در فیلم لاک قرمز نخستین ساخته سینمایی سیدجمال سیدحاتمی که پارسال روی پرده بود، برشی کوتاه از زندگی دختر نوجوانی به نام اکرم را میدیدیم که در یکی از محلههای جنوب شهر با پدر و مادر و خواهر و برادر کوچکترش روزگار میگذرانند. اکرم با وجود داشتن پدری معتاد و فقری که در زندگیشان تنیدهشده روحیهای شاد و سرزنده دارد و به همین اندک چیزهایی که دارد، دلخوش است.
اما با ازدستدادن پدر در یک حادثه همین خوشبختی کمرمق هم از او و خانوادهاش دریغ میشود و دختر نوجوانی که تا همین چند روز پیش رویاهای قشنگی در سر داشت، حالا باید غمخوار مادر رنجدیده و امیدبخش برادر و خواهر معصومش باشد و اجازه ندهد صاحبخانه سقف بالای سرشان را هم به خاطر بدهیهای پدر جوانمرگ شده از آنها بگیرد. درنهایت اکرم پس از رنجها و بحرانهایی که از سر میگذراند، تصمیم میگیرد عروسکهای چوبی دستسازی را که پدرش در کارگاه کوچکش ساخته بود به بازار برده و بفروشد.
ولی اسباببازیفروشیهای پرزرقوبرق این عروسکهای ساده چوبی دستساز را مناسب ویترینهای رنگووارنگ خودشان نمیدانند و اکرم قصه ما در اوج استیصال و ناامیدی از گیسوان سیاه و بلند خود برای عروسکهای چوبیاش مو و از لباس عروسی مادرش برای آنها لباس میدوزد و به این امید که با این ظاهر خوشآبورنگ راحتتر برایشان مشتری پیدا کند، آنها را در سبدی گذاشته و بیمنت از ویترینهای پرزرقوبرق فروشگاهها راهی اتوبوس و مترو و خیابان میشود تا شاید بتواند از این طریق چرخ زنگزده زندگی خود و خانوادهاش را به حرکت درآورد...
آغاز دردسرها...
این راه را که اکرم قصه ما رفت، خیلیها پیش از او رفتهاند و پس از او نیز خواهند رفت. برای یک عدهای که سرمایهای ندارند دستفروشی تنها راه غیرخلاف برای امرار معاش است. سایر مسافران مترو و اتوبوس نیز این موضوع را پذیرفتهاند و حداقل در ظاهر مشکلی با آن ندارند. اما همیشه هم اوضاع چنین نبوده و میتوان گفت در روزهای ابتدایی افتتاح مترو ظهور پدیده دستفروشی در مترو چندان هم بیدردسر نبود و رفتهرفته خصوصا با بیشترشدن تعداد دستفروشان در واگنها و سروصدایی که برای تبلیغ و فروش اجناسشان راه میانداختند، واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را بین مسافران و مسئولان حراست مترو به وجود آورد. از اینرو حفاظت مترو از همان نخستین سالهای ظهور این پدیده برخورد با دستفروشان را در قالب طرحهای متعددی در دستور کار قرار داد و در برهههای زمانی کوتاه مدتی هم موفق به اجرایی کردن این طرحها شدند، ولی...
برخوردهای ملایم
همیشه مانعی برای اجرای قانون میتوان یافت. در مواردی چون برخورد با دستفروشان نیز همواره مسائلی چون حس همدردی با دستفروشان و اینکه آنها هم اگر ناچار نبودند این حرفه بهزعم برخیها کاذب را برای امرار معاش انتخاب نمیکردند باعث میشد و میشود تا هرازچندگاهی برخوردها از ضربتی و قهرآمیز خارج شده و شکل ملایمتری به خود بگیرد. با این حال، هنوز که هنوز است، پس از گذشت نزدیک به دو دهه از بروز و ظهور این حرفه جدید، روزی نیست که اخبار برخورد و مقابله با دستفروشان مترو و ضبط اجناسی که گاه همه سرمایه زندگیشان محسوب میشود توسط حراست مترو شنیده نشود.
