مواد مخدر روح و روان همسرم را تسخیر کرده، به طوری که حاضر است خانواده اش را فدای این هیولای سفید کند. او که گردنبند طلایم را به بهانه خرید خودرو برای مسافرکشی فروخت اکنون اصرار می کند. که باید کلیه ام را بفروشم تا ...
زن ۴۰ ساله که گویی کوهی از غم را بر شانه هایش حمل می کرد و به دنبال یافتن چاره ای برای رهایی از مشکلات زندگی اش وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری شفای مشهد شده بود، درباره داستان زندگی خود به کارشناس اجتماعی گفت: بیست و چهارمین بهار زندگی ام را پشت سر گذاشته بودم که به خواستگاری «جعفر» پاسخ مثبت دادم. اگرچه ازدواج ما به شکل سنتی انجام شد و من با هزار و یک آرزو پا به خانه بخت گذاشتم اما خیلی زود دریافتم که در انتخابم اشتباه کرده ام.
با آن که «جعفر» جوانی رفیق باز بود و شغل مناسبی هم نداشت اما من عاشق او بودم و سعی می کردم سختی ها را در حالی تحمل کنم که او شب ها دیر به منزل می آمد و نمی توانست هزینه های زندگی را پرداخت کند. آن روزها دخترم را باردار بودم و به خودم امید می دادم که با به دنیا آمدن «انسیه» رفتار همسرم نیز تغییر می کند اما نه تنها این آرزویم به خاکستر یأس تبدیل شد بلکه فهمیدم که او به استعمال مواد مخدر صنعتی روی آورده است. دیگر بدرفتاری ها، کتک کاری ها و فحاشی هایش شدت گرفته بود و مخارج زندگی را نیز نمی داد. او نه تنها همه دار و ندارمان را صرف تهیه مواد مخدر می کرد بلکه سبد کالاهایی را که از موسسات خیریه می گرفتم نیز به زور و تهدید می فروخت تا مواد تهیه کند. با وجود این من با کار کردن در خانه های مردم و با کمک گرفتن از خیران، شکم بچه هایم را سیر می کردم و به خاطر علاقه ای که به جعفر داشتم امیدوار بودم روزی این زندگی به آرامش و خوشبختی برسد.
به همین دلیل چندین بار همسرم را در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم ولی بعد از مدت کوتاهی دوباره روزگارم سیاه می شد و او باز هم در گرداب مواد افیونی فرو می رفت. این وضعیت به جایی رسید که دیگر آهی در بساط نداشتیم و هزینه تحصیل فرزندانم نیز به مخارج زندگی اضافه شده بود. جعفر قصد داشت از تحصیل فرزندانم جلوگیری کند اما من نمی خواستم آن ها به سرنوشت پدرشان دچار شوند. در این شرایط همسرم اصرار کرد تا گردنبند کوچکی را که یادگار مادربزرگم بود، بفروشم و او با خرید خودرویی مدل پایین مسافرکشی کند! با آن که هیچ اعتمادی به حرف های جعفر نداشتم ولی به امید رهایی از این مخمصه، با چشمانی اشکبار گردنبندم را به او دادم اما او به بهانه این که با این پول نمی توان خودرو خرید همه پول ها را مواد مخدر خرید و دود کرد.
دیگر دچار افسردگی های شدیدی شده بودم و حال خودم را نمی فهمیدم. در این وضعیت بود که همسرم به بهانه آرامش اعصاب قرص هایی را به عنوان مسکن به من می داد و اگر روزی آن ها را مصرف نمی کردم حالم به شدت بد می شد. از آن روز به بعد مجبور بودم به خاطر آن قرص ها زورگویی ها و بدرفتاری های جعفر با خودم و فرزندانم را تحمل کنم تا این که روزی به پزشک مراجعه کردم و تازه فهمیدم که آن قرص ها مخدردار و اعتیادآور است. به همین دلیل بلافاصله به مرکز درمانی رفتم تا از طریق دارو درمانی مصرف آن قرص ها را ترک کنم.
با وجود این وضعیت زندگی ام هیچ تغییری نکرد و من تنها به خاطر فرزندانم و علاقه ام به جعفر همچنان به زندگی با او ادامه دادم. اما اکنون او درخواست وحشتناکی از من دارد و اصرار می کند که برای خرید خودرو یکی از کلیه هایم را بفروشم ولی من نه تنها از این کار به شدت می ترسم بلکه مطمئنم او باز هم دروغ می گوید! حالا هم او با همین بهانه مرا کتک زده و از خانه بیرون انداخته است ولی ای کاش ...
شایان ذکر است، به دستور سرهنگ نوروزی (رئیس کلانتری شفای مشهد) راهنمایی های لازم از سوی مشاور کلانتری به این زن جوان ارائه شد و او به امید دگرگون شدن زندگی اش کلانتری را ترک کرد.
- 9
- 5