواستهای که دارند چند ساعت خواب آرام است. در جاهایی از نمایش، نمایش حالتی فراواقعی به خود میگیرد، دست خطیبی به سمت نور دراز میشود، زنی آواز زیبای میخواند و در صحنه هنرنمایی میکند. موقعیتی که اندوه شهر تاریک را بیشتر میکند و حتی چراغهای لامبورگینیها هم آن را روشن نمیکنند.
اما نمایش از فرصتهایش برای نقد تندتر جامعه پرهیز کرده است. اگرچه به گفته صفری و خطیبی کار اصلی هنرمند پیداکردن راهکار نیست، اما رایانی در برنامه چشم شب روشن نقد درستی به اثر دارد که چرا شلاقی برخورد نمیکند.
صفری میگوید اتفاق بعدی یعنی ارایه راهکار در اتصال با جامعه میافتد: «وقتی آدمها در جامعه زندگی میکنند آن نتیجه و داستان زندگی خودشان را نمیبینند. میلر «مرگ فروشنده» را مینویسد و در هر جای دنیا میتوانی آن را اجرا کنی. این به دلیل جستوجوی انسان به دنبال زندگی است. جزییات زندگی انسان را اسیر میکند. میلر این اثر را در واکنش به رکود اقتصادی در آمریکا مینویسد. ما نباید عناصر جامعه را تفکیکشده ببینیم. هنرمند و اثر هنری در ذات خودش به زیبایی فکر میکند و زیبایی تفسیر بسیار گستردهای دارد.
همه چیزهای خوب در این نگاه هست و آنچه را که خوب است در اثر خودش تبلیغ میکند. به این معنا نیست که هم باید داستان بگوید و هم راهکار بدهد. در جامعهای که همه با هم دغدغههای مشترک دارند، حلقههای دیگر در جامعه در کنار او هستند که باید راهکار بدهند. در جامعه متصل به هم وقتی هنرمند صحبت از بحرانی میکند یک مدیریت و ناظرانی هستند که تصمیم میگیرند و ابزارهای دیگر در دستشان است. من بهعنوان بازیگر و هنرمند چه ابزاری دارم؟ هنرمند کارش را کرده است. حالا این جامعه یکپارچه و همسو با برنامه آن اثر را میبیند و حساس میشود.»
خبرنگار و عکاس گزارش گورخوابها هم نمایش را دیدند. رحمتاله حافظی، نماینده شورای شهر هم از مسئولانی بود که به دیدن این نمایش آمد. حافظی یکی از نمایندگانی بود که در دوره رو به اتمام شورا، در خیلی موارد از حق مردم دفاع کرد و پای انتقاداتش درباره اداره شهر ایستاد.
خطیبی درباره نقش خود گفته است لحظاتی که برای تماشاچی مفرح است، برای او دردناکتر بوده. او میگوید وظیفه هنرمند شاید پیداکردن راهکار باشد، اما قدرت و دانش اینکه برای معضلات اجتماعی جوامع بزرگ راهکار ارایه کند را ندارد. او میتواند مسائل را نشان دهد و به صورت ناخودآگاه با بردن یک اثر اجتماعی به روی صحنه ضربه اولیه را به دومینو وارد میکند: «یکی از عللی که جوامعی از جنس ما دچار نارساییهای اخلاقی اجتماعی میشوند دوری آدمها از هم است.
آنها به فرد مستقل در یک سلول خودخواسته تبدیل میشوند. قبل از تصویر یا مصاحبه با گورخوابی یا وارد شدن به زندگی یک بازمانده از پلاسکو، این افراد برایمان مجرد هستند و نمیتوانیم ببینیم چه حسی خواهد داشت. کار تئاتر برقراری همذاتپنداری در مخاطب خود است. نمایش باید کاری کند که دیگر فرد با گفتن اینکه به نوبه خودم ١٥هزار تومان به یک نیازمند کمک کنم، خیالش راحت نشود. بلکه آن مشکل تبدیل به مسألهای گوشه ذهن تماشاچی میشود که در زمانهای دیگر به آن رجوع کند و اینگونه اثر خودش را گذاشته است.»
نزدیک تشکیل شورای شهر جدید و انتخاب شهردار و روی کار آمدن کابینه جدید دولت هستیم و باید دید کدام یک از آنها با مسائل اجتماعی و دغدغههای مردم از نزدیک درگیر خواهند شد و به خواستههایشان توجه خواهند کرد.
شادی خوشکار
- 12
- 2