اعتراض به برخوردها
اوج این برخوردها بهار و تابستان پارسال بود که باعث شد بسیاری از دستفروشان با ضبطشدن چندینباره اجناسشان و ضررهای مالی فراوان، دستفروشی در مترو را رها کرده و به فکر چاره و راهی دیگر برای امرار معاش بیفتند. همین مسأله هم احساسات بخشی از جامعه را جریحهدار کرد که چرا با همنوعان و هموطنان شریف خودمان چنین جفاکاری روا میداریم و حق کارکردن و امرار معاش شرافتمندانه را از آنها دریغ میکنیم. مثل همیشه هنرمندان و بیشتر هم بازیگران پرچمدار این حرکت اعتراضی شدند و بیانیهای در راستای حمایت از قشر مظلوم دستفروشان و
نکوهش حرکت مسئولان مترو منتشر کردند و درواقع حمایت همهجانبه صنف هنرمندان را از دستفروشان مترو اعلام کرده و خواستار برچیده شدن اینگونه طرحهای قهرآمیز و ناعادلانه با این انسانهای شریف و زحمتکش شدند و نیز متذکر شدند در شرایطی که معضل بیکاری به شکل وسیعی در جامعه ریشه دوانده و در این شرایط فقر و بیکاری همهگیر، دستفروشی جزو معدود راههای زودبازده و کمسرمایه برای امرار معاش بخشی از افراد و خانوادههاست، پس همین بخت اندک را هم از این انسانها دریغ نکنید...
سرمایههای بر باد رفته
انتشار این بیانیه در سطح وسیع تا حد زیادی ماجرا را به نفع دستفروشان تغییر داده و نگاهها را به آنان و حرفهشان مهربانتر و مثبتتر از گذشته کرد. با این حال، به گفته یکی از مدیران حفاظت مترو روزانه حدود ٣٠٠ نفر در مترو تهران-کرج به دستفروشی مشغولند و در این میان حدود ١٠نفر هر روز گیر ماموران مترو میافتند و اجناسشان ضبط میشود. با یک حساب سرانگشتی هر دستفروشی در هر ماه یکبار با ماموران مترو برخورد کرده و احتمالا همان سرمایه اندکش را هم از دست میدهد و...
باری سنگین بر شانههایی نحیف
روایت زندگی اکرم و دختران و زنانی از این طیف قصه پیچیده و ناآشنایی برایمان نیست و چهبسا هر روز که از خانه برای رفتن به محل کار یا انجام خرید و امور متفرقه دیگر خارج میشویم، تا زمانی که دوباره به خانه برگردیم، نمونههای مشابه اکرم لاک قرمز را در مترو، اتوبوس، خیابان و پاساژهای بزرگ میبینیم که هرکدام چیزهای متفاوتی را –از لوازم آرایش و زیورآلات و خوراکیهای جورواجور و لوازم آشپزخانه گرفته تا دهها قلم کالای ریز و درشت دیگر - به رهگذران کوچه و خیابان و مسافران مترو عرضه میکنند تا شاید بتوانند بخشی هر چند کوچک از هزینههای سنگین زندگی را از دوش والدین خود بردارند؛ یا خود به تنهایی این بار سنگین را بر دوش دارند و تنها نانآور خانوادهای چند نفرهاند...
شغلی از سر ناچاری
اکرم و اکرمها در گوشه و کنار این شهر فراوانند و هیچ کدامشان هم عملی خارج از عرف انجام نمیدهند که قابل سرزنش و ملامت باشد. در این گزارش سراغ چند نفر از این اکرمها رفتهایم و از چرایی انتخاب حرفه دستفروشی در مترو و میزان رضایت و نارضایتیشان از این شغل بهزعم خیلیها کاذب پرسیدهایم. در این گزارش معلوم بود هیچکدام از دستفروشان مترو این کار را بهدلیل راحتطلبی یا دلایلی اینچنینی انتخاب نکردهاند و اغلب آنها اگر شغل یا تامین دیگری داشته باشند، ریسک این کار را که کوچکترینش درگیری با ماموران مترو و ضبط اجناسشان است، نخواهند پذیرفت. اما گاه به نظر میرسد چاره دیگری نیست.
برای سیما متولد ٥١ که اینچنین بوده. سیما که کش مو و گیرههای رنگارنگ میفروشد، لیسانس روانشناسی دارد و خرج دو خانواده را میدهد. میگوید ١٠سال است که فارغالتحصیل شده، اما در این مدت در زمینه رشته خود کاری به دست نیاورده است. او از بازار بهصورت امانی جنس میآورد و در مترو میفروشد. از او درباره رضایتش از کار در مترو میپرسم. میگوید اگر بخواهیم در بازارچه غرفه برای فروش اجناس بگیریم، حداقل روزی ٣٠هزار تومان اجاره باید بدهیم، مگر چقدر پول به دست میآوریم که بخواهیم ٣٠تومان آن را هم بابت اجاره بدهیم. پس چارهای نمیماند جز راضیبودن از شرایط...
