سیل میهمان ناخواندهای بود که از روزهای پایانی سال ۹۷ مناطق آققلا، گمیشان و برخی روستاهای شمالی کشور را فراگرفته و در روزهای ابتدایی سال ۹۸ بسیاری از شهرها و روستاهای استانهای لرستان و خوزستان را درنوردید و زندگی را به کام اهالی این مناطق تلخ کرد.
این بار هم طبیعت با نیرویی عظیم و ویرانگر زندگی بسیاری از هموطنان را زیر و زبر کرد اما سیلهای اخیر با حوادث گذشته تفاوتی چشمگیر داشت و آن کم بودن تلفات ناشی از حادثه بود. در زلزله بم و کرمانشاه آسیب دیدگان ناشی از این حوادث طبیعی درحالی که خانه و اموال خود را از دست داده بودند در سوگ بسیاری از عزیزان خود عزاداری میکردند این تحمل فاجعه و امدادرسانی را به مراتب سختتر میکرد. دفن اجساد قربانیان و پیشگیری از بروز بیماریهای عفونی یکی از مشکلات اساسی تیم امداد و نجات بود.
البته این نکته به معنای دست کم گرفتن این حادثه نیست چراکه افراد حادثه دیده حتی اگر دچار فقدان نزدیکان خود نشوند با ترس از ادامه زندگی بدون منابع مالی دچار استرس و اضطرابی غیرقابل تصور میشوند. از اینرو مدیریت بحران و اهمیت به مسائل روانشناختی بسیار اهمیت مییابد.
دکتر آرش میرابزاده، روانپزشکی است که چند روز بعد از سیل گلستان در مناطق آق قلا و گمیشان حضور یافته و در گفتوگو با «ایران» از مشاهداتش میگوید:
هنگام بروز استرس و اضطرابهای شدید انسان در ابتدا شوکه میشود و سپس واقعیت را انکار میکند. پس از مرحله انکار به چانه زنی با معبود و آنچه به آن اعتقاد دارد میپردازد و تلاش میکند حقایق را باور نکند اما طولی نمیکشد که خشم به سراغ او میآید. افسردگی و پذیرش واقعیت نیز مراحل بعدی مواجهه با بحران است. آنچه در بدو ورود به آق قلا و گمیشان با آن مواجه شدم افرادی بودند که در مراحل روحی مختلف پس از بحران قرار داشتند. گروهی عصبانی بودند و با دیدن مسئولان واکنشهای تند نشان میدادند اما گروهی دیگر هنوز شوکه بودند. در این میان گروهی هم بشدت غمگین بودند برخی دیگر اما واقعیت را پذیرفته بودند و تلاش میکردند با همدلی و همیاری در حل مشکلات کمک کنند.
دکتر میرابزاده ادامه میدهد: یکی از مشکلات بسیار مهمی که در این مناطق دیده میشود این است که بسیاری از مسئولینی که در رأس کار امدادرسانی قرار دارند با وجود تلاشهای بسیار هنوز بحران را بدرستی نمیشناسند و نمیدانند بعد روانی چنین بحرانهایی که شامل بحث پزشکی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی است باید جدی گرفته شود چرا که بیتوجهی به بحث روان میتواند به بروز اتفاقات غیر قابل جبران منجر شود.
وی عنوان میکند: هنگامی که خود و تیم همراهم را به مسئولان بحران منطقه معرفی کردم از ما خواستند در چادر یا بیمارستان بمانیم تا بیماران برای درمان مراجعه کنند. اما حقیقت این است که کسی در این شرایط به فکر بهبود وضعیت روحی خود نیست و اصلاً به این موضوع فکر نمیکند چون باور دارد وضعیت معیشت و مشکلات خانوادهاش در اولویت قرار دارد. به همین دلیل در خواست کردم به میان مردم بروم که با تعجب ناشی از ناآگاهی مسئولان و حتی تمسخر مواجه شدم
این روانپزشک به مردمی اشاره میکند که هنگام ورود به مناطق آب گرفته با آنها مواجه شده و میگوید: در تراس بسیاری از خانهها که طبقه اول آنها را آب گرفته بود بچههایی نشسته بودند که تماشای آنها مرا به یاد زندانیانی میانداخت که از پس میلهها، آزادی را نظاره میکنند. کم بود پنجرهای که زن یا مرد و بچهای از پشت آن به تماشا ننشسته باشند. نگاههایی سرشار از غم و البته تردید که یأس را ترجمه میکرد.
کمی آن طرفتر اما مردانی ایستاده بودند که در قصهای تکراری هر روز صبح تا شب زندگی به تاراج رفته خود را از دور به تماشا مینشستند. انگار این آب قصد فروکش کردن نداشت و تنها سهمی که برای اهالی قائل شده سقف خانههایی است که از آب بیرون مانده.
در گمیشان هم فردی را دیدم که اطرافیانش فکر میکردند دچار کمی افسردگی شده، اما او به اسکیزوفرنیا با شرایط حاد مبتلا بود و باید بسرعت به بیمارستان منتقل میشد به همین دلیل در اولین فرصت با تراکتور او را به بیمارستان منتقل کردیم.
