علی ربیعی، سخنگوی دولت روزپنجشنبه سوم مردادماه با بیان اینکه توسعه به مثابه شادی برای مردم است، گفت : «ما مردم را شاد نکردیم و امروز مردم نیاز به شادی دارند. » اینکه چرا ما نتوانستهایم مردم را شاد کنیم و چرا ایران جامعه غمگینی است، موضوع سخنرانی دکتر فریبرز بیات تحت «جامعهشناسی شادی» است که متن کوتاه شده آن در ادامه از نظرتان میگذرد.
عوامل متفاوتی دست به دست هم داده و ایران را جامعه غمگینی کرده است. بخشی از این غمگینی به ویژگیهای تاریخی و موقعیت طبیعی و جغرافیایی کشور بازمیگردد. ما کشور خشکی داریم و در معرض انواع بلایای طبیعی مانند: زلزله و سیل و در نتیجه قحطیها و بیماریها بودهایم. این مسائل یک حافظه تاریخی برای ما به وجود آورده است و مردم را همواره با نوعی نگرانی و عدم امنیت مواجه میکند که نتیجه آن افسردگی است. از طرف دیگر، ما در شاهراه حوادث جغرافیایی و در معرض حمله اقوام مختلف بودهایم که ما را مدام در کشاکش جنگها، احساس ترس وعدم امنیت قرار داده است. همچنین ما جامعهای چند قومی هستیم و هر از چندی قومی بر قومی دیگر مسلط میشده و کمتر در اداره کشور، ثبات وجود داشته است. حاکمیت استبداد در ذات تمام اقوام حاکم موجب شده همیشه فضایی استبدادی بر جامعه حاکم باشد.
در اکثر اوقات اقلیتی بر اکثریتی حاکم بودهاند که نوعی فضای ترس، ناامیدی و استرس را در حافظه تاریخی ما ایجاد کرده است. همه اینها باعث شده است که فضای عمومی جامعه ما شاد نباشد و مردم ناخواسته شادیهای خود را به پستوها و فضای خصوصی ببرند.
به دلیل همین تاریخ، تصویری که روشنفکران از جامعه ما میدهند، تصویری ناشاد، غمگین و افسرده است. برای مثال، دکتر شریعتی قبل از انقلاب میگوید: تشیع ما، تشیع صفوی است؛ آلاحمد میگوید: جامعه ما غربزده است؛ شاملو، اخوان و صمد بهرنگی نیز چنین نگاهی دارند. عموماً تصویری که اینها از جامعه ما میدهند، حکومت سیاه و جامعهای بسته است؛ فضای آزادی وجود ندارد؛ بیسوادی حاکم است و بهداشت در حداقل است.
روشنفکران دانشگاهی هم دیدگاه آسیبشناسانه به جامعه داشتهاند و روشنفکران سیاسی چون وضع موجود را مطلوب نمیدانستند و به دنبال یک وضع آرمانی بودند، اندیشه منفی داشتند وکسانی را که امید میدادند، از این منظر نگاه میکردند که میخواهند وضع موجود جامعه را تبلیغ کنند و افکار عمومی را با فضای حاکم همراه سازند.
بعد از انقلاب، نگاه به شادی متفاوت شد. اعتقاد بر این بود که شادی امری مبتذل و متعلق به آدمهای لاابالی و سطحی است. عموماً نگاه انقلابی به شادی، نگاهی ایدئولوژیک بود و شادی، غیراخلاقی و مبتذل محسوب میشد. در نتیجه این تفکر، جنبههای عادی زندگی محدود شد. شاید به همین دلیل هم مراکز شاد محدود شدند. کار به جایی رسید که حتی زدن عطر و پوشیدن لباس نو به نوعی ضدارزش تلقی میشد. در نتیجه در فضای انقلابی، شادی به فضای خصوصی رفت و فضای عمومی جامعه، فضایی خشک، جدی و سفت و سختی شد که در آن مناسک شاد کمتر وجود داشت.