تلاش برای ماندن
رویای مترو که سالهایسال دستنیافتنی به نظر میرسید، سرانجام در دهه ٧٠ تعبیر شد و مترو تهران-کرج در سالهای واپسین دهه ٧٠ افتتاح شد. از همان ماههای نخست راهاندازی مترو دستفروشان زن در واگنهای اختصاصی بانوان و مردان نیز به همراه زنانی دیگر در واگنهای مشترک شروع به فعالیت کردند.
رفتهرفته حضور دستفروشان رو به فزونی گرفت و همین مسأله هم واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را بین مسافران و مسئولان حراست مترو به وجود آورد. برخوردها شدت گرفت و دستفروشان هم راههایی برای رها شدن از دست ماموران سختگیر مترو یافتند. از اینرو بعد از گذشت نزدیک به دو دهه از افتتاح متروی تهران-کرج، تلاش بیوقفه آنان برای ماندن نهتنها همچنان وجود دارد، بلکه مدام هم نو به نو شده و کار ماموران را دشوارتر کرده است. چنان که گاه زمان هجوم ماموران برای گرفتن اقلام دستفروشان و نیز گریز آنها، چنین به نظر میرسد که با یک فیلم خوشساخت سینمایی سروکار داریم...
دستفروشان دهه هفتادی
در سالهای اخیر و از ابتدای دهه ٩٠ اما شاهد ظهور نسل جوانتری از دستفروشان هستیم. نسلی که بیشتر آنها متولدین دهه ٧٠ هستند. نسلی که بیشترشان زمان افتتاح این خط مترو یا اصلا به دنیا نیامده بودند یا اینکه هنوز خردسال بودند. این نسل نوجوان و جوان تازه نفس دیگر همانند نسل اول دستفروشان مظلوم و آرام نیستند و همانند آنها با سروشکلی ساده و لباسهایی گاه کهنه و دمده در میان مسافران و مشتریان اجناسشان ظاهر نمیشوند. آنها نسلی پرشور و پرانرژی هستند که با پوشیدن لباسهای مد روز و شیک و بعضا مارکدار و گوشیهایی گرانقیمت که گاه خریدش از عهده مشتریان آنها هم برنمیآید، پا به عرصه دستفروشی در مترو گذاشتهاند.
خیلیهایشان با افتخار میگویند خانوادههایشان از توان مالی متوسط یا حتی خوبی برخوردارند، ولی آنها دوست دارند هزینه تحصیل و دانشگاه و گاه حتی زندگی مستقلشان را با زحمت و تلاش خودشان مهیا کنند و به اصطلاح از حالا روی پای خودشان بایستند. درواقع برای اینها دستفروشی در مترو تقریبا معادلی است برای کار کردن در کافه و رستوران که میتوان گفت هر جوان غربی سابقه آن را در دوران تحصیلش دارد.
حتما ماجرای مربوط به دیوید بکام، فوتبالیست مشهور و ثروتمند و همسرش ویکتوریا خواننده و طراح مد پرآوازه انگلیسی را شنیدهاید که با وجود ثروت هنگفتشان پسر بزرگشان «بروکلین» را در تعطیلات مدرسه به رستورانی برای کارکردن فرستادند و هدفشان از این کار را آماده شدن فرزند ١٦ سالهشان برای ورود به اجتماع و کارزار زندگی نامیدند. اینکه فرزند نباید متکی به ثروت پدر و مادرش باشد و باید بتواند روی پای خودش بایستد. کاری که بیشتر دستفروشان دهه هفتادی مترو انجام میدهند و با فروش زیورآلات ساخته خودشان، خوراکیهای محبوب مسافران مترو و لوازم آرایش و اجناسی از این دست که قیمت بالایی هم ندارند، خرج زندگی و تحصیلشان را درمیآورند.
آنها هراسی هم از برخوردهای ضربتی و قهرآمیز مسئولان مترو و نگاههای ملامتگر و پرسوءتفاهم برخی از مسافران ندارند و میخواهند متفاوت از نسل قبلی و همسلفانشان باشند. مثل دختر جوانی که کیف موبایل و کیفدستی میفروشد. او میگوید کار اصلیاش اپراتور دستگاههای پرینت بوده، اما الان این کار را انجام میدهد. این دختر از بازدهی مالی کارش نیز راضی است و میگوید بسیار بهتر از شغل اصلیاش درآمد دارد. او از ساعت ٢ تا ٧ عصر در مترو کار میکند و میگوید از این کار کاملا راضی است...