دکتر میرابزاده اظهار میکند: آنچه در این مناطق بیش از هرچیز خودنمایی میکرد، ادب، قدرشناسی، همدلی و میهمان نوازی ترکمنها بود. اهالی گمیشان که همه هزینه زندگی خود را از راه ماهیگیری بهدست میآوردند در حالی که وضعیت مالی مناسبی هم نداشتند قایقهای بسیار گرانقیمت خود را بهعنوان سیل بند در مسیر آب قرار داده بودند تا آسیب به شهرشان کاهش یابد. در روستای دیگر جوانان و مردان با همه مشکلات موجود از صبح تا شب بهصورت شیفتی در اطراف روستا کیسههای شن میچیدند بدون اینکه از کسی توقع کمک داشته باشند و این یعنی اوج همدلی و همیاری.
کمپهایی با مشکلات فراوان
سالن مدارس و حوزههای علمیه فرش شده و خانوادهها در این به اصطلاح کمپها مستقر شدهاند. حریم زندگی حادثه دیدگان به فرشهایی ختم شده که خانوادههایشان روی آنها مستقر شدهاند.
دکتر میرابزاده در مورد وضعیت کمپها میگوید: بیشتر ساکنان این کمپها را زنان و کودکان تشکیل میدادند چرا که بسیاری از مردان برای اینکه زنان راحتتر باشند سعی میکنند کمتر در آنجا حضور داشته باشند. هرچند چارهای جز زندگی در این مکانها نیست اما باید بدانیم این گونه زندگی کردن بسیار سخت و ناراحتکننده است. گریههای برخی کودکان در نیمههای شب، دیگران را بیخواب میکرد، اما کمتر کسی لب به شکایت باز میکرد درحالیکه در شرایط عادی شاید دویدن کودک همسایه هم این افراد را آزار میداد.
تردد و استفاده از سرویسهای بهداشتی برای کودکان نیز بسیار مشکل بود. کودکانی که سنشان یاری نمیکند تا درک درستی از فاجعه داشته باشند بیش از سایرین در سختی قرار دارند. چرا که اوضاع روحی آنها در میان سختیهای والدینشان گم شده است. کمکهایی که به این کودکان میشود هم مناسب نیست به این کودکان توپ میدهند تا بازی کنند غافل از اینکه این کودکان حتی جایی برای چنین بازیهایی ندارند. سربرگهایی که برای نسخهنویسی همراهمان بود و همان خودکارهای ساده بیش از توپ این کودکان را خوشحال میکرد چرا که آنها میتوانستند نقاشی کنند و شاد شوند.
انگار زنان و مردان حادثه دیده هم بیش از هر چیز دیگر نیازمند گوش شنوایی بودند برای درد دل تا از غم درون بگویند و سبک شوند. حضور در کنار افراد حادثه دیده، شنیدن سخنانشان و احساس همدردی با پرهیز از شعارهای غیرقابل اجرا و همچنین خودداری از نصیحت کردن میتواند تحمل شرایط را آسانتر کند. البته نباید فقط صحنههای تلخ را دید؛ برداشته شدن این دیوارها باعث کاهش کینهها و افزایش حس نوعدوستی و همبستگی در این مناطق شده بود و این حس میتواند در تقویت امید به زندگی بسیار مؤثر باشد.
این روانشناس تأکید میکند: وجود اعتقادات فرهنگی و مذهبی میتواند این اتفاق تأسفبار را قابل تحملتر کند. همه مردم چه فقیر، چه غنی از هر طبقه اجتماعی در کنار هم قرارگرفتند. خروج از من بودن و منیت به شکوفایی همیاری، همدلی و همبستگی در این مناطق منجر شده است. من کمک را با چشم خود دیدم اینکه همه سعی میکردند دست یکدیگر را بگیرند چون همه درد مشترک داشتند. فهمشان نسبت به یکدیگر بالا بود و سعی میکردند در انجام امور خیر و کمک از یکدیگر سبقت بگیرند.
وی در خاتمه تأکید میکند: با وجود همه اینها نباید خودمان را گول بزنیم. حادثه دیدگان و همه افرادی که به آنها کمک میکنند حالا در بطن ماجرا هستند و به عبارت عامیانه داغند. از هر امکانی برای کمک به یکدیگر بهره میبرند اما گذشت زمان موضوع را به امری عادی تبدیل میکند. بعد از مدتی که آبها رفت و گلها پاک شد، شور و شوق کمک هــــم کاهش مییابد و این آسیب دیدگان هستند که با غم و مشکلات بسیار میمانند. از اینرو باید مدیریت بحران به شکلی کاملاً صحیح و مناسب صورت گیرد. باید کمکها عادلانه در میان آنها تقسیم شود در تمام مراحل از وجود روانپزشک بدرستی بهره برد تا این افراد بتوانند به زندگی معمولی خود باز گردند در غیر این صورت بحرانی تازه آغاز خواهد شد که عصیان، افسردگی، خودکشی و مشکلات روحی و روانی از نتایج آن خواهد بود.
پرستو رفیعی
- 9
- 6