بعد از انقلاب، جنگ آغاز شد؛ مسئلهای که شرایط را کاملاً تغییر داد. محدودیت ارزاق عمومی وجامعه، جامعهکوپنی؛ بمباران شهرها، خیل کاروان شهدا و مجروحان در شهرها فضای غمگینی را بر جامعه حاکم کرد. بحرانهای اقتصادی ناشی ازجنگ و تحریمها، زندگی کوپنی و کمیابی کالاهای اساسی به نوعی باعث دور شدن رفاه و آرامش و شادی از زندگی اجتماعی و جامعه شد. اگر فاصله طبقاتی را هم به این مسائل اضافه کنیم، تصویر ناشاد، افسرده و غمگین جامعه کامل میشود.
قیاس شادی ایران با دیگر کشورها
بنابر آمارها بیش از نیمی از مردم ما ناشاد هستند. در آخرین گزارشی که موسسه گالف انجام داده، ایران یکی از غمگینترین و خشمگینترین مردم دنیا معرفی شده است. یعنی در بین ۱۷۸ کشور، رتبه ایران ۱۳۸ است. البته از ایران پایینتر هم هست؛ کشورهایی مثل عراق، سوریه، روسیه و کرهشمالی. در کشورهای اسلامی تنها مالزی است که در رتبه ۲۸ قرار دارد؛ کشوری چندقومیتی که مسلمان، برهمایی، بودایی و. . . همه در کنار هم یکدیگر را پذیرفتهاند و در کنار هم با آرامش زندگی میکنند.
اما چرا جامعه ما غمگین است؟ در پاسخ به این سوال میتوان به میزان پروندههای درگیری و دعاوی اشاره کرد که در کشور ما وجود دارد. طبق آمار، ۱۵میلیون پرونده در دستگاه قضایی داریم. یعنی چیزی حدود ۳۰ میلیون پرونده که حداقل دو طرف دارد. اگر تعداد اعضای هر خانوار را بنابر سرشماری سال ۹۵، سه نفر در نظر بگیریم، یعنی ۹۰میلیون که به طور میانگین هر خانواده یک پروندهونیم در دادگاه دارد. ایران سالانه ۶میلیون نزاع خیابانی دارد. این آمار نشاندهنده خشونت و عصبانیت خفته و عدم تحمل و بردباری در جامعه است. گاهی برای پیچیدن جلوی هم در رانندگی، یک نزاع بزرگ صورت میگیرد. آمار قتل در کشور بالاست؛ بهویژه قتلهای خانوادگی که مسئله بسیار نگرانکنندهای است. در فضای اجتماعی- اقتصادی که فضای درگیری منافع است، وجود اختلاف تا حدودی طبیعی به نظر میرسد. ولی زمانی که از فضای اجتماعی رانده میشویم، میگوییم به فضای امن خانوادگی پناه ببریم، اما اگر فضای خانه هم ناامن باشد، چه اتفاقی میافتد؟
ما یکی از بالاترین آمار قتلهای خانوادگی را در ایران داریم. بیشترین قربانیان هم البته زنان هستند. آمار خودکشی در ایران بالاست و در میان ۸ کشور نخست جهان هستیم. برخی شهرهایمان حتی رتبه اول را در جهان دارند، مثل ایلام و عموماً هم خودکشی زنان. سالانه ۶۰۰هزار نفر زندانی در کشور ثبت شده است و به صورت دائم ۲۰۰هزار نفر در زندان هستند. از این نظر هم جزو۸ کشور نخست جهان هستیم. از لحاظ سرقت جزو ۱۰ کشور اول جهانیم. از نظر فساد اقتصادی طبق شاخص سازمان بینالمللی شفافیت، رتبه ما در بین حدود ۱۷۰کشور، ۱۳۰ است و جزو کشورهای دچار فساد سیستمی و ساختاریافته هستیم. علاوه بر اینها، تبعیض و نابرابری جنسی، قومی، دینی و سیاسی در کشور ما وجود دارد. عدم حاکمیت قانون، پارتیبازی، رشوه، اختلاس به وفور در کشور وجود دارد. نتیجه این آمارها وضعیتی ناشاد رابه وجود آورده است. این ناشادی، محصول ناامیدی از بهبود اوضاع است. یکی از راهحلها این است که آدمها به این امیدوار باشند که اگر اوضاع خوب نیست، در آینده راهی برای عبور از مشکلات وجود دارد، اما وقتی چنین چشمانداز امیدوار کنندهای وجود ندارد، ناامیدی و یاس اوج میگیرد.