فهیمه در مترو
ساعت نزدیک ٥ عصر است. ایستگاه گلشهر منتظر قطار تندروی٥ به مقصد تهران است. روی بیلبوردی که داخل ایستگاه گلشهر نصبشده تصویر کارتونی مرد دستفروشی است که با حالتی آزاردهنده مسافران را به خرید اجناسش ترغیب میکند و زیر عکس هم نوشته شده: هیچ ارزانیای بیحکمت نیست و اجناس ارزان دستفروشان بازیافتی، تقلبی و غیربهداشتی است. با جاگیری مسافران کار دستفروشان هم آغاز میشود.
یکی لوازم آرایش عرضه میکند و دیگری لباس زیر زنانه؛ آن دیگری زیورآلات دستساز و یکی هم لواشک پذیرایی، دونات و چیپس هندی میفروشد. فروشنده لوازم آرایش که حدود ٤٠سال دارد، میگوید: حدود دوسال است در خط
گلشهر-تهران کار میکنم. روزی ١٠ ساعت از ١٠ونیم صبح تا ٩شب. متولد کرمانشاه است و ساکن کرج. میگوید به خاطر سردردهای شدیدی که دارد نمیتواند در متروی شهری تهران کار کند. میگوید داستان زندگیاش شبیه داستانهای فهیمه رحیمی است: در ٢٤سالگی با پسر ١٩سالهای ازدواج کردم، تا اینکه او در یک درگیری توسط پسرداییاش کشته شد. پس از آن با خانوادهام زندگی میکردم تا اینکه پدرم ورشکست شد و من هم برای اینکه پسر نوجوانم کمبودی حس نکند، این کار را انجام میدهم...
ترس همیشگی
لیلا سیوشش هفتسال دارد. پنجسال است در متروی تهران-کرج کار میکند. او قبلا وسایل آرایش میفروخته، اما الان بیشتر مواد خوراکی میفروشد. میگوید اصلیتش یزدی است و شوهرش که کارمند بوده به خاطر ناراحتی اعصاب بازخرید شده و اکنون دستفروشی در مترو تنها منبع درآمد این خانواده است که دو دختر ١٦ و ٢٠ساله هم دارند. لیلا میگوید که از این کار راضی نیست، اما گزینه دیگری هم ندارد: قبلا در داروسازی کار میکردم، در زمینه طراحی فضای سبز هم کار کردهام، الان هم اگر جایی کار باشد، حتی با درآمد کمتر من آن را ترجیح میدهم. دستفروشی امنیتی ندارد و از جایی بیمه نیستم و حمایتی نمیشوم. این جوری آدم همهاش میترسد...
سنگینترین بار دنیا
ساعت ٩ شب، تعداد دستفروشها زیاد است. هر جنسی بخواهید در این واگن زنانه آخر شبی پیدا میشود. صدای دستفروشان بلند است و این موضوع برخی از مسافران خسته آخر شبی را عصبی کرده است. یاد توجیه برخوردکنندگان با دستفروشان میافتم که دلیل اصلی کارشان را نارضایتی مسافران از دستفروشان میدانند. نمیدانم. شاید من زیادی حساسم. این درست است که بعضی از دستفروشان با اصرارهای زیادشان مسافران را عصبی میکنند، اما باز هم فکر میکنم میتوان حتی این را هم تحمل کرد، به شرطی که پس ذهنت این فکر را داشته باشی که این همه زحمت برای این کشیده میشود که بار روی شانههای عدهای بسیار سنگینتر از بارهای دیگران است.
همین چند وقت پیش هم بود که عدهای از بازیگران و سایر هنرمندان در بیانیهای اعلام کردند بهعنوان مسافران مترو و عابران خیابان هیچ شکایتی از دستفروشان ندارند و بهتر است برخوردها با دستفروشان به نام مسافران و عابران و با این بهانه انجام نشود. این نوع برخورد را انسانیتر میدانم. گاه یک کاری قانونی نیست و میتوان با آن برخورد کرد. اما اگر به این فکر شود که این کار غیرقانونی جلوی یک کار بدتر را میگیرد، نباید با دیده اغماض به آن کار نگریست؟
نگار باباخانی
- 11
- 3