از دیگر عوامل ناشادی مردم میتوان به طلاق و جدایی در میان خانوادهها اشاره کرد. بنابر جدیدترین آمارها از هر ۳/۴ ازدواج، یکی به طلاق میانجامد. در تهران از هر ۳/۲ ازدواج، یکی به طلاق منتهی میشود و در کل هر ساعت ۱۹طلاق در کشور اتفاق میافتد. یعنی از همگسستگی خانوادگی نیز آمار بالایی دارد. میزان بیکاری نیز در جامعه بالاست. نتیجه این مشکلات، یاس، اندوه، نگرانی، ناامیدی و روانپریشی است.
چرا ناهنجاری
به نظر میرسد نوعی بیحسی اجتماعی در جامعه به وجود آمده است. بیحسی اجتماعی یعنی مردم احساس مسئولیت اجتماعیشان را از دست میدهند و هر کس به فکر خودش است و به اصطلاح هر کس فقط گلیم خودش را از آب بیرون میکشد. یک نوع فردگرایی خودخواهانه در میان افراد وجود دارد، نفعطلبی فردی به قیمت زیرپا گذاشتن همه قواعد و رد شدن از روی همه. در چنین شرایطی کسی به کسی رحم نمیکند؛ رفتارها همه ابزاری است و افراد به هم بهعنوان فرصت و موقعیتی برای منافع خودشان نگاه میکنند؛ همه رقبایی هستند که باید از روی آنها گذشت؛ کسب موفقیت مالی به هرقیمتی در جامعه ارزش اول است؛ پول اسطوره شده است، تا جایی که هر کسی پول دارد، نه تنها دارای منزلت اجتماعی و موقعیت ویژه، بلکه حتی صاحب موقعیت معنوی هم هست، زیرا کسی که پول دارد، میتواند نذری بدهد، مراسم مذهبی برقرار کند و... یعنی پول معیار موفقیت و همه چیز است.
متاسفانه نظام آموزشی نیز همین نوع موفقیت را تبلیغ میکند و میگوید که نمره بیاورید؛ رتبه بالاتر، مدرک بالاتر و... اینکه چه چیزی بلد نیستید، مهم نیست؛ مهم این است که مدرکتان چیست؟ این دیدگاه که موفقیت مالی ارزش اول جامعه شده، همهچیز را تحتالشعاع قرار داده، یعنی ارزش مالی، ارزش اول است و ارزشهای معنوی مثل: کمک، اعتماد، همیاری و... جایگاهی ندارند. اتفاقاً نهادهای اجتماعی و فرهنگی که میتوانند این وضعیت را تعدیل کنند، خودشان تحت تاثیر فشار اجتماعی مقهور این وضعیت شدهاند؛ به گونهای که گویا اینها نیز این قانون را پذیرفتهاند. این نگاه همان نگاهی است که در آمریکا هم غلبه دارد؛ اینکه چرا ترامپ با تحصیلات پایین و زندگی اخلاقی و خانوادگی نامناسب، پیروز شد، ناشی از وضعیت اقتصادی موفق اوست.
نکته جالبتر این است که در ایران کتابهای ترامپ و آثاری با عناوینی مثل چگونه پولدار شویم، به چاپهای متعدد رسیده است. مجاز شدن هر کاری پولدار شدن و کسب موفقیت مالی، باعث افزایش بزهکاری، دور زدن قانون، اختلاس، خشونت، زیرپا گذاشتن قواعد اجتماعی، بیاخلاقی، ناهنجاری، طلاق، خودکشی و خشونتهای اجتماعی میشود.
دستگاهها و مسئولان برای تعدیل این وضعیت ناشاد و مقابله با گسترش ناهنجاریها و بزهکاریها، نظامهای کنترلی را بیشتر و تشدید کردهاند. از افزایش گشتهای انتظامی گرفته تا نیروهای امربه معروف. اخلاق را به قانون تقلیل داده و امور اخلاقی را در حیطه وظایف دولت تعریف کردهایم و از مردم و جامعه در حوزه اخلاق سلب مسئولیت کردهایم. آن اندازهای که به قانون اهمیت داده میشود، به اخلاق بها داده نمیشود. اخلاق و فرهنگ را رها کردهایم.
امروزه حتی متولیان اخلاق و دین نیز وظایف خود را تا حدی از یاد بردهاند و فقط به اهرمهای قانونی متوسل میشوند. در صورتی که ارزشهای اخلاقی را باید درونی کرد و نمیتوان برای همه پلیس و مراقب گذاشت. اتفاقی که در جامعه صورت گرفته تشدید کنترل است بهجای ترغیب فرهنگی. افزایش نظام کنترلی بدون نظام اخلاقی نتیجه مطلوبی نخواهد داشت. امروز اخلاق در محاق و تضعیف شده است. البته منظور از اخلاق، اخلاق شهروندی و اجتماعی است؛ اخلاقی که در آن حس همکاری، مراوده و تعامل باشد؛ چیزی که در جامعه بسیار کمرنگ شده است. اخلاق شهروندی یعنی تا جای ممکن بتوانیم با گفتوگو مسائلمان را حل کنیم. اعتماد متقابل وجود ندارد و گفتوگو کم است. این تعامل هم در جامعه و هم در محیط کار و خانواده کمتر به چشم میخورد.
نمود آن در گفتوگوهای نظامهای اجتماعی- سیاسی نیز مشخص است. در هر جامعهای گروهها و عقاید مختلفی وجود دارند. یک نظام سیاسی باید بتواند با همه این گروهها تعامل و رابطه برقرار کند. این تعامل، در نظام اجتماعی امروز ما اندک است.
با توجه به مسائل گفته شده، راهکار برونرفت از این وضعیت، بازگشت به اخلاق اجتماعی است. اخلاق اجتماعی برقراری تعادل بین منافع فردی و خیر اجتماعی است. بیاخلاقی از جایی شروع میشود که آرزوهای سرکش سر برآورند و هیچ متر و معیاری هم برای مهار کردن آنها وجود نداشته باشد. انسانهای پیشرفته و توسعهیافته کسانی هستند که بتوانند بین آرزوها و نیازهای واقعی تعادل ایجاد کنند، یعنی بین آرزوها و واقعیتها تناسب وجود داشته باشد. آرزویی که ریشه عقلانی نداشته باشد، وهم، خیال و توهم است. در مجموع هر چه آرزوهای دور و دراز و غیرواقعی افراد بیشتر شود، برای رسیدن به این آرزوها دست به اعمال ناهنجار میزنند.
میگویند اخلاقیات در جامعهای اوج میگیرد که احساس مسئولیت اجتماعی و دگرخواهی در آن شکل موج میزند. پس باید تلاش کنیم که میان نیازهای فردی و منافع اجتماعیمان هم تعادل برقرار کنیم.
افزایش اعتماد، از جملهی دیگر عوامل توسعه اخلاق اجتماعی است. اعتماد بهعنوان بزرگترین سرمایه اجتماعی، ناشی از افزایش تعاملات است. هرچه بین افراد روابط محبتآمیز و حسنه وجود داشته باشد، اعتماد و حسن ظن اجتماعی بیشتر میشود.
افزایش آزادیهای اجتماعی و مدنی از دیگر راهکارهای گسترش اخلاق اجتماعی است. آدمها باید استقلال فردی داشته باشند. محدودیتها باعث رفتارهای واکنشی در اجتماع میشود. زمانی که آزادیهای اجتماعی وجود ندارد، تفسیر آدمها راجع به واقعیت اجتماعی هم تفسیری غلط میشود. این دیدگاه، نگاه آدمها را نگاه انتقامی میکند. در جامعه ما نابرابری هست، اما تفسیر آدمها از این نابرابری تلختر است و تشدید هم میشود.
در جامعه ما تراکم قانون زیاد است، اما قانون اعتبار قدیم خود را نزد مردم از دست داده است. تصور شهروندان این است که نوعی خاصگرایی در اجرای قانون وجود درد، قانون برای عدهای بسیار سفت و سخت اعمال میشود و برای عدهای دیگر اصلاً اعمال نمیشود. به همین دلیل حاکمیت قانون اقتدارش را در جامعه از دست داده است و به راحتی زیرپا گذاشته میشود. این اتفاق از مراجع قدرت به پایین نفوذ کرده است. زمانی که نقض قانون توسط دستگاهها ونهادهای دولتی اتفاق میافتد و برخورد سختی نمیشود، افراد خود را در نقض قانون محق میدانند.
- 18
